ارزیابی آنچه که در سال ۱۴۰۴ خواهد گذشت
سال تصمیمات سخت برای تهران؟!

دیپلماسی ایرانی: با توجه به مجموعه اتفاقات و تحولاتی که در سال ۱۴۰۳ روی داد، به نظر میرسد سال پیش روی شمسی متاثر از آنچه گذشته است، سالی سخت در همه عرصههای داخلی، منطقهای و خارجی باشد. به همین واسطه طیفی از ناظران با عینکی نه چندان خوشبینانه نسبت به تحولات احتمالی ۱۴۰۴، سال آتی را یک نقطه عطف برای ایران ارزیابی میکنند. اما اینکه ۱۴۰۴ چگونه سالی برای ایران خواهد بود، محور گفتوگوی «شرق» با مهدی مطهرنیا است تا ارزیابی این آینده پژوه و استاد دانشگاه را جویا شویم.
طیفی از ناظران، تحلیلگران و کارشناسان با محوریت بازگشت دونالد ترامپ به کاخ سفید و مجموعه اقداماتی که او پس از قدرتگیری مجدد در منطقه و جهان و بهخصوص علیه ایران رقم زده است با عینکی نه چندان خوشبینانه، سال ۱۴۰۴ را سال تصمیمات سخت در همه عرصهها و زمینهها و بهخصوص در حوزه سیاست خارجی ارزیابی میکنند تا جایی که همین طیف تصریح میکند اگر تهران مسیر۱۴۰۴ را بگذراند، میتواند به مسیر خود ادامه دهد. اما از منظر یک آینده پژوه چه برآوردی دارید؟ در نظر داشته باشیم که مجموعه تحولات، اتفاقات و رویدادهای سال ۱۴۰۳ میتوانست در یک دهه یا حتی یک قرن زخ دهد؛ مرگ رئیسجمهور ایران، انتخابات زود هنگام، روی کار آمدن دولت و مجلس جدید، دو بار حمله مستقیم ایران و اسرائیل به همدیگر، بازگشت ترامپ به کاخ سفید، پایان جنگ در لبنان و غزه، سقوط بشار اسد، ترور هنیه در تهران، ترور سیدحسن نصرالله و ...، همه اینها و بسیاری دیگر، چگونه سالی را برای ۱۴۰۳ رقم زد و چه افقی برای ۱۴۰۴ ترسیم میکند؟
بله همانگونه که عنوان داشتید قطعا سال ۱۴۰۴، سال تصمیمات سخت در همه عرصهها برای تهران خواهد بود. اساسا نه سال ۱۴۰۴، بلکه دهه فعلی که در آن قرار داریم و تقریبا در اواسط آن هستیم، دهه تعیینکنندهای است. چون سال ۱۴۰۴ مصادف با سال ۲۰۲۵ -۲۰۲۶، فاصله زمانی تعیینکنندهای برای استقرار نظم نوین جهانی و شروع قرن نظامی - امنیتی از سال ۲۰۳۰ میلادی است. یعنی از سال ۱۴۱۰ این نظم نوین جهانی به شکل تمام عیار خود را در منطقه و جهان نشان میدهد. به همین دلیل است که دهه نخست ۱۴۰۰ از ۱۴۰۰ تا ۱۴۱۰ برای ایران بسیار تعیینکننده خواهد بود و به همین واسطه سال ۱۴۰۴ سال بسیار پر اهمیتی برای ایران خواهد بود.
