"صلح هرمز" سرنوشتی بهتر از "گفت وگوی تمدن های" خاتمی نخواهد داشت
اروپا به دنبال شرایطی برای خروج ایران از برجام
گفت و گو از عبدالرحمن فتح الهی، عضو تحریریه دیپلماسی ایرانی
دیپلماسی ایرانی – سه کشور بزرگ اتحادیه اروپا (موسوم به تروئیکای اروپایی) طی بیانیهای مشترک مدعی شدند که ایران مسئول حمله هفته گذشته به تأسیسات نفتی شرکت سعودی آرامکو بوده است. در این بیانیه مشترک که از سوی امانوئل مکرون، رئیسجمهوری فرانسه، بوریس جانسون، نخستوزیر انگلیس و آنگلا مرکل، صدراعظم آلمان صادر شده فرانسه، بریتانیا و آلمان معتقدند که ایران به وضوح مسئول حمله به تأسیسات نفتی عربستان سعودی است. این علاوه بر آن است که این سه کشور در این بیانیه خواهان انجام و آغاز مذاکرات بلندمدت با ایران پیرامون برنامه هستهای، مسائل مرتبط با امنیت منطقهای و برنامه موشکی شدند. اما سوال مهم اینجاست که دلیل یا دلایل این تغییر مواضع اروپایی ها چیست؟ آیا اکنون در قاره سبز با این بیانیه رسماً شکست خود را در حفظ برجام اعلام کرد و مهری بر پایان حیات سیاسی توافق هسته ای زد؟ دیپلماسی ایرانی بررسی این مسئله را در گفت و گویی با مهدی مطهرنیا، آینده پژوه، استاد دانشگاه، پژوهشگر و کارشناس مسائل بینالملل پی گرفته است که در ادامه میخوانید:
طی روزهای اخیر تروئیکای اروپایی در یک بیانیه مشترک ضمن محکوم کردن حملات به تاسیسات نفتی آرامکوی عربستان و منتصب کردن آن به ایران خواهان مذاکره طولانیمدت در خصوص توان موشکی و دیگر مسائل تهران شدند، این در حالی است که قاره سبز با محوریت فرانسه طی ماه های اخیر به دنبال کاهش تنش میان ایران و ایالات متحده آمریکا و پیگیری طرحی برای حفظ و تداوم برجام بود، به نظر شما دلیل یا دلایل تغییرات 180 درجه ای در مواضع اروپا چیست؟
مهمترین دلیل به شرایط منطقه باز می گردد. با توجه به اتفاقاتی که از ۱۸ اردیبهشت سال گذشته و با خروج دونالد ترامپ از برجام روی داد، آهنگ تشدید تنش ها میان تهران و واشنگتن نواخته شد که ساقط کردن پهپاد آمریکایی و توقیف نفتکش انگلیسی ریتم این آهنگ را تندتر کرد. اما با حمله به تاسیسات نفتی آرامکو و قطع شدن ۵۰ درصد از تولید و صادرات نفت عربستان سعودی عملاً تنش میان ایران و ایالات متحده آمریکا به سقف خود نزدیک می شود. از این رو اروپا به این نتیجه رسیده است که دیگر برای حل و فصل تنش های موجود میان ایران و ایالات متحده آمریکا نمیتوان کاری صورت دهد و دیر یا زود باید مواضع خود را در قبال این تحولات روشن کند. چون اقتضائات زمانی و مکانی طی روزهای اخیر دیگر اجازه بازی دو پهلو و مواضع یک بام و دو هوا را به اروپایی ها نمی دهد. پس طبیعی است که قاره سبز میان ایران و ایالات متحده آمریکا و نیز کشورهای عربی منطقه، گرایش خود را به سمت کاخ سفید و ریاض ببرد. این علاوه بر آن است که سود سرشار از فروش تسلیحات به عربستان سعودی هم یکی از دلایل مهم در انتشار بیانیه اخیر و محکوم کردن ایران در حمله به تاسیسات نفتی آرامکو بود. مضافا این که نابهسامانی در قاره سبز و به خصوص تروئیکای اروپایی توان لازم را از آلمان، فرانسه و انگلستان برای هر گونه مانور سیاسی و دیپلماتیک گرفته است. اکنون دولت مکرون با تنش های سیاسی و اجتماعی بسیاری دست و پنجه نرم می کند که هر روز بر شدت آن افزوده میشود. از آن سو کم فروغی آنگلا مرکل توان هرگونه ابتکار عمل را از برلین گرفته است. در کنار آن درگیری های جدی و تشتت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی انگلستان به واسطه تبعات خروج از اتحادیه اروپا نیز شرایطی را به وجود آورده است که برای مدیریت این شرایط اروپا باید به سمت کشوری مانند عربستان سعودی به منظور فروش سلاح های بیشتر گرایش پیدا کنند.
