چرا آمریکا باید دست از حمایت اسرائیل بردارد؟

افول واشنگتن در پازل ژئوپولیتیک منطقه ای

۳۱ تیر ۱۳۹۲ | ۱۸:۳۷ کد : ۱۹۱۸۵۴۲ خاورمیانه یادداشت
معلوم نیست که تعهد ظاهری واشنگتن به ترویج حقوق بشر، قوانین و نهادهای بین المللی و ارزش های لیبرال چگونه می تواند با رفتارهای ضد حقوق بشر اسرائیل، نقض مکرر قوانین بین المللی و به راه انداختن یک رژیم آپارتاید در سرزمین های اشغالی سازگار باشد.
افول واشنگتن در پازل ژئوپولیتیک منطقه ای

هوشنگ بردبار – دیاکو حسینی*

دیپلماسی ایرانی : اتحاد آمریکا و اسرائیل طی نیم قرن گذشته مهمترین ستون ژئوپولیتیکی خاورمیانه عربی و البته به همان اندازه موتور محرکه نفرت جوامع مسلمان این منطقه از ایالات متحده بوده است. عقد این اتحاد در زمان ریاست جمهوری هری ترومن حداقل به دو دلیل انجام گرفت. اول آنکه از دیدگاه آمریکا اسرائیل می توانست در کوران رقابت های اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده شریک قابل اعتمادی برای بلوک غرب باشد اما همانطور که اغلب مورخان خاطرنشان کرده اند این دلیل بعدها به منظور توجیه سیاست های حمایت گرایانه واشنگتن از اسرائیل ساخته و پرداخته شده است. دلیل مهمتر را می توان در کتاب خاطرات مارگارت ترومن دختر هری ترومن یافت. « هنگامی که اغلب اعضای وزارت خارجه با به رسمیت شناختن اسرائیل توسط آمریکا مخالفت می کردند پدرم پاسخ داد که من آنقدری که رای دهنده یهودی دارم رای دهنده مسلمان ندارم». به رغم این تصمیم افرادی مانند لوی هندرسون دیپلمات با سابقه آمریکایی به خوبی نسبت به عواقب چنین اقدامی آگاه بودند: «در حال حاضر آمریکا از یک موقعیت اخلاقی والا در خاور نزدیک و میانه برخوردار است که قابل مقایسه با جایگاه سایر قدرت های بزرگ نیست. ( با به رسمیت شناختن اسرائیل) ما این موقعیت را از دست خواهیم داد و احتمالا تا سال ها به عنوان خائن به اصولی شناخته خواهیم شد که طی جنگ دوم جهانی اعلام کرده ایم.» جورج مارشال وزیر خارجه ترومن نیز به همان اندازه از غلبه مسائل انتخاباتی بر منافع ملی پریشان خاطر بود و این تلاش ترومن را «طفره رفتن برای بردن چند رای که شأن رئیس جمهور را بطور جدی تحلیل می برد»، نکوهش می کرد. جیمز فورستال معاون وزیر دفاع نیز با انتقاد از این «هدف سیاسی زشت» معتقد بود که «سیاست خارجی آمریکا باید بر اساس منافع ملی دنبال شود نه ملاحظات سیاست داخلی». اما از آنجایی که دموکراسی آمریکایی ضرورت حمایت از اسرائیل را ایجاب می کرد هیچ صدای رسایی نمی توانست در برابر خواست رئیس جمهور برای انتخاب مجدد حزب برای چهار سال آینده شنیده شود؛ آن هم در حالی که لابی صهیونیستی قدرت روزافزونی در شکل دادن به سیاست های کاخ سفید و کنگره می یافت. تمامی کسانی که با این اقدام مخالف بودند به سرعت از واشنگتن دور شدند و در این میان، سرنوشت هندرسون نیز این بود که به سفارت آمریکا در نپال منصوب شود. امروزه با گذشت بیش از شصت سال از تاسیس اسرائیل، همزمان با نزول مشروعیت اخلاقی و بین المللی اقدامات غیرانسانی و متجاوزانه اسرائیل، شمار کسانی که نسبت به قربانی شدن منافع ملی آمریکا به ازای حمایت بی قید و شرط از اسرائیل هشدار می دهند رو به افزایش گذاشته است.کتاب جنجالی جان مرشایمر و استفن والت با عنوان «لابی اسرائیل» که اثری است سرشار از استدلال ها و اشارات رئالیستی از چگونگی به هدر رفتن منابع سیاسی واشنگتن در حمایت بی تناسب از اسرائیل یکی از پرخواننده ترین این نمونه هاست.مرشایمر در جای دیگری به نقل از آکیوا الدار مفسر سیاسی روزنامه اسرائیلی هاآرتص تنگنای موجود در سیاست خاورمیانه ای آمریکا را اینگونه توضیح می دهد: «دولت( آمریکا) نمی خواهد از اهرم های خود استفاده کند زیرا دولت نمی خواهد با لابی سیاسی رو در رو بایستد... وقتی دولت به سمت منازعه اعراب و اسرائیل کشیده می شود، می توانید بگویید که این موضوع اساساً یک موضوع داخلی است. اسرائیل بخشی از سیاست خارجی آمریکا نیست بلکه بخشی از سیاست داخلی است». پرسش اساسی اینجاست که واشنگتن تا چه زمانی می تواند به این حمایت یکجانبه ادامه دهد؟ ظهور القاعده و توان گروه های تروریستی در ضربه زدن به ایالات متحده نشان داد که سیاست های امریکا در جوامع مسلمانی که اغلب به نحوه رفتار آمریکا به مثابه یک کشور یاغی، زورگو و بی انصاف می نگرند نمی تواند بدون هزینه باشد. جدای از عواقب نفرت فزاینده مسلمانان از عملکرد ایالات متحده، ادامه این حمایت ها می تواند آمریکا را به جنگ ناخواسته با دشمنان اسرائیل نیز بکشاند؛ جنگی که آمریکا لزوماً نمی تواند پیروزی را همراه با جایگزین کردن فضای سیاسی مناسب تضمین کند. جنگ عراق به خوبی این دشواری را توضیح می دهد. با وجود اینکه امریکا ظرف مدت کوتاهی قادر به سرنگون کردن صدام حسین شد اما نتوانست مانع از بروز کشمکش های منطقه ای برای نفوذ در عراق و افتادن این کشور در دامن حوزه طبیعی نفوذ ایران گردد.