از ادبیات کلی گویانه که عبور کنیم، به شکل جزئی اهمیت سال ۱۴۰۴ در این گذار در چه مورد یا مواردی خلاصه میشود؟
واقعیتهای سیاسی در لایههای گوناگون نیروهای پیشران نشان دهنده تغییر و تحولات در سطوح مختلف در نظام بینالملل است. ما باید از منظر ادراک آن چه در آینده خاورمیانه در کل جهان رخ خواهد داد به دو مقوله اساسی در نظام بینالملل توجه کنیم؛ اول دگرگونی و تغییر و تحولات در هندسه جهانی قدرت با محوریت سطح بالایی و رویی و دومین نکته، دگردیسی قدرت در لایههای زیرین هندسه جهانی است. بی شک این دو نکته مهم تحولات جدید و در عین حال جدی را در منطقه و جهان رقم خواهد زد. با توجه به این واقعیتها است که ۱۴۰۴، سال تعیینکنندهای در گذار از نیمه نخست دهه ۱۴۰۰ به نیمه دوم است. یعنی در پنج ساله اول این دهه شمسی ما با مجموعه حوادثی مواجه بودیم که با شروع ریاست جمهوری دولت سیزدهم و تحولات آن در داخل منطقه و جهان شروع شد و اکنون با دولت چهاردهم در حالگذار به پنج ساله دوم هستیم و با توجه به اتفاقات سال ۱۴۰۰، ۱۴۰۱، ۱۴۰۲ و ۱۴۰۳ باید دید که تهران چه مسیری را برای این گذار در سال ۱۴۰۴ تخاذ میکند.
ارزیابی شما چیست؟
فارغ از اینکه چه اتفاقاتی در سال ۱۴۰۴ روی دهد، قطعا آن چیزی که روی خواهد داد این است که سال ۱۴۰۴ سال گذار است. به این معنا که دیگر نمیتواند تهران این تصور را داشته باشد که میتواند شرایط را به سالها و دهههای گذشته برگرداند. همانگونه که تاکید کردم این سال و اساسا دهه ۱۴۰۰ به عنوان یک برهه تعیین کننده در آستانه ورود به نظم نوین جهانی است. لذا تهران در مسیر اجتنابناپذیر از عبور از گذشته برای انطباق با این نظم در آینده قرار گرفته است. به همین دلیل با بخشی از گفته شما که در سؤال نخست عنوان داشتید به شدت مخالفم.
کدام بخش؟
اینکه برخی معتقدند اگر تهران تنگه ۱۴۰۴ را بگذراند، میتواند به مسیر خود ادامه دهد؛ به هیچ عنوان این سناریو درست نیست.
به چه دلیل چنین باوری دارید؟
چون شرایط به شکل بیسابقهای در حال ترسیم وضعیت نوینی است که باید تصمیمات سخت در همه عرصهها گرفته شود. به دیگر بیان، حتی اگر آن جمله شما درست باشد که تهران با عبور از تنگه ۱۴۰۴ قادر خواهد بود که به مسیر خود ادامه دهد، به این معنا نیست که میتواند وضعیت را به دهه ۶۰، ۷۰، ۸۰، ۹۰ و سه ساله نخست ۱۴۰۰ برگرداند. سال ۱۴۰۴ سال تصمیمگیری سخت و تعیینکنندگی برای ورود به پنج ساله دوم ۱۴۰۰ این دهه یعنی دهه نخست قرن پانزدهم است. شما نکته مهمی را در سال در سؤال نخست عنوان کردید در سال ۱۴۰۴ اتفاقاتی روی داد که میتوانست در یک دهه یا یک قرن روی دهد؛ مرگ رئیسجمهور، انتخابات زود هنگام ریاست جمهوری، روی کار آمدن رئیسجمهور جدید، دولت و مجلس تازه، اتفاقات بیسابقه در منطقه، ترور هنیه در تهران، ترور سید حسن نصرالله، وضعیت بیسابقه در غرب آسیا، دو بار حمله اسرائیل و ایران به همدیگر، آتش بس در لبنان و فلسطین، سقوط حکومت اسد، بازگشت دونالد ترامپ به کاخ سفید، احیای کمپین فشار حداکثری، بحران بیسابقه در روابط آمریکا و اروپا به واسطه موضوع اوکراین و بسیاری از اتفاقات که ممکن است در همین ۲۵ روز پایانی سال ۱۴۰۳ روی دهد. ممجوعه این اتفاقات، چنان سیری از تحولات سریع و سیال را در ۱۴۰۳ رقم زد که کمتر تحلیلگری تصور میکرد بتوان در یک سال شاهد این حجم از حوادث بیسابقه بود.
