بلایی که استالین به جان مردم شوروی انداخت
جنون آدمفروشی
نویسنده: مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
دیپلماسی ایرانی: بلایی که استالین به جان مردم شوروی انداخته بود چیزی مگر «جنون آدمفروشی» نبود. هیچکس، مگر خود استالین، از تیرهای پیدا و ناپیدای این جنون در امان نبود. از زمین و آسمان نیزه میبارید. کوچکترین بیاحتیاطی کافی بود تا زندگی یک نفر به خاطر یک جمله، یک تفسیر، یک تحلیل، یک نظر یا یک بیاحتیاطی ساده در بیان عقیدهاش نابود شود. اما عمق فاجعه را هنوز نمیدانیم... این باتلاق اجتماعی که استالین درست کرده بود مهلکتر و ناجوانمردانهتر از چیزی بود که در این توصیف آمد، زیرا نوعی «زمانپریشیِ هولناک» نیز وجود داشت! یعنی چه؟
در نظام توتالیترِ پیشوامحور کسی از فردا خبر ندارد، کسی نمیتواند سیاست را پیشبینی کند، کسی نمیتواند با تحلیل منطقی، عقلانی و حتی ایدئولوژیک حدس بزند مسیر سیاسی کشور فردا چگونه خواهد بود. فقط میتوان آیندهای نزدیک را پیشبینی کرد، آن هم نه با تحلیل عقلانی و با شناخت از دنیای سیاست، بلکه راهش خواندن روزنامه است! باید صبح علیالطلوع روزنامۀ دولتی را تهیه کنید ــ مانند روزنامۀ پراودا یا ایزوِستیا ــ و آخرین صحبت پیشوا در جریان تأسیس فلان کارخانۀ نورد فولاد را بخوانید و سپس از بین سطرهای او حدس بزنید در آیندۀ نزدیک باید منتظر چه رخدادی بود. حالا این به چه درد میخورد؟ اصلاً به شهروندِ حاکمیت توتالیتر چه که پیشوای یونیفورمپوش کشور چه خوابی دیده است؟
مسئله همان زمانپریشی است که بالاتر گفتم. زمانپریشی در اینجا یعنی تقدم و تأخر رخدادها در هم ریخته است. شهروند در دولت توتالیتر نه تنها باید امروز مراقب باشد چه میگوید، بلکه باید مراقب باشد چیزی که امروز میگوید فردا برایش خطرناک نشود، حتی اگر امروز حرفش خطرناک نباشد! یعنی ممکن است حتی حرفی که امروز باعث ترفیع شغلی او میشود و باعث میشود محبوب ردههای بالای حزب شود، فردا به دردسر بزرگی برایش تبدیل شود، زیرا فردا حاکم توتالیتر عزم میکند فلان دسته از همحزبیها را بگذارد سینۀ دیوار و ناگهان تئوری توطئۀ جدیدی را مطرح میکند تا دستهای را حذف کند. پس حرفی که شهروند بیچاره در گذشته زده، ممکن است امروز به دردسری بزرگ برایش تبدیل شود، به ویژه وقتی جنون آدمفروشی و جاسوسی متقابل بر فضای اجتماعی خیمه زده است...
پیشتر چیزهایی دربارۀ پیامدهای اجتماعی و روانشناختی این سیاست هولناک نوشتهام و در اینجا فقط به نمونۀ شگفتآوری از این آدمفروشیها اشاره میکنم تا ببینیم چه وضعیت مضحکی میتواند پدید آید. اگر با تاریخ فرمانروایی استالین آشنا باشید، میدانید که او در چند مرحله چند تئوری توطئه علیه شوروی را مطرح کرد و بر اساس آن پاکسازیهای حزبی و اجتماعی گستردهای انجام داد. استالین با حذف تروتسکی کار را شروع کرد و بعد هم نوبت به کسانی رسید که اتفاقاً به او کمک کرده بودند تروتسکی را حذف کند؛ یعنی زینوفیِف و کامِنِف. به این ترتیب مهلکترین اتهامی که میشد علیه کسی مطرح کرد این بود که فرد به «ترورتسکیگرایی» متهم شود. نابودی و مرگ یا رفتن در محاق اردوگاه و تبعید در انتظار او بود.
از آنجا که در نظام توتالیتر ساکت بودن معنا ندارد و فرد دائم باید تبعیت و وفاداری خود را اثبات کند، آدمفروشی وظیفهای ناگزیر است. در این میان داستان مردی را شنیدم که گویا چنان ترسیده و دستپاچه شده بود که در جریان این اتهامزنیها و آدمفروشیها چاره را در این دیده بود که خود استالین را به خیانت متهم کند! او گفته بود که رفیق استالین نسبت به دارودستۀ تروتسکی – زینوفیف رویکردی آشتیجویانه در پیش گرفته است. بگذارید اینطور بگویم: استالین برای توجیه پاکسازی بزرگ حزبی اتهامی را به جان جامعه انداخته بود و حالا یکی آمده بود خود استالین را به چنین چیزی متهم کرده بود! این اتهام آن زمان دستکم به معنای اخراج بیدرنگ از حزب بود. اما طبعاً مردم شوروی چنین بخت و اقبالی نداشتند که کسی استالین را اخراج کند! بیدرنگ کس دیگری پیدا شد و آن مرد را که کوشیده بود از استالین پیشی بگیرد، به «عدم وفاداری سیاسی» متهم کرد و نفر اول هم درجا به اشتباه خود «اعتراف کرد.»
این فقط تصویر ناچیز و بسیار دورافتادهای از آن پوچی محضی است که توتالیتاریسم به جان جامعۀ انسانی میاندازد، در این میان یکی هم چنان دستپاچه میشود که میخواهد استالین را به استالین بفروشد!
پینوشت:
این ماجرا را آرنت در کتاب «توتالیتاریسم» نقل کرده است. بنگرید به «توتالیتاریسم»، ترجمۀ مهدی تدینی، ص ۳۷۲.
نظر شما :