بطور کلی سه دلیل عمده برای دست کشیدن آمریکا از حمایت بی چون و چرا از اسرائیل وجود دارد:
1)  نخست تغییر محور سیاست خارجی آمریکا از اوراسیا به آسیای پاسیفیک. علت این تغییر جهت عاقلانه، به دگرگونی در منابع تهدید جایگاه آمریکا در نظام جهانی باز می گردد. اتحاد جماهیر شوروی کمونیستی بزرگترین قدرت بری زمان خودش بود که می توانست مستقیماً با غلبه بر هارتلند اوراسیایی، ریملند اروپای غربی، آسیای شرقی و آسیای جنوب غربی را تهدید کند. بنابراین، برقراری موازنه نظامی و ایدئولوژیکی هدف اصلی سیاست خارجی آمریکا را تشکیل می داد که ناخواسته باید بر اساس تمرکز بر توزیع قدرت در اوراسیا تعریف می شد. پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی اوراسیا یک خلا قدرت کم نظیر را تجربه کرد. اگرچه روسیه همچنان قدرت بزرگی به شمار می رود اما قدرت نظامی روسیه به یک سوم توان نظامی اتحاد جماهیر شوروی و قدرت اقتصادی آن به یک دوم کاهش پیدا کرد. حتی با گذر از این دوره بحرانی، اکنون روسیه نه تنها با نارسایی های اقتصادی و سیاسی خود دست و پنجه نرم می کند بلکه با وجود کشمکش های قومی و کشورهای تازه تاسیس آسیای مرکزی و قفقاز که به شدت در برابر میراث برجای مانده از اتحاد شوروی آسیب پذیر بودند، در محیط امنیتی ناپایداری سر می کند و از آنجایی که رهبران روسیه برای فائق آمدن بر مشکلات اقتصادی خود به تجارت بین المللی که به عنوان رویکرد جدید روسیه نیز انتخاب شده وابسته است، تهدیدی برای غرب و به ویژه ایالات متحده محسوب نمی شود. با عبور از عصر تقلای ژئوپولیتیکی برای سلطه بر اوراسیا، هیچ قدرتی به اندازه چین از انگیزه و توان لازم برای به چالش کشیدن برتری آمریکا  که به مدت بیش از نیم قرن تداوم داشته، برخوردار نیست. نه تنها پیش بینی های اقتصادی از فائق امدن اقتصادی چین به امریکا تا سال 2020 حکایت دارد بلکه همزمان افزایش توان نظامی چین و نفوذ فرامنطقه ای آن احتمالاً چرخه انتقال قدرت را به کار انداخته است. اما به وضوح این کشمکش بالقوه بر آسیای پاسیفیک تمرکز دارد نه بر اوراسیا.