پس با این تفاسیر عملا می توان گفت که اتحادیه اروپایی که در طول ۱۵ ماه اخیر همواره خواستار حفظ و تداوم برجام شدند اکنون با مطرح کردن پروسه مذاکرات طولانی مدت با ایران مرگ برجام را رقم زدند، چرا که به طور ضمنی بر شکست تلاش های خود برای حفظ توافق هسته ای اشاره کرده اند، به خصوص که بوریس جانسون، نخست وزیر انگلستان نیز در دیدار با ترامپ صراحتا برجام را توافقی ناقص ارزیابی کرد و خواستار مذاکرات مجدد در این رابطه شد؛ اگر چنین است که قاره سبز اکنون از مذاکراتی برای حل تروئیکای مسائل ایران (پرونده فعالیت های هسته ای، توان موشکی، دیپلماسی منطقه ای) سخن می گویند، چرا اکنون مذاکرات ایران با ۴ به علاوه یک که در مقر سازمان ملل متحد در جریان است در دستور کار است؟
اتحادیه اروپا با محوریت انگلستان، آلمان و فرانسه از همان روز خروج دونالد ترامپ از برجام بر این واقعیت اشراف داشتند که عملاً نمی توانند هیچ گونه اقدامی برای حفظ و تداوم برجام داشته باشند. این امر با شکست رسمی تلاش های فرانسه در خصوص عملیاتی کردن خط اعتباری ۱۵ میلیارد دلاری دیگر برای قاره سبز مسجل شد، لذا تروئیکای قاره سبز سعی کرد در این مدت یک بازی سیاسی و روانی را برای وقت کشی به منظور متعهد ماندن ایران در برجام آغاز کند که اکنون با گام های تهران در خصوص کاهش تعهدات برجامی این وقت کشی دیگر نمی تواند پاسخ گوی برنامه های آنان باشد. از این رو اروپایی ها در یک تغییر رویه اروپا صراحتا و رسما از خروج از برجام سخن نمی گویند چون منافع آنها ایجاب نمی کند چنینی سیاستی را به صورت علنی اتخاذ کنند، بلکه برلین، پاریس و لندن با ایجاد شرایط و بسترهای لازم، جمهوری اسلامی ایران را به سمتی سوق می دهند که اتفاقا این ایران باشد که از برجام خارج شده که البته اکنون به تدریج با گام های ایران در خصوص تعهدات هسته ای این امر در حال وقوع است. لذا چون اروپایی ها از یک مشی خردورزانه معطوف به منافع پیروی می کنند سعی دارند در ظاهر با برخی اقدامات دیپلماتیک نظیر برگزاری و حضور در نشست 1+4 با ایران، خود را همچنان حامی و خواهان حفظ برجام نشان دهند، اما در عمل شرایطی را پیش آورند که ایران به عنوان ناقض برجام مرجع معرفی شود.
در بحبوحه اتهامپراکنی علیه جمهوری اسلامی ایران در خصوص حمله به تاسیسات نفتی آرامکو شاهد بودیم که انصارالله یمن رسماً از توقف حملات موشکی و پهپادی خود به اهداف مدنظرش در عربستان سعودی خبر داد، اما ۴۸ ساعت بعد از اعلام این طرح شاهد حملات مجدد عربستان سعودی به یمن بودیم؛ اساساً جنگ یمن که در آستانه ورود به 5 سالگیش است با چه راهکاری قابل حل خواهد بود؛ آیا اساسا راهکاری برای حل این تنش وجود دارد، چون به نظر می رسد که همه راهکارها حتی توافقات میان طرفین هم آزمایش شده، اما نتیجه و دستاوردی نداشته است؟
همه راهکارها به شکست رسیده چون تلاش ها در قالب گفت و گو با حوثی ها بوده است، اما مسئله مهم اینجاست که نباید این جنگ را یک جنگ محدود میان عربستان سعودی و یمن ارزیابی کرد، بلکه به تدریج شرایط به سمت یک جنگ نیابتی کلان کشیده شده است که در یک سو ایران و محور مقاومت قرار دارد و در آن سوی عربستان سعودی، امارات متحده عربی، آمریکا و سه کشور اروپایی قرار دارند. لذا با طرح انصارالله یمن در خصوص توقف حملات موشکی و پهپادی به اهداف عربستان سعودی نمی توان شاهد کاهش تنش بود، به خصوص که در حملات به تاسیسات نفتی آرامگاه عربستان عملاً رگ حیات و شیشه عمر عربستان سعودی شکسته شده است.
