تحقق معامله قرن و عبور از ایران برای محاصره چین

امریکا ایران را یا "شریک استراتژیک" می خواهد یا "قربانی بزرگ"

۰۷ خرداد ۱۳۹۸ | ۱۶:۰۰ کد : ۱۹۸۳۷۲۹ خاورمیانه انتخاب سردبیر
مهدی مطهرنیا در گفت و گو با دیپلماسی ایرانی پیرامون نگاه غایی کاخ سفید در تنش بین ایران و ایالات متحده آمریکا بر این باور است: این که ترامپ و برخی مقامات کاخ سفید هر از گاهی دم از مذاکره با تهران می زنند، نه در کلان نگاه و راهبرد ایالات متحده برای ایران که در تاکتیک های مقطعی قابل تحلیل است تا ابتدا تهران به سمت تغییر رفتار و کاهش تنش آفرینی و مانع تراشی در مسیر آمریکا در خاورمیانه مانند رونمایی از معامله قرن پیش رود و بعد زمینه و بستر برای فروپاشی و تغییر نظام پیش آید.
امریکا ایران را یا "شریک استراتژیک" می خواهد یا "قربانی بزرگ"

گفت وگو از عبدالرحمن فتح الهی، عضو تحریریه دیپلماسی ایرانی 

دیپلماسی ایرانی – با وجود آن که در چند هفته اخیر سایه روشن جنگ نظامی ایران وآمریکا شدت پیدا کرده است، اما هر از گاهی سران کاخ سفید مواضعی در خصوص مذاکره و عدم تمایل به جنگ، تنش و تغییر نظام در ایران می زنند که نمونه اخیر آن سخنان دونالد ترامپ در ژاپن بود. اما به واقع اهداف کاخ سفید از به راه انداختن موج سینوسی جنگ و مذاکره با ایران چیست؟ شرایط برای جنگ در حال پیش روی است یا مذاکره؟ نقش عوامل محیطی در این میان چیست؟ دیپلماسی ایرانی در گفت وگویی با مهدی مطهرنیا، استاد دانشگاه، آینده پژوه و کارشناس مسائل بین الملل به دنبال پاسخ این سوالات است که در ادامه می خوانید:   

با توجه به سایه روشن تنش سیاسی و دیپلماتیک تهران – واشنگتن و به موازاتش جنگ نظامی ایالات متحده آمریکا با جمهوری اسلامی ایران، ذیل تحولات و تحرکات نظامی امنیتی کاخ سفید در منطقه خاورمیانه از یک سو و مواضع سران و مقامات واشنگتن در خصوص عدم تمایل به جنگ، تغییر رژیم در ایران و علاقه به مذاکره مانند مواضع ترامپ در توکیو چه برنامه و اهداف از جانب ایالات متحده آمریکا برای جمهوری اسلامی ایران نهفته است؟ اساساً در این موج سینوسی جنگ و مذاکره، کاخ سفید به دنبال چیست؟