به همین دلیل است که من معتقدم و دوباره تاکید میکنم ما در حال گذار و ورود به یک نظم نوین هستیم و مطمئن باشید که سال ۱۴۰۴ با تمرکز بر این واقعیت که دونالد ترامپ روی کار آمده است، سالی به مراتب سختتر، پیچیدهتر و در عین حال با مجموعهای از تحولات شگرف و حتی بیسابقه تر همراه خواهد بود که به نظر من سال آتی را در قیاس با سال ۱۴۰۳، سالی پراهمیتتر و در عین حال حساستر میکند. در سال ۱۴۰۴ تغییرات آرایشی و تغییرات محتوایی تحت تأثیر تحولات پرشتابی قرار خواهد گرفت. این موضوع تنها مختص ایران هم نیست. حتی کشوری مانند ایالات متحده آمریکا به عنوان بنیان قدرت جهانی هم باید این گذار و این نظم نوین را تجربه کند. به همین دلیل است که دونالد ترامپ فردی مانند ایلان ماسک را در مسند جدیدی به عنوان وزارت آینده یا وزارت بهبود قرار داده است. با این نکته مهمی که عنوان شد این را به شما بگویم که حتی اگر تهران بتواند شاکله و ساختار خود را حفظ کند باز از تغییر محتوایی در امان نخواهد بود. لذا ین سؤال را میپرسم که اگر در سال ۱۴۰۴، تهران از این تنگه عبور کند و ساختار و نظم خود را با همین شاکله پیش ببرد، آیا محتواها ماندهاند؟! امکان ندارد…
اتفاقا در گفتوگویی که سالها با پیش با شما داشتم، عنوان کرده بودید که «تهران در مسیری قرار دارد که یا در ظرف جنگ بزرگ آمریکا در منطقه خواهد بود یا متحد استراتژیک ایالات متحده»؛ اخیرا هم دونالد ترامپ، «تهران را بین امضای توافق جدید و جامع یا بمباران مخیر کرده است.» به نظر شما در سال ۱۴۰۴ کدام یک از این دو احتمال، نزدیک به واقعیت خواهد بود؟
بگذارید پاسخ سؤالتان را اینگونه بدهم که ایالات متحده سه اقدام جدی برای گذار از خاورمیانه و آسیای میانه و تمرکز بر مهار چین دارد. نخست مدیریت و حل پرونده فعالیتهای هستهای، موشکی و نفوذ منطقه ایران با هدف حفظ امنیت اسرائیل و کشورهای همپیمان. دوم باز تعریف مهندسی هندسه قدرت در لایههای پایین تر ناظر به منطقه غرب آسیا و کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس که این بازتعریف هندسه قدرت مطابق با اقتضائات مربوط به تغییر هندسه قدرت در لایههای بالایی و در مسیر اهداف و منافع ایالات متحده خواهد بود. سومین اقدام هم خروج اسرائیل از انزوای دیپلماتیک و تلاش برای تعمیم و گسترش روابط با کشورهای پیرامونی است که پیمان ابراهیم و برقراری روابط دیپلماتیک امارات متحده عربی و بحرین با اسرائیل و همچنین روابط مراکش و سودان با اسرائیل در دولت اول ترامپ، عملا یکی از مهمترین گامهای آمریکا در این راستا تلقی میشود و دولت دوم ترامپ هم به دنبال ادامه همان سیاست قبلی دولت او خود است.
در این بین، ایران با این کد ژئوپلیتیکی و ژئونوم ژئواستراتژیک دارای قدرت بسیار بالایی در جهت تأثیرگذاری بر مسیر آینده نظم نوین جهانی است. به همین دلیل است که تهران در مسیری قرار دارد که یا باید متحد استراتژیک آمریکا باشد یا قربانی بزرگ؛ یعنی آمریکا در کلان استراتژی خود، تهران را متحد راهبردی برای ایجاد قفل کمربندی از خاورمیانه به سمت آسیای میانه و نهایتا آسیای شرقی با هدف مهار چین میداند و اگر میبینید که دونالد ترامپ ظرف کمتر از یک ماه از بازگشت به کاخ سفید با احیای کارزار فشار حداکثری است و اکنون به دنبال توافق یا بمباران تهران است، اقدامی است که باید واشنگتن برای کنترل حد فاصل هارتلند - ریملند از خاورمیانه تا آسیای میانه با مرکزیت تهران انجام دهد.
