مصاحبه با گئورکی دِرلوگویان درباره آنچه در قره باغ می گذرد
نه جنگ و نه صلح
دیپلماسی ایرانی: گئورگی دِرلوگویان دانشآموختهٔ مطالعات آفریقایی دانشگاه مسکو در دههٔ ۱۹۸۰. او که دههٔ بعدی را نیز در پارهای از دانشگاههای معروف ایالات متحده سپری کرد، یکی از ناظران تیزبین تحوّلات قفقاز از منظر تحولات تاریخی و جامعهشناختی آن سامان است و کتاب ستایشگر پنهان بوردیو در قفقاز - (دانشگاه شیکاگو، ۲۰۰۵) - او هنوز هم یکی از بهترین منابع موجود برای آشنایی با تحولات منجر به فروپاشی شوروی به شمار میرود. از دکتر گئورگی دِرلوگویان که در حال حاضر در دانشگاه نیویورک در دوبی تدریس میکند، در مورد تحولات اخیر جنوب قفقاز دو مصاحبه منتشر شده است؛ نخست مصاحبه با لارن بالهورن از سوی نشریه ژاکوبن (۱۸ آوریل ۲۰۲۱) و دیگری نیز مصاحبهای با واژا تاوبِریدزه در نشریهٔ گرجستان امروز (۱۱ فوریه ۲۰۲۱) که در ادامهٔ مصاحبهٔ نخست میآید.
در سپتامبر سال گذشته در حالی که بخش عمدهای از جهان درگیر دور جدیدی از همهگیری کووید ۱۹ بود، یک جنگ ششهفتهای قراباغ کوهستانی را به کام خود کشید. آذربایجان با حمایت ترکیه ضد ارمنستان و جمهوری بهرسمیت شناختهنشدهٔ آرتساخ که ارمنیها از سال ۱۹۹۴ در دست داشتهاند وارد جنگ شد. این یکی از آخرین رشته برخوردهایی بود که از آخرین روزهای دورهٔ شوروی در این حوزه آغاز شد و در این فاصله نیز بارها سر باز کرد. پس از برجای ماندن هزاران کشته و خرابی های بسیار بر اساس ترکمخاصمهای که در ۱۰ نوامبر ۲۰۲۰ میان طرفین درگیر و روسیه امضا شد، ارمنستان مجبور شد چندین ولایت را به آذربایجان واگذار کند و اجازه دهد دو هزار نیروی حافظ صلح روسی در منطقه مستقر گردند. از روزی که جنگ پایان یافته است، ارمنیها ضدّ حکومت خود و در مخالفت با آنچه تسلیم به یک نیروی مهاجم خارجی تلقی میکنند، به خیابانها ریختهاند.
***
لارن بالهورن- امضاء قرارداد صلح در نوامبر گذشته به جنگ ششهفتهای ارمنستان و آذربایجان بر سر قراباغ کوهستانی پایان داد، اما در مقابل ارمنستان نیز مجبور شد امتیازات سنگینی بدهد. از آن تاریخ به بعد ارمنستان شاهد تظاهرات گستردهای ضد نخستوزیر، نیکول پاشینیان است. حتی نظامیان نیز به مخالفت با او برخاستهاند. وضعیت کنونی کشور را چگونه توصیف میکنید؟
گئورکی دِرلوگویان- اول آنکه قرارداد صلحی در کار نیست. تسلیم بلاشرط است. یکی از طرفین درگیری، با کشتن هزاران نفر از طرف مقابل، به ۹۰ درصد از خواستههایش رسید. یکی از شیوه های بسیار قدیمی «حل و فصل درگیریها». فقط روسیه یا به عبارت بهتر شخص ولادیمیر پوتین، ائتلاف ترک و آذربایجانی را از امحاء کامل دشمن ارمنی بازداشت.
در حال حاضر قراباغ و خود ارمنستان به یک تحتالحمایه نظامی روسیه تبدیل شدهاند؛ ظاهراً به عنوان سرپل یا به عبارت دیگر یک دریچه در منطقهای که در غیر این صورت میتوانست تحت کنترل کامل اردوغان قرار گیرد. گرجستان با تمامی تمایلات اروپاخواهانهاش، به نحو اجتنابناپذیری به یک شبهتحتالحمایه ترکیه تبدیل میشود و جنوب قفقاز نیز بار دیگر به یک سرزمین مرزی موضوع مناقشه. در واقع میتوان دید که چگونه عروج اخیر سرمایهداری در آسیا، به بازتولید عالیترین درجهٔ آن، یعنی امپریالیسم نیز نائل آمده است.
هنوز مسکو به مداخلهٔ مستقیم در سیاستهای داخلی ارمنستان مبادرت نکرده است، ظاهراً به این دلیل که احساس میکند بههرحال کنترل کامل را در دست دارد. نظر به برتری نظامیاش، روسیه برای تغییر روش هم که شده باشد میتواند از «قدرت نرم» استفاده کند. دلیلی ندارد همان اشتباهاتی را تکرار کند که در خلال سعی و تلاشش برای مدیریت سیاستهای داخلی اوکراین، مولدُوا یا بلاروس مرتکب شد.
این به وضعیت عجیبی منجر شده است که مسکو عملاً به نخستوزیری نیکولای پاشینیان، یعنی یک شخص «پوپولیست»، ضدّحاکمیتی رضایت داده که سه سال پیش یک «انقلاب رنگین» متعارف را رهبری کرد. در پی هزیمت قراباغ، نخبگان راندهشدهٔ ارمنستان توانستند زیر چتر به اصطلاح «مخالفت مشترک ۱۷ حزب» از نو وارد صحنه شوند؛ از آن میان شخصاً فقط دو نفر از اعضای این این احزاب را میشناسم؛ صدر اتحادیه و رانندهٔ او. این رویارویی، ارمنیها را با دو گزینه روبرو کرده است؛ پاشینیان که احتمالاً حسننیّت دارد، امّا فاقد کفایت است و نخبگان فاسد پیشین.