همزمان با این رویداد ژئوپولیتیکی، شاهد آن هستیم که منطقه ای که تا مدت ها به دلیل ملاحظات رقابت های قدرتی خاورمیانه نامیده می شد، اهمیت خود را در استراتژی کلان ایالات متحده از دست می دهد. علاوه بر اینکه خطر سلطه یک قدرت بزرگ اوراسیایی این منطقه را تهدید نمی کند، ( برخلاف روسیه تزاری و اتحاد جماهیر شوروی و حتی آلمان نازی ، دور بودن چین از هلال آسیای جنوبی - مدیترانه، مانع از تکرار این تهدید سنتی می شود)  وابستگی کمتر آمریکا به نفت وارداتی از خلیج فارس در مقایسه با دهه های گذشته، رتبه خاورمیانه را در سلسله مراتب  اولویت منافع ملی آمریکا تنزل داده است. اکنون به وضوح، مبارزه با بنیادگرایی اسلامی و صیانت از اسرائیل تنها دلایل قوی آمریکا برای ادامه حضور نظامی و سیاسی در کشورهای این منطقه است. اما بطرز تناقض آمیزی از آنجایی که بنیادگرایی اسلامی با فحوای ضد آمریکایی، ریشه در رفتار آمریکا در کشمکش اسرائیل و اعراب دارد، در نهایت راه رفع خطر اسلام گرایان افراطی از تل آویو می گذرد. آمریکا نمی تواند همزمان خواستار برچیدن بنیادگرایی اسلامی باشد و تعهد خدشه ناپذیرش به امنیت یکجانبه اسرائیل را ادامه دهد و در کنار این توجه مضاعف و غیرطبیعی به امنیت اسرائیل، نظام جهانی جدید را با مرکزیت پاسیفیک تحت کنترل بگیرد.