لذا در مصاحبهای که سال ۱۴۰۰ با شما داشتم و عنوان کرده بودم «آمریکا در تلاش است تهران را به نقطهای برساند که تز اره دو سر را پیاده کند که یا به دنبال مذاکره و توافق نهایی و جامع با آمریکا برای پذیرش معامله بزرگ باشد با تنش بزرگ و نهایی صورت خواهد گرفت. اگر میبینید دونالد ترامپ به دنبال حلوفصل هرچه سریعتر جنگ اوکراین و پایان دادن به برخی مناقشات در سایر نقاط دنیاست با این هدف خواهد بود که تمرکز و انرژی خود را روی راهبرد نهایی در جهت مهار چین قرار دهد و ایران هم کانون و مرکز ثقل ژئوپلیتیکی و ژئواستراتژیکی از خاورمیانه و آسیای میانه به آسیای شرقی است. اگر ایران ذیل «توافق و معامله بزرگ» یا «تنش بزرگ» کنترل شود، معادلات هارتلند - ریملند حلوفصل خواهد شد.
شما معتقدید برای دولت دوم ترامپ، مسئله خاورمیانه با محوریت حفظ امنیت اسرائیل و تقابل با ایران در اولویت قرار خواهد گرفت یا مهار چین؟
به نظر من این مسئله را باید از بُعد دیگری بررسی کرد. آنچه باید به آن توجه شود این است که از نظر ادبیات سیاسی، باید بین دو مفهوم «اولیت» و «اولویت» تمایز قائل شد. این نکتهای است که من به کررات در گفتوگو با شما به آن اشاره کردهام. پیرو این مهم یقینا مسئله مدیریت تحولات خاورمیانه با محوریت حفظ امنیت اسرائیل و تقابل با جمهوری اسلامی ایران به عنوان مرکز نوهارتلند در اولیت سیاست خارجی دولت دوم ترامپ و ساختار سیاسی ایالات متحده و حتی دولتهای بعدی قرار خواهد گرفت، اما در نگاه کلان تر قطعا نگاه به شرق و گذار به هارتلندعلیا برای مهار چین، اولویت راهبرد امنیتی آمریکاست. البته در این میان لازم به ذکر است که خاورمیانه عربی را باید هارتلندنو و فلات ایران با مرکزیت تهران را نوهارتلند بدانیم.
با این اوصاف راه حل عبور از این نظم برای تهران با کمترین هزینه چیست؟
اکنون که آمریکاییها مانیفست سیاست خارجی خود را تقابل با چین قرار دادهاند و فصل جدیدی در رقابتهای ابرقدرتها شکل خواهد گرفت، نباید جمهوری اسلامی ایران این گونه تصور کند که با سرسپردگی کامل به چین، روسیه میتواند منافع خود را تضمین کند. ما باید با هوشمندی و خرد دیپلماتیک به این درک و باور برسیم که بهترین و بیشترین منافع ما در برقراری روابط با همه کشورها و به خصوص ابرقدرت ها، آن هم به شکل متوازن و موازی است. ایران قرار نیست برای اینکه به منافع خود در این تنش دست پیدا کند حتما به جرگه و یا جبهه یکی از این ابر قدرتهای بلوک غرب یا بلوک شرق بپیوندد. بلکه جمهوری اسلامی ایران با انعطاف سیاسی، خرد دیپلماتیک و هوشمندی میتواند با برقراری روابط با تمام طرفها، بیشترین منافع را برای خود به دست آورد. قطعا هر اقدام و تصمیمی برای وابستگی به یکی از کشورها و ابرقدرتهای بلوک شرق یا غرب سبب خواهد شد که ایران از دیگر منافع طرف مقابل محروم شود.