اگرچه در تحلیل‌های رسانه‌های داخلی و خارجی مسئله فروش سلاح به کشورهای عربی، بسترسازی برای رونمایی از معامله قرن، عادی سازی مناسبات اعراب و اسرائیل در کنار پیگیری پرونده هسته‌ای، نفوذ منطقه ای و توان موشکی ایران به عنوان اهداف و عامل کاخ سفید در شکل رفتارها و تحرکات اخیرش مطرح شده، اما نکته بسیار مهمی که نباید از نظر دور داشت این است که اساساً باید میان نگاه تاکتیکی و مقطعی ایالات متحده آمریکا با راهبرد و استراتژی این کشور در قبال نام جمهوری اسلامی ایران تفاوت جدی قائل شد. با وجود آن که اکنون دونالد ترامپ با برخی اقدامات خود برای جلب رضایت تل آویو و نیز عادی سازی مناسبات اعراب اسرائیل به سمت رونمایی از معامله قرن پیش می رود، اما شرایط برای این مهم چندان مهیا نیست. لذا دونالد ‌ترامپ در یک نگاه تاکتیکی سعی دارد در کوتاه مدت مانع جدی به نام جمهوری اسلامی ایران را برای رسیدن به این مهم از سر راه خود بردارد. چون رسیدن به حداقل های معامله قرن از جانب آمریکا می تواند پیامدهای حداکثری و تبعات سوء جدی را برای تهران در منطقه در پی داشته باشد. به بیان دیگر اکنون ایالات متحده آمریکا سعی می کند با یک نمایش جنگ افروزی به سمت کاهش تحرکات ایران در منطقه برود تا بتواند بستر را برای پیگیری معامله قرن داشته باشد؛ که اگر این مسئله روی دهد، خود به خود فضای منطقه غرب آسیا در میان مدت و بلند مدت علیه تحرکات تهران و نیروهای همسو با جمهوری اسلامی در خاورمیانه خواهد بود. آن گاه دیگر آمریکا، ذیل موجی که به راه می افتد، عملاً شرایط را برای پیگیری استراتژی کلان خود در قبال ایران شکل خواهد داد. چرا که با رونمایی از معامله قرن دیگر اسرائیل دشمن شماره یک اسلام و جهان عرب معرفی نخواهد شد و غرب آسیا به سمت همزیستی دیپلماتیک و سیاسی با این بازیگر پیش خواهد رفت، هر چند که این مسئله از هم اکنون در دستور کار این کشورهای عربی قرار دارد. 
در این راستا نباید قرار دادن سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را در لیست گروه های تروریستی ایالات متحده آمریکا اقدامی کوچک در نظر گرفت، چون دقیقا بعد از رونمایی از معامله قرن فضا به صورت اتوماتیک به سمتی پیش می رود که نیروهای سپاه، به خصوص سپاه قدس و نیز نیروهای نظامی امنیتی همسو با تهران در منطقه از یمن تا سوریه، عراق، لبنان و فلسطین به یگانه عامل ناامنی در منطقه غرب آسیا و خاورمیانه عربی معرفی شود. اگر دقت کرده باشید در همان زمان قرار دادن سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در لیست گروه های تروریستی ایالات متحده آمریکا ما شاهد برگزاری نشستی برای ایجاد ناتوی عربی هم بودیم. پس همزمان با کاهش و تضعیف نیروهای مخالف، واشنگتن به دنبال ایجاد و تقویت نیروهای نظامی موافق خود در منطقه است. 
از این رو در بستر شانتاژها و فضاسازی های رسانه عربی، عبری و آمریکایی این مسئله به طور جدی در دستور کار خواهد بود تا جو منطقه خود به خود به سمت حذف این نیروها پیش رود. به دیگر سخن این گونه قلمداد می شود که با همکاری کاخ سفید، عادی سازی مناسبات اعراب و اسرائیل و حضور کشورهای عربی و اسلامی منطقه، صلحی بزرگ به نام معامله قرن برای حل مسئله ای پیچیده به نام فلسطین شکل گرفته است، اما ایران و نیروهای همسویش به یگانه عامل و مانع برقراری این صلح بدل شده اند. آن گاه منطقه و جامعه جهانی به سمت حذف تهران با همان نیروهای شکل گرفته در قالب ناتوی عربی پیش می روند، یا حداقل شرایط برای انزوای ایران در منطقه را شکل می دهند. پس یقیناً تمام این اتفاقات از همان خروج دونالد ترامپ از برجام در ۱۸ اردیبهشت سال ۱۳۹۷، بازگشت تحریم‌ها، فشار اقتصادی بر ایران، عدم فروش نفت تهران، اعزام ناو گروه ها و بمب افکن ها، مواضع گاه و بیگاه برای تنش نظامی با جمهوری اسلامی، قرار دادن سپاه در لیست گروه های تروریستی و نظایر آن که هنوز هم ادامه دارد، عواملی هستند که در طول هم قرار دارند و نهایتاً در یک کلان نگاه به سمت حذف ایران پیش خواهد رفت. 

