شام آخر اسد، فروپاشی از درون بود
آموزه های رئالیستی سقوط شام
دیپلپماسی ایرانی: با فروپاشی نظام سیاسی حاکم بر سوریه، زلزله بزرگی در منطقه غرب آسیا رخ داده که واجد ابعاد مختلف سیاسی، نظامی، ژئوپلیتیک، انسانی، اجتماعی و اقتصادی است. اما شاید بتوان مهم ترین پیامد سقوط دمشق را دگرگونی در موازنه سنتی قدرت در زیرسیستم شامات دانست که یک حوزه ژئوپلیتیکی حساس در قلب سیستم تابعه غرب آسیاست. موازنه ای اساسی که برای دهه ها برقرار مانده بود و اینک فروپاشیده و تا شکل گیری نظمی جدید و برقراری موازنه ای تازه میان بازیگران متعدد داخلی، منطقه ای و بین المللی آن؛ راه درازی در پیش است. تحول عظیم سقوط شام و پیامدهای وسیع و گسترده ناشی از آن مورد نقد و تحلیل های مختلفی قرار گرفته و از ابعاد و زوایای گوناگون کنکاش شده است، اما همچنان از ظرفیت بزرگی برای اندیشه ورزی در حوزه های مختلف سیاست خارجی، راهبردهای نظامی و نظریه های روابط بین الملل برخوردار است.
یکی از جامع ترین و دقیق ترین مبانی نظری برای نقد تحول اخیر در سوریه، نظریه رئالیسم (Realism) یا واقع گرائی است. به طورکلی واقع بینی سیاسی و واقع گرائی نظری لازمه تحلیل درست از حوادث کنونی در سطح بین المللی است. تحولاتی که بیش از پیش بر درستی نظریه رئالیسم صحه گذارده و ظرفیت درونی آن را در نقد صحیح روندهای سیاسی، نظامی و امنیتی به منصه ظهور رسانده است. در این مجال مختصر، با بهره گیری از عناصر کلیدی و آموزه های نظریه رئالیسم تلاش می شود به نقد و بررسی واقع بینانه و واقع نگرانه واقعه عظیم"سقوط شام" پرداخته شود.
• اصل طلائی قدرت
بنیان سیاست جهانی و روابط بین الملل و اساس دولت – ملت ها (Nation - State) همچنان بر مفهوم و واقعیتی به نام "قدرت" استوار است. همان گونه که در دنیای اقتصاد "پول" پایه و بنیان هرگونه تعامل و تبادل است و بدون ارز معتبر و قدرتمند، فرد یا کشور مفلس و ورشکسته محسوب می شود، در بازار مکاره سیاست بین الملل نیز "قدرت" همان ارز قابل مبادله و ارزش آفرین (دارائی، ثروت و سرمایه) است و بدون "قدرت" کشورها مفلس و بی دفاع تلقی می شوند. لذا همچنان طبق قاعده رئالیستی، قوی بودن و قدرت داشتن لازمه امن و آسایش است وگرنه در وضع طبیعی هابزی که "جنگ گرگها علیه گرگها" است و اصل تنازع بقاء و بقای اصلح حاکم است، ضعیف پایمال است.
نظام سیاسی حاکم بر دمشق در یک کلام، از منابع قدرت تهی شده و فاقد قدرت بود. سرزمین شام عملاً از مدت ها قبل با وضعیت بی دولتی مواجه شده بود که نتیجه محتوم آن فروپاشی از درون و سقوط با یک تلنگر از بیرون است.
• قدرت و مشروعیت رمز بقاء و پایداری
وفق آموزه های سنتی نظریه رئالیسم، قدرت از سه بخش اساسی یعنی "قدرت نظامی، قدرت اقتصادی و قدرت اجتماعی (مردم)" تشکیل شده و اساس پایداری و دوام یک دولت – ملت مبتنی بر وجود این سه قدرت و همبستگی و انسجام میان آنهاست. این سه در مجموع شکل دهنده "قدرت ملی" اند و به هر میزان قدرت سخت افزاری فزون تر، توان و ظرفیت اقتصادی بیشتر و همبستگی مردمی و انسجام اجتماعی بالاتر؛ دولت – ملت قوی تر و منسجم تر. البته در آموزه های نوین "قدرت" صرفاً محدود به قدرت سخت افزاری نظامی و توان بالای اقتصادی نیست و قدرت "نرم افزاری" و قدرت "هوشمند" نیز به سبد نیازمندی های یک دولت – ملت برای بقاء، استمرار و پایداری افزوده شده است.
