هفدهمین بخش از کتاب «غریبه»
قصه کوتای الصخیرات مراکش
دیپلماسی ایرانی: خاطرات زندانیان سیاسی در کشورهای مختلف که از حکومت های دیکتاتوری حاکم بر کشورهای خود در رنج و عذاب بوده اند، آموزنده است. علاوه بر اطلاعاتی که نویسنده یا گوینده خاطره از وضعیت شخصی خود و کشورش می دهد، بیانگر رفتارهای دیکتاتورهای حاکم بر آن کشور نیز هست. دیکتاتوری ها در منطقه ما همچنان حضوری پررنگ و سرکوبگر دارند. یکی از این کشورها مغرب است، کشوری پادشاهی که از زمان تاسیسش تا کنون به شیوه سلطنتی و استبدادی اداره می شده است. اگر چه این کشور در سال های اخیر، به ویژه بعد از دوره موسوم به بهار عربی، سلسله اصلاحاتی را در دستور کار خود قرار داده و به گواه مجامع بین المللی موفقیت هایی نیز داشته است، اما استبداد در این کشور ریشه دارد و هنوز بسیاری از فعالان مدنی از آن رنج می برند. اما گویا دوره استبداد در زمان ملک حسن، پادشاه سابق این کشور شدیدتر و سنگین تر بوده است. کتاب پیش رو با عنوان "غریبه" (الغریبه) خاطرات زنی است که پدرش رئیس ستاد ارتش بوده اما اتهام کودتا متوجهش می شود و به همراه خانواده اش به زندان ابد محکوم می شود. آقای ژنرال در زندان می میرد ولی دختر که از خردسالی به زندان وارد شده به همراه خانواده اش در زندان به زندگی خود ادامه می دهد. آن دختر «ملیکه اوفقیر» است که بعد از آن که مورد عفو قرار می گیرد و بعد از 20 سال از زندان آزاد می شود، و بعد از آن که از مغرب به فرانسه می رود، شروع می کند خاطرات دوران زندان خود را به رشته تحریر در می آورد.
آن چه پیش روست و دیپلماسی ایرانی قصد دارد آن را هر هفته به طور مرتب منتشر کند، ترجمه خاطرات ملیکه اوفقیر است. در این جا بخش هفدهم آن را می خوانید:
محمد اوفقیر در ۲۹ سپتامبر ۱۹۲۰ در عین شعیر در استان تفیلالیت، منطقه نفوذ بربرها در بالاترین نقطه از مغرب مشرف به اقیانوس اطلس، به دنیا آمد. لقبش اوفقیر به معنی «اهل مفقر» بود. وقتی که ۷ ساله بود، پدرش، احمد اوفقیر، رهبر روستا، را از دست داد. او بعدا توسط مارشال لیوتی به پاشا بودنیب ملقب شد. بعد از آن ارتش به سرعت جای خاندان او را در زندگی اش گرفت. هیچ بحثی درش نبود که به شدت به ارتش وابسته بود. وقتی که ۲۱ ساله شد، در ارتش فرانسه به عنوان نیروی داوطلب استخدام شد. در ایتالیا زخمی شد و در هند و چین به درجه سرهنگی رسید. سپس به سرعت به عنوان رئیس همراه محمد پنجم انتخاب شد. وقتی که حسن دوم به قدرت رسید، او در ۳ مارس ۱۹۶۱ تاجگذاری کرد، توانست اعتماد شاه جدید را به خود جلب کند. در بحبوحه بحران ربوده شدن مهدی بن برکه در سن – ژرمن، رهبر چپگرای مخالفان مراکش، در سال ۱۹۶۵ که به دنبال آن ناپدید شد، به دست داشتن در این حادثه متهم شد و از طرف فرانسه غیابی به حبس ابد محکوم شد. در آن موقع او ژنرال و وزیر کشور بود.
گفته می شد که او همهکاره قدرت حاکمه است. عملا هم چنین بود. حکومت بیش از اندازه درگیر فساد و استبداد شده بود و غرب برای حفظ پادشاه، پشتیبانی همهجانبه از او می کرد. بعد از کودتای الصخیرات، ترس، اردوگاه پدرم را تغییر داد. در یکی از روزهای ژوئیه ۱۹۷۱، در جریان جشن تولد پادشاه دو هنگ از مدرسه نظامی، کاخ الصخیرات را به تصرف در آوردند و کارکنان کاخ را گروگان گرفتند. آنها صدها نفر از میهمانان را قتلعام کردند و پادشاه با مخفی شدن در دستشوییهای کاخ توانست جان سالم به در برد. پدرم از خود و شاه دفاع کرد، او با طرفداران ارتش شورشی که از آنها جدا شده بود مبارزه کرد، در پی این مبارزه توانست بی گناهی ۱۰۸۱ نفر از افسران همکار خود در ارتش را ثابت کند و جان آنها را نجات دهد. اما همچنان سایه سرکوب و مجازات برقرار بود. پدرم تغییر کرد و افسرده شد، آرزوی زندگی جدیدی را داشت، زندگی سادهتر و بی آلایشتر.
با این حال هیچ وقت قدرت را محصور به خود نکرد. به عنوان وزیر دفاع انتخاب شد، فرمانده ستاد نیروهای هوایی پادشاهی. همه چیز برایش فراهم بود. زنی جذاب داشت، شش کودک و سمتی در راس کشور. هیبت یک سرباز در چهره یک مرد موقر. چنین مردی در چنین جایگاهی همه چیزش را از دست میدهد، اول از همه زندگیاش را. یادم است یکی از دوستانم، که فرزند ژنرالی بود که به دلیل مشارکتش در کودتای الصخیرات کشته شده بود، فامیلیاش را عوض کرد، حالا یا از ترس یا از وحشتی که فضای پرتنگنای حکومت متوجهش کرده بود. تصمیم او مرا شوکه کرد. به خودم می گفتم: هر اتفاقی در زندگیام بیفتد، همچنان نامم را حفظ می کنم. اوفقیر: در مغرب، همچنین در کشورهای دیگر، نام کلیدی سحرآمیزی بود، آمیختهای از احترام و ترس و زندگی خارج از عرف. همین لقب فامیلی بود که جهنم را بر من تحمیل کرد.
ادامه دارد...
نظر شما :