پس شما معتقدید که ایالات متحده آمریکا و شخص ترامپ بر خلاف مواضع اخیر خود در توکیو، نه به دنبال تغییر رفتار که به دنبال تغییر نظام در ایران است؟ 

من بارها در مصاحبه با دیپلماسی ایرانی بر این نکته تاکید داشته ام که نگاه غایی کاخ سفید، نه تغییر رفتار در ایران که فروپاشی درونی است. البته این را هم می توان گفت که امریکا تغییر نظام و تغییر رفتار ایران را به طور همزمان دنبال می کند. به بیان دیگر آن چه امروز ایران را تهدید می کند فروپاشی از درون به موازات فشار از بیرون است. پس اگر تهران به سمت تغییر رفتار پیش رود گام نهایی در تنش ایران و آمریکا نیست، بلکه گام آغازین این کشور در مسیر مد نظر کاخ سفید به سمت فروپاشی و بعد از آن تغییر نظام در ایران خواهد بود. کاخ سفید هرگز به تغییر رفتار جمهوری اسلامی بسنده نمی کند، بلکه ایالات متحده به دنبال تعییر ماهیت و کانسپت جمهوری اسلامی ایران است. پس این که ترامپ و برخی مقامات کاخ سفید هر از گاهی دم از مذاکره با تهران می زنند، نه در کلان نگاه و راهبرد ایالات متحده برای ایران که در تاکتیک های مقطعی قابل تحلیل است تا ابتدا تهران به سمت تغییر رفتار و کاهش تنش آفرینی و مانع تراشی در مسیر آمریکا در خاورمیانه مانند رونمایی از معامله قرن پیش رود و بعد زمینه و بستر برای فروپاشی و تغییر نظام پیش رود. 
من چندین ماه پیش از این هم در مصاحبه با شما عنوان کردم که آن چه سال 2019 و سال 2020 در باب خاورمیانه، ذیل تنش ایران و آمریکا قرار می گیرد، ناظر بر این واقعیت است که به طور پررنگ تری تهران سیبل حملات و برنامه های کاخ سفید در سال آتی خواهد بود. به بیان دیگر تلاش های ایالات متحده در زیرمایه و خمیرمایه تحولات دو سال پایانی حکوت ترامپ علیه ایران به این سمت خواهد رفت که پروژه فروپاشی دورنی ایران را که حد فاصل میان تغییر رفتار و تغییر رژیم در ایران است را بیشتر پیگیری خواهد کرد. در این راستا تلاش آمریکا بر آن است که وحدت نظر و رویه ای میان اپوزیسیون داخلی و خارجی ایران شکل دهد. مضافا تئوری جنگ نامتعادل، یعنی بزرگ نمایی تهدید تهران از ابعاد گوناگون برای جامعه جهانی و آسیب پذیری غرب و خاورمیانه در برابر این تهدیدات در دستور کار خواهد بود تا واشنگتن بتواند اجماع بین المللی مد نظر خود را علیه تهران به منظور محاصره سیاسی و دیپلماتیک سامان دهد که همین هم شد.

اما در این گذار جنگ و صلح آمریکا، ترامپ دست به ماشه می شود؟

اگر چه بسیاری عنوان داشته اند آمریکا در سایه پیگیری و بزرگ نمایی تنش نظامی با ایران به دنبال مذاکره است، اما نکاتی جدی در این خصوص وجود دارد که برخی آنها را نادیده گرفته اند و حتما باید در نظر گرفته شود. ابتدا به ساکن من معتقدم که ترامپ علاقه ای به تنش با ایران، آن هم در حوزه نظامی ندارد. ولی نکته بسیار مهم ناظر بر این واقعیت است که ایران بیش از دو نقش را در دیالکتیک با ایالات متحده پیش رو ندارد. به عبارت ساده تر تهران در آینده یا "شریک استرتژیک" واشنگتن خواهد بود یا "قربانی بزرگ". 