ضعف مفرط اقتصادی ناشی از عوامل متعدد از جمله جنگ داخلی بی امان در13 سال گذشته و البته فسادها و تبعیض ها و ناروائی ها و همچنین تضعیف بنیه دفاعی و نهایتاً شکستن ستون فقرات نظامی و خالی کردن میدان از سوی نظامیان؛ از عوامل مهم و موثر در سقوط شام هستند. اما آنچه نهایتاً سبب فروپاشی درونی با یک فشار مختصر بیرونی در سوریه شد، عدم وجود انسجام و همبستگی اجتماعی و عدم حمایت مردمی از نظام سیاسی مستقر بود.
• اصل خودیاری و خوداتکائی امنیتی
وفق آموزه های رئالیستی، قدرت و امنیت ربط وثیقی با یکدیگر داشته و بدون قدرت، امنیتی نیز وجود نخواهد داشت. در نگرش سنتی کماکان مهم ترین ابزار کسب و ارتقاء امنیت، قدرت سخت افزاری و توانمندی نظامی است. اصل اساسی در تأمین امنیت، اصل"خودیاری و خوداتکائی" راهبردی است. سقوط شام عینی ترین نمونه در نادرستیِ اتکاء به دیگران برای تأمین امنیت خود است. امنیت، خریدنی و وارداتی نیست.
نظام سیاسی حاکم بر دمشق برای دهه ها متکی به حمایت سیاسی، اقتصادی و البته نظامی از بیرون مرزهای ملی بود و با اتکاء به ائتلاف های نظامی و شراکت های راهبردی درصدد تأمین و تضمین امنیت خود بر آمده بود. این امر خود نقض اساسی ترین اصل رئالیسم یعنی اصل "خودیاری" و عدم اتکاء به غیر برای تأمین و تضمین امنیت است. حتی قدرت های بزرگ غربی از جمله ایالات متحده آمریکا با وجود ائتلاف نظامی ناتو (به مثابه بزرگ ترین و قوی ترین اتحاد نظامی تاریخ) بر اصل خودیاری متکی بوده است و هیچگاه تأمین و تضمین امنیت خود را به چنین ائتلاف هائی وابسته نمی کنند.
• اصل بفای دولت – ملت
از منظر نظریه رئالیسم "دولت – ملت" ها اصلی ترین بازیگران و واحدهای تشکیل دهنده نظام بین الملل محسوب می شوند. دولت – ملت مفهومی مدرن متعلق به عصر نوین روابط بین الملل است که به تدریج از حدود سه قرن پیش وارد ادبیات سیاسی و عرصه روابط بین الملل شده است. در این شکل از نظام سیاسی، برخلاف نظام های پیشامدرن از جمله امپراطوری یا نظام های شاهی که منشاء قدرت خود را نیروهای ماوراء مردم و جامعه می دانستند و رابطه حاکم – محکوم میان نظام سیاسی و مردم برقرار بود، در دولت – ملت مدرن مردم منشاء و منبع اصلی قدرت محسوب می شوند و مشروعیت نظام حکمرانی (دولت/ حکومت) از مردم و حمایت مردمی سرچشمه می گیرد. برقراری یک رابطه متوازن و متعادل میان نظام حکمرانی با جامعه و مردم لازمه شکل گیری یک دولت – ملت مستحکم و پایدار است. فقط در این صورت است که یک نظام حکمرانیِ مستظهر به حمایت مردم و به لحاظ درونی قدرتمند و از نظر بیرونی توانمند قادر است در عرصه رقابت با رقباء و دشمنان و سایر بازیگران بین المللی از حاکمیت ملی، تمامیت ارضی و استقلال سیاسی و منافع و امنیت ملی خود حراست و پاسداری کند.