از خونریزی و کودتا اجتناب شده و برای ۲۰ ژوئن انتخابات جدیدی وعده داده شده که با توجه به ضربهٔ حاصل از شکست و مواجهه با دشمنی که تا دم دروازه ارمنستان پیشروی کرد، امر درخور توجهی است. بر اساس بررسیهای جامعهشناختی و برآورد خودم «نیکولیستها» هنوز میتوانند یکسوم آراء یا حتی بیشتر از این مقدار را به دست آورند. این که یک نیروی سومی نیز پا به میدان نهد که مانع از انحصار قدرت در پارلمان شود بد نیست؛ در حال حاضر شکلگیری یک دولت ائتلافی بهترین نتیجه ممکن به نظر میرسد.
هنگامی که در پاییز گذشته جنگ قراباغ کوهستانی پیش آمد، بسیاری غافلگیر شدند. آیا میتوانید در مورد زمینههای این ماجرا توضیحاتی ارائه کنید؟
این نیز مانند دیگر درگیریهای مشابه، ریشه در تاریخ منطقه دارد. قراباغ یکی از محدود نقاطی است که قرنها توانست جمعیتِ ارمنی خود را حفظ کند. ارمنیها گروهی قومی هستند که از دورهٔ رومیها بر جای بودهاند؛ مانند قبطیهای مصر، مسیحیان آسوریِ عراق و سوریه، باسکها و همچنین ایرلندیها و اسکاتلندیها یا یهودیها در اروپا. اینها اساساً «ملت»های پیشهنگام عهد باستان هستند.
هنگامی که یک نظام صومعههای محلی و یک زبان عبادی مکتوب وارد کار شد، گونه ای از هویت قرون میانهٔ ارمنی نیز توانست شکل گرفته و دوام آورد. در حالی که تقریباً تمامی ارمنستان ـ حدود ۹۰ درصد آن ـ تسخیر و منهدم شد و در پایان نیز در خلال قتل عام ۱۹۱۵ به دست ترکان عثمانی، جمعیت ارمنی خود را از دست داد، قراباغ یکی از معدود نقاطی بود که توانست از این سرنوشت مصون بماند.
و آذربایجان چه شد؟
یک تاریخ کاملاً متفاوت، هرچند که در سیاستورزی معاصر توفیری نمیکند. از لحاظ تاریخی، آذربایجان یک حوزهٔ گسترده جغرافیایی پهناور در شمالغرب ایران بود که بهتدریج عشایر نیمهکوچروی تُرک در میان اهالی قدیمیتر و یکجانشین آن جای گرفتند. تا اواخر قرن نوزدهم «آذربایجانی» در کار نبود، بلکه بیشتر از گروههای مختلف مسلمان سخن در میان بود. یک وقت امانوئل مکرون به شوخی گفته بود آذربایجان از همسر او جوانتر است. شوخیای که فقط رئیسجمهور فرانسه از عهدهاش برمیآید.
با ورود امپراتوری روسیه در سالهای نخست دههٔ ۱۸۷۰ و آنگاه با کشف نفت در دههٔ ۱۸۸۰ این وضع رو به دگرگونی نهاد. نخستین خط لوله نفت تاریخ، از باکو، مرکز آذربایجان به باتومی در گرجستان احداث شد. و نخستین تانکر نفت، موسوم به زرتشت نیز در دریای خزر و برای تأمین نفت روسیه، از باکو و در مسیر رود ولگا به کار افتاد.
نفت به تولید و تمرکز یک ثروت هنگفت منجر شد، و همچنین نابرابریهای گستردهٔ اجتماعی. باکو مانند شیکاگوی سالهای دههٔ ۱۸۸۰ بود: بسیار متعفن، بسیار خطرناک و بسیار جهانوطن؛ هرچند جهانوطنی به معنای برابریطلب و دوستانه نبود. طبقات کارگر متفاوتی بودند که در کنار هم زندگی میکردند؛ در حوزهای که مانند بسیاری از دیگر حوزههایی که مدرنیزاسیون و سرمایهداری برای افراد فاقد زمین، آموزش و فرصتهای ارائه میکند، ارمنیها از لحاظ اجتماعی پیشرفت کردند. بسیاری به کارگران ماهری بدل شدند که در صنایع نفت کار میکردند و در کنار آنها یک طبقه بازرگانان ثروتمند نیز شکل گرفت.
درمیان مسلمانهای آن حوزه نیز یک نهضت سوسیالیستی شکل گرفت. برای مثال نخستین نشریه طنزی که کاریکاتورهایی در انتقاد از پارهای از باورهای عمومی منتشر کرد مجله آذربایجانی ملانصرالدین در ۱۹۰۵ بود. در این میان در سالهایی ]باکو[ هم عرصهٔ فعالیتهای انقلابی بود و هم عرصهٔ گرایش های نژادپرستانه.
بخش مهمی از تحرّکات ژوزف استالین در مقام یک مبلّغ انقلابی مخفی بین باتومی، پایانه نفتی واقع در کرانهٔ دریای سیاه و باکو، که چاپخانه اصلی سوسیال دموکراتهای روس در آن مخفی شده بود، سپری شد.
چنین به نظر میآید که در آن مقطع، باکو لبهٔ تیز سوسیالیسم انقلابی را تشکیل میداد.
