ترامپ از دنیا چه می خواهد؟
چین، نفت خاورمیانه و نقش تخریبی امریکا
نویسنده: محمد حسین ادیب، اقتصاددان و استاد دانشگاه
دیپلماسی ایرانی:
قسمت اول
نظم اقتصادی جهان تامین کننده منافع آمریکا نیست، آمریکا درصدد ایجاد نظم جدیدی در اقتصاد جهانی است. طی بیست سال اخیر، مرکز ثقل اقتصاد جهانی از آمریکا به چین و کشورهای نفتی منتقل شد، اگر اقتصاد جهان با همین فرمان پیش برود به زودی آمریکا به قدرت اقتصادی درجه دو تبدیل می شود و این کشور تبدیل شدن به قدرت اقتصادی درجه دو را بر نمی تابد. هدف آمریکا، بازگرداندن مرکز ثقل اقتصاد جهانی از چین و کشورهای نفتی به آمریکاست.
تحقق این شرط دو پیش نیاز دارد؛ مهار چین و تضعیف اقتصاد کشورهای نفتی.
همه کشورهای نفتی به گونه ای دچار بحران شده اند که نهایتا به تضعیف اقتصاد آنها منجر می شود !خاورمیانه کانون اصلی کشورهای نفتی است. آمریکا یک خاورمیانه ترجیحا ضعیف می خواهد که از منظر سیاسی متفرق، از منظر اقتصادی در بن بست و از منظر اجتماعی فاقد روحیه باشد، چنین خاورمیانه ای مرکز ثقل اقتصاد جهانی را مجددا به آمریکا منتقل می کند، سیاست خاورمیانه ای آمریکا بر این چهار اصل استوار است و بقیه تفسیر این چهار اصل.
پال کروگمن که هر هفته در نیویورک تایمز سرمقاله می نویسد ادعا می کند که هدف آمریکا مهار چین است و این درست است اما چین چگونه مهار می شود؟ پال کروگمن می نویسد چین امروز شبیه ژاپن اواخر دهه هشتاد است و این ارزش بررسی دارد. در دهه هشتاد هر کس در هر نقطه جهان در این اندیشه بود که به ژاپن برود و در سهام یا ملک سرمایه گذاری کند. قیمت سهام و آپارتمان در ژاپن ماهانه افزایش قابل ملاحظه داشت. قیمت آپارتمان در ژاپن به قدری افزایش یافت که آپارتمان را دو نسله می فروختند یعنی اقساط آن را پدر مادر و فرزندان تقبل می کردند. همه می گفتند دهه آینده دهه ژاپن خواهد بود، اما در سال ۹۱ اقتصاد ژاپن سقوط کرد، قیمت آپارتمان به ۲۰ درصد سابق سقوط کرد و قیمت سهام به ۱۶ درصد سابق رسید. دهه ۹۰ میلادی که قرار بود دهه ژاپن باشد ژاپنی ها از آن به دهه از دست رفته یا دهه سوخته یاد می کنند.
همین وضعیت برای چین تکرار می شود. چین امروز، ژاپن سال ۹۰ میلادی است، اقتصاد چین فرومی پاشد و برنده آن آمریکا خواهد بود. تقلیل دادن اختلافات آمریکا و چین به اختلافات تعرفه ای پاک کردن صورت مسئله است. دهه آینده برای چین دهه از دست رفته است. چینی ها بعدها، از این دهه به نام دهه سوخته یاد خواهند کرد. چین با فروپاشی مالی مهار می شود و خاورمیانه با سیاست چهارگانه.
قسمت دوم
رئیس جمهوری آلمان یک بار جمله عجیبی گفت: «آمریکا، چین و روسیه در یک چیز به تفاهم رسیده اند و آن بی ثبات کردن اروپاست.» بر اساس ادعای رئیس جمهوری آلمان استراتژی آمریکا؛ بی ثبات کردن اروپاست. اما بی ثبات کردن اروپا برای آمریکا چه مزیت هایی دارد؟ اروپا اکنون کجا ایستاده است؟
ولخرج ترین ملت اروپا یونانی هستند و حسابگرترین ملت اروپا، آلمان ها؛ اما این دو ملت متفاوت در منطقه یورو تشکیل یک بلوک اقتصادی دادند. با عضویت یونان در منطقه یورو وضعیت یونان ناگهان به شدت تغییر کرد و یونانی ها غرق در رفاه شدند. این ایده ایجاد شد که عامل انقلاب در رفاه یونانی ها، تشکیل منطقه یورو بوده است. به زودی اعلام شد میزان بدهی خارجی یونان از ۱۰ میلیارد دلار قبل از تشکیل منطقه یورو به ۲۵۰ میلیارد دلار افزایش یافته است. در واقع علت رفاه غیر قابل تصور یونانی ها، استقراض وحشتناک بلافاصله بعد از عضویت در منطقه یورو بوده است. صندوق بین المللی پول اعلام کرد یونان حداکثر ۵۰ میلیارد دلار از این بدهی را می تواند پرداخت کند. در عمل یونان بیش از ظرفیت و توان باز پرداخت خود وام خارجی دریافت کرده است. اما ۷۰ درصد از وامی که به یونان پرداخت شده به وسیله آلمان و فرانسه بوده است.
