ضرورت نگاه ژرف به دگردیسی در شاکله نظامات جهانی
غرب گرفتار در هرج و مرج ترامپ و جانسون
نویسنده: بهاءالدین بازرگانی گیلانی، مترجم و پژوهشگر
دیپلماسی ایرانی: خروج بریتانیا از اتحادیه اروپایی در ژوئن 2016 و انتخاب دونالد ترامپ در ایالات متحده چند ماه بعدتر، دو رویداد بزرگ در دنیای غرب بود که آثار ژئوپلیتیکی تعیین کننده ای در سطح جهانی بر جا نهاد. مردم جزیره برخلاف پیش بینی بسیاری از سیاستمداران و آگاهان، به خروج از اتحادیه رأی دادند، آن هم در انگلستانی که از سال 1972 مجموعا در 57 همه پرسی در اکثر آنها به نفع وحدت و ادغام اروپایی رأی داده بودند.
در اینجا هم مجال و هم هدف نیست که پیرامون علل خروج غیرقابل انتظار بریتانیا از اتحادیه، همینطور انتخاب ترامپ در آمریکا بحث کنیم. نکته اساسی اما نگاه دیگرگونه به تحولات سیاسی دریک دهه اخیر دردموکراسی های غربی است که انتخاب های سال 2016 نقطه عطف آن بود و آشکارا از دگردیسی شتابان در سیاست بین الملل خبر می داد. باید عصبانیت بسیاری از نخبگان و سیاستمداران اروپایی، پس از نتایج همه پرسی را جدی گرفت که با ناآگاه شمردن مردم انگلستان می پرسیدند که: "آخر این چه دموکراسی مستقیم و چه سیستم انتخابی معیوبی است که تصمیم در مورد مهمترین مسائل بین المللی را که عواقب بزرگی برای تمام دنیا به همراه دارد، به رأی یک مشت مردم از دنیا بی خبر گره می زنند!"
اکنون سه سال پس از رفراندوم خروج، دو نخست وزیر از قدرت ساقط شده و سومی نیز در نوبت قرارگرفته است. انگلستان دچار دودستگی داخلی شده و دورنمای مبهمی برای آینده این پنجمین اقتصاد بزرگ دنیا و دومین در اروپا برجاگذاشته است. با توجه به این دو رویداد و آثار جهانی اش، حالا بسیاری از خود می پرسند که در ممالک غربی واقعا چه خبر است؟
سیستم های کاپیتالیستی و سوسیالیستی، هر دو نهایتا سیستم های اقتصادی محسوب می شوند که می توانند اشکال لیبرال و یا غیرلیبرال به خود بگیرند. ارزش های لیبرال از نخستین سال های 1980 شروع به فرسایش کرد و آن زمانی بود که رونالد ریگان در آغاز، سیستم های مالی را از "قاعده مندی" ساقط کرد و قوانین کارتلی را به راه انداخت. در آن زمان لیبرال ها ملتفت نبودند که این فقط یک تغییر جهتِ اقتصادی نیست، بلکه آثار سیاسی عمیقی هم دارد. اینگونه بود که در سطوح سیاسی "نومحافظه کاران" و در عرصه اقتصادی "نولیبرال ها" به راه افتادند. لیبرال های کلاسیک، بر آزادی های فردی و جمعی پای می فشرند، خواهان توزیع قدرت در میان افراد و نهادهای متعدد بودند و احدی را فراتر از قانون نمی شمردند؛ غیر لیبرال ها برعکس بر خودرأیی پای می فشردند، خواهان تمرکز قدرت بودند و به امنیت، اولویت حتی بالاتر از قانون می دادند.
آنچه امروزه در تحولات سیاسی و اقتصادی ایالات متحده با انتخاب ترامپ و اروپا با برکزیت و کلیه جریان های راستگرایی افراطی، جنبش های اتحادیه ستیز و گریز از مرکز، رشد ناسیونالیسم افراطی و امثالهم می بینیم، حاصل همین چرخش البته غیرقابل اجتناب در دموکراسی های غربی با ساختارهای بدخیم اقتصادی و مالیه است که نطفه آن دردهه 1980 بسته شد. برخی چنین دگرگونی های مخاطره آمیزی را "فاشیسم مدرن" هم می شمارند. دموکراسی های کلاسیک لیبرال هرچه بیشتر عقب نشینی می کنند و کاپیتالیسم مهاجم و مستبد جای آن را می گیرد. وقتی که دونالد ترامپ یک تنه این همه قراردهای بین المللی را پاره می کند، به تحریم و تهدید و باج خواهی از تمام دنیا متوسل می شود و رأسا ده ها مقام و منصب پیرامونی را اخراج می کند.... و یا هم مسلک تازه اش در بریتانیا با الهام از "ترامپیسم"، این همه یقه درانی می کند، برای به کرسی نشاندن خروج مستبدانه از برکزیت، دست به انحلال پارلمان می زند و چند ده نماینده هم حزبی را به آنی از پارلمان بیرون می کند....، واقعا از دموکراسیِ برخاسته از اومانیسم دیرپای باختر زمین، چه باقی می ماند و از دیکتاتوری چه چیزی کم؟ اقلیت رو به تزایدی دردو قاره لیبرال دموکرات دنیا، دیگر اعتماد چندانی به دموکراسی خواهی ندارند و مانند قرون هیجدهم و نوزدهم به دنبال "مردان آهنین" بر رأس قدرت هستند. اما رهبرانی امثال ترامپ و جانسون که از راه می رسند، هیچ آهنین نیستند، انگشت نماهایی در عرصه سیاسی، که هرچه می گویند، نصفِ بیشترش دروغ است!