بله، اما در عین حال یک دیگ هفتجوش رقابتهای نژادی نیز بود. در دههٔ ۱۸۸۰ از دل نارودنیکهای روسیه از جمله از دل گروه تروریستی اراده خلق یک رشته احزاب سوسیالیستی ارمنی شکل گرفتند. جالب آن است که فدراسیون انقلابی ارمنی یا «داشناک» هنوز پرچم سرخ یکصد و سی ساله را در اهتزاز دارد که بر آن یک بیل، یک پر قلم و خنجری نقش بسته است.
چه شد که نهضت سوسیالیستی نتوانست موجبات اتحاد ارمنیها و آذربایجانیها را فراهم آورد؟
بعد از انقلاب ۱۹۰۵ روسیه، همه چیز به هم ریخت. پلیس روسیه دیگر از عهدهٔ حفظ نظم برنمیآمد و ارمنیها که هم متهم بودند که سوسیالیست آشوبگراند و هم سرمایهدار استثمارگر، هدف قتل و غارت قرار گرفتند. این کشتارها پیش از آنکه حاصل یک «نفرت باستانی» باشند، میراث صنعتی شدن بودند. مسلمانهایِ در حاشیه مانده به این ارمنیها «زرنگتر» نگریسته، میگفتند: «طرف را ببین، پدربزرگش برای پدربزرگ من کار میکرد و حالا وکیل است، صاحب سرمایه است، من چیستم؟» احساس خوشایندی نبود.
دور دوّم کشتارها در سالهای ۱۹۱۸- ۱۹۱۷ رخ داد هنگامی که با تشکیل کمون باکو، باکو به یک جمهوری کمونیستی تبدیل شد. رهبری کمون باکو از لحاظ سیاسی و تبار قومی متنوع بود اما دوسوّم نیروهای انقلابیاش ارمنی بودند و این باعث رویگردانی اکثریت مسلمان شد. طولی نکشید که خود کمون توسط قوای بریتانیا که در پی جنگ اوّل جهانی در صدد تجدید سامان استعماری خاورمیانه برآمد، سرکوب شد. در آشوبی که به وجود آمد انواع گروههای نظامی نامنظم قومی برای تقسیم آن حوزه و پاکسازی آن بخش از اهالی آنکه در وفاداری آنها تردید بود در کنار نیروهای عثمانی و نیروهای باقی مانده از امپراتوری روسیه وارد جنگ و جدل شدند.
با لشکرکشی بلشویکها در سال ۱۹۲۰، این ماجرا پایان یافت. البته لنین به اهمیت نفت واقف بود. اما جدایِ از این، میخواست دیگر نقاط استعمارزده آسیا ببینند که در یک کشور رو به توسعهٔ سوسیالیستی، چگونه کارگران و روشنفکران مسلمان دوشبهدوش دیگر ملیّتها همکاری میکنند. اندیشهٔ جذّابی بود. رژیم کمونیستی بدون دردسر از نو در باکو برقرار و یک جمهوری شوروی در آذربایجان تأسیس شد که یک منطقهٔ خودمختار را نیز برای ارمنیهای قراباغ شامل میشد. انتظار بر آن بود که هرگونه ستیزهٔ قومی و ملّیگرایانه نیز همانند دیگر نشانههای عقبماندگی ناپدید شود. جالب آن است که طرز تفکر بلشویکها در سالهای نخست دههٔ ۱۹۲۰ خیلی شبیه طرز تفکّر اتحادیهٔ اروپای امروزی بود: اگر منازعات قومی ساخته و پرداختهٔ عقبماندگی اقتصادی است، پس گره زدن قراباغ به باکو و صنعت نفت آن، امری منطقی بود. حکمروایی خودگردان، ارتقاء فرهنگهای قومی، و کمک گسترده توسعهای همگی تحت نظر کمیسارهای مترقی.
تنشهای کنونی در قفقاز تا چه حد در سیاستهای ملی شوروی ریشه دارند؟
طولی نکشید که آذربایجان شوروی به شکلگیری یک نظام قدرتمند مبتنی بر فساد داخلی میدان داد. در دورهٔ استالین، میر جعفر باقروف که برای مدتی طولانی زمام امور را در دست داشت، آن حدود را به تیول شخصی خود مبدل کرد و به همین دلیل نیز در ۱۹۵۶ تیرباران شد. مسکو به امید ریشه کن کردن فساد مزمنی که دامنگیر جمهوری شده بود، در ۱۹۶۹ ناچار شد یک ژنرال کا.گِ.ب را که گفته میشد سرسخت و فسادناپذیر است، حیدر علییِف را بر سر کار آورد. اما حیدر علییف که در دوره پساشوروی تصاویر و مجسمههای او سراسر آذربایجان را پوشانده است برای تغییر ماهیت نظام حاکم هیچ اقدامی نکرد و راز ماندگاری حکومت وی و توفیق او در واگذاری آن به پسرش الهام علییف در سال ۲۰۰۳ نیز همین بود.
در این میان جمهوری آذربایجان نیز روزبهروز آذریتر میشد. البته نه به دلایل ناسیونالیستی، بلکه همانگونه که تِری مارتین در کتاب امپراطوری تبعیض مثبت؛ ملتها و ناسیونالیسم در اتحاد شوروی ۱۹۲۹-۱۹۲۳ توضیح میدهد، بر اساس مفاد قانون اساسی شوروی و راهبرد لنین «بومیگردانی» کادرهای حزبی. با اینحال، پیشبرد و تقویت گروههای قومی محلی به معنای استخدام افراد قابلاطمینانتر از همان محل یا طایفه برای تشکیلات حزبی نیز بود.
