«روایت گمشده»؛ خاطرات فاروق الشرع وزیر خارجه پیشین سوریه
مذاکره با امریکا و قصه کشته شدن باسل اسد
دیپلماسی ایرانی: آمریکاییها همچنین درباره معنای تروریسم و نپذیرفتن تفاوت آن با مقاومت با ما بحث کردند و گفتند از نظر آنها هدف گرفتن شهروندان اسرائیل و شهرک نشینان یهودی در سرزمینهای اشغالی، تروریسم است. اشتباه آنها را در زمینه شهروند دانستن شهرکنشینان مسلح برایشان توضیح دادیم. اما نتوانستیم در اینباره به توافق برسیم و ما بر موضع خود درباره ضرورت بازشناسی تروریسم از مقاومت مشروع باقی ماندیم. مقاومتی که از سوی همه ملتهای دردمند گرفتار وضعیت اشغال و از جمله ملت آمریکا در طول تاریخ بهکار گرفته شده است.
درواقع شخص رئیسجمهوری کلینتون چندان مشتاق این جدالی نبود که دانشمندان وزارت امور خارجه آمریکا! همچون دنیس راس، در آن فرو رفته بودند. کسانی که بیش از آنکه از منافع ایالات متحده آمریکا دفاع کنند، از اسرائیل دفاع میکردند. در هواپیما و هنگام بازگشت به دمشق، اسد را از ملاقات با کلینتون و این موضوع خشنود یافتم که مذاکرات در ژنو و بدون سوءاستفاده مستقیم کلینتون از پیامدهای منفی فروپاشی اتحاد شوروی بر سوریه، شکافهای ایجاد شده در همبستگی عربی و تضعیف موضع عربی و سوری در اثر توافق اسلو – امضا شده در چند ماه پیش در واشنگتن – انجام شده است.
کشته شدن باسل اسد
تنها چند روز پس از ملاقات اسد و کلینتون رؤسای جمهوری سوریه و آمریکا در ژنو، حادثه دردناک [کشته شدن باسل اسد پسر ارشد رئیسجمهوری] در بخش پایانی راه فرودگاه دمشق، در روز جمعه ۲۱ ژانویه ۱۹۹۴ اتفاق افتاد. خبری که همچون آذرخش، آتش به خرمن ما زد و دولت سوریه در روش تعامل با آن بویژه نزد رئیسجمهوری – که پس از سال ۱۹۸۳ به همه چیز شک میکرد – درمانده بود.
رئیسجمهوری از آن سال به ندرت با کسی از اعضای رهبری ملاقات میکرد. از اینرو مشکل این بود که چه کسی این خبر را به اسد بگوید. یک بار پیش از این جریان، از اسد پرسیدم آیا دوستان شخصی دارد و او پس از لحظاتی تردید و تأمل پاسخ داد: تو از جمله دوستان من هستی. من و حکمت شهابی، رئیس ستاد ارتش و مصطفی طلاس، وزیر دفاع، برای انجام این مهم، اندکی پیش از ساعت ۹ صبح و بدون قرار قبلی به منزل رئیسجمهوری رفتیم. اسد که از آمدن ما غافلگیر شده بود، با لباس راحتی منزل به استقبال آمد. پس از دقایقی سکوت، شهابی خبر را داد و گفت این حادثه خسارتی برای میهن و نه فقط خانواده باسل است.
رئیسجمهوری با اعصابی پولادین با شنیدن خبر این حادثه روبهرو شد، اما من که از نزدیک او را میشناختم و میدانستم چقدر باسل را دوست دارد، احساس میکردم چقدر از شنیدن خبر شوکه شده و در درون خود، از هم پاشیده است. اسد گفت: خداوند میدهد و میگیرد. سپس از چگونگی حادثه اتومبیلی که باسل با سرعت زیاد آن را میراند پرسید و گفت: باید او را ببینم، به بیمارستان میروم تا او را ببینم. همه ما که پسران خود را دوست داشتیم و در موضوعاتی بسیار کوچکتر از مرگ آنها، بیتابی میکردیم، از اعماق جان غم زده بودیم.