یعنی حالت وسطی وجود ندارد؟

خیر چون آمریکا حالت سومی را قبول ندارد. تهران یا باید همراهی خود را باسیاست های واشنگتن اعلام کند یا این که تلاش برای انزوا و حذفش شکل می گیرد که گرفته است. پس قطعا در گام نخست، ذیل پروسه فشار سیاسی، دیپلماتیک و اقتصادی، شرایط برای همنوایی تهران با واشنگتن کوک شده است. اما اگر نهایتا ایران با موسیقی و آهنگ کاخ سفید در منطقه، به خصوص حفظ امنیت اسرائیل همراهی نکرد و ساز خود را زد که به نظر می رسد در شرایط فعلی هم تهران ساز خود را می زند، در مرحله بعد این خود واشنگتن است که وارد عرصه جنگ خواهد شد و بار دیگر منطقه ملتهب خاورمیانه را به "آشوب بزرگ" یا حتی می توان گفت به "بزرگترین آشوب" خواهد کشاند. لذا در فراسوی این دیدگاه یکی از سناریوها، سناریوی "برخورد بزرگ" یا "جنگ بزرگ" در خاورمیانه است. 
پس در راستای تمام این نکات مطرح شده باید بدانیم و من هم بسیار زیاد بر آن تاکید می کنم که "واشنگتن نمی خواهد یک گلوله به سمت تهران شلیک کند"، چرا که به خوبی می داند، شلیک یک گلوله به سمت تهران هزینه های بسیار زیادی برای واشنگتن در پی دارد. اما تهران در جهان استراتژیک ایالات متحده آمریکا و گذر به سمت هارتلند علیا و محاصره چین از آن اندازه از اهمیت برخوردار است که می تواند از جایگاه "شریک استراتژیک" به "قربانی بزرگ" آمریکا تغییر نقش بدهد. یعنی ایران پتانسیل این امر را دارد که حکم ژاپن 1945 میلادی را برای ایالات متحده ایفا کند. آمریکا برای اینکه ژاپن را در استراتژی جنگ جهانی دوم به منظور نیل به تثبیت قدرتش به عنوان فاتح این جنگ مغلوب کند، از استفاده از بمب اتم هم دریغ نکرد؛ پس چه تضمینی وجود دارد که تهران همان نقش ژاپن در آسیای جنوب شرقی در میانه قرن بیستم را اکنون ایفا نکند؟ لذا تهران هم در آسیای جنوب غربی هدف بزرگ استفاده از این حجم از سلاح پیشرفته باشد. از همین رو من معتقدم که آمریکایی ها در اتمسفر جدید خود در قرن 21 حاضرند در راستای استراتژیشان سناریوی ژاپن را برای برداشتن حائل هارتلند نو و هارتلند علیا که همان تهران است را تکرار کنند. البته این سناریو یک سناریویی است که در بدترین حالت و شرایط امکان تحقق دارد. 

ولی شما در مصاحبه های پیشین راهبرد میانی ترامپ را به عنوان راهبرد "نمایش حمله" را مطرح کردید؛ پس انجام حمله در دستور کار نخواهد بود؟