در اواخر دههٔ ۱۹۸۰، در حالی که اتحاد جماهیر شوروی رو به زوال داشت، وضعیت آذربایجان نیز مستعد انفجار شده بود، زیرا به هر حال فساد نیز جنبه دیگری از محرومیت اجتماعی است. هنوز یک جمعیت بزرگ ارمنی برجای بود، تقریباً حدود ۴۰۰ هزار نفر که اکثراً در نظام آموزشی یا صنایع در حوزه های شهری اشتغال داشته و بخشی از کارگران متخصص را تشکیل میدادند. بسیاری از آنها از حوزههای روستایی قراباغ آمده بودند ـ اینگونه جوامع دورافتادهٔ کوهستانی معمولاً بخشی از جمعیت خود را به عنوان مهاجر صادر میکنند.
در دوره شوروی، ترکیب قومی قراباغ مانند دیگر حوزههای مشابه پیرامونی در حال تغییر بود و بر جمعیت آذربایجانیِ آن افزوده میشد. روشنفکران ناسیونالیست ارمنی این را نوعی پاکسازی کُندِ قومی تلقی میکردند اما علّت واقعی، تحوّلات جمعیتشناختی محض و غیرشخصی بود. روستاییان آذربایجانی به لحاظ سنّتی خانوارهای بزرگتری داشتند و برای پذیرش مشاغل ساده نیز آمادگی بیشتر، حال آنکه ارمنی ها در مجموع نسبت به آموزش و تحصیل و همچنین مشاغل شهری رغبت بیشتری نشان میدادند. در عین حال تمامی ملتهایی که از یک تاریخ طولانی و غالباً تراژیک برخوردارند نسبت به سرزمین نیاکان خود، کلیساهای قرون وسطیٰ و صلیبهای سنگی آن، ـ خاچارهایش ـ دلبستگی حسرتباری حس میکنند.
ولی بهرغم وجود تنشها، این دو گروه توانسته بودند چندین دهه در کنار یکدیگر زندگی کنند. چه شد که در اواخر دهه ۱۹۸۰ یک چنین وضعیت وخیمی پیش آمد؟
هنگامی که میخائیل گورباچف اعلام پرسترویکا کرد ارمنیهای قراباغ نیز جان گرفتند. همزمان حیدر علییف که از رهبران تام و تمامِ دوره برژنف بود از دفتر سیاسی حزب کناره گرفت و به روستای پدری اش رفت. در اوایل سال ۱۹۸۸ ارمنیهای قراباغ از مسکو خواستند که قلمروی آنان را به ارمنستان ملحق کند: همه چیز صاف و ساده به نظر میآمد: چرا یک ایالت خودمختار ارمنی را از جمهوری شوروی آذربایجان به جمهوری شوروی همسایه، ارمنستان منتقل نکنید؟
با توجه به شایعات گسترده مبنی بر انتقال عنقریب قراباغ که اذهان هر دو طرف را به خود مشغول داشت، حاصل اولیه این امر پیشامد ناگهانی یک آشوب گسترده بود. هنوز بیش از ۲۰۰ هزار آذربایجانی – اکثراً کارگران روستایی – در ارمنستان زندگی میکردند و از ترس یک جابجایی بزرگ جمعیتی، به صورت گسترده رو به شهرهای آذربایجان گذاشتند.
آنگاه یک حادثه ساده، اما وحشتناک رخ داد: جمعیتی که فرا رسیده بود خواهان سرپناه بود. سراغ خانههای ارمنی ها رفته و ساکنانش را اخراج کردند. مقامات محلی نیز از ترس فلج شده بودند یا خود به امید بهرهوری، سرکردگی این کشتارها را در دست گرفتند. در این آشوب و اغتشاش دهها نفر کشته و صدها نفر نیز مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. مابقی ۴۰۰ هزار نفر ارمنی ساکن آذربایجان نیز اخراج شدند.
در حوزهٔ توطئهانگاری، فرضیههای متعددی درباره علل این امر رواج دارد: از نقش مسکو در شروع کشتارها تا آنکه بخشی از یک دسیسهٔ پانترکی بود. اما برای شروع یک کشتار فقط به جرقهای نیاز است: بی کفایتی پلیس محلی، حضور تعداد اندکی از اوباش و اراذل و شایعاتی چند. نوعی بلاتکلیفی و سردرگمی در میان رهبران حزب کمونیست نیز که نمیدانستند بعد از رشته برکناریهایی که به دستور گورباچف آغاز شد، نوبت چه کسی فرا خواهد رسید، در این امر بیتأثیر نبود.
نخستین جنگ قراباغ تا ۱۹۹۴ به طول انجامید و به ایجاد مرزهای جدیدی منجر شد که تا درگیری اخیر دوام آورد. این امر بر دینامیسم سیاسی منطقه چه تاثیری بر جای گذاشت؟
کشتاری که در آذربایجان صورت گرفت، بیش از هر چیز یادآور قتل عام ۱۹۱۵ عثمانیها شد. هنگامی که سال ۱۹۹۱ فرا رسید در حالی که نیروهای انتظامی آذربایجانی در روستاها به دنبال چریکهای ارمنی میگشتند و مشغول پاکسازیهای قومی بودند، گروههای چریکی ارمنی نیز وارد کار شده بودند. در آن زمان حکومت مسکو هنوز طرفدار آذربایجانیها بود زیرا هنوز حکومتی کمونیستی داشتند و گورباچف نیز امیدوار بود از نوع کنترل اوضاع را در دست گیرد.