بانک های آمریکا و انگلیس که عمده وام های جهان را تامین می کنند فقط ۵ درصد وام های اروپا را پوشش داده اند. یعنی زمانی که دیر یا زود اعلام شود یونان قادر به پرداخت وام های خارجی نیست این بانک های آلمان و فرانسه هستند که دچار بحران می شوند و نه بانک های آمریکا و انگلیس.
اما فقط یونان در اروپا چنین وضعیتی ندارد، وضعیت ایتالیا هم فاجعه بار است. ایتالیا ۲۵۰۰ میلیارد دلار بدهی خارجی دارد که ۵۰۰ میلیارد دلار آن از فرانسه تامین مالی شده است. ده سال است که ایتالیایی ها از جیب فرانسوی های دارند در رفاه زندگی می کنند. ایتالیا اگر بتواند طی زمان سی درصد از این بدهی را پرداخت کند، شاهکار کرده است. باز هم منبع تامین وام های ایتالیا: آلمان و فرانسه هستند. وضعیت اسپانیا و پرتغال از وضعیت ایتالیا بدتر است.
ماحصل کلام؛ اروپای جنوبی از محل ثروت آلمان و فرانسه زندگی می کنند. ثروت آلمان ها و فرانسوی ها بدهی یونانی ها، ایتالیایی ها، اسپانیایی ها و پرتغالی هاست.
اروپا ۱۶ هزار میلیارد دلار بدهی خارجی دارد که عمده آن به وسیله آلمان و فرانسه تامین مالی شده و کشورهای بدهکار اروپایی قادر به بازپرداخت بیش از ۳۰ درصد آن نیستند. هفتاد درصد این بدهی ها دیر یا زود باید بخشیده می شود.
یک عمری است که آلمان ها و فرانسوی ها دارند برای یونانی ها، ایتالیایی ها، اسپانیایی ها، پرتغالی ها، مجارها و رومانی ها رایگان کار می کنند (بخش اعظم اروپای شرقی را هم باید به این لیست اضافه کرد).
تسویه این بدهی دیر یا زود انجام می شود و اروپایی های بدهکار منکر پرداخت بدهی می شوند. دولت جدید ایتالیا بفهمی نفهمی دارد همین را می گوید. دولت جدید ایتالیا در آینده با قاطعیت بیشتری خواستار بخشیدن بدهی ها می شود.
پیش بینی پنج نفر از تیم تحقیقاتی این است که طی پنح سال آینده دولت های پوپولیست منکر بدهی با تفکر ضد آلمان و فرانسه در اروپا یکی بعد از دیگری به قدرت می رسند. آلمان ها و فرانسوی ها به سادگی از طلب خود نمی گذرند و مواجه بین اروپای طلبکار و اروپای بدهکار محتمل است. نمی شود که ۲۰ سال یک قسمت از اروپا از جیب یک قسمت دیگر اروپا در رفاه زندگی کند و بعد این بدهی بخشیده شود. این تسویه حساب با بحران بی ثباتی همراه می شود.
رئیس حمهوری آلمان که آمریکا، روسیه و چین را متهم می کند در پی بی ثباتی اروپا هستند فراموش می کند اضافه کند اروپای جنوبی و شرقی، بیست سال بسیار بیش از ظرفیت خود استقراض کرده و این حجم از استقراض است که عامل بی ثباتی است. شاید بهتر است گفته شود به سبب استقراض بیش از سه برابر ظرفیت اقتصاد، اروپا مستعد بی ثباتی است و این به وسیله رقبا و از جمله آمریکا و روسیه، مورد بهره برداری قرار می گیرد.
جمله معروف ترامپ تامل برانگیز است. در فردای روزی که جلیقه زردها شانزه لیزه را به آتش کشیدند، گفت اینها رهبری مثل من می خواهند!؟ ترامپ از شرایط جدید که ایجاد آن ارتباطی با آمریکا ندارد بهره برداری تبلیغاتی می کند.
