به مناسبت یکصدمین سالگرد امضای پیمان دوستی
هو... بشنو از نی چون حکایت می کند
نویسنده: پوهنیار میراحمدنوید مشعوف، استاد دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه هرات- افغانستان
دیپلماسی ایرانی: برمنِ کمترین افتخار بخشیدند و فرصتی را مستولی داشته اند، تا در کنار استادان و فرهیخته گان این دو ملت (افغانستان و ایران) به پاس صدمین سالگرد تفاهمنامه دوستی شان، نکاتی بنگارم.
دوستی و هم زیستی ایران و افغانستان پیشینه ای به درازنای تاریخ باستان دارد. هیچ دو کشوری در جهان هستی وجود نخواهد داشت که به اندازه ای این دو، هماهنگی فرهنگی، هنری، تاریخی، زبانی، ادبی، عرفانی و فلسفه ای داشته باشد. این دو کشورتصویر حقیقی از فرموده حکیم سخن حضرت سعدی بزرگمهراست. که فرمود: بنی آدم اعضای یک گوهراند؛ آری ما اعضای یک گوهریم! چه گوهری برتر و بهتر از همدلی که به قول مولانای-جان، آن عارف خردمند بلخ؛ همدلی ازهم زبانی بهتراست. چه گوهری سره تر از شباهت و درک حقیقی همدیگر. شباهتی که جوهره حقیقی ماست و این حقیقت بر مبنای معنویت، حکمت، خردمندی و سرافرازی ایجاد شده است. گوهر شباهت، در دایره شناخت انسانی زمانی جلوه می نماید که وقتی: من نثر مسجعی از پیر هرات خواجه انصار را می خوانم، هم زبان و هم دل من تمامی واژه های عرفانی آن را می شناسد. وقتی من از رنگ لاژورد کاشی های آرامگاه گوهرشاد خاتون، آن بانوی با اعتدال، نام می برم، تمامی نقوش هندسی اش در ذهن هم کیش من، نقش می بندد. کماکان که وقتی برایم از معماری مادها می گویی، برایت استوپه های شهر لوگر را نشانه می گیرم. وقتی من از نقاشی های دلارام می گویم، تو شباهت هایش را در نقش برجسته ساسانی نشانم می دهی. وقتی من از استفاده رنگ در دیوار های ماحول بودا سخنی به زبان می آورم، تو از کاشی های رنگی هخامنشیان برایم قصه ها می کنی. وقتی من حوزه گندهارا را به معرفی می گیرم، تو درکِ دقیقی از حوزه تمدنی را در ذهن داری. وقتی تو از آرامگاه ابن سینا درهمدان سخن می رانی، من ترا برای بازدید از آرامگاه جوانمرد قصاب در بلخ باستان دعوت می کنم. وقتی من از حضرت بهزاد آن نگارگر عالَم با افتخار نام می ببرم، تو مرا به مکتب تبریز و نامه شاه اسماعیل صفوی که به تاریخ 928ه-ق عنوانی قدوة المصورین حضرت استاد بهزاد به سمت رئیس کتابخانه ای دولتی آن وقت تفویض گردیده بود، آشنا می سازی. وقتی من از شاهنامه ای بایسنقری و ظرافت های دوره پیشین مکتب هنری هرات سخن می گویم، تو مرا برای دیدنش به کاخ گلستان دعوت می کنی. وقتی تو از موسیقی و دست نوشته های عبدالقادر مراغه ای سخن به میان می آوری، من برایت از حکیم فارابی[فاریابی] داستان ها به زبان می آورم. وقتی تو از جنگاوری و شهامت رستم، آن یَل سیستان، سخن به زبان داری، من برایت استراحتگاه اش (تخت رستم) را در ولایت (آستان) سمنگان نشان می دهم. وقتی تو از داستان فرهاد و شیرین، به شیرینی یاد کنی، من برایت از عشق رابعه، آن نخستین بانوی شعر پارسی و حکیم زمان در مقابل بکتاش سخن ها خواهم داشت. وقتی تو از کویرهای داغ، عاشقانه یاد می کنی، من ترا به دشت لیلی، آن دشت سراسر سرخ میزبانی خواهم کرد. وقتی تو از جنگل، آب، کوه، با شوق سخن داری، من برایت کُنر، پنجشیر، و بند امیر را معرفی می-کنم. وقتی وقتی ...
آری اگر ما دو بنشینیم و از داشته های خویش بگوییم، بدون شک داستان نشست چهل شبانه روز خداوندگار بلخ و حضرت شمس تبریز تکرار خواهد شد و نتیجه اش نیز همان سخن خواهد بود که آنچه تو گفته من دیده ام. این شباهت ها نشان از هم فرهنگی دو ملت به جان برابر است، که با تأسف سیاست های پست امروزی روابط بین این دو را اندکی خدشه دار نموده است. دوستی ما، نشان از تاریخ کهن ماست. تاریخ ما گوای بر ارتباط دیرینه ما در جهان هستی است. این شباهت هایمان همراه-است با همدلی، هم زبانی و باورمندی در قبال تمامی ارزش های انسانی که جغرافیای پارسی بدان مفتخر است. آری؛ جغرافیای که به گفته قهارعاصی آن شاعر پارسی گوی اهل پنجشیر- افغانستان؛ از شام تا به کاشغر و از کاشغر تا کرانه های سند و از آن سند زیبا تا خجند باستان به یقین جغرافیای معنوی ماست.
در آخر پاس می داریم تمامی داشته های با عزت این دو ملت با هم برابر و هم دل را که در درازنای تاریخ با هم خوب زیسته اند و تاریخ ها ساخته اند.
زنده و پاینده باد دوستی و راستی بین کشور ایران و افغانستان
با ادای حرمت و مهربانی
نظر شما :