واقعیت تلخ سقوط سوریه این بود که هیچگاه یک نظام دولت – ملت واقعی در این سرزمین شکل نگرفت. نه ملت سوریه ملتی همبسته، منسجم و یکپارچه بود که بتواند منشاء قدرت باشد و نه دولت/ حکومت الزامات و اقتضائات یک دولت مدرن (تضمین حقوق ملت، جلوگیری از دیکتاتوری اقلیت بر اکثریت یا بالعکس، مراجعه به آراء عمومی و انتخابات آزاد و به رسمیت شناختن حقوق و آزادی های مشروع مردم) را در نظر داشت و رعایت می کرد. نبود یک نظام دولت – ملت مدرن، قدرت بدون مشروعیت مردمی، اتکاء به قدرت های بیرونی و امنیت عاریه ای و اجاره ای؛ مهم ترین دلیل سقوط نظام حکمرانی در شام بود.
• اصل منافع ملی
راهنمای عمل و قطب نمای هر کشور (دولت – ملت) در عرصه سیاست خارجی،"منافع ملی" آن است. در بی ثباتی ائتلاف ها و ناپایداری دوستی ها و دشمنی ها، منافع ملی تنها اصل پایدار و همیشگی است. سقوط شام و کنشگران و بازیگران صحنه این نمایش، به خوبی نشان داد نمی توان و نباید منافع ملی را به زلف این و آن گره زد و نباید به کلیشه هائی همچون "کشور دوست و برادر" که در دنیای آنارشیک، خودسر و بی رحم کنونی، از واقعیت و فاقد معنا و مفهوم عاری است، دلخوش بود. منافع ملی اگر ایجاب کند می توان حتی با شیطان هم گفتوگو کرد کما اینکه دیدیم غربی ها شتابان به دمشق رفتند تا با فرد و گروهی که خود برای سر آن جایزه ده میلیون دلاری تعیین کرده اند و در فهرست گروه های تروریستی ملی و سازمان مللی نامش درج شده، گفتوگو کنند تا مبادا از قافله عقب بمانند.
• اصل موازنه قدرت
اصل موازنه و توازن قدرت (Balance of Power) را شاید بتوان مهم ترین آموزه نظریه رئالیسم در روابط بین الملل دانست. بر این اساس بازیگران نظام بین الملل یعنی دولت – ملت ها در تلاش مستمر برای بیشینه سازی منافع و امنیت خود از طریق برقراری موازنه قدرت مطلوب در برابر رقبا و دشمنان خود (در سطح منطقه ای یا بین المللی) هستند.
فروپاشی نظام سیاسی حاکم بر سوریه، تنها یک جابهجائی ساده در رأس حکومت نبود. موضوع اساسی، برهم خوردن نظم منطقه ای پیشین مبتنی بر "موازنه قدرتی" است که برای دست کم چهار دهه در حوزه شامات و در گستره ای وسیع تر در منطقه غرب آسیا برقرار بود. در نظم پیشین شامات نقش کانونی توازن قدرت میان مخالفان نظم غربی (موسوم به جبهه مقاومت) در برابر مدافعان نظم غربی (به مرکزیت اسرائیل) را برعهده داشت. عجالتاً این موازنه قدرت و نظم ناشی از آن فروپاشیده اما هنوز موازنه قدرت جدید و نظم مبتنی بر آن شکل نگرفته است. لذا در حال حاضر نمی توان از برندگان و بازندگان قطعی سقوط شام سخن گفت. همواره حفظ موازنه قدرت و نظم ناشی از آن آسان تر از برقراری موازنه قدرت تازه و نظمی نوین است. چه بسا مدافعان نظم غربی بیش از مخالفان آن، از فروپاشی نظم و موازنه قدرت پیشین متضرر شوند و بر از دست رفتن آن حسرت خورند.
