به مناسبت یکصدمین سالگرد امضای پیمان دوستی

افغانستان و ایران؛ دو برادر با جان برابر

۱۸ تیر ۱۴۰۰ | ۱۴:۰۰ کد : ۲۰۰۳۸۸۹ آسیا و آفریقا انتخاب سردبیر
هلال فرشیدورد در یادداشتی برای دیپلماسی ایرانی می نویسد: دل‌کندن از گذشته‌های شیرین دشوار است، من روزی نیست که در آرزوی گذشته‌ی با شکوه این مرز و بوم و ندیدن آن سادگی‌های زیبا_ کوزه‌های گلی بر دوش دخترکان دهکده، گل‎گردانی‌ و سرودخوانی‌های فصل بهار و... اشک نریزم و حسرت نان گرم سر تنور را از دستان پاک مادر که دیگر میسرم نشد نخورم. ای دریغ! از نبودن آن سادگی‌ها، لطف و عطوفت‌های گمشده‌ی شیرینِ از دست‌رفته.‌ دلم گاهی می‌شکند، می‌شکند چنان شیشه‌یی که سنگ می‌خورد و بر زمین فرو می‌ریزد، و باز این سخن هم‌روزگار حافظ و هم‌تبار بزرگوار ما کمال خجندی در ذهنم می‌پیچد و می‌پیچد: «هیچ حالی را بقایی نیست بی‌صبری مکن...» از همریشگی تاریخی و روابط دیرینه‌ی ایران عزیز و افغانستان/خراسان عزیز چه بگویم؟ در این پیوند سخن بسیار رفته است،
افغانستان و ایران؛ دو برادر با جان برابر

نویسنده: هلال فرشیدورد، شاعر و پژوهشگر ادب فارسی

دیپلماسی ایرانی: تا جهان هرچه پیش آمد و فراز گرفت، دیو دروغ و نیرنگ جا باز کرد و یک‌رنگی‎ها‌ و صمیمیت‌ها را بلعید و دگر آن رنگِ روشن و طبیعی زندگی حتا در خواب هم  انگار به سراغ ما نیامد. پدران ما در جنگ بزرگ شدند و روسری سیاه مادران جگرسوخته‌ی ما هیچ‌گاهی عوض نشد و ما از هفت‌خوان هزار حادثه گذشته و رسیده‌ایم به اکنون، به اکنونی که هنوز چنان اژدهای‌چندین‌سر برای نابودی ما دهن باز کرده است. دریغا که زمانه دیگر شد، کسانی چون گردبادی آمدند داشته‌ها و ارزش‌های ما را چنان نردبانی بر آسمان بلند بردند و صدباره بر زمین کوبیدند. پرنده‌های مهربانی‌ از شاخه‌های درختان این باغ آتش‌گرفته کوچیدند و جغد برتری‌طلبی، به تعبیر استاد شفیعی کدکنی بر «آشیانه‌ی خونین کبوتران سپید» لانه بیاراست و آفتاب‌خانه‌ی تاریخ سال‌هاشد که پاینداز سپاه سیاه ابتذال و بدبختی است. ای دریغ! به قول فردوسی بزرگ:

زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش!

«روزگار غریبی است» دلم چنان پرنده‌ی سیال و سرگردان، دنبال آزادی و شکوه‌ گمشده‌‌ی ایران_تاریخی به هر سمتی بال می‌زند، اما وطن چنان محکوم ابدی«سرش ز مشت حوادث فرو نمی‌آید» و چشمه‌های‌مهر گویی دگر در دل‌های از دیده‌آویزان ما نمی‌جوشد و شرشره‌های‌ جویبار زندگی از صدای دلنشینِ همدلی خالی‌ست. خدای من، تا یاس هرازگاهی دهان می‌گشاید این بیت خواجه‌ به دادم می‌رسد:

ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور

دل‌کندن از گذشته‌های شیرین دشوار است، من روزی نیست که در آرزوی گذشته‌ی با شکوه این مرز و بوم و ندیدن آن سادگی‌های زیبا_ کوزه‌های گلی بر دوش دخترکان دهکده، گل‎گردانی‌ و سرودخوانی‌های فصل بهار و... اشک نریزم و حسرت نان گرم سر تنور را از دستان پاک مادر که دیگر میسرم نشد نخورم. ای دریغ! از نبودن آن سادگی‌ها، لطف و عطوفت‌های گمشده‌ی شیرینِ از دست‌رفته.‌ دلم گاهی می‌شکند، می‌شکند چنان شیشه‌یی که سنگ می‌خورد و بر زمین فرو می‌ریزد، و باز این سخن هم‌روزگار حافظ و هم‌تبار بزرگوار ما کمال خجندی در ذهنم می‌پیچد و می‌پیچد: «هیچ حالی را بقایی نیست بی‌صبری مکن...» از همریشگی تاریخی و روابط دیرینه‌ی ایران عزیز و افغانستان/خراسان عزیز چه بگویم؟ در این پیوند سخن بسیار رفته است، به قول حضرت صائب: 