2) بیداری سیاسی آنگونه که شایع شده، پدیده ای تازه و محدود به کشورهای عربی بر ضد دیکتاتورهای سنتی نیست. تازه نیست زیرا تاریخ مشحون از حرکت و اراده ناگهانی ملت ها مانند انقلاب میجی در ژاپن عصر توکوگاوا، انقلاب فرانسه، جنگ استقلال آمریکا، نبرد افغان ها و هند علیه استعمار بریتانیا،جنگ استقلال الجزایر، تلاش مدنی علیه آپارتاید در آفریقای جنوبی،انقلاب اسلامی ایران و ده ها مورد دیگر در جهت رد استعمار، استبداد داخلی و عقب ماندگی است و همچنین محدود نیست زیرا هرکسی با مشاهده رویدادهایی مانند تظاهرات ضد جنگ در اروپا و آسیای خاوری تا جنبش وال استریت در آمریکا و فعالیت های بشردوستانه و طرفدار محیط زیست در قطب جنوب می تواند استنباط کند که همه این وقایع از نوعی آگاهی فزاینده شهروندان جهان نسبت به حق تعیین سرنوشت و جایگاه کرامت انسانی در راهبری ملت های جهان خبر می دهد. در یک برداشت فلسفی عمیق تر این جنبش های انسانی، همانطور که حمید دباشی روشنفکر ایرانی و استاد ادبیات تطبیقی دانشگاه کلمبیا در کتاب اخیرش «بهار عرب: پایان پسااستعمارگرایی» خاطرنشان کرده است، نوعاً خاتمه دنباله ایدئولوژیکی استعمار با عنوان پسااستعمارگرایی را یادآوری می کنند. مخرج مشترک تمامی این جنبش ها ذیل دو محور سامان می یابند: اول این جنبش های اجتماعی اقتدار وبری دولت را به چالش می گیرند دوم بر پایه یک وجدان زنده بشری ارزش ها، انگیزه ها و کنش ها را داوری می کنند. بدون تردید این وضعیت را نمی توان بدون در نظر گرفتن شرایط حاصل از انقلاب تکنولوژی ارتباطات و شاید مهمتر از همه بهبود در نظام آموزشی تقریبا در سرتاسر جهان مطالعه کرد اما به هر تقدیر ثمره این به هم پیوستگی به جای آنکه جوامع انسانی را در قالب حاکمیت کشورهای ملت پایه تثبیت کند به ظهور شکل تازه ای از انسانیت و یا آنچه مایکل هارت و آنتونیو نگری پیش از این آنرا «نژاد جدید» نامیده اند، انجامید. در میدان عمل، به دشواری کسی می تواند تاثیرات هنگفت جامعه مدنی جهانی در حال شکل گیری را در قضاوت های روزانه و لحظه به لحظه شهروندان جهان درباره عملکرد دولت ها، سیاست های اقتصادی تمامی زورمندان غیردولتی و سایر بازیگران سیاسی در سطحی که فشار بی سابقه ای به تصمیم گیرندگان وارد می کند، نادیده بگیرد. از گردهمایی مخالفان جهانی شدن در سیاتل تا جنبش وال استریت و ترتیب دادن ده ها تظاهرات در لندن، مادرید، پاریس و واشنگتن علیه جنگ غیرانسانی و مزورانه در عراق و افغانستان و یا تجمع مخالفان در سئول نسبت به تجاوز سربازان آمریکایی به یک دختر کره ای و اعتراض قشر قابل توجهی از مسلمانان به آتش زدن قرآن توسط کشیش تری جونز حامل یک پیام شفاف به ساختار وستفالیایی مدیریت جهانی است اینکه: شما نمی توانید از ما بخواهید که به هر آنچه شما انجام می دهید تن دهیم. این جنبش های بیداری علاوه بر قائل شدن حق اعتراض برای خود سعی در اعمال فشار به دولت ها برای اصلاح کاستی ها نیز دارند.