• اصل آنارشی در نظام بین الملل
و نهایتاً وفق آموزه نظریه واقع گرائی، نظام بین الملل در وضعیت آنارشیک یا به تعبیری"بی سری" به سر می برد. یعنی فاقد یک آتوریته مرکزی و قدرت نظم بخش جهانی است. سقوط شام، مثل اعلی وضعیت آنارشیک و جنگ گرگها علیه گرگها در نظام بین الملل و زیرسیستم های تابعه آن به خصوص در منطقه آشوبناک خاورمیانه است. نگاهی به تحولات خونین یک سال گذشته و زنجیره حوادث در غزه، لبنان و اینک سوریه به خوبی مؤید و گویای وضعیت هرج و مرج گونه، بی اثری نهادهای نظم بخش بین المللی (از جمله سازمان ملل و شورای امنیت) و آتش به اختیاری بازیگران ملی و فروملی است. جالب توجه ترین بخش سقوط شام جایگزینی یک فرد و تشکیلات شبه نظامی غیردولتی با برچسب تروریستی به جای یک دولت به رسمیت شناخته بین المللی شده است. این یعنی در صورت تأمین منافع و اهداف امنیتی، می توان با یک گروه تروریستی شناسائی شده از سوی سازمان ملل نیز تعامل کرد. این وضعیت و نقض مکرر قواعد آمره حقوق بین الملل (مانند اصل حل و فصل مسالمت آمیز اختلافات، اصل عدم توسل به زور و ...) و زیر پا گذاشتن مقررات و سازوکارهای بین المللی (ازجمله موضوع مبارزه با تروریسم) در سرزمین شام، خود به خوبی نشانگر وضعیت آنارشیک حاکم بر نظام و روابط بین الملل است.
استنتاج نهائی:
1. مهم ترین اصل بقای کشورها در نظام آنارشیک بین الملل که آشوب و ناپایداری ذاتی آن است، وجود یک نظام همبسته و یکپارچه (دولت – ملت) است. کشورهائی در این نظام آنارشیک و پرغوغا دوام و قوام می یابند که واجد دولتی کارآمد به نمایندگی از مردم و با اتکاء به قدرت ملی منبعث از مردم هستند.
2. در یک نظام دولت – ملت مدرن شکاف و جدائی میان دولت/ حکومت با مردم/ جامعه وجود ندارد و رابطه ای"همبسته" و نسبتی "این همانی" میان آنها برقرار است. در چنین نظامی منافع ملی راهنمای عمل سیاست خارجی است و میان منافع ملی ملت با منافع سیاسی دولت، تضاد و تعارضی وجود ندارد. در چنین نظامی قدرت از درون می جوشد، نهادینه و بومی است و از همه عناصر قدرت مادی و معنوی (قدرت سخت و نرم) به تناسب برخوردار است.
3. امنیت مقوله ای عاریه ای و وارداتی نیست. امنیت متکی به ائتلاف های سیاسی ناپایدار و اتحادهای نظامی گذرا، نهایتاً به ناامنی و آنارشی می انجامد. امنیت ملی مقوله ای درون زا و خود اتکاء است. اصل"خودیاری" و اتکاء به ظرفیت های درونی و ملی ضامن بقاء در نظام بین الملل آنارشیک و آشوبناک است.
4. در نظام بین الملل آنارشیک، بهویژه در زیرسیستم آشوبناک غرب آسیا برقراری موازنه قدرت در برابر رقباء و دشمنان از ضرورت ها و ضروریات غیر قابل انکار است. شکل سنتی موازنه قدرت، مبتنی بر برابری نظامی و توازن در قدرت آتش است. اما در عصر نوین روابط بین الملل موازنه قدرت صرفاً با اتکاء به قدرت نظامی حتی تسلیحات هسته ای، که حد نهائی بازدارندگی در مقابل دشمنان محسوب می شود، حاصل نمی شود. "قدرت" مقوله ای چند وجهی و به شدت پیچیده است و علاوه بر بعد سخت افزاری واجد ابعاد نرم افزارانه و هوشمندانه نیز هست. امنیت مبتنی بر چنین قدرت درون زائی، پویا، پایا و ماناست.
5. وفق قانونمندی و سنت لایتغیر اجتماعی "تأثیر عامل بیرونی به اعتبار شرایط درونی" آنچه در نهایت باعث سقوط شام شد (عدم شکل گیری دولت – ملت واقعی، قدرت فیک و نه واقعی، امنیت وارداتی و نه درونزا، و اتکاء به ائتلاف ها و اتحادهای بیرونی و نه تکیه بر عوامل قدرت داخلی) زمینه ساز موفقیت عاجل و تأثیرگذاری سریع کنشگران بیرونی شد.
"شام آخر" اسد، فروپاشی از درون بود.
نظر شما :