چون دو برگ سبز کز یک دانه سر بیرون کند
یک‌دل و یک‌روی در نشو و نما بودیم ما

اکنون برماست که برای بازیابی شکوه گمشده و گمگشتی‌های خویش برخیزیم و از فراز قله‌‌های فرهنگ و به تعبیر بیدل بزرگ، از فراز «غم تنهایی زبان» فریاد برکشیم: انسان! مادر! مهین! خراسان(فغانستان)! ایران! فارسی...! از عطوفت و عذوبت زبان شکربار فارسی که چنان پلی بر فراز فاصله‌ها قدافراشته است چه بگویم؟ با احترام به تمام زبان‌‌ها و ارزش‌های دینی_تاریخی، می‌خواهم بگویم که نعمتی بزرگ‌تر از زبان فارسی ندیدم. زبان فارسی معجونی از جان و جنون و عشق و آرامش است. خدای من، چگونه باور کنم کسی‌که زبان فارسی بلد است و با نام و کلام سعدی آشناست دم از جنگ و برتری‌خواهی بزند. چرا ما قدر خود و به تعبیر صاحب تفسیر نمونه، قدر این زبان بهشتی را نمی‌دانیم؟ باید برخاست و آن نگاه مغلوب از بالا به پایین را کنار گذاشت و در بازجویی روزگار وصل خود، بیشتر از گذشته‌ها به «ما» بودن خود فکر کرد و به قول حمید مصدق:
چه‌کسی می‌خواهد/من و تو ما نشویم/خانه‌اش ویران باد.

ایران چون افغانستان از تعلقات محبوب من است. باری سفری داشتم و مدتی را به قول آن پیکرتراش پیر، نادر نادر پور، در آن کهن‌دیار یار(ایران عزیز) گذراندم، خاطره‌های بس شیرینی از ایران و استادان عزیز دانشگاه علامه طباطبایی از آن سفر در ذهن خود به یادگار دارم. وقتی به زیارت فردوسی بزرگ در توس رفتم، حس کردم که به خانه‌ی اجدادی خود آمده‌ام به خانه‌ی که اگر تمام مردم ایران به فرض این‌که برخیزند و به تکرار: «گر بگویند/بگویم که مرا (مارا) با تو سر و کاری نیست» دلم چنان از مهر فردوسی بزرگ پر و لبریز است که از طرفی دگر «در و دیوار (توس_ایران) گواهی بدهد کاری هست». هیچ نیرویی نمی‌تواند حس دوست‌داشتن مرا (ما را) نسبت به فردوسی و آن آستانِ سربلند کم کند. من در خانواده‌ی تولد یافتم که تا چشم گشودم شاهنامه را دیدم و با شاهنامه بزرگ شدم و هر صبح تا قبل از طلوع آفتاب بیتی از فردوسی را نخوانم انگار روزم را به درستی آغاز نکرده‌ام. 

