به مناسبت یکصدمین سالگرد امضای پیمان دوستی
گودی پران
نویسنده: دکتر رز فضلی، عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبائی
دیپلماسی ایرانی: من از رهگذر جادوی کلمات با افغانستان آشنا شدم. وقتی 12 سال پیش در نابسامانی روزهایی که هنوز بر سر خاورمیانه سایه دارند، چشم هایم میان سطور «بادبادک باز» خالد حسینی پرواز می کرد. تا در کنار کودکان «گودی پران» باز در رویای خویش از آزادی مردم این منطقه، طناب بلندترین بادبادک عمرم را ببافم. طنابی که من را از اتاقم در گوشه ای از ایران تا دو سوی دنیا برد.
در میان اوراق، به دنبال دلیل چند صحنه بودم که در تکرارش در دو داستان از خالد حسینی و یک روایت داستانی از یاسمینا خضراء، روز و شب هایم را پر کرده بود. روایت تجاوز و روایت سنگسار وقتی در «پرستوهای کابل»، محسنِ درس خوانده را در لحظه ای از جنون، مستِ خون می کند و سنگ را بر سر زنی در گودال می کوباند و صحنه، خیس خون می شود. روایت حسن وقتی در گودی پران به جرم هزاره بودن یا چیزی بیش تر، تن کوچکش مورد تعرض قرار می گیرد. روایت هایی که بعدها در صحنه های واقعی دیدم و شنیدمشان از داستان رخشانه دختری هم نام خواهرم که در دعوای دو طالب، در خاک شد، تا ماجرای کودکانی که روزها و روزها بدنشان میدان جنگی بود از انتحار و مین و مهاجرت.
تمام حیرت میدان خونین خاورمیانه، برای من این قطعه کوتاه از شعر پابلو نروداست: «نفرت غیر انسانی را باور ندارم، باور ندارم که انسان دشمنی کند.» در ردیابی این خشونت، در تلاش برای اینکه رد خشم در این جستجوگری سایه نیاندازد، در خلوت خود بارها این شعر را خوانده ام.
آلن تورن فیلسوف و جامعه شناس فرانسوی در کالبدشکافی جنبش های سیاسی می گوید؛ محرک این جنبش ها سه عنصر؛ تضاد، هویت و تمامیت است. این تعریف برایم، چشم انداز خوبی بود، برای نگاه به آنچه در خانه ی همسایه ام می گذشت. در تورق اوراق روزنامه «شریعت»، در موسیقی هندی بلند در کوچه های کابل و در فارسی دری مردمان هرات، در مقاومت هزاره ها به نام دین و نژاد، من دست تطاول تاریخ تضادهای برساخته ی بشری را دیدم که خود را صاحب هویتی می دانست که می تواند بدرد، پاک کند، بکشد و خاک کند و دست تعدی بگشاید به نام: تمامیت.
تمام این بی روزگاری و خونریزی، تمام این انسان کشی از تمنای تمامیتی خیالی می آید که بیگانه و آشنا بر آتشش به عمد و سهو در این سال ها دمیده اند. در پشته هایی از کشته های زنان و مردان، شیعه، پشتو، هزاره، سنی، کودک، کودک که در این سال ها، پرچمدارِ اولین جهلی بوده به نامِ تمامیت. تمامیتی که خود را به قیمت حذف آن دیگری تعریف کرده که انسانی ترین تعریف آرنت از سیاست را به محاق نادانستن برده است: «سیاست، واقعیت کثرت بشری است.» سیاست میدان عمل من و تو، نه زیر نامِ ما، زیر نامِ من و توست. درک تفاوت ها ما را آشتی جویان ابدی می کند که جستجوی شباهت ها کار هر کس است.
این درک یگانه را من در سینه ی بسیاری دانش آموختگان و دانش آموزان سرزمین همسایه ام دیده ام. این سربازان که با پرچم سفید دانایی به میدان رفته اند، که نفرت غیر انسانی را باور ندارند، که باور ندارند انسان دشمنی کند. که بگویند، با قلم با کتاب : «ابلها مردا من خصم تو نیستم، انکار تو ام». که هر دشمنی ای بازی در میدانِ دشمن است.
افغانستان، سرزمین رویاهای دور، دریاهای خروشان، کوه های سر به فلک کشیده ی عریان. سرزمین ستیغ و آفتاب، من هنوز گودی پران، پرانِ بام های تو ام. روزی آباد، آزاد در ضیافت زندگان، چرا که:
نفرت غیر انسانی را باور ندارم
باور ندارم که انسان دشمنی کند
من برآنم که با دستان تو و من
با دشمن، رویاروی توانیم شد
و در برابر مجازاتش خواهیم ایستاد/ پابلو نرودا
نظر شما :