به مناسبت یکصدمین سالگرد امضای پیمان دوستی
۱۰۰ سال رابطه سیاسی ایران و افغانستان
نویسنده: فرحناز مصطفوی، نویسنده و فعال مدنی
دیپلماسی ایرانی: مودت ایران و افغانستان ۱۰۰ قبل از امروز بین دولت ایران و افغانستان امضا گردید که به اساس آن رابطه سیاسی بین دو کشور آغاز گردید.
در جایی از این قرارداد نوشته اند که دو ملت هم نژاد و هم کیش بر مبنای قرارداد مذکور رابطه دوستی برقرار میکنند.
همین تک وآژه هم نژادی نیاز به قرارداد بین دو انسان ایرانی و افغانستانی را چنان کم رنگ میکند که در قبل و بعد این قرارداد هم هنوز حافظ از مولوی و ملاصدرا از بوعلی جدا شدنی نیست.
هنوز فردوسی برای من از تخت رستم میگوید که در سمنگان و از کهندژ (کندز) که زادگاه زال پدر رستم است و تا پیرسپولیس سرزمین این تمدن ادامه دارد.
معضل آب های هیرمند بین دو کشور طی این همه سالها حل نشد، اما به جنگ هم نیانجامید. هر افغانستانی در وقت نیاز دانست باید حداقل آب که است بین دو انسان هم هویت و هم کیش، جدای قصه سفارت خانه و قنسول ها حق یکدیگر را ادا کند.
هنوز قهرمان ملی من، قهرمان محترم در ایران است، هنوز هزاران فرزند افغانستان است که متولد ایران و بزرگ شده ی ایران است که هویتش را در درون تمدن خودش گم کرده است و اما زبانش قابل فهم از پامیر تا کندهار است.
هنوز مادر و مادر کلان افغانستانی تمام درد هایش را، چشم انتظارش را، دستان بلند شده برای دعای خیر فرزند گم شده اش را با فال حافظ تسلی می بخشد و خدا خدا میکند تا حافظ مژده دهد که (یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور)...
وقت مساله مقدسات من افغانستانی و من ایرانی در سرزمین شام مورد هتاکی قرار میگیرد، فرزند افغانستانی بی هیچ ملاحظه ی می شتابد و برای دفاع می جنگد تا از مقدساتش دفاع کند. لشکر فاطمیون می سازد و سوای همه ی قصه های سیاسی و اتهام های درشت و کوچک این کشور همسایه و آن کشور دور و یا موافقت دولتمرد افغانستان و دولتمرد دیگری در کشور دیگری...
آنگاه که لشکر شوروی آمو را میگذرد، افغان بی خانه و سرگردان دروازه ی بجز هر دو نیمه ی تمدنش، ایران و پاکستان ندارد، پناه می برد، درد میکشد و صدا بلند نمی کند تا مبادا دست شکسته در آستین بیگانه باشد.
***
هویت مشترک و نژاد مشترک، قصه ی خلقت این بود است که در این قرن ها و شکل ها و سیاست ها هنوز جغرافیای زبان حاکم مانده است و افتخارات مشترک تاریخی پای برجا.
شاید اتهام ها، آن دیگری ساختن ها، از من نیستی ها، من که بهترم تویی که پست تری به درازنای حداقل ۴۰ سال اخیر سروده شده و گفته شده است.
روز هزار بار به هم طعنه زده ایم، بی رحمانه یکدیگر را به باد دشنام گرفته ایم چی در درون مرزهای افغانستان و چی حتی در مجلس ایران، اما فراموش کرده ایم که اگر تاریخ ۱۰۰ سال اخیر دو کشور را مطالعه کنیم و صرف نام افغانستان را جایی نام ایران و نام ایران جایی نام افغانستان بگذاریم دیگر راه گم میشود و هر دو تاریخ چنان مشابه است که معلوم نمیشود در مورد دو کشور سخن رفته است.
تاثیرات وضع در افغانستان زخم خورده و ناسور شده همان تهدید را به ایران دارد که در هر واقعه ی این کشور نیز متاثر شده است. از قتل عام طالبان در بلخ حتی مامورین سیاسی ایران هم در امان نمانده و زیر تیغ این گروه رفت. در نابودی طالبان، ایران حتی آماده همکاری با دشمن دیرینه اش امریکا روی خوش نشان داد.
این ها همه برخاسته از یک واقعیت اجتماعی دو انسان است که خودش را می شناسد، جغرافیا سیاسی اش تقسیم میشود اما رابطه دو شهروند جدا فتاده هرگز هویتش را دچار دگرگونی و یا نابودی نمی کند.
به قول معروف (پلوان شریک) میمانیم حتی اگر از یکدیگر نفرت داشته باشیم، متاثر از هم میمانیم حتی اگر دوست نداشته باشیم و قلب هایمان دور میشود از پدران مشترکمان، خونشان از هم جدا نمیشود. این حکم تقدیر است یا تاریخ، مهم نیست؛ قدر مسلم اینکه نیاز به یکدیگرمان جدا ناشدنی است حتی اگر بخواهیم جداسازی های سیاسی، ملیتی و فرافگنی های تاریخی در حق یکدیگرمان کنیم.
شاهد گفتگو در بلندترین سطح سیاسیون امروز افغانستان در حکومت بودم که یکی گفت بند سلما تمام آب را به روی ایران قطع میکند. یکی از مقامات گفت: پس باید برنج نکاریم و حداقل مصرف را کنیم چون باید آب در ایران قطع نشود و مساوی تا حدی که داریم استفاده کنیم. ما مساله ی نداریم به نام ایران و افغانستان؛ قرن ها یک منبع مشترک داشتیم و باید حق یکدیگر را نگاه کنیم و در صورت نیاز و سختی، آخرین کوشش را کنیم تا لقمه ی نان که در دست داریم، تقسیم کنیم تا دستمان به دیگری دراز نشود.
شاید این باور جدی گرفته نشود، شاید نوع اتهام متوجه گوینده کند، اما حقیقت احساس اهل سیاست افغانستان همین است که حق یکدیگر را پاس داری کنیم حتی طی قرارداد رسمی و یا غیررسمی.
دو کشور در سفر تاریخی خود جدا میشود اما ارزش های آن میماند و نامیراترین پدیده همین ارزش های است که از شیراز تا بلخ، از غزنه تا اصفهان مانده است و قرار نیست از بین برود.
هنوز من زبان نیما یوشیج می فهمم و تو زبان عاصی میدانی، شعر مقاومت من همان اندازه زبانت را غنامند کرده است که شعر تو به غنامندی زبان من افزوده است.
به امید زبان مشترک سیاست های مان در امروز ـ از دیروز معضل نداریم تا روی صحبت مان به عقب و سال های دور باشد. سال های بعد را پاس داریم تا در حق یکدیگر ظلم روا نداریم.
نظر شما :