روزی که رئیس‌جمهوری روسیه به عنوان مساله ملی لنین را سرزنش و استالین را ستایش کرد

پوتین، تزاری جدید و استالینیستی بی‌پروا در عرصه بین الملل

۳۰ آذر ۱۳۹۸ | ۱۰:۲۵ کد : ۱۹۸۸۳۰۷ اروپا انتخاب سردبیر
صلاح الدین خدیو در یادداشتی برای دیپلماسی ایرانی می‌نویسد: آنچه در کنفرانس مطبوعاتی رئیس‌ جمهوری روسیه گفت، تنها ابراز تعلق خاطر به یک نظام متمرکز اقتدارگرا و ضد خودمختاری نبود، بلکه پرده برداشتن از آمال امپراتوریگرایانه یک زمامدار روس هم بود. ولادیمیر صرفا تزاری جدید نیست، استالینیستی بی پروا در عرصه بین الملل هم هست.
پوتین، تزاری جدید و استالینیستی بی‌پروا در عرصه بین الملل

نویسنده: صلاح الدین خدیو

دیپلماسی ایرانی: در کنفرانس مطبوعاتی سالانه رئیس جمهوری روسیه، ولادیمیر پوتین به سختی از لنین رهبر انقلاب اکتبر و بنیانگذار اتحاد جماهیر شوروی انتقاد کرد.

پوتین لنین را متهم کرد، قبل از آنکه دولتمرد باشد، انقلابی بود و بی پروا نظام متمرکز تزاری را به یک کنفدراسیون بی در و پیکر تبدیل کرد که ورود و خروج در آن آزاد بود! پوتین افزود آنچه لنین به وجود آورد نه فدراسیون، بلکه کنفدراسیون بود که نه تنها مساله ملیت ها را حل نکرد، بلکه تبعات ویرانگر آن تا امروز هم باقی است. وی در ادامه گفت، لنین بخش وسیعی از اراضی روسیه در غرب را به اوکراین بخشید، صرفا بر اساس این پندار که اوکراین سرزمینی کشاورزی است و پرولتاریای نیرومندتری دارد.

رئیس جمهوری روسیه گفت، سیاست لنین حتی باعث تقسیم مناطق شد و استالین با نوشتن مقاله ای درباره نواحی خودمختار به مخالفت با آن برخاست، هر چند در نهایت ناچار شد به آن تمکین کند.

بخش عمده مطالعات ناسیونالیسم و دستاوردهای نظری آن، مرهون بحث و کنکاش در نمونههای تجربی مربوط به بالکان و اروپای شرقی است. منطقهای کثیرالمله و متنوع به لحاظ قومی، زبانی و مذهبی که در چند سده اخیر همواره تحت تاثیر و نفوذ امپراطوریهای قدرتمند روسیه تزاری، عثمانی، اتریش مجار و قدرت های بالنده ای چون آلمان قرار داشته است. از این رو حتی قبل از به قدرت رسیدن بلشویکها در روسیه، مساله ملی در شرق و دشواره بالکان در غرب، در کانون توجه آنان قرار داشت و هریک از لنین و استالین نقطه نظرات و آرای خود را در این باره تقریر کرده بودند. بلشویکها بلافاصله پس از به قدرت رسیدن، به لهستان و فنلاند اجازه خروج از امپراطوری دادند. درست است که این انتخاب در لحظهای دشوار از لحاظ شرایط عینی صورت گرفت، اما در عین حال بازتابی از علائق ایدئولوژیک هم بود.

پس از آنکه آنها درگیر یک جنگ سخت داخلی شدند، فهمیدند که باید به نفع واقعیتهای ژئوپولتیک و اینکه ممکن است دورشان با حکومتهای متخاصم درهم تنیده شود، در پندارهای ایدئولوژیک خود تجدید نظر کنند.

از اینرو بینالمللگرایان سوسیالیست متنفر از ملیگرایی و تزاریسم و بیتفاوت به سرنوشت امپراتوری، دوباره در اندیشه احیای امپراطوری افتادند. هرچند برای پس گرفتن فنلاند و لهستان دیر شده بود، اما قفقاز و اوکراین را دوباره به زیر یوغ کشیدند و قانون "اجازه بده بروند" را هم کان لم یکن کردند. یک تجدید نظر مهم دیگر در سال 1921 و هنگام کنگره ملل شرق در باکو اتفاق افتاد. آنها ناامید از انقلاب آلمان و مستاصل از "کمبود پرولتاریای صنعتی متحد" به داخل روسیه و ملل شرق تغییر جهت دادند. در این مسیر اصول ویلسونی حق تعیین سرنوشت ملتها، رنگ و لعابی انقلابی به خود گرفت و با جهتگیری ضداستعماری و ضدامپریالیستی تحت عنوان آزادی ملی و خودمختاری ملتها، به دستور کار کمونیسم اضافه شد. 

تا اینجای کار از میان سه امپراطوری قدیم چند ملیتی اروپا ـ تزاری، عثمانی و اتریش مجار ـ تنها امپراطوری روسیه با پرچم مارکسیسم ـ لنییسم از چنگال فروپاشی محتوم قسر در رفته بود! جنگ جهانی دوم هم فرصتی برای جهانگستری آن فراهم آورد: ابتدا با توافق با آلمان و سپس از راه نابودی آلمان! فنلاند به سرزمین بیطرف میان شرق و غرب تبدیل شد و استقلالش را به لطایف الحیل نگه داشت، اما لهستان در کنار سایر ممالک اروپای شرقی آن را باخت. در دهه پنجاه که هنوز اتحاد با چین از هم نگسیخته بود، مرزهای امپراطوری از آلپ تا رود یالو در شرق آسیا گسترده شده بود. دکترین برژنف در سال 1968 به عریانترین شیوه حق حاکمیت محدود متحدان سوسیالیست مسکو را یادآوری کرد.

