مطالب مرتبط با کلید واژه

کتاب غریبه


دختران بی هویت در درباره شاه مغرب
پانزدهمین بخش از کتاب «غریبه»

دختران بی هویت در درباره شاه مغرب

سرای دربار مملو از زنان بی هویت بود، زنان مجهول و ناشناخته ای که زندگی خود را افسرده در انزوا می گذراندند و خستگی روی صورتشان نقش می بست، بعد از این که به دروغ پیش شاه شاد نمایان می شدند و مفتخر حضور بودند.

ادامه مطلب
لحظه مادر شدن و احساس آزادی
چهاردهمین بخش از کتاب «غریبه»

لحظه مادر شدن و احساس آزادی

عواقب و موانع همه جا هست، حقیقت و پنهانی، به ویژه در سرهای ما. اما هیچ چیز از این بدتر نیست که زندانی باشی. به چیز بهتر فکر می کنیم. از زمانی که می گذرد می آموزیم. زندگی سومم آغاز شد، بعد از گذراندن زندان در مغرب، و آموزش دردناک آزادی در فرانسه. درک کردم که چیزی جز دوست داشتن وجود ندارد. عشقی که می ورزیم، عشقی که می گیریم. این موضوع خیلی ساده را درک کردم. الآن زمان آن بود.

ادامه مطلب
آدم، هدیه آسمانی
سیزداهمین بخش از کتاب «غریبه»

آدم، هدیه آسمانی

آدم این هدیه آسمانی، برای این که آسمان او را نجات داد. مثل بیشتر بچه هایی که در این یتیم خانه نگهداری می شوند، شکی نیست که مادرش او را در بیمارستان مراکش رها کرد برای این که از شدت فقر نمی توانست به او غذا دهد.

ادامه مطلب
نامه نویسنده به زندانی
دوازدهمین بخش از کتاب «غریبه»

نامه نویسنده به زندانی

کیکا میان ما حاضر است. من خوشحالم که آمد، بالاخره، به این جا در میامی، میان ایریک و آدم که به زودی به آنها می پیوندد، به پناهگاه امن. خانه کوچک. گوشه دنج تنگی از بهشت.

ادامه مطلب
روزی که ملیکه میهمان اپرا وینفری شد
یازدهمین بخش از کتاب «غریبه»

روزی که ملیکه میهمان اپرا وینفری شد

از طریق اپرا وینفری این کشور او را کاملا جذب کرد. این دو زن به مناسبت سفر ملیکه به امریکا برای انتشار کتابش در ایالات متحده با یکدیگر ملاقات کردند. 

ادامه مطلب
افسرده شدن زندانی برای مرگ دیکتاتور
دهمین بخش از کتاب «غریبه»

افسرده شدن زندانی برای مرگ دیکتاتور

ملیکه از مرگ پادشاه به شکلی عجیبی ناراحت بود. حتی با وجود این که از احساسات متناقض وجدانی اش – که غالبا چیزی از آن به ما نمی گفت – خبر داشتم، شاید انتظار عکس آن را داشتم.

ادامه مطلب
خلاصه ای از ویژگی های خانواده دختر زندانی
نهمین بخش از کتاب «غریبه»

خلاصه ای از ویژگی های خانواده دختر زندانی

جشن عروسی با حضور پدر و مادر ایریک، در دبیرستان راسین برگزار شد که مدیریتش بر عهده فرانسواز بوردروی، یکی از زنان مصمم و بااراده بود، لبخندی جادویی به لب داشت و جایگاهش را می شناخت. در آن مناسبت با افرادی از خانواده اوفقیر آشنا شدم که قبلا نمی شناختم.

ادامه مطلب
روایت زندان سخت یک زن
هشتمین بخش از کتاب «غریبه»

روایت زندان سخت یک زن

آنها را وادار می کردند که هر شب به رادیو گوش کنند، با وجود دیوارهای ضخیمی که آنها را از یکدیگر جدا می کرد، این به ملیکه اجازه می داد تا داستان مردمی خانواده ای که از همه چیز محروم بودند را بیان کند.  