اسد بعدتر به من گفت: عجیب است که باسل شب سفرش، کاری کرد که شاید پیش از این در سفرهای بسیاری که داشت، نکرده بود. ساعت حدود یک بامداد به منزل آمد و من و مادرش را از خواب بیدار و با ما خداحافظی و اضافه کرد ساعت هفت صبح با پرواز لوفتهانزا به سفر خواهد رفت.
رئیسجمهوری در برخورد با مرگ باسل، قوی بود اما دچار غمی عمیق در درون خود بود که کار خودش را میکرد. غمی که تنها کسانی چون من که شناخت عمیقی از عواطف پنهان اسد داشتند، متوجه آن میشدند. در راه بین خانهاش در قرداحه و مسجدی که نماز بر پیکر باسل در آن خوانده شد، ملک حسین ساعد دستان اسد را محکم گرفته بود، به نحوی که گویی نمیخواهد بگذارد او بر زمین بیفتد.
زمانی که چشم رئیسجمهوری اسد به جوانانی افتاد که در میان جمعیت پیکر باسل را حمل میکردند و تصویری از او و باسل در دست داشتند، پیش خرامید و عکس را گرفت و رو به ملک حسین کرد و گفت: این باسل من است. من که کنار اسد ایستاده بودم، برای نخستین بار احساس کردم، یک پدر مصیبتزده است، نه رئیسجمهوری که عواطف خود را پنهان میکند.
رئیسجمهوری دستور داد تحقیقاتی درباره این حادثه انجام شود، اما در پایان و به رغم شخصیت شکاک خود، قانع شد که «توطئه»ای در کار نبوده و نتیجه «قضا و قدر» بوده است. اسد واقعگرا بود، و امور را درنمیآمیخت. باسل را دوست داشت، برتریهای او را قدر میدانست و از همینرو برخوردهایش چنان نشان میداد که او را برای پس از خود آماده میکند.
با این حال خویشتنداری خود را حفظ و سوریه نیز در مصیبتش با او همدردی کرد. مردم و هیأتهای پرشماری از داخل و خارج سوریه در چارچوب یک سوگواری بزرگ، برای تسلیت گویی به سوی اسد رو آوردند. سنت جاری در کشورهایی مانند ما این است که گروههایی از مردم و بویژه مقامات رسمی صاحب اعتبار، برای تسلیت گویی به نزد خانوادهای میروند که عزیزی از دست داده است. بقیه مردم نیز برای فرد از دست رفته – بویژه اگر در آغاز جوانی بوده باشد – غرق در غم میشوند.
با همه اینها، اسد مصیبت شخصی خود را از کار کشور جدا کرد و تصمیم گرفت مشارکت در دور جدید مذاکرات با اسرائیل که قرار بود در ۲۴ ژانویه ۱۹۹۴ برگزار شود، به تعویق انداخته نشود. او در مجلس عزا در قرداحه به من گفت: کار کشور را تعطیل نکنیم و به علاف اطلاع دهیم مذاکرات، مطابق معمول خود و براساس وعده کلینتون انجام شود. این مذاکرات دوجانبه میان هیأتهای سوری، لبنانی و اردنی با اسرائیل در مقر وزارت امور خارجه آمریکا در واشنگتن انجام شد.
هیأت فلسطینی در میان هیأتهای عربی نبود زیرا پس از رویداد «اسلو»، به شکل نهایی به راه پشت کردن به هماهنگی با دیگر هیأتهای عربی، گام گذاشته بود. رویدادی که روی زمین و در ادبیات مذاکرات، ایده عجیب و بیسابقهای آفرید که «زندگی، مذاکرات است.» نام گرفت. صائب عریقات [مذاکره کننده ارشد سازمان آزادیبخش فلسطین]، خود با این تعبیر زندگی و آن را عنوان کتاب خاطراتش کرد که پس از فروپاشی توافق اسلو و شکست آن در تأسیس دولت مستقل فلسطینی، منتشر شد./ایران
مترجم: حسین جابری انصاری
نظر شما :