در ۱۹۹۲ جبههٔ خلق آذربایجان تحت رهبری ابوالفضل ایلچی بِی که متخصص تاریخ قرون میانه بود، نظام کمونیستی را سرنگون کرد. اما ایلچی بِی، هم در جنگ شکست خورد و هم در انقلاب و طولی نکشید که حیدر علییف قدرتمند از حاشیه به متن برگشت. او فوراً به جنگ خاتمه نداد زیرا بسیاری از ناسیونالیستهای آذربایجانی خواهان جنگ بودند. در واقع، گفت: «بسیار خوب، به جنگ ادامه دهید. اگر شما برنده شدید، مدعی فتح و ظفر خواهم شد. اگر هم که کشته شدید چه بهتر» و در این میان شبکهٔ حمایتی گستردهاش را بازسازی و نظم را اعاده کرد. با ورود شرکتهای نفتی غربی نیز دوام و بقای حاکمیت خاندانی او تثبیت شد.
در پایان، در مراحل نخست سال ۱۹۹۴ جنگ برای آذربایجان ابعاد فاجعهآمیزی به خود گرفت. سرنوشتی که معمولاً نصیب ارمنیها میشد، اما اینک برعکس. جنگاوران ارمنی از سازماندهی و انگیزههای بهتر و بیشتری برخوردار بودند و بر همین اساس نه فقط قراباغ را گرفتند بلکه هفت ولایت همسایه آن را نیز تصرف کرده و جمعیت اکثراً آذربایجانیاش را نیز اخراج کردند. این مناطق از جمعیت تهی شده و به صورت یک حوزه حائل در دست ارمنیها برجای ماند.
آذربایجان از استقلال به بعد تحت حاکمیت خاندان علییف بوده است در مورد آنها چه میتوان گفت؟
حیدر علییف بیخود به «اژدها» معروف نشده بود. بسیار زرنگ، باصلابت و بیرحم بود، مخالفانش نیز به تدریج ناپدید شدند. گروه های تبهکار نیز ناپدید شدند. بازداشت ژنرالها و مقامات عالیرتبه – آن هم گاه با سروصدای فراوان – رواج یافت. علییف از امضا هرگونه قرارداد صلحی که میتوانست به معنای شناسایی دستاوردهای ارمنیها باشد خودداری کرد و در عوض سیاست صبر پیشه کرد و منتظر سرریز دلارهای نفتی شد. نظامهای موروثی چشماندازی طولانی در پیش رو دارند.
در حالی که فرایند اعادهٔ انتظام در آذربایجان در جریان بود شرکت بریتیش پترولیوم نیز فرارسید. ۷۵ سال بعد از اقدام بلشویکها در اعلان ملی شدن صنایع نفت، میادین نفتی قدیم هنوز سر جای خود بودند. اما هم از نظر فنی نیاز مبرم به سرمایهگذاری داشتند و هم از لحاظ دستیابی به ثبات سیاسی. این امر احتمالاً تا حدّ زیادی موضع بیطرفانه جراید بریتانیا را در خلال جنگ سال گذشته توضیح میدهد.
حیدر علییف در ۲۰۰۳ در گذشت. در مورد تاریخ دقیق مرگ او شایعات فراوانی سر زبانها بود. از جمله آنکه احتمالاً ماهها پیش از آنکه پسرش الهام بتواند در ماه اکتبر همان سال به جای او انتخاب شود مرده بود. البته پسرش بهرغم آن که همسر صاحب ارادهاش را به معاونت ریاست جمهوری منصوب کرده است در حد و اندازهٔ پدرش نیست.
آذربایجان امروز با ایران دورهٔ شاه شباهت بسیار دارد: از برگزاری جشنواره موسیقی یوروویژن استقبال میکند و مسابقه اتومبیلرانی فرمول یک، ساختمانهای رفیع و مجللی سفارش میدهند، اما از عهدهٔ توزیع آن ثروت نفتی در بین دیگر بخشهای جامعه برنمیآیند. حتی بر اساس دادههای رسمی که قطعاً در آن اغراق شده است نیز سرانه تولید ناخالص داخلی با ارقام مشابه در مورد دیگر جمهوریهای پساشوروی تفاوتی ندارد؛ مانند، مولدُوا است، با یک دکل نفتی.
چشمانداز پیشرفت منطقه چگونه است؟
قراباغ نیز مانند دانزیگ، سارایوُ و آلزاس یا اورشلیم، از جمله نقاطی است با یک اهمیت نمادین در حاشیه امپراطوریها که میتواند بروز درگیریهای بزرگتری را بین روسیه و ترکیه، ایران و اسرائیل، آمریکا، فرانسه، پاکستان و امارات و چین، لااقل از دور، موجب گردد. فهرست بازیگران طولانی و پیچیده است. مانند یک بازی بزرگ است با ده تاس فلزی. قراباغ دیگر یک مناقشه محلی نیست، یک جنگ جهانی کوچک است. آیا میتوانیم پیشبینی کنیم که تا پنج سال بعد چه بر سر اردوغان، پوتین یا الهام علییف میآید؟
علییف در درجه اول باید بتواند از عهدهٔ نتایج پیروزیاش برآید. ترک مخاصمهٔ نوامبر ۲۰۲۰ صرفاً یک توافق روسی است که با باکو منعقد شد، توافقی که پوتین مدعی است پیشنویس آن را شخصاً نوشته است. ارمنستان به صورت بیقیدوشرط تسلیم شد و در عوض باکو اجازه داد که نیروهای روسی به عنوان حافظ صلح بین طرفین درگیر مستقر گردند. در واقع روسیه به یک پایگاه نظامی دیگر در قراباغ دست یافت و آذربایجان نیز از ۱۹۹۱ به این سو برای نخستین بار متعهد شد که مسیرهای ارتباطی با ارمنستان را باز کند، ظاهراً برای تأمین تدارکات پایگاههای روسی. حضور نظامی روسیه در ارمنستان از دورهٔ شوروی ادامه داشته است اما با توجه به آنکه گرجی ها و آذربایجانیها راه نمیدادند، فایدهٔ چندانی نداشت. ارمنستان نزدیکترین پایگاه روسیه برای عملیات در سوریه است اما از آنجایی که نمیتوانند از آسمان ترکیه استفاده کند، هیچگاه مورد استفاده قرار نگرفت.