زبیگنیو برژینسکی تاثیرات بیداری سیاسی ملت ها را بر سیاست خارجی آمریکا در کتاب ناصحانه اش « تخته شطرنج پهناور» اینگونه توضیح می دهد: «در جهان پسااستعماری امروز، مردم بیدار شده ای که روایت تاریخی مشترکی از محرومیت نسبی، سلطه خارجی و پایمال شدن شأن خویش و همچنین زیان شخصی تداوم یافته خود دارند، همه را میراث سلطه غرب می شمارند. با توجه به خاطره استمعارگرایی که بریتانیا، فرانسه، پرتغال، اسپانیا، بلژیک، هلند، ایتالیا و آلمان از خود به جای گذاشته اند، لبه تیز ضد استعمارگرایی متوجه غرب شده است.اکنون نیز در کشورهای مسلمان خاورمیانه حتی با وجود مجذوب شدن شمار بسیاری از جوانان مسلمان در فرهنگ عمومی آمریکا، رنجش شدیدی از دخالت واشنگتن در خاورمیانه مانند حمایت آمریکا از اسرائیل به منزله ادامه امپریالیزم غربی و بنابراین دلیل اصلی محرومیت آنها نگریسته می شود». تا جایی که به مناسبات آمریکا و اسرائیل مربوط می شود، بیداری سیاسی از دو جهت بر این مناسبات موثر خواهد بود. در برخورد اول، رفتار غیرانسانی اسرائیل چنانکه در محاصره غزه و ممانعت از ورود کالا و مواد غذایی به این منطقه و محروم کردن بیش از یک و نیم میلیون ساکن آن از ابتدایی ترین حقوق انسانی به اعتراضات جهانی منجر شد، از دیدگاه افکار عمومی جهانی اقدامی غیرقابل دفاع و لاجرم، تداوم آن هزینه زیادی برای رژیم صهیونیستی و حامیان آن به دنبال دارد. دوم اینکه با سرایت بیداری سیاسی به امریکا و هشدارهای دانشگاهیان و روشنفکران سیاسی نسبت به اقدامات غیرانسانی اسرائیل که منافع ایالات متحده را در جهان اسلام به خطر انداخته است، انتظار می رود که دولت امریکا با فشارهای داخلی بیشتری در آینده نزدیک در خصوص مناسبات حمایت گرایانه بی قید و شرطش از اسرائیل رو به رو گردد.

  3) کاهش تعهدات بین المللی امریکا با سیاست های مداخله جویانه در گوشه کنار جهان، سراسر در تناقض است.اکنون بسیاری از ناظران بر این اعتقادند که ایالات متحده در حال از دست دادن جایگاه ابرقدرتی خویش و در نتیجه موقعیت خدشه ناپذیرش در کنترل امور جهانی است. مطابق با پیش بینی اقتصاددانان موسسه گلدمن ساچ، اقتصاد چین در سال 2027 بر اساس GDP از ایالات متحده پیشی خواهد گرفت. بانک جهانی نیز پیش بینی می کند که دلار امریکا تا سال 2025 موقعیت برتر خود را از دست خواهد داد و احتمالا در کنار یورو و  یوآن یک سیستم چند پولی را به عنوان جایگزین نظام مالی کنونی با مرکزیت دلار تشکیل خواهد داد. برهم خوردن موازنه تجاری آمریکا هنگامی آشکار شد که در سال 2010 کسری بودجه 470 میلیارد دلاری آمریکا با مازاد 305 میلیارد دلاری چین، تعادل اقتصاد جهانی را به سود چین تغییر داد. ایالات متحده با بیش از 14 تریلیون دلار بدهی خارجی در سال 2011 که 90 درصد از تولید ناخالص داخلی آن محسوب می شود، به بزرگترین کشور بدهکار دنیا تبدیل شد. بدون تردید این اقتصاد تحلیل رفته نمی تواند محرک نقش مشابه بین المللی باشد که آمریکا در فردای جنگ دوم جهانی ایفا کرد.