وضع از این هم بدتر می شود و حتی اگر ترامپ دوباره انتخاب نشود، نوع سیاستی که او پی ریزی کرده و سفیدهای زیادی همچنان چشم امید به کاپیتالیسم خودکامه و "غیر لیبرال" او بسته اند، باعث شده تا آش همین باشد و کاسه همین. سپهر سیاسی آمریکا بین دو طر تفکر "اول آمریکا"، ناسیونالیسم و انزوا طلبی و یا کماکان باقی ماندن در اتحادها و نهادهای بین المللی دو شقه شده است. می توان پرسید که آیا چنین فرآیندهای مغشوش و بدشگون در عرصه های بین المللی، به بروز بحران های بزرگ اقتصادی و یا جنگ های بزرگ مدد نمی رساند؟ مگر بروز جنگ اول و دوم غیر از اینگونه سبب ها داشت؟
اروپا که همچنان متأثر از سال های فاجعه آمیز 1930 است، با تقلا سعی می کند که خود را از این ماجراجویی ها کنار نگه دارد و با تردید نیم نگاهی هم به چین و روسیه می اندازد. آنها گرچه دستشان کوتاه است اما فهمیده اند که اگر در درازمدت بریتانیایی ها همچنان از امثال جانسون، ایتالیایی ها از ماتئو سالوینی و فرانسوی ها از ماری لو پن و ... پیروی کنند، عاقبت همه با بینی شکسته بازخواهند گشت. وضعیتِ اروپا درسال 2019 بر خلاف سال های 1990، اصلا برگشت پذیر به نظر نمی رسد. دنیا هرچه کوچک تر، سیاست هرچه کوتاه مدت تر و در کارخانه های سیاسی دنیا به جای منطق و خردمندی، چیزی جز هیجان، افراط و نفرت تولید نمی شود.
در مقابل اینگونه دیدگاه های افول گرایانه، عده ای هم هستند که به پویایی سیستم سرمایه داری غرب اعم از لیبرال یا غیر لیبرال امید بسته اند و معتقدند که احاطه این سیستم به فنآوری های هرچه مدرن تر، همینطور سیال ترشدن ائتلاف های منطقه ای و بین المللی و دینامیزم ناشی از تجارب تاریخی، سیستم های غربی را قادر به مهار بحران های سیاسی و اقتصادی می کند: مهار بحران پساجنگ اول و دوم، کنترل بحران بزرگ مالی سال های 1929 -1933 و همین اخیرا بحران بزرگ مالی سال 2008 از این نمونه ها است. آنها معتقدند که ممالک غربی این توانایی را دارند که بر انحراف های برخاسته از تضادهای سیاسی/ایدئولوژیکِ خود نهایتا غلبه کنند. درجهان سیال، چند قطبی و یا بی قطبی امروز، هر بلوک جهانی که بتواند ائتلاف های منطقه ای قویتر و با منابع بیشتر تشکیل دهد، هژمون فرادست خواهد بود و دنیای غرب به گواه تاریخ و با انعطاف فوق العاده اش، هنوز خیلی بیش از همه دیگران در این عرصه کارآمدی دارد. ساختارهای اقتصادی و فنآوری چین، علیرغم سیستم سیاسی متفاوت، باعث همکاری و ادغام آن در حیطه های صنعتی-تجاری غرب می شود و امکان تقسیم کار و سازش های کلان را بیش از تقابل، فراهم می آورد. هند هم در چنین وضعیتی قرار می گیرد. روسیه که درحال احیای کیان از دست رفته است، علیرغم ظرفیت های بزرگ نظامی، حس ناسیونالیستی و پیشینه تاریخی، اما درجایگاه خوبی قرار نمی گیرد. تک محصولی بودن و وابستگی به نفت و تسلیحات، مخصوصا ضعف بنیادین جمعیت شناختی، او را ناگزیر از ائتلاف و سازش می کند.
برای ما در این سوی دنیا، که سر در لاک خود، درگیر بزن بزن و همآوردی با یکدیگرهستیم، دیگر مجالی نمی ماندکه نگاه تاریخمند و سیستماتیک به دگرگونی در ژئوپلتیک آینده نزدیکِ دنیا و تأثیرات آن بر منطقه خودمان داشته باشیم. آنکه از سیال بودن و دگرگونیِ مناسبات گلوبالی ناآگاه بماند و با وسواس در متن تحولات قرار نگیرد و راهبرد های خود را با آن تنظیم نکند، بازنده است. کشور در عصر استبدادیِ قاجاریه که عقب مانده و بی اطلاع از تحولات جهانی بود، یک بار تجربه تاریخی تلخی را از سرگذرانده است.
نظر شما :