اروپا ۴۰ درصد نفت صادراتی جهان را می خرد و نظر به اینکه تا خرخره در بدهی خارجی فرورفته توان خرید نفت گران را من بعد ندارد. ناتوانی اروپا از خرید نفت گران به سقوط قیمت نفت انجامیده و سقوط قیمت نفت به تضعیف اقتصاد کشور های نفتی منجر شده است.
برآمده از مطلب فوق عامل تضعیف اقتصاد کشورهای نفتی، ناتوانی خریداران نفت از خرید نفت گران است و البته آمریکا از شرایط پیش آمده استفاده خاص خود را خواهد برد. تضعیف اقتصاد کشورهای نفتی به سود آمریکاست، اما سقوط قیمت نفت دلائل اقتصادی دارد.
مسیر حرکت اقتصاد جهانی به سمت بی ثباتی در اروپا، کاهش قیمت نفت و ورشکستگی چین پیش می رود. این طراحی آمریکا نیست اما آمریکا از شرایط پیش آمده در جهت منافع خود استفاده می کند.
قسمت سوم
سازمان تجارت جهانی در سال ۱۹۹۶ تشکیل شد اما مناسبات اقتصادی مبتنی بر جهانی شدن اقتصاد از سال ۲۰۰۰ شکل گرفت. برای فهم تاثیر جهانی شدن اقتصاد بر کشورها باید صادرات جهان را با سال ۲۰۰۰ مقایسه کرد.
صادرات آمریکا نسبت به سال ۲۰۰۰ فقط ۱۰۳ درصد رشد کرده اما صادرات چین ۹۰۰ درصد افزایش داشته است. متوسط صادرات جهان نیز نسبت به سال ۲۰۰۰ فقط ۲۰۰ درصد رشد کرده است. چین برنده جهانی شدن اقتصاد است و آمریکا بازنده.
ترامپ آمده تا میز جهانی شدن اقتصاد را وارونه کند. ترامپ اخیرا توئیت کرد تا او هست اجازه نخواهد داد چین ابرقدرت شود.
اگر اقتصاد جهان با همین فرمان پیش برود چین جای آمریکا را می گیرد. اولین تهدید برای امریکا فقط چین است.
قسمت چهارم
استیگلیز، برنده جایزه نوبل در رشته اقتصاد و رئیس گروه مشاوران رئیس جمهوری آمریکا در دهه نود می نویسد؛ یک شاخص بیشتر برای ارزیابی عملکرد روسای بانک های مرکزی دنیا وجود ندارد و آن اینکه، آن مملکت به گونه ای اداره شود که خرید اوراق خزانه ده ساله آمریکا با بازدهی ۲ درصد در سال، اقتصادی باشد.
من ۳۰ سال اقتصاد آمریکا تدریس کردم اقتصاد جهان همه همین یک جمله است و بقیه تفسیر آن. برای اینکه خرید اوراق ده ساله خزانه آمریکا با بازدهی ۲ درصد اقتصادی باشد باید تورم در جهان سالانه ۲ درصد باشد. لذا همه بانک های مرکزی دنیا (منهای ده اقتصاد درب و داغان) کشورشان را به گونه ای اداره می کنند که تورم هدف یا تورم سالانه، بیش از ۲ درصد نباشد.
اما چرا آمریکا خواهان این است که تورم در دنیا سالانه ۲ درصد باشد؟
امریکا ۲۲ هزار میلیارد دلار تا کنون اوراق خزانه منتشر کرده است و سالانه هزار میلیارد دلار به آن اضافه می شود. چرا سالانه هزار میلیارد دلار به حجم اوراق خزانه آمریکا اضافه می شود؟
امریکا سالانه ۱۰۰۰ میلیارد دلار کسر بودجه دارد و کسر بودجه را از طریق استقراض تامین می کند و استقراض نیز از طریق انتشار اوراق خزانه است.
امریکا امسال ۶۰۰ میلیارد دلار بابت بازدهی اوراق خزانه پرداخت می کند، (نزول به دارندگان اوراق خزانه). اگر تورم در دنیا بیش از سالانه ۲ درصد باشد پولی که آمریکا بابت سود اوراق خزانه باید پرداخت کند سر به فلک می زند. لذا برای اینکه جهان، کاغذهای آمریکا را بخرد و کسر بودجه ۱۰۰۰ میلیارد دلاری آمریکا را تامین کند (کاغذ بگیرد و سالی ۱۰۰۰ میلیارد دلار به امریکا بدهد) باید تورم در امریکا و جهان، سالی ۲ درصد باشد.
