یازدهمین بخش از کتاب «غریبه»

روزی که ملیکه میهمان اپرا وینفری شد

۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۸ | ۰۱:۰۸ کد : ۱۹۸۳۲۰۳ آسیا و آفریقا کتابخانه
از طریق اپرا وینفری این کشور او را کاملا جذب کرد. این دو زن به مناسبت سفر ملیکه به امریکا برای انتشار کتابش در ایالات متحده با یکدیگر ملاقات کردند. 
روزی که ملیکه میهمان اپرا وینفری شد

دیپلماسی ایرانی: خاطرات زندانیان سیاسی در کشورهای مختلف که از حکومت های دیکتاتوری حاکم بر کشورهای خود در رنج و عذاب بوده اند، آموزنده است. علاوه بر اطلاعاتی که نویسنده یا گوینده خاطره از وضعیت شخصی خود و کشورش می دهد، بیانگر رفتارهای دیکتاتورهای حاکم بر آن کشور نیز هست. دیکتاتوری ها در منطقه ما همچنان حضوری پررنگ و سرکوبگر دارند. یکی از این کشورها مغرب است، کشوری پادشاهی که از زمان تاسیسش تا کنون به شیوه سلطنتی و استبدادی اداره می شده است. اگر چه این کشور در سال های اخیر، به ویژه بعد از دوره موسوم به بهار عربی، سلسله اصلاحاتی را در دستور کار خود قرار داده و به گواه مجامع بین المللی موفقیت هایی نیز داشته است، اما استبداد در این کشور ریشه دارد و هنوز بسیاری از فعالان مدنی از آن رنج می برند. اما گویا دوره استبداد در زمان ملک حسن، پادشاه سابق این کشور شدیدتر و سنگین تر بوده است. کتاب پیش رو با عنوان "غریبه" (الغریبه) خاطرات زنی است که پدرش رئیس ستاد ارتش بوده اما اتهام کودتا متوجهش می شود و به همراه خانواده اش به زندان ابد محکوم می شود. آقای ژنرال در زندان می میرد ولی دختر که از خردسالی به زندان وارد شده به همراه خانواده اش در زندان به زندگی خود ادامه می دهد. آن دختر «ملیکه اوفقیر» است که بعد از آن که مورد عفو قرار می گیرد و بعد از 20 سال از زندان آزاد می شود، و بعد از آن که از مغرب به فرانسه می رود، شروع می کند خاطرات دوران زندان خود را به رشته تحریر در می آورد.

آن چه پیش روست و دیپلماسی ایرانی قصد دارد آن را هر هفته به طور مرتب منتشر کند، ترجمه خاطرات ملیکه اوفقیر است. در این جا بخش یازدهم آن را می خوانید:

سینما به داستانش پرداخت. ناتالی مارسیانو، که تولیدکننده سینمایی جوان مغربی الاصل است، او را به لوس آنجلس، جایی که خودش در آن زندگی می کند، دعوت کرد. قبول کرد که فیلمش را تولید کند. در آخر این اتفاق نیفتاد، اما ملیکه دوباره با جوانی اش در امریکا روبه رو شد، زمانی که آرزو می کرد بازیگر شود. 

از طریق اپرا وینفری این کشور او را کاملا جذب کرد. این دو زن به مناسبت سفر ملیکه به امریکا برای انتشار کتابش در ایالات متحده با یکدیگر ملاقات کردند. 

اپرا، «بانوی شیکاگو» که بیست و دومیلیون بیننده در جهان دارد و توانست بهترین کارها را ارائه دهد که ذهن و عقل امریکایی ها را ربود – تونی مورسیون که او را به اوج رساند، با فروش بسیارش او را مدیون خود کرد – مجذوب او و کتابش شد و باعث شد که از تیم اوپرا به عنوان کتاب ماه شناخته شود و از این طریق ناشر امریکایی توانست در یک تیراژ هفتصد هزار نسخه از آن را بفروشد. چنین اتفاقی برای نسخه فرانسوی کتاب نیفتاد. 

به لطف او [اپرا وینفری] کتاب زندانی برای بیش از بیست هفته در راس کتاب های پرفروش شد که روزنامه نیویورک تایمز نیز برای آن تبلیغ می کرد. چنین چیزی هم برای نسخه فرانسوی کتاب روی نداد.    

وقتی که ملیکه با من تماس گرفت تا این خبر را به من بدهد، به یادش آوردم زمانی را که هر دویمان در کتابخانه ام حبس بودیم، آن موقع از حرف زدن دست می کشید تا با حسرت از من بپرسد:

-    میشیل ... رک به من جواب بده؟ این موضوع برای چه کسی مهم است؟

-    من، بدون اضطراب می گفتم. من. این مرا جادو می کند. حالا می گذاری ادامه دهیم؟

بعضی وقت ها متوقف می شدیم، و آرزو می کردیم. چه می شد اگر همه چیز بر وفاق مراد پیش می رفت؟

آن روز از اپرا برایش گفتم:

-    می دانی، در آن جا در ایالات متحده، آن برنامه تلویزیونی که آن زن شگفت آور تولید و پخش می کند که از رئیس جمهوری ایالات متحده هم مشهورتر شده است. او به داستان هایی که شبیه داستان توست اهمیت می دهد. آیا تصور می کردی اگر...؟

اما نمی توانستیم هیچ چیز را تصور کنیم. خیلی دور از دسترس و کاملا غیرواقعی بود. به این ترتیب کارمان را دنبال می کردیم. 

اپرا ما را در ژانویه 2001 به شیکاگو دعوت کرد. ملیکه ستاره میهمانش بود. حاضران به مثابه مجموعه ای از ربات های خانه های امریکایی ها بودند، از چهار گوشه کشور آمده بودند و از میان هزاران نامزد انتخاب شده بودند. ماری از ویسکانسین و سو ایلن از آتلانتا که هر دو در جوار جیسی از نیوجرسی بودند. همه آنها زنانی بودند که به دقت Stolen Lives (زندگی های ربوده شده) را خوانده بودند، این عنوان کتاب زندانی در ایالات متحده بود.

«مجذوب کتاب شدیم»، این را با شیفتگی گریک، دستیار اپرا به ما گفت. 

تصمیم گرفته شده بود که برنامه به شیوه کاملا امریکایی عرضه شود. قبل از برنامه همه با مراقبت آنها دوره مان کردند. و چند دقیقه قبل از ضبط برنامه در صف جلویی نشستیم. ما، یعنی میمی، خواهر ملیکه، ناتالی مارسیانو و خواهرش جویل، میشیل شریکه ناتالی و من. ناظر برنامه دستور پخش موزیک در سالن را داد.

اپرا به صحنه چوبی آمد، مثل یک مَلَکه و پرهیبت در لباس زردش. موضوع را مطرح کرد و از حاضران سوال کرد. سپس ملیکه در میان تشویق های بسیار و استقبال و خوشامدگویی به او پیوست. اپرا دستانش را باز کرد و از او استقبال کرد: «میلکه تو قهرمان منی» Malika You’re my hero.

و برنامه تمام شد. همه گریه کردند، هم مردم همه افراد روی صحنه. حتی ما پنج نفر، اشکهایمان بسیار جاری شد. یکی از حاضران از فرصت استفاده کرد و فیلمی از میلکه منتشر کرد و برگه های مجازی را نزد حضار پخش کرد و به آنها خوشامد گفت. 

بعد از برنامه که پیروزی بزرگی بود، به سرعت محل را ترک کردیم. اپرا ما را فورا پیدا کرد، و بعد با ملیکه، عکس های سنتی یادگاری گرفتیم. به سرعت دست زد و فورا به حالت دیگر برگشت.

هنگام خروجمان دوباره در «مگنیفیسنت میل»، جاده اصلی در شیکاگو پیاده راه رفتیم. با هم درباره رستوران حرف می زدیم در حالی که همچنان تحت تاثیر برنامه بودیم.

گفتم:

-    میلکه، رک به من جواب بده. چه احساس داری بعد از این که میهمان اصلی مشهورترین برنامه جهان بودی؟
ایستاد. به فکر فرو رفت. به من نگاه کرد.

-    من خوشبختم. و بی نهایت راحتم. من توجهی به موفقیت و پول نمی کنم، این را می دانی. آن چه برای من مهم است این است که آنچه در زندان آرزویش را می کردم محقق کردم. در بعضی روزها، وقتی که زندان بی نهایت دشوار بود، برای این که خود را به مقاومت وادارم، بارها به طور مرتب این جمله را تکرار می کردم: آن روز، همه دنیا قصه ام را خواهد فهمید. امروز، به لطف اپرا، بیست و دو میلیون بیننده در دنیا می داند بر ما چه گذشت. باارزشترین آرزویم را محقق کردم.   

ادامه دارد...

ترجمه: علی موسوی خلخالی

کلید واژه ها: کتاب غریبه


( ۳ )

نظر شما :