کودکی بیش نبودم که در مکتب «آخونی/آخوندی» با نام حافظ و دیوان او آشنا شدم. در مکتب آخونی معمولا بعد از خواندن قرآن کریم، کتاب‌های مربوط به دین را می‌خوانند و دیوان حافظ و بیدل نیز در جمله‌ی کتاب‌های بود که در مکتب آخونی ما می‌خواندیم‌. شما در دورافتاده‌ترین دهکده‌های بدخشان و بلخ و تخار و... بروید و با چوپانی یا مرد بی‌سوادی که خواندن و نوشتن بلد نیست سر بخورید، امکان ندارد که او بیتی از فردوسی، سعدی یا حافظ را در ذهن خود نداشته باشد. این سخنان را برای آن آوردم که ما با شعر و سخن فردوسی، مولانا، سعدی و حافظ بزرگ شدیم. نشانه‌های هم‌زیستی و همریشگی ما را نهایتی نیست که نیست. سیاست‌های خام و مبتذلی که امروز به نحوی از انحا می‌خواهند با رفتارهای نابخردانه‌ی خویش میان دو ملت باهم برادر فاصله ایجاد کنند، دست‎آویزی جز رسوایی و روسیاهی ندارند. ایران و مردم عزیز ایران برای ما دیگری نیست، بلکه خود ما است، ما از هم‌دیگر توقعی جز مهربانی، خوبی و همکاری نباید داشته باشیم؛ ایران و افغانستان دو برادر به جان‌برابراند که هرچه میانشان فاصله ایجاد شود، باز هم در غم و شادی یکدیگر شریک‌اند. مرزبندی‌های سیاسی امروز، هیچ‌گاهی نمی‌تواند ملت عزیز ایران و ملت افغانستان عزیز را از هم جدا کند. چگونه می‌توان از دل یک افغانستانی_ایرانی مهر حافظ را سترد و چگونه می‌توان عشق یک ایرانی_‌افغانستانی را نسبت به مولانای بزرگ کم کرد، مگر می‌شود؟ریشه‌ها چنان عمیق و درهم تنیده‌ است که امر جدایی آن محال می‌نماید. خوشبختانه امروز ما به این درک رسیده‌ایم که به تعبیر حضرت مولانا: «چون شناسد جان من جان ترا» نام کابل‌ زخمی در کنار نام تهران عزیز زیباست. نام شیراز و اصفهان و نیشابور و مشهد و... در کنار نام بلخ و بدخشان و تخار و زابل... و هراتِ شکسته‌دل...

برادری و دوستی ما را پایانی مباد.

کلید واژه ها: افغانستان جمهوری اسلامی ایران ایران و افغانستان پیمان دوستی ایران و افغانستان


( ۱۶ )

نظر شما :