پس در مجموع و در راستای نکات پیشین دوباره بر این نکته تاکید دارم که تنش در منطقه اکنون به سقف خود نزدیک شده است. از این رو در آینده نزدیک منطقه غرب آسیا می تواند آبستن هر حادثه و اتفاقی باشد. اتفاقا به نظر من در این شرایط که شاهد اوج گیری تنش ها هستیم طرح انصارالله یمن نوعی عقب نشینی از اقدامات خود است و این باور را شکل می دهد به واسطه موج گسترده دیپلماتیک و ائتلاف و اجماع دیگر کشورها با عربستان سعودی اکنون یمنی ها دست به عصاتر عمل می کنند، در صورتیکه در این شرایط هرگونه تصمیم و اقدام به عقب نشینی و تعدیل مواضع یک اشتباه بسیار بزرگ و راهبردی است که می تواند، نه موازنه قوا، بلکه موازنه وحشت را به هم بریزد و تبعات اقدامش در حمله به تاسیسات نفتی عربستان را به هیچ بدل کند.
ولی برخی معتقدند که اقدام انصارالله یمن پیگیری دیپلماسی در نقطه جوش بود؛ یعنی با ایجاد یک ضربه جدی و کارآمد اکنون باید به دنبال دیپلماسی و مذاکره رفت.
پروسه دیپلماسی در نقطه جوش زمانی جواب می دهد که طرفین به یک موازنه قوا رسیده باشند و به تبع آن عربستان سعودی به این درک برسد که یمن از موضع ضعف خارج شده است. در صورتی که تمام کارشناسان سیاسی و نظامی معتقدند که توان نظامی یمن هیچ گاه قابل مقایسه با عربستان سعودی نیست. پس تمام اقدامات انصارالله یمن در حمله به تاسیسات نفتی و دیگر اهداف عربستان سعودی و امارات متحده عربی موازنه قوا ایجاد نکرده، بلکه یک موازنه وحشت ایجاد کرده است. لذا اگر این موازنه وحشت در هر مرحله قطع و یا متوقف شود، یقینا نتیجه عکس می دهد که شما هم شاهد بودید تنها بعد از 48 ساعت از طرح انصارالله در توقف حملات، عربستان به یمن حمله کرد. اما اگر یمن می توانست در عرصه موازنه قوا سازنده عمل کند، عربستان سعودی به این باور می رسید که چون توان نظامی و عملیاتی انصارالله یمن با ریاض برابر است چاره ای جز مذاکره وجود ندارد.
شما از نزدیک شدن تنش ها به سقف خود در منطقه غرب آسیا گفتید؛ آیا مقصود از این سخن احتمال وقوع جنگ نظامی است؟
نکته بسیار مهم این است که هر سناریویی در منطقه غرب آسیا اکنون احتمال وقوع دارد. اما من پیش از آن که مسئله احتمال وقوع جنگ را مورد واکاوی قرار دهم بیشتر بر این نکته تاکید دارم که در حال حاضر یک سناریوسازی برای جنگ طلبی ایران در حال وقوع است. همان گونه که من در مصاحبه های پیشین با دیپلماسی ایرانی عنوان کردم اکنون در ایالات متحده آمریکا و شخص دونالد ترامپ با یک برنامهریزی دقیق سعی میکند ایران را جنگطلب نشان دهد، نه ایالات متحده آمریکا. چنان که شاهد بودیم بعد از ساقط شدن پهپاد آمریکایی و علی رغم این که ایالات متحده آمریکا عنوان کرده بود آماده حمله به اهدافی در ایران است از آن خودداری کرد. همچنین بعد از حمله به تاسیسات نفتی آرامکوی عربستان و با وجود بسیاری از پافشاری ها از طرف برخی از افراد دونالد ترامپ از حمله نظامی به ایران صرف نظر کرد. این نکات نشان می دهد که اکنون دونالد ترامپ و کاخ سفید سعی دارد، نه خود را جنگطلب بلکه ایران را خواهان جنگ نشان دهد و با این مسئله به سمت ائتلاف علیه تهران پیش رود. چرا که ترامپ سعی دارد جمهوری اسلامی ایران را کانون تهدید برای منطقه و جهان معرفی کند. اتفاقاً با بیانیه مشترک سه کشور اروپایی به نظر می رسد این تلاش ها در حال نتیجه دادن است.