آمریکا در 1948 بیش از 13 میلیادر دلار معادل 5 درصد از تولید ناخالص داخی خود را در برنامه مارشال برای احیای اقتصاد اروپا صرف کرد. این رقم معادل 700 میلیارد دلار امروز است که آمریکا هرگز نمی تواند چنین بودجه ای را صرف شکل دادن به فضای سیاسی و اقتصادی متحدان خود کند. اگر بحران مالی همچنان ادامه یابد، وضعیت اقتصادی ایالات متحده و بالطبع توانایی های آمریکا در سیاست خارجی شرایط وخیم تری را تجربه خواهد کرد. بنا به ارزیابی اداره بودجه  کنگره آمریکا، بدهی دولت فدرال احتمالا به 100 درصد تولید خالص داخلی در 2030 و 190 درصد در 2035 خواهد رسید.
کمک های مالی ایالات متحده به اسرائیل که سالانه سه میلیارد دلار را نصیب تل آویو می سازد در مجموع رقم چندان قابل ملاحظه ای نیست اما ادامه این کمک ها که طبق براوردها طی شش دهه گذشته از زمان تاسیس اسرائیل به بیش از 233 میلیارد دلار ( با احتساب کمک های نظامی و وام های بلاعوض) بالغ شده است، می تواند از دید مالیات دهندگان آمریکایی غیر قابل قبول باشد. آن هم در رابطه با دولتی که نه تنها ملاحظات انسانی و قوانین بین المللی را زیر پا می گذارد بلکه به وضوح با ارزش های دموکراتیک رایج در جهان نیز ناسازگاری دارد.

با این حساب نه تنها کاهش بودجه نظامی امریکا و تغییر جهت تمرکز ژئوپولیتیکی واشنگتن به سمت آسیای شرقی اتحاد بی قید و شرط آمریکا و اسرائیل را نامربوط جلوه می دهد بلکه بیش از هر زمان دیگری منافع اسرائیل و امریکا از هم فاصله می گیرد. برای مثال، برخورداری از بمب هسته ای اگرچه با منافع مفروض اسرائیل هم خوانی دارد اما برخلاف منافع ایالات متحده نیز هست که خواستار اعمال محدودیت بر گسترش تسلیحات هسته ای است. در نمونه دیگر در حالیکه منافع ایالات متحده ایجاب می کند که از ظهور هرگونه قدرت چالشگر در خلیج فارس جلوگیری کند، روابط صمیمانه آمریکا با اعراب البته ملت های عرب و نه تنها دولت هایشان بخش جدایی ناپذیری از منافع آمریکاست اما حمایت واشنگتن از اسرائیل، ایالات متحده را به منفورترین کشور در خاورمیانه تبدیل کرده است. مطابق با نظر سنجی که در سال 2012 تحت عنوان «پروژه رهبری جهانی آمریکا» با مشارکت موسسه گالوپ انجام گرفت از میان ده کشوری که بیشترین میزان مخالفت با سیاست های دولت اوباما را داشتند، هفت کشور در خاورمیانه بودند. پس از پاکستان، سرزمین های فلسطینی با 77 درصد بیشترین میزان مخالفت را به خود اختصاص دادند و به ترتیب الجزایر، لبنان،مصر، ایران و عراق در رتبه های بعدی قرار داشتند. 

همچنین معلوم نیست که تعهد ظاهری واشنگتن به ترویج حقوق بشر، قوانین و نهادهای بین المللی و ارزش های لیبرال چگونه می تواند با رفتارهای ضد حقوق بشر اسرائیل، نقض مکرر قوانین بین المللی و به راه انداختن یک رژیم آپارتاید در سرزمین های اشغالی سازگار باشد. گذشته از سه دلیل عمده، ماهیت اسرائیل به ویژه گسترش طلبی آن که واکنشی است به روحیه پارانویایی در برابر همسایگانش، این رژیم را نه تنها برای کشورهای منطقه بلکه برای متحدانش نیز غیرقابل پیش بینی ساخته است. از نگاه رهبران اسرائیل ، تنها با دست یافتن به «اسرائیل بزرگ تر» (Eretz Yisrael) است که یهودیان ساکن سرزمین های اشغالی می توانند امنیت را در داخل کشور خود با محدود نگه داشتن حق بازگشت آوارگان فلسطینی به دست آورند و اسرائیل را به منزله یک کشور یهودی واقعیت ببخشند. جدای از این واقعیت آمریکا با حمایت بی قید و شرط از اسرائیل خود را در برابر ماجراجویی های یک رژیم ایدئولوژیک بی حفاظ گذاشته