این موضوع شاید اینک تغییر کند که به معنای بازگشت آذربایجان به حوزه روسیه خواهد بود ـ البته نه به صورت کامل زیرا علییف آن قدر نادان نیست که به صورت کامل به پوتین اعتماد کند کما اینکه آنقدر هم نادان نیست که به «برادر ترک» اردوغان اعتماد کند. با اینحال این جنگ برای متفکران نظامی روس یک زنگ خطر جدّی را به صدا درآورد: «صبر کن ببینیم، نزدیک بود به ترکیه ببازیم!» از اینرو شاید اینک شاهد تسریع اصلاحات نظامی روسیه و متحدان ارمنیاش باشیم.
منتقدان پاشینیان او را متهم میکنند که به ارمنیهای قراباغ کوهستانی خیانت کرده است آیا تصور میکنید که نتیجهٔ نظامی دیگری متصور بود؟ آیا احتمال دارد یک حکومت جدید در ارمنستان بار دیگر موجب درگیری شود؟
شکست و جان باختن انبوهی از جوانان موضوعی است که باید بررسی شود، اما نه لزوماً توسط من یا حتی پارلمان. این امر مستلزم تشکیل یک «کمیسیون حقیقتیاب» عمومی، مشتمل بر شهروندان ارمنی و فعالان دیاسپورا است. به خاطر داشته باشید که دوسوّم ارمنیها خارج از ارمنستان زندگی میکنند و باید از این حق برخوردار باشند که در باب مسائل ملّی به چون و چرا بپردازند.
آیا در ارمنستان یا آذربایجان از وجود یک کارزار در خور توجه طالب صلح نشانهای دیده میشود؟
نه در خور توجه و نه متنفذ، اما در عین حال شاخص و بارز. برجسته ترین نویسنده آذربایجان کنونی اکرم آیلیس لی است که سن و سالی دارد چند سال پیش دل به دریا زد و درباره کشتار باکو رُمانی منتشر کرد. آنچه در ترکیه در واکنش به نوشته های اورهان پاموک برپا شد در قیاس با عصبانیت جنونآمیزی که در قبالِ اکرم آیلیس نشان دادند، هایوهوی ملایمی بیش نبود. این چنین اشخاصی وجود دارند که باعث اندک امیدی به انسانیت است.
در مقام متخصص قفقاز و بسیاری از مناقشات قومیای که از پایان اتحاد شوروی به بعد در آن سامان سرریز شده است آیا فکر میکنید این دور باطل از خشونت و انتقامجویی متقابل را پایانی خواهد بود؟ آیا نوعی راهحل سیاسی و اجتماعی را می توان متصور بود؟
البته که میتوان متصوّر بود: ادغام مجدّد کلّ منطقه در یک موجودیت گستردهتر ژئوپلتیک و اقتصادی که هم دست زور داشته باشد و هم دست محبت. برای مثال در سالهای دهه ۱۹۹۰ لهستان خواستار اعادهٔ شهرهای عمدهاش ـ شهرهایی چون ویلینیوس یا لِویف که در سالهایِ بین دو جنگ به حکم استالین به لیتونی و اوکراین منتقل شده بود نشد. هیچ وقت فکر کردهاید که چرا چنین شد، آیا آن را نمیتوان از مذاکرات لهستان برای الحاق به اتحادیه اروپا متأثر دانست؟
واژا تاوبِریدزه ـ بیانیههای رسمی ناریشکین، رئیس سرویس اطلاعات خارجی روسیه؛ گزارشهای تفصیلی روزنامه کومِرسانت در باب جزئیات حضور مستشاران ترکیهای و مزدوران سوری؛ مذاکرات بیوقفهٔ شبانه در مسکو برای آتش بسی که فوراً نقض شد؛ هلیکوپتر نظامی روسی که در دقایق آخر هدف قرار گرفت و ساقط شد. آیا تمامی آن ها یک مضحکه بود یا واقعاً به قراباغ مربوط میشد؟
در حال حاضر مسکو در تلاش آن است که از دل یک شکست کوتاهمدت به یک پیروزی درازمدت دست یابد. برای مدت زمانی کوتاه چنین به نظر رسید که متفکران استراتژیک روسیه نمیتوانستند تصمیم بگیرند که آیا یک رویارویی با اردوغان پُرمدعا را خطر کنند ـ (البته که، کار او بود) ـ یا تا همین جا از ضرر بیشتر جلوگیری کرده و انزواگرایی نویافتهای را ارجح بدانند. روسیه ـ اوّل، فقط ـ روسیه تنها _ اما این برای آنها به کجا منتهی میشود؟
به هیچ وجه تصادفی نیست که در ماه گذشته آقای پوتین سه مرتبه از کشتار ارمنیها در سومگائیت ]باکو[ در سال ۱۹۸۸ یاد کرد. این را صرفاً سر تکان دادنی نسبت به ارمنیها نمیتوان تعبیر کرد. آقای پوتین، جبرانِ صدمات ناشی از فروپاشی شوروی یا حداقل جلوگیری از تکرار آن را رسالت تاریخی خود میداند. اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی بهخاطر رقابت تسلیحاتی با غرب، سرکشی لهستان یا تحرکات دموکراتیک داخلی سقوط نکرد. نقطهٔ ماجرا در اثر شروع مجموعهای منازعاتی قومی به حرکت در آمد که مسکو نمیتوانست آنها را کنترل کند. از شواهد موجود چنین برمیآید که این سلسله از منازعات قومی که در فوریه ۱۹۸۸ در سومگائیت به حرکت درآمد جنبهای خودجوش داشت. اما انفعال و واکنش غیرقاطعانه گورباچف به عنوان نشانهای تلقی شد مبنی بر آنکه خشونت قومی ابزار مناسبی است برای مختل کردن نظارت و اقتدار مرکز و تضعیف ارگانهای محلی مسکو. احتمال دارد که قاطعیت ناگهانی آقای پوتین در قبال قراباغ بر اساس یک چنین ملاحظاتی استوار باشد.