اما در تقابل با این تحلیل شما دو نکته وجود دارد؛ ابتدا به ساکن انصارالله یمن مسئولیت حمله به تاسیسات نفتی عربستان را پذیرفته است پس چگونه در سایه متهم کردن ایران می توان تهران را جنگ طلب نشان داد. نکته دیگر ناظر بر این واقعیت است که شما در مصاحبه های پیشین با دیپلماسی ایرانی به صراحت عنوان کردید که دونالد ترامپ با پیگیری نمایش حمله نظامی که قبل از انجام حمله نظامی است، شرایط را برای افزایش فشار به ایران شکل داده است. پس آیا می توان گفت که ترامپ در سایه این اقدامات تونسته است از خود چهره ای که خواهان جنگ نیست نشان دهد؟
در خصوص نکته اول باید بگویم که اکنون سطح ایرانهراسی و موج گسترده اتهامپراکنی علیه تهران به قدری جدی است که عملاً واکنشها و مواضع انصارالله یمن در حاشیه قرار گرفته و جامعه جهانی تقریباً این واقعیت و باور ولو اشتباه را پذیرفته که ایران طراح و عامل اصلی حمله به تاسیسات نفتی آرامکوی عربستان سعودی است. البته هیچ کس منکر این مسئله هم نیست که تنها کشور حامی انصارالله یمن ایران است.
در خصوص نکته دوم شما پیرامون گام میانی در استراتژی نظامی ایالات متحده مبنی بر نمایش حمله نظامی نیز باید گفت که اگرچه این گام یک گام بسیار جدی است، اما دونالد ترامپ اکنون از آن یک بهره برداری دو پهلو دارد؛ از یک طرف سعی میکند با این نمایش حمله نظامی، تهران را در یک فشار جدی قرار دهد و اقدامات و تحرکات جمهوری اسلامی ایران را در تنگه هرمز و خلیج فارس به شدت محدود کند تا مدیریت از دست تهران خارج شود و در دیگر سو علیرغم برخی تلاشها برای افزایش نیروهای نظامی و ادوات و تجهیزات توسط آمریکا تاکنون دونالد ترامپ دست به ماشه نبرده است. لذا کاخ سفید به راحتی می تواند عنوان کند که به دنبال جنگ نیست. بلکه این جمهوری اسلامی ایران است که با ساقط کردن پهپاد آمریکایی و حمله به تاسیسات نفتی عربستان سعودی رسماً و علناً دست به ماشه برده و به دنبال جنگ در منطقه است تا به این وسیله زمینه اجماع علیه ایران شکل گیرد.