ادامه مطلب
داستان زندانی ای که امید همراهانش بود
هفتمین بخش از کتاب «غریبه»

داستان زندانی ای که امید همراهانش بود

علاوه بر این که خواهرشان فردا روزی مادر و پدر و مربیشان می شود، و نوری برایشان در آن شب طولانی بی پایان می شود، امیدشان می شود و جلوی فروپاشی و تسلیم شدنشان را می گیرد. کسی که وادارت می کند که همچنان انسانی امیدوار بمانی. 

ادامه مطلب
اشرافی ای که بانوی سرنوشتش نبود
ششمین بخش از کتاب «غریبه»:

اشرافی ای که بانوی سرنوشتش نبود

زندگی من، با همه ابتذالش، قبل از هر چیزی برای من است که در آن به دستاوردی رسیدم. من بانوی سرنوشتم هستم. اما ملیکه این طور نبود. در چهل سالگی زندگیش، بر او لازم شد که زندگی را یاد بگیرد.

ادامه مطلب
سختی های نوشتن یک خاطره
پنجمین بخش از کتاب «غریبه»

سختی های نوشتن یک خاطره

هیچ کس فراموش نمی کرد که ملیکه از کجا آمده بود، و چه رنج هایی کشیده بود، و قدرت سازمان امنیت مغرب، حتی خارج از کشور چقدر بالاست.

ادامه مطلب
کودتایی که عزیز دردانه را ناگهان زندانی کرد
چهارمین بخش از کتاب «غریبه»

کودتایی که عزیز دردانه را ناگهان زندانی کرد

بعد از کودتا، ملکیه با تنگنای دردناکی مواجه شد. پدر تنی اش تلاش کرده بود پدری که سرپرستش بود را بکشد، در حالی که در این تقابل، اولی کشته شد، و در حالتی هیجان زده، ملیکه فرستاده شد تا با کل خانواده اش زندانی شود.

ادامه مطلب
۲۰ سال زندان با اعمال شاقه به جرم کودتای پدر
سومین بخش از کتاب «غریبه»

۲۰ سال زندان با اعمال شاقه به جرم کودتای پدر

او دختر بزرگ ژنرال محمد اوفقیر است، کسی که تلاش کرد علیه پادشاه مغرب، حسن دوم، در اوت ۱۹۷۲ کودتا کند، او در آن موقع وزیر دفاع و رئیس ستاد ارتش او بود. تلاش او شکست خورد. ژنرال اوفقیر مرد، او را با پنج گلوله اعدام کردند. بعد از عزاداری رسمی، خانواده اوفقیر، فاطمه، زن ژنرال و شش کودک او از جمله ملیکه، دختر بزرگتر که آن موقع ۱۹ ساله بود، و عبداللطیف، کوچکترین آنها که سه سالش بود، به اعماق صحرا فرستاده شدند، تا در زندانی به شدت غیرانسانی زندانی شوند. می خواهم همه شان یک جا بمیرند.

ادامه مطلب
نقش دختر ایرانی در قصه دختر زندانی مغربی
دومین بخش از کتاب «غریبه»

نقش دختر ایرانی در قصه دختر زندانی مغربی

سوز، دختر سبزه با موهای قهوه ای بلند، نقشی اساسی در این حکایت دارد. او بود که بعد از آن برای مدت کوتاهی کمک کرد همدیگر را ببینیم، مثل غول چراغ جادو. در شرق، چیزی تصادفی نیست، تقدیر همه چیز را معین می کند.

ادامه مطلب
خاطرات دختر زندانی مغربی
نخستین بخش از کتاب «غریبه»

خاطرات دختر زندانی مغربی

کتاب پیش رو با عنوان "غریبه" (الغریبه) خاطرات زنی است که پدرش رئیس ستاد ارتش بوده اما اتهام کودتا متوجهش می شود و به همراه خانواده اش به زندان ابد محکوم می شود. آقای ژنرال در زندان می میرد ولی دختر که از خردسالی به زندان وارد شده به همراه خانواده اش در زندان به زندگی خود ادامه می دهد. آن دختر «ملیکه اوفقیر» است که بعد از آن که مورد عفو قرار می گیرد و بعد از ۲۰ سال از زندان آزاد می شود، و بعد از آن که از مغرب به فرانسه می رود، شروع می کند خاطرات دوران زندان خود را به رشته تحریر در می آورد. 

ادامه مطلب