رویکرد مبتنی بر کمک مالی مسکو نسبت آبخازیا و اوسِتیای جنوبی و اینک نیز احتمالاً قراباغ، ضرر است یا منفعت؟
اگر منظورتان کمک اقتصادی است، من در مورد وضعیت اقتصادی آبخازیا اطلاعات دقیقی ندارم، اما احتمالاً درست میگویید: خودکفا نیست و باری بر دوش مسکو است. اما احتمالاً یک چنین تعهداتی در یک مقیاس کلان میتوانند خیلی هم سنگین نباشند. از قرائن چنین برمیآید که مسکو بر آن است از طریق بازگشایی ارتباطات خطآهنی که در ۳۰ سال گذشته مسدود بودهاند و البته همچنین از طریق اعمال حوزههای کنترل بیشتر روسیه، ارمنستان را از لحاظ اقتصادی تاب و توان بیشتری بخشد. ارمنستان و بهویژه قراباغ در حال حاضر اساساً به یک تحتالحمایه نظامی تبدیل شدهاند. اما بهترینِ تحتالحمایهها آنهایی هستند که میتوانند مخارج خود را بپردازند. شورویها هیچوقت در این زمینه خوب عمل نکردند: نوعی اقتصاد دستوریِ دیوانسالاران محلی داشتیم که بر سر یارانه چانهزنی میکردند (کارکرد گرجستان شوروی را به یاد آورید). در سوی دیگر جبههٔ جنگ سرد، نمونه های موفق تری را میتوان سراغ کرد؛ نمونههایی چون کرهٔ جنوبی یا اسرائیل. حال که صحبت از اقتصاد دستوری شد، اسرائیل نیز یک دولت سوسیالیستی بود و از جهاتی چند به مراتب سوسیالیستیتر از اتحاد شوروی. ایالات متحده به کره جنوبی و اسرائیل پیشنهادهایی ارائه کرد که پذیرفته شدند و تاثیر فراوانی نیز داشتند. در حوزه تاریخ اقتصاد سیاسی، در باب چگونگی بهرهبرداری پارهای از کشورهای (غالباً کوچک) از جایگاه کشورهای حامی آنها برای پیشبرد اقتصادهایشان بررسیهای بسیاری صورت گرفته است. همکار من دَن اسلِتِر پس از بررسی تطبیقی عملکرد کشورهای شرق آسیا بعد از جنگ جهانی دوم به کنایه میگوید بهترین راه متمرکز کردن حواس نخبگان، آن است که لولهٔ تفنگی را به سر آنها معطوف دارید. به نظر میآید که ارمنستان نیز اینک در یک چنین شرایط تاریخی قرار دارد. آیا ارمنیها خواهند توانست نخبگان کاراتری ارائه کنند؟ فکر نمیکنم که مسکو نیز با توجه به آنچه در بلاروس، یا زبانم لال قرقیزستان روی دستش مانده از یک چنین تحولی ناخشنود شود.
ترکیه بعد از صد سال، از نو وارد عرصة نظامی جنوب قفقاز شده است. این چه دگرگونیهایی را موجب خواهد شد؟
آقای اردوغان قماربازی است که ستیزهجویانه، و همزمان پای چند میز ـ در واقع هر جا که بتواند خود را جا کند ـ بازی می کند علاوه بر این، شیوهٔ بازیاش به نحوی گیجکننده ستیزهجویانه و فرصتطلبانه است. اگر در عرصه فوتبال بود ـ (و می دانیم که از علاقهمندان به فوتبال است) ـ یک چنین بازیای تماشایی میبود. اما از آنجایی که آقای اردوغان دیکتاتوری است که بر کشوری حکمروایی میکند که از لحاظ داخلی به چند دسته تقسیم شده و از لحاظ ژئوپلتیک نیز محصور است و در کنار این موارد برای خود دشمنان گستردهای ایجاد کرد و با شتاب تمام نیز بر تعداد این دشمنان میافزاید، روی ایشان خیلی حساب باز نمیکنم. احتمال دارد دستاندازی اخیر او در جنوب قفقاز نیز ماجرای دیرپایی نباشد.