قرار است حس روحانی، رئیسجمهور ایران در سخنرانی مجمع عمومی سازمان ملل از طرح خود موسوم به "صلح هرمز" به منظور ایجاد ائتلاف منطقه ای برای افزایش امنیت مشترک کشورهای خاورمیانه رونمایی کند. فارغ از جزئیات، اقتضائات و محتویات این طرح آیا می توان به عملیاتی شدن و اثربخش بودن آن امید داشت، آن هم در شرایطی که بعد از حمله به تاسیسات آرامکوی عربستان سعودی رسماً ریاض و ابوظبی به ائتلاف نظامی در تنگه هرمز پیوسته اند و عملاً شرایط برای پیگیری هر گونه طرح در خصوص صلح بی نتیجه است؟ با توجه به اینکه پیش از این محمد جواد ظریف در دولت یازدهم از طرح ابتکاری خود برای شکل دادن به معاهده جمعی میان ایران و کشورهای خاورمیانه چیزی شبیه به معاهده هلسینکی سخن گفت و اخیرا نیز از آمادگی برای امضای پیمان عدم تجاوز پرده برداشت چه آینده ای برای این طرح روحانی می توان متصور بود؟ از طرف دیگر چه تضمینی وجود دارد که این طرح آقای روحانی سرنوشتی مشابه با طرح گفت و گوی تمدن های سید محمد خاتمی پیدا نکند؟
نکته بسیار مهمی که در این میان نباید فراموش کرد این است که اساساً پیش و بیش از آنکه طرح صلح هرمز که قرار است توسط حسن روحانی در مجمع عمومی سازمان ملل مطرح شود از سوی جامعه جهانی مورد پذیرش قرار بگیرد یا نگیرد باید گفت که این طرح یقینا در میان طیف های سیاسی داخلی مورد حمله و فضاسازی رسانه ای قرار خواهد گرفت. چون که متاسفانه ما هیچ گاه به یک واقعیت مهم نرسیدهایم که عرصه سیاست خارجی به شدت متفاوت از سیاست داخلی است. لذا جریانها و گرایش های سیاسی با وجود اختلاف نظر باید یک همراهی، همسویی و همدلی با طرحها و برنامههای دولت، ولو این که از طیف سیاسی آنها نباشد، صورت گیرد تا به نتیجه لازم برسد و منافع ملی جمهوری اسلامی ایران را تامین کند، اما با کمال تاسف در چهل سالی که از عمر انقلاب می گذرد به دلیل ناپختگی در امر سیاست ورزی، جریانهای سیاسی تنها با در نظر گرفتن منافع حزبی خود و حتی گاهی در نظر گرفتن منافع شخصی به تخاصم، تهاجم و جریان سازی علیه اقدامات دولت ها پرداخته اند. مصداق بارز آن به برجام باز می گردد. ما شاهد بودیم که چه بلاهایی بر سر برجام، چه قبل از حصول آن، چه در زمان مذاکرات، چه در دوران عملیاتی شدنش و چه در دوران بعد از خروج آمریکا از طرف برخی طیفها و جریانهایی ها به اصطلاح انقلابی و ایدئولوژیک شکل نگرفت.
لذا من معتقدم که نقض برجام قبل از آنکه توسط دونالد ترامپ در ۱۸ اردیبهشت ماه سال گذشته صورت گرفته باشد توسط این آقایان با اقدامات و مواضع نسنجیده به وقوع پیوست. حال سوال مهمی وجود دارد و باید این آقایان به دلیل همین اقدامات به شدت مخرب و ضد منافع ملی که در این سال ها انجام داده اند به آن پاسخ دهند این است که اگر برجام بد بود چرا اکنون پیش شرط هرگونه مذاکره مستقیم یا غیرمستقیم با ایالات متحده آمریکا بازگشت کاخ سفید به توافق هستهای است، اگر برجام خوب بود پس چرا تمام این بلاها بر سر توافق هستهای شکل گرفت؟ به گونه ای که تمام دستاندرکاران آن (برجام) رسما جاسوس، همراه و حامی غرب و ایادی ایالات متحده آمریکا تلقی شدند. حتی کار تا جایی پیش رفت که اکنون محمد جواد ظریف دشمن شماره یک منافع ملی جمهوری اسلامی ایران تلقی می شود، گویی که وی از سوی کاخ سفید و موساد برای نفوذ در ایران آموزش دیده است. فلذا من معتقدم طرح صلح هرمز یقیناً در آینده حتی اگر از جانب کشورهای منطقه و جهان مورد پذیرش قرار گیرد که من آن را بسیار بعید می دانم، یقین بدانید در داخل با یک حمله گسترده و فضاسازی جریان های مخالف، آن هم در آستانه انتخابات روبه رو خواهد شد. لذا "صلح هرمز" سرنوشتی بهتر از طرح سید محمد خاتمی مبنی بر طرح "گفت وگوی تمدن ها" پیدا نخواهد کرد.
البته این احتمال هم باید داده شود که طرح موسوم به صلح هرمز از طرف آقای روحانی بیشتر یک تاکتیک برای تغییر جریان سازی و هجمه های گسترده سیاسی و دیپلماتیک علیه تهران است تا بدین وسیله چهره و وجهه ایران در جامعه جهانی یک چهره صلحطلب نشان داده شود.
نظر شما :