دریا ۱۹ تیر ۱۴۰۰ | ۰۰:۲۱
جمع مون جمع بود گل مون کم
ناشناس ۱۹ تیر ۱۴۰۰ | ۱۱:۱۹
حکومت ترک باعث جدایی افغانستان از ایران شدن در سالهای جنگ افغانستان هم ترکهای ایران حتی یک افغان حتی ترکهای افغان و راه ندادن شهرهاشون حتی تو شهرهای غیرترک هم افغان ببینن مسخره میکنن میگن فارس افغانی تموم کنید این داستانها رو مشکلات ایران فراتر از این حرفاست
نجیب سرخرودی - جلال آباد ۱۹ تیر ۱۴۰۰ | ۲۰:۰۸
و این جا در کابل بنام افغان وافغانیت دیوار بنا میکنند و همه همسایه ها را به ما دشمن معرفی میکنند و یک پان خیالی افغانیزم درست کرده اند. پان خیالی ای که خود آنها نیز به آن باور ندارند و میدانند که خواب و خیال و محال و جنون است.
دنیز ۱۹ تیر ۱۴۰۰ | ۲۰:۴۹
ناشناس جان خودت بهتر میدونی که ایران سالهاست مرزهاشو برای اواره های سوری و غیره بسته خب چرا باید برای افغانی ها مرز باز باشه ی علت بگو ما هم روشن بشیم خب
گلاجان ننگرهاری ۱۹ تیر ۱۴۰۰ | ۲۲:۰۵
این مقاله به مذاق پان افغانیستها خوش نمیخورد و شاید ترا تکفیر کنند. و اما شما پان افغنیستهای که خط دارند جنوبی را برسمیت نمیشناسد برای اینکه عده ای از پشتو زبانها آنجا زندگی میکنند، در مورد دیوریند غربی چه نظر دارید؟؟؟؟ فارسی زبان ها ترک زبانها ، بلوچ ها ووو آنجا زندگی میکنند. آیا زمان جدا سازی و تفرقه افکنی با دیوار افغانیزم بسر نیامده؟؟؟ و زمان آن فرا نرسیده که بعنوان فرزندان آدم همدیگر را بپیذیرم و از تمامیت خواهی واهی دست برداریم؟؟ و از دشمنی و نواختن بر طبل دشمنی با همسایگان اظهار برائت کنیم؟؟؟
سامان ۱۹ تیر ۱۴۰۰ | ۲۲:۰۷
مرهبا بە این ناسیونالیسم افسارگسیختە فاڕسی البتە ایدە ایرانشهری دروغین خیلی وقتە دستش برای مارو شدە بە همریشە وبرادران تالبانتون بپیوندید عزیزان فاڕسی
عبدالغفور نورستانی ۲۰ تیر ۱۴۰۰ | ۱۲:۴۶
در جواب سامان فارس و فارسی ناسیونالیزم و پان ندارد و نمیتواند داشته باشد ، فارسی و فارس زبان و فرهنگ مشترک همه اقوام منطقه است و پان فاریسزمی وجود ندارد، و اما دفاع از تهاجم فارسی ستیزان حق شرعی و ایمانی است نه اینکه دفاع گردن به معنی پان فاریسزم ویا ناسیونالیزم باشد. شاهدم که یکروز یک کرد متعصب به زبان فارسی حمله کرد دیدم که ترک آذری بشدت از زبان فارسی دفاع کرد و گفت که این زبان مشترک ما و زبان وحدت ماست و من فارسی زبان ساکت ایستاده بودم واقعا جالب بود. اگر فارس پان بود و ناسیونالیزم داشت ترک ها و کرد ها و بلوچ ها و پشتون ها و عربها و وووو ها فارس و فارسی زبان نمی شدند، و این حقیقت شرین یا تلخ را هم باید درک کنیم که فارس و فارسی در حال توسعه است و یکی از قویترین عواملش عاری بودن آن از ناسیونالیزم و پان است. فارس های اوایل منقرض شده اند و این فارس های موجوده متشکل از همه اقوام منطقه است، اگر دروغ است بفرمائید دلیل و برهان و شواهد ارائه کنید. چه بخواهیم چه نخواهیم آینده منطقه زبان فارسی است، شاید اراده الهی چنین است. اجداد ما فارسی زبان نبود حالا فارسی زبان شده ایم. تجربه نشان داده که هر قومی تعصب نشان بدهد محدود ، منزوی و منقرض میشود. در افغانستان پشتو زبان ها تا توانستند تعصب نشان دادند و هنوز هم میدهند نتیجه اش اینکه منزوی شده اند و بطور مستمر دارند فارسی زبان میشوند و با تمام تلاش های پولی و سیاسی و تبلیغاتی نتوانسته اند جلوش را بگیرند و نمیتوانند.
به دنیز ۲۰ تیر ۱۴۰۰ | ۱۳:۱۹
ایزان مرزش و به روی آوارگان سوری نبسته ایران همسایه سوریه نیست بخاطر همین آوارگان سوری میرن ترکیه و اردن نمیان ایران ، ایران همسایه افغانستانه بخاطر همین در جنگهای افغانستان یا حتی سیل سال ۸۹ پاکستان ، پاکستانیها میومدن ایران یعنی همینم نمیفهمی ؟ مرزهای ایران بازه انقدر که از پانترکهای باکو تا کردهای عراق تا افغانها بارها وارد ایران شدن
فرزانه خلخال ۲۱ تیر ۱۴۰۰ | ۱۰:۲۵
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز گوید روزگار وصل خویش احساسات فارس زبانان نسبت به هم تباران خود در دیگر کشورها برای من تورک قابل درک است چون ما ترکهای ایران هم همین احساس را نسبت به هم تباران خود داریم
الهه ۲۴ تیر ۱۴۰۰ | ۱۱:۱۹
سلام. برای نجات قومیت و زبان فارسی در افغانستان دیگر خیلی دیر شده...
جمالدین ۲۸ تیر ۱۴۰۰ | ۱۸:۴۴
در جواب فرزانه خلخال و همه برادران و خواهران ترک زبان خیر هرگز ما مانند شما فکر نمی کنیم و فارس را تبار نمی دانیم و پان فارسی هم نداریم و نیازی به پان فارسی هم نداریم ، قبیله ای هم نیستیم و تعصب هم نداریم و متعصب هم نیستیم برای همین است که شما برادران ترک و غیره زبانها مانند ما جوقه جوقه فارسی زبان و فارس میشوید. ما هم هم فارس نبودیم اجداد نا مانند شما فکر میکردند ولی فارسی زبان و فارس شدیم. و هیچ افتخاری هم در تبار قومیت و قبیله وجود ندارد و افتخار کردن به آن آثار نادانی، عقب افتادگی و به اصطلاح قرآنی جاهلیت است نه چیزی دیگری.
دریا ۰۲ مرداد ۱۴۰۰ | ۱۸:۳۹
هزار مرتبه خدا را شکررررررر زبان زور در حال نایودیس
نوروز نورزهی نم کرم ۱۴ آذر ۱۴۰۰ | ۰۷:۵۳
یزذ