من کماکان بر حرف خود استوارم و اتفاقا همان تحلیل، امروز به شکل پررنگ تری صادق است. برای روشن تر شدن مسئله بگذارید نگاهی دقیق تر به راهبرد نظامی آمریکا بیندازیم. با حضور ترامپ در کاخ سفید، ایالات متحده آمریکا در استراتژی نظامی یک دهه گذشته خود گام های نوینی را اضافه کرده است. نوع رفتارها و کنش های نظامی واشنگتن در خاورمیانه و غرب آسیا با محوریت پرونده سوریه نشانگر این گام است. این گام عبارت است از نمایش حمله قدرت نظامی یا نمایش احتمال حمله قدرت نظامی آمریکا در منطقه خاورمیانه. به این معنا که در استراتژی کاربرد قدرت نظامی باید دو مرحله لحاظ شود؛ اول، تهدید به حمله نظامی و دوم انجام حمله نظامی. اما با روی کار آمدن ترامپ اکنون یک مرحله دیگر به استراتژی کاربرد قدرت نظامی آمریکا اضافه شده که گام میانی این استراتژی است. این گام همان طور که گفتم نمایش حمله نظامی است که بعد از تهدید به حمله نظامی و پیش از حمله نظامی صورت می گیرد. در این راستا اگر آمریکا و شخص ترامپ بتواند در هر کدام از این گام ها به حداقل اهداف و منافع خود دست یابد، از آن گام پا فراتر نمی گذارد تا بتواند از آن گام متناسب با ظرفیت های موجود، بهره برداری خود را داشته باشد. اما نکته اینجا است که اولا تهران در گام اول (تهدید به حمله نظامی) و دوم (نمایش حمله نظامی) آمریکا، ذیل راهبرد نظامی و امنیتیش مطابق با نگاه واشنگتن عمل نکرده است، پس گام سوم (انجام حمله نظامی) از دستور کار خارج نشده است.
در ثانی حتی اگر تهران در همین مرحله اول یا دوم متوقف شود، باز هم تضمینی برای عدم انجام گام سوم امریکا وجود ندارد. من تکرار می کنم که نگاه غایی کاخ سفید، نه تغییر رفتار در ایران که فروپاشی درونی است. چون اگر تهران "شریک استراتژیک" واشنگتن نشود، باید خود را مهیای تبدیل شدن به "قربانی بزرگ" کند.

اما اساسا همنوایی تهران با برنامه آمریکا در خاورمیانه مانند معامله قرن چه ارتباطی به محاصره چین دارد؟

نکته اساسی همین سوال راهبردی شما است. من بر این باورم که دیگر اسرائیل برای ایالات متحده آمریکا دیگر شکل حیاتی ندارد. از سال 2003 به بعد در ادبیات امنیتی ایالات متحده آمریکا این مسئله کلید خورده است. البته نه به این معنا که دیگر اسرائیل برای واشنگتن اهمیت راهبردی نداشته باشد. بلکه تاکید من این است که آمریکایی ها به تقلیل نقش تل آویو روی آورده اند. ببینید واشنگتن شرکای خود را در سه سطح تعریف می کند، سطح "حیاتی"، "کلیدی" و "مهم". پس با این دید کاخ سفید در قرن بیستم تل آویو را شریک حیاتی خود می دانست، ولی در آستانه قرن 21 و سال های بعد از آن با تغییر و تحولات شدید منطقه خاورمیانه که ناشی از حضور مستقیم خود واشنگتن بود، اسرائیل به جایگاه شریک کلیدی تنزل یافت؛ شریک کلیدی که اگر مسئله خود را با اعراب حل نکند، به صورت یک پروسه فرسایشی تبدیل می شود که تنها اتلاف وقت، انرژی و سرمایه آمریکا در روابط بین الملل را در پی دارد و این برای واشنگتن و به خصوص شخص دونالد ترامپ قابل قبول نیست. پس بهترین فرصت برای واشنگتن به منظور رهایی از این اتلاف سرمایه سیاسی و دیپلماتیک در این مقوله خود ترامپ و معامله قرن است تا چاره ای برای حل مناقشه دیرینه اعراب و اسرائیل در طول مدت زمامداری خود بیابد. در این صورت اگر معامله قرن تحقق یابد این عامل سکون انرژی آمریکا در خاورمیانه به شتاب دهنده سرعت انتقال قدرت ایالات متحده از هارتلند نو یعنی خاورمیانه به هارتلند علیا یعنی آسیای جنوب شرقی بدل می شود.

کلید واژه ها: مهدی مطهرنیا ایران آمریکا اسرائیل معامله قرن ناتوی عربی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تنش ایران و آمریکا چین


( ۲۲ )

نظر شما :

ایرانی ۰۷ خرداد ۱۳۹۸ | ۱۸:۴۶
تحلیل پرمایه ای نبود واقعا وقایع در دنیای واقعی انقدر خطی و مطابق پیشبینی اتفاق نمی افتند و از طرف دیگه نقش قدرت های دیگه هم تا این حد کم رنگ نیست مضافا هیچ نشانه ای از هدف و منفعت نهایی ایران یا آمریکا در رخداد سناریوهایی که پیشبینی کردن دیده نمیشه حقیقتش یه لحظه حس کردم دارم به حرفای کوچه بازاری توی مترو و اتوبوس گوش میدم
رضا ۰۷ خرداد ۱۳۹۸ | ۱۸:۵۷
سلام، انالیز خیلی جالب و کاملی بود که بعد از چندی خوندم. دقیقا دیدگاهیست که سیاست خارجی آمریکا رو در خاورمیانه و اهمیت ایران در توازن قدرت رو در حال حاضر در عرصه جهان نشون میده، تشکر فراوان و احصنت
من جاهل ۰۷ خرداد ۱۳۹۸ | ۲۲:۵۲
با تشکر از سایت دیپلماسی ایرانی ..و جناب اقای مطهری نیا.... تو این اشفته بازار تحلیل بسیار واقع بینانه و خوبی بود..ممنون
هادی ۰۸ خرداد ۱۳۹۸ | ۰۵:۲۱
در مورد وزنه چین در سیاست راهبردی امریکا باید بیشتر تحلیل میکردید.
دوستانی ۰۸ خرداد ۱۳۹۸ | ۰۸:۱۳
و برخی در داخل همچنان به اتحاد امت اسلامی و مستضعفین جهان برای نابودی استکبار جهانی دل بسته اند! غافا از اینکه اگر اتحادی میان کشورهای اسلامی منطقه شکل گیرد در تقابل با ایران خواهد بود.
drayoush arami ۰۸ خرداد ۱۳۹۸ | ۲۱:۲۷
بر اساس این تحلیل - که بنظر من بسیار موشکافانه است یک نکته ی کلیدی قدری جای سوال میگذرد : در رابطه با محاصره اقتصادی چین ...از آنجاییکه بیشترین سرمایه گذاری ها در چین تا حدود زیادی با اشترک شرکای غربی نیز هست ...از جمله خود آمریکا ...این محاصره بالاجبار سرمایه داری های بزرگ را علیه ترامپ و در جهت مخالف سیاست های ترامپ بحرکت در میاورد. آیا دولتمردان فعلی مبارزه دراین جبهه را هم همزمان بجان خواهند خرید؟
اسماعیل ابراهیمی ۰۸ خرداد ۱۳۹۸ | ۲۳:۵۳
ما غربی هستیم!... شنیده ام که در کشور مالزی، یک اقلیت بسیار بزرگی، بزرگتر از اکثریت! چینی اند.اگر اطلاعاتم درست باشد، حدود شصت درصد جمعیت بومی مالزی!! و بخش بزرگی از شریانهای اقتصدی مالزی در اختیار این اقلیت قرار دارند و این اقلیت می رود تا کم کم ساختار بومی مالزی را دگرگون سازد و اگر امروز نشود، با احتمال قوی تا پنجاه سال دیگر، شاید بتوان مالزی را یک کشور چینی بر شمرد! در میانمار چطور، در کنگو، گینه و اوگاندا و... من نمی دانم در نقاط دیگر و قاره های دیگر وضع به چه صورت است، آیا در کشورهای آفریقایی و آمریکای جنوبی، در دل آن جنگلهای انبوه، چینی ها به چه کاری مشغولند؟ ولی یک چز روشن است و آن اینکه چینی ها بطور آرام و خزنده دارند دنیا را فتح می کنند، امروزه ما شاهد یک اقلیت قوی چینی در امریکا، کانادا و استرالیا هستیم. و اینهمه از چین چیزی نمی کاهد! چین آنقدر جمعیت دارد که اگر صدها میلیون نفر هم از آنجا مهاجرت کنند باز خطری بزرگ، ملیت و هویتش را تهدید نمی کند و این قدرت ذاتی چین است که همه ابرقدرتهای کنونی بویژه امریکا از آن محروم است: جمعیت. روسیه با کلی جمهوری های جورواجور و اقوام گوناگونش بزحمت یکصدوپنجاه میلیون جمعیت دارد که با نرخ رشد کاهنده اش، ممکن است کمتر هم بشود، خود روسها که از این رقم بسی کمترند، امریکا نیز حدودا سیصدوبیست میلیون جمعیت دارد که توانایی ایجاد هژمونی جمعیتی در جاهای دیگر را ندارد، اتحادیه اروپا نیز همینطور، از یک سو بسیار متکثر و رنگارنگ است و کشورهای عضو هنوز از یک فرهنگ و هویت مشترک بسی فاصله دارند و دور هم بنظر می رسد که به فرجام بتوانند بر تفاوتهای خود کاملا غلبه کنند.مسلمانها نیز تفرقه و تشتت و نزاع از سرو کولشان می بارد و چشم دیدن یکدیگر را ندارند. بنابراین هیچ کدام از این قدرتهای سخت و نرم امروزین، این توانایی را که چینی ها دارند، و مزیت اصلی و بنیادین آنهاست، بدست نخواهند آورد، زیرا بدست آمدنی نیست! حال کمی بیشتر تامل کنیم، اگر این قدرت جمعیتی چین، با مولفه های اقتصادی و نظامی، کامل گردد و یک مثلث متساوی الاضلاع و همگون را بسازد، بی چین و قدرت هژمون آن، آینده جهان را چگونه می توان تصور کرد؟ آیا نه این است که همگی شاید به حاشیه رانده شویم و فرهنگهای ریشه دار و بزرگ ما به خرده فرهنگ تبدیل گردند و ملتهای ما نیز کم کم به ملتهای کوچک و کم اهمیت تنزل یابند. در این تردیدی نیست که آسیای جنوب غربی و بویژه خاورمیانه رابطه تنگاتنگی با غرب رایج دارد و همواره با آفرینشهای معنوی و دینی و هنری خود این جغرافیای عظیم را تغذیه نموده است، ولی در نبود شرق دور، در این جغرافیای بزرگ، اختلافات و گونه گونی ها، بقدری زیاد بوده و است که هر قوم و فرهنگی خود را برگزیده و سرآمد می پنداشت و می پندارد و در راستای غلبه بر دیگران، اما اینک که جهان به یک دهکده تبدیل گشته و راهها کوتاه و دسترسیها آسان، آیا ضرورت دارد که بی گمان و دیوانه وار این جنگ و رقابت های ویرانگر و خانمان سوز را، در این جغرافیای بزرگ ادامه بدهیم. امریکا به حق از ظهور یک چین غول آسا بیم دارد، اما آیا راه مقابله با آن نابودی خاورمیانه است، این یک اشتباه و خطای استراتژیک است که فقط با هدایت دسته ای کوچک از صهیونیستها و گروهی عرب جاهلی به رهبری آل سعود، در حال روی دادن است، خاورمیانه متشتت و زخمی و فرسوده فقط ممکن است، کوته بینانه، امنیت اسرائیل و آل سعود را تامین سازد، اما کمکی به امریکا و اروپا نمی کند. اما یک خاورمیانه نیرومند به مرکزیت ایران و مصر و ترکیه ای قوی، می تواند قدرتی قابل اعتماد و اطمینان بخش پدید آورد تا در برابر هژمونی چین در جغرافیای بزرگ اوراسیا و حتی آفریقا بایستد. امریکا باید بداند که دیگر آن ابرقدرت یکه تاز و هژمون بعد از جنگ جهانی دوم نخواهد بود، و پذیرفتن این واقعیت قدم اول است، اما گام بعدی انتخاب راه و همرهان حقیقی و طبیعی در یک مسیر دراز است. امریکا نباید تحت تاثیر لابی های صهیونیستی و اوانجلی و آل سعود، راهی را برود که بفرجام بنابودی و یا تضعیف همه نیروهای اصیل در برابر چین بیانجامد. امریکا باید کمک کند تا تمدنهایی که تاریخ جهان را ساخته اند، از خاکستر دوران جوانه بزنند و برخیزند و دست در دست هم در ساخت جهانی تازه همکاری کنند، تنها در این صورت است که شاید در درازای فقط یک صد سال، جهان آینده، جهانی همچنان متکثر، زیبا و زایا خواهد بود که البته چین هم بخشی از آن خواهد بود، نه همه آن! بنا براین در این بازنگری کلی نیک می بینیم که خط فاصل شرق و غرب با کمی جابجایی تا مرزهای شرقی افغانستان جابجا شده و ما خواه نا خواه در سمت غربی آن قرار گرفته ایم، همه طرفها، چه آمریکا، چه اروپا، چه ایران، باید و حتما ناگزیر از اتخاذ تصمیمهای بزرگ و انتخابهای سرنوشت سازند: یا ماندن بعنوان بخشی بزرگ و تاثیر گذار از جهان را برمی گزینند یا به حاشیه می روند و در جهان پیرامونی آخرین فصل کتابشان را خواهند نوشت، بی آنکه خواننده ای داشته باشند.
محمد ۰۹ خرداد ۱۳۹۸ | ۰۵:۱۰
مسائل با پیش فرض های فروانی بیان شده که البته تحقق همین پیش فرض ها و اگرها خودش حرف دیگری هست. زیاد از حد آمریکا و شخص ترامپ فعال ما یشا تصور شده است. چنان که پیش از این هم نقشه های دیگری در منطقه توسط آمریکا شروع شد ولی اتفاقی اون ها رو به تاریخ فرستاد این یکی هم بیشتر عدم تحققش مورد انتظار است تا تحققش.
بهروز ۰۹ خرداد ۱۳۹۸ | ۱۵:۰۷
کاملا با نظر " ایرانی" موافقم. تحلیل بسیار سطحی و هالیوودی است. به نظرم آنچه تعیین کننده است و تعیین کننده خواهد بود در وهله اول فعالیتهایی است که موجب افزایش قابل توجه هزینه های دشمن در رویارویی با ایران کند، دوم طرحی اقتصادی است که بتوان نیازهای معیشتی اقشار متوسط به پایین را کنترل نمود و سوم تکیه ی استراتژیک تنها بر مردم ایران و اصلاح رفتارهای شعاری ما به خصوص در سطح خاورمیانه است. نکته ای "ظریف " هم در چند وقت اخیر مشاهده می نماییم این است که اساتید و مثلا تحلیلگران محترمی که به حمدالله توانسته اند پاسپورت و تابعیت جدید خود را اخذ نمایند در تحلیل های اخیر خود، اصرار عجیبی بر فروپاشی و تجزیه حتمی ایران دارند.
drayoush arami ۱۰ خرداد ۱۳۹۸ | ۰۸:۳۷
ok
علی ۱۳ خرداد ۱۳۹۸ | ۰۷:۳۸
تحلیل کاملا موشکافانه و عالمانه ای است. پاسخ ها به پرسش ها داده شده است ولی ظاهراً پرسش ها به سفر ترامپ به توکیو برمی گردد و مطهرنیا هیچ اشاره ای ندارد به نظر می رسد مصاحبه قبل از سفر بوده است و سپس با سفر تنظیم شده است. این پیش بینی درست وی را نشان می دهد. در ضمن اگر ازنقش قدرت های دیگر هم با وی گفت و گو شود و این مصاحبه تکمیل گردد بسیار جامع تر خواهد بود