صبر استراتژیک و رویکرد نظامیگرایانهٔ آذربایجان، فرصتی فراهم آورد که به هدف خود برسند. آیا این مبیّن راهی است که دیگر کشورها نیز باید در پیش بگیرند؟
با نام خانوادگیای که من دارم مرا چه به شک و تردید در باب آذربایجان؟ آنچه شما صبر استراتژیک مینامید، به نظرم بیشتر ـ حال اگر بدتر نگوییم ـ تردید و تزلزل میآید. باکو از اوّل از برتری نظامی برخوردار بود. ارمنیهای مستقر در مواضع دفاعی ثابت پیرامون قراباغ به هدفهای آسانی تبدیل شده بودند. تمامی آن سنگرها در ذهن ارمنیها به سطح نوعی جایگاه اعتقادی ملی-میهنی، ارتقاء یافته بود که نه میشد برای یک ضدّحمله از آنها دل کند و نه برای عقبنشینی تاکتیکی. در حالی که باکو مشغول خریدهای تسلیحاتی بود ارمنی ها در قراباغ زمینگیر شده بودند. اما بالاخره با تمامی این تفاصیل، باکو تا یک بازیگر بیرونی پا به میدان نگذاشت، جرأت نکرد از مزیّت استراتژیک خود استفاده کند. در رژه پیروزیای که اخیراً در باکو برگزار شد اردوغان همانند یک برادر بزرگ نظارهگر بود. احتمالاً داخل کردن او کار سختی نبود اما اینک چگونه میتوان او را خارج کرد؟ با صدور اجازه استقرار یک پادگان نظامی روس در کنار یک پادگان ترک در قلمرویی که قرار است تحت حاکمیت شما باشد؟
آیندهٔ قراباغ و وضعیت آن در آینده چه خواهد بود؟
این یکی آسان است: ابهام خلاقانه، اصطلاحی که دیپلماتهای غربی از آن یاد میکنند. تا زمانی که قراباغ و ارمنی هایی که تحت محاصرهٔ آذربایجانیها قرار دارند بر جای هستند، نیروهای روسیه نیز در آذربایجان و ارمنستان باقی میمانند. برای همیشه، یعنی ۲۵ تا ۵۰ سال دیگر که برای بسیاری از ما به معنای «همیشه» است.
غرب در مورد نحوهٔ قواعد بازی در این حوزه، چه درسهایی میتواند فراگیرد؟
هیچ درسی. احتمالاً نظامیان و دیپلماتهای غربی در مقام یک گروه پابهکار و حرفهای با موضوع آشنایی کامل داشته و آن را درک میکنند. اقدام کردن یا اقدام نکردن آنها نیز منوطِ به ارادهٔ سیاسی و امکانات استراتژیک است. ظاهراً در قفقاز نه فرصتهای چندانی میبینند و نه مخاطراتی در خور توجه. احتمالاً سیاستمداران غربی، بر اساس برداشتهای جاری خود از تحولات جهانی هیچ بدشان نمیآید پروبال آقایان اردوغان و پوتین را کوتاه کنند. ولی آیا میتوانند؟ این یک پرسش جدّی است: آیا از پس هزینه این کار بر می آیند؟
و تأثیر آن بر تفلیس؟
در حال حاضر همهٔ مردمان جنوب قفقاز باید در مدارهای ژئوپلتیک بین مسکو و آنکارا سر کنند. جنگ دوم قراباغ نشان داد که کلّ منطقه بیشتر به خاورمیانه نزدیک است تا غربِ به مراتب دورتر. با اینحال بیش از هرچیز لازم است از صِرف فکر کردن به اینکه در حوزهٔ این یا تحتتأثیر آن قرار داریم، خارج شویم. گرجستان یا همهٔ ماها، باید که بتوانیم برای خِرَدمدار کردن ساختار حکومتمندی، فاصله گرفتن از سیاستورزیهای محلی رایج و ساختن کشورهایی جذابتر تلاش کنیم. از لحاظ تاریخی زندگی در قفقاز هیچ گاه امن و آسان نبوده است. ولی با این حال و به رغم تمامی این سختیها، افسانهٔ زندگانی قفقازی به نوعی شکل گرفت و به یک واقعیت تبدیل شد؛ به دلیل هنر، فیلم، سبک زندگی، غذا و شراب توانست به واقعیتهای گذرا و در عین حال ماندگاری شکل دهد. چرا؟ زیرا انسان نیازمند انگیختگی است. اینکه بتوانیم انگیختههای خوبی بهوجود آوریم اهمیتی حیاتی دارد؛ نظر مرا به عنوان جامعهشناس بپذیرید.
آیا احتمال ایجاد یک دالان و مرز با ترکیه، موقعیت گرجستان را به عنوان یک کشور ترانزیت به خطر میاندازد؟
تصوّر میکنم که به ضرس قاطع میتوان به گرجیها اطمینان داد که همچنان یک کشور ترانزیت باقی میمانند، زیرا صِرف یک نگاه به نقشهٔ عوارض جغرافیایی نشان میدهد که این طرح مبنای مطمئنی ندارد. و این در حالی است که هنوز برای بررسی پروژههای سیاسی و قابلیتهای بالقوه اقتصادی ارمنستان و آذربایجان، ترکیه و روسیه، ایران و چین نیز وارد کار نشدهایم. این پرسش مستلزم یک گفت وگوی دیگر است و من در این خصوص تخصص ندارم. تصور نمیکنم که در حال حاضر در کلّ جهان کسی باشد که واقعاً پاسخِ به چنین پرسشهایی را بداند.
در مورد گرجستان نیز پرسش آن است که در چه سمتی از قلمرو شما عبور شود؟ شرق به غرب، شمال به جنوب یا هردو، و یا حتی ضربدری. و اینکه تا چه حدّی از این مسیرها منتفع میشوید؟ این نیز پرسشی جدّی است که من هم مایلم پاسخِ به آن را بدانم.
نظر شما :