تورم ماه قبل در آمریکا ۲.۱ درصد بود که یک دهم درصد از دو صد عبور کرده بود یعنی تورم لب به لب بود. اما ترامپ بر واردات از چین تعرفه وضع کرده که این تورم را در آمریکا به سادگی از ۴ درصد عبور می دهد. فدرال رزرو تورم ۴ درصدی را بر نمی تابد. تورم چهار درصدی یعنی اینکه آمریکا بابت بدهی هاش بابت اوراق خزانه به جای ۶۰۰ میلیارد دلار در سال ۱۲۰۰ میلیارد دلار نزول بدهد که این به منزله به هم ریختن نظم جهانی است. فدرال رزرو این حجم از تورم را بر نمی تابد و با افزایش نرخ بهره تورم را مهار می کند. افزایش نرخ بهره با کاهش تراز بانک مرکزی آمریکا ممکن است. تراز بانک مرکزی آمریکا نشان می دهد که در جهان اکنون چه میزان دلار کاغذی وجود دارد.
دلار موجود در جهان سال گذشته ۴۴۰۰ میلیارد دلار بود و اکنون ۳۸۶۴ میلیارد دلار است. برای مهار تورم باید تراز به حدود ۳۶۵۰ کاهش یابد. کاهش تراز به ۳۶۵۰ میلیارد دلار به معنای این است که فدرال رزرو این اختلاف را، اوراق خزانه جدید منتشر کند.
تقریبا برای جبران کسر بودجه آمریکا، فدرال رزرو باید ماهانه ۸۳ میلیارد دلار اوراق جدید منتشر کند. حالا اگر بخواهد تورم را هم مهار کند باید مازاد بر این (مازاد بر ۸۳ میلیارد دلار) اوراق جدید منتشر کند که چنین خریدارانی در جهان وجود ندارد، مگر اینکه بازدهی اوراق بالا برود یعنی آمریکا، به جای اینکه سالانه ۶۰۰ میلیارد دلار به نزول خواران جهانی (بخوانید دارندگان اوراق خزانه) بپردازد این میزان بیشتر شود.
امریکا به زودی غرق در مشکلات ناشی از افزایش تعرفه بر واردات از چین می شود.
اولویت اول سیاست خارجی آمریکا در نقطه موجود، فقط یک چیز است اجازه ندهد تا افزایش تعرفه بر واردات از چین به در هم ریزی نظم اقتصادی آمریکا تبدیل شود.
مدیریت بدهی دولت آمریکا که در دوره ترامپ و قبل از آن سالانه هزار میلیارد دلار به آن اضافه می شود و ترامپ در انتخابات قول داد که آن را حل می کند و نتوانست؛ با اداره کردن یک بنگاه معاملات ملکی متفاوت است. ترامپ باید مراقب باشد مدیریت فدرال رزرو (بانک مرکزی آمریکا) را با مدیریت یک بنگاه معاملات ملکی اشتباه نگیرد.
ترامپ توئیت کرد که از انتخاب رئیس فدرال رزرو پشیمان شده و با ادبیات خود رئیس فدرال رزرو را به باد انتقاد گرفت که نباید نرخ بهره را اضافه کند. فدرال رزرو نرخ بهره را اضافه نمی کند! فدرال رزرو میزان دلار کاغذی (تراز بانک مرکزی) را کاهش می دهد. وقتی دلار در اقتصاد کم شد، آمریکا با کمبود پول مواجه می شود و کمبود پول، نرخ بهره را بالا می برد، پس نتیجه طبیعی کاهش حجم دلار کاغذی، افزایش نرخ بهره است.
در ماه گذشته وقتی ترامپ حملات خود را به فدرال رزرو افزایش داد، رئیس فدرال رزرو ابتدا در مصاحبه ملایمت نشان داد؛ اما طی یک ماه گذشته ۸۰ میلیارد دلار از تراز کم کرده است. فدرال رزرو دارد کار خود را می کند. ترامپ هم دارد ساز مخالف خود را می زند. مواجهه ترامپ و فدرال رزرو دیدنی ترین فصل کتاب خواهد بود.
برای من که ۳۰ سال اقتصاد امریکا تدریس کرده ام و روابط رئیس جمهوری آمریکا و رئیس فدرال رزرو را دنبال کرده ام تاکنون چنین رویارویی را به یاد ندارم. خیلی پر هیجان شده است.
نظر شما :