بیست سال بعد اما مسکو از عهده مخارج سنگین یک امپراتوری بزرگ بر نمیآمد. هرچند هنوز به شدت مسلح بود، اما فقیر شده بود و انقلاب فناوارانه دهه هشتاد در عرصه صنایع نظامی را هم از دست داده و پاک از رقیب غربی عقب افتاده بود.

آنچه در آخرین سالهای حیات شوروی رخ داد، به روشنی پژواکی از مهمترین حوادث بین المللی سالهای آغازین امپراتوری را با خود داشت: روسها در یک لحظه دشوار اجازه دادند، آلمانها و چکها و مجارها و لهستانیها بروند. درست است که این تصمیم در یک شرایط دشوار عینی اتخاذ شد، اما بازتابی از علائق ایدئولوژیک رهبری شوروی و مشخصا پروسترویکا و گلاسنوست هم بود. مهم اما این است که باز این حسن نیت استراتژیک، با اقدامی مشابه پاسخ داده نشد. جواب غرب پیشروی بیشتر و در سالهای بعد ورود ناتو به حیاط خلوت روسیه در داخل مرزهای سابق اتحاد شوروی بود. این درست جایی است که پوتین از آن ناراحت است و روسیه قرن 21 رستاخیز خود بهعنوان قدرتی جدید را از آن آغاز کرده است. طبعا در جهان امروز احیای امپراتوری با اسلوبهای کهن امکانپذیر نیست. پوتین که فروپاشی شوروی را بارها بزرگترین فاجعه ژئوپولتیک قرن خوانده، در داخل با مشت آهنین اقلیتهای خواهان خودمختاری را سرکوب و در خارج هم تلاشی آهسته و پیوسته را برای گسترش نفوذ در اقمار سابق شروع کرده است. در برخی جاها مانند گرجستان و اوکراین هم که بی محابا به زور متوسل شد و نه تنها جلوی پیشروی ناتو به سمت شرق را گرفت، بلکه با تبلیغ و تقویت قسمی ناسیونالیسم نژادپرست و پوپولیست در غرب، پیمان آتلانتیک شمالی را در مخمصه ای بزرگ انداخت. آنچه در کنفرانس مطبوعاتی رئیس‌ جمهوری روسیه گفت، تنها ابراز تعلق خاطر به یک نظام متمرکز اقتدارگرا و ضد خودمختاری نبود، بلکه پرده برداشتن از آمال امپراتوریگرایانه یک زمامدار روس هم بود. ولادیمیر صرفا تزاری جدید نیست، استالینیستی بی پروا در عرصه بین الملل هم هست. اما این دور و تسلسل تا کی ادامه پیدا می کند؟ پاسخ این سوال در گرو سوال بنیادتری است، روسیه چه زمانی تکلیف خود را با تاریخ، توسعه و مسیر نهایی کشور در آینده روشن می کند؟

کلید واژه ها: ولادیمیر پوتین روسیه اتحاد جماهیر شوروی روسیه نوین روسیه جدید ژوزف استالین ولادیمیر لنین روسیه و غرب روسیه و اروپا


( ۷ )

نظر شما :

بسیار عالی ۳۰ آذر ۱۳۹۸ | ۱۳:۰۹
بسیار مختصر ومفید وبیان شیوا
ارسلان ۳۰ آذر ۱۳۹۸ | ۱۸:۰۷
سلام.دوست عزیز ببخشید شما ایا در روسیه زندگی میکنید که چنین ادعای دارید.اخه خود رسانه های غربی هم یکبار نگفتند که پوتین سرکوبگر اقلیت های قومی است و مخالف خودمختاری است.پوتین شاید مخالفان خود را خنثی کند اما انها را منحل نمیکند و و کاری هم به اقلیت های مذهبی ندارد چرا که حتی یکبار هم چنین گزارشی از این کار بیرون نیامده.اگر روسیه نیز یک نظام اقتدارگرا و فاسد و سرکوب گر بود و اقتصادی ضعیف داشت شک نکنید تا حالا فروپاشیده بود.
خسرو ۰۲ دی ۱۳۹۸ | ۱۳:۰۰
روی جنبه های استالینیستی پوتین زیاد تاکید شده است ، فرهنگ روس در هر دوره ای تزار می سازد و این بار قرعه به نام ولادیمیر پوتین افتاده است ،تزار اول انقلاب اکتبر لنین از تاتارستان بود از ترکهای مسیحی ، تزار دوم استالین بود از گرجستان ، هردواینها به جهت قومی روس نبودند ، ولی تزار روسها بودند اقدامات شان در رابطه با ملتهای داخل اتحاد شوروی مخلوطی از حفظ فرمانروایی و راضی کردن ملتها بود ، ولی هردو بجهت مسیحی بودن ، مایل به سرکوب ملل مسلمان ویا استحاله آنان بودند ، در ضمن لنین به جهت ملی خود را به اکراینی ها نزدیکتر می دید ، ولی در هر حال شیوه تعامل همه تزارها ی روسیه با دیگر ملیتهای داخل اتحاد شوروی بهتر از دیگران بود