اقتضائات ژئوپلتیک، ژئواستراتژیک و ژئوانرژیک ایران در منطقه بسیار مهم خاورمیانه به نحوی است که نه روسیه، نه چین و نه ایالات متحده آمریکا نمیتواند نقش ایران را نادیده بگیرند. پیرو این نکته چون ایالات متحده آمریکا به دنبال تعریف یک نظام جدید بینالملل در روابط امروز کشورهاست به نقش و نفوذ ایران نیاز دارد. به عبارت دقیق تر بر اساس تئوری «هارتلند - ریملند بزرگ»، شرکای استراتژیک ایالات متحده آمریکا عبارتند از کانادا، ژاپن، ایران، کره جنوبی و استرالیا است که یقینا نقش ایران در این تئوری یک نقش بسیار مهم و حیاتی برای ایالات متحده آمریکاست. چرا که ایران رابط و وصلکننده هارتلند بزرگ از شمال آفریقا و فلات تبت تا ریملند بزرگ یعنی کشورهای دارای ساحل چون ژاپن، کره و استرالیا است. به عبارت دیگر هلال این هارتلند و ریملند بزرگ از تنگه باب المندب، تنگه عدن و خلیج فارس میگذرد.
بر این اساس مرکز ثقل و نقطه کانونی ارتباط بین هارتلند و ریملند، ایران خواهد بود. این فقط مربوط به نیاز آمریکا به ایران است. در سوی دیگر باید روسیه و چین را هم مدنظر قرار داد. در این رابطه اگرچه جمهوری اسلامی ایران در برخی از مسائل مانند تحولات پس از ضدواقعه هفتم اکتبر و یا تحریمهای اقتصادی وابستگی بیشتری به چین و روسیه پیدا کرده است، اما ایران از برگ برندههای بسیار مناسبی، هم در منطقه و هم در حوزه اقتصادی و تجاری برخوردار است که میتواند موازنه لازم را با پکن و مسکو برقرار کند. پس ما هم برگ برندههای خود را داریم و قرار نیست که حتما خود را به صورت کامل به چین و روسیه بسپاریم. لذا همان گونه که میتوانیم از پکن و مسکو امتیاز گیری کنیم بی شک میتوان از آمریکا و اروپاییها نیز امتیازگیری کرد. این بهترین سناریو است. خصوصا که به نظر میرسد ترامپ در تلاش برای مهار چین، فرصت مغتنمی برای ایران به وجود خواهد آورد که از شرایط پیش آمده به منظور کسب منافع حداکثری بیشترین بهره برداری را داشته باشد.
شما جزو آن دسته از کارشناسان و آینده پژوهانی که همواره روی موضوع مهار چین تمرکز کردهاید و با کلیدواژه «هاتلند علیا» نسبت به آن حساس بودهاید. آیا واقعا تقابل پکن - واشنگتن تا این حد بر معادلات جهانی سایه انداخته است؟
بله. بیشک تحولات جهانی و بهخصوص معادلات غرب آسیا در سال ۲۰۲۵متاثر از تحولات هندسه قدرت جهانی در لایه بالایی با محوریت راهبرد مهار چین از سوی ایالات متحده است. یعنی خاورمیانه هم مانند دیگر مناطق جهانی خواسته یا ناخواسته تحت تأثیر این راهبرد یا بهتر بگوییم کلان راهبرد آمریکا قرار گرفته و خواهد گرفت. پس آن چه پیشتر در خاورمیانه گذشته، اکنون در جریان است و یا در آینده روی خواهد داد به شکل جدی با سناریوی مهار چین و توجه آمریکا به هارتلندعلیا در آسیای شرقی گره خورده است. با در نظر داشتن این نکته، ایالات متحده آمریکا فارغ از اینکه چه رئیسجمهوری روی کار باشد؛ چه اوباما باشد یا جو بایدن، دونالد ترامپ یا هر فرد دیگری، راهبرد نهایی سیاست خارجی را روی مهارچین قرار داده است. اینجا تنها تفاوت عملکردها باعث تغییر جزئی مسیر و تغییر تاکتیک آمریکا میشود، وگرنه استراتژی آنها یکسان است. با وجود تمام اختلافات بین بایدن، ترامپ و اوباما شما میبینید که آمریکا تقریبا طی دو دهه گذشته، تمرکز و اولویت جدی را روی مهارچین قرار داده است. چون در نظم نوین جهانی، آمریکا باید روی منابع قدرت نظامی، مالی، تجاری، هوش مصنوعی، فضا، فناوریهای پیشرفته و ... سیطره جدی داشته باشد و همانطور که گفتم اگر ایالات متحده آمریکا میخواهد تمرکز و انرژی خود را روی مهار چین قرار دهد، باید در کنار پایان دادن به تمام مناقشات، موضوع ایران را هم یا از طریق معامله بزرگ یا تنش بزرگ به سرانجام برساند. و اکنون هم بسترهای اولیه آن در کمتر از یک ماه از بازگشت دونالد ترامپ به کاخ سفید فراهم شده است دونالد ترامپ واقعا به دنبال معامله بزرگ یا تنش بزرگ است. این موضوع هم ارتباطی به دونالد ترامپ ندارد. چون ما شاهد دوره گذار و تثبیت نظن نوین هستیم که کلید آن در سال ۱۹۹۰ و از دوره بوش پدر شروع شد و در دوره بوش پسر با ضدواقعه ۱۱ سپتامبر تحکیم پیدا کرد و پس از فراز و فرودهای فراوان در ۷ اکتبر با ضد واقعه عملیات طوفان الاقصی، دوره تثبیت خود را طی میکند. در این نظم تهران نمیتواند نقش چهار دهه اخیر خود را داشته باشد. چون آمریکا به کد ژئوپلیتیکی و ژنوم ژئواستراتژیک تهران برای کنترل و قفل کمربند خاورمیانه به آسیای میانه نیاز دارد.
جناب مطهرنیا بدون تعارف میخواهم این نوع ادبیات و تحلیل شما را هم به چالش بکشم. چون قرائت شما شبیه به یک فیلم آخرالزمانی است در حالی که ما اکنون میبینیم سیاست دونالد ترامپ در خصوص جنگ اوکراین و تحولات خاورمیانه با مخالفتهای جدی اروپا و حتی کسانی مانند لیندسی گراهام مواجه شده است. آیا این گسلها نمیتواند مسیر ترسیمی شما را دور از واقعیت نشان دهد؟
به هیچ عنوان. چون اگر میبینید اکنون اروپاییها یا افرادی مانند لیندسی گراهام در خصوص نحوه پایان دادن به جنگ اوکراین یا کوچاندن فلسطینیان از غزه انتقادات یا چالشهایی را با دونالد ترامپ مطرح کردهاند، صرفا نقش خود را در قالب سناریوی پلیس خوب و پلیس بد پیاده میکنند. یعنی دونالد ترامپ اکنون نقش پلیس بد را بازی میکند و اروپاییهایی که در حال حاضر گسل جدی با واشنگتن بر سر نحوه پایان دادن به جنگ اوکراین پیدا کردهاند و یا لیدنسی گراهام که درخصوص اختلافات بین آمریکا و کشورهای عربی منطقه انتقاداتی به ادعاهای ترامپ پیرامون کوچاندن اجباری فلسطینیان به خارج از غزه دارند، نقش پلیس خوب را ایفا میکنند. اساسا من مسئله را در فرد خلاصه نمیکنم. ما با یک روند و پروژهای مواجه هستیم که دونالد ترامپ، لیندسی گراهام، جمهوریخواهان، دموکراتها و ...، همگی جزوی از این پروژه هستند و هر کدام به نسبت نقش و جایگاه خود بخشی از این پروژه را جلو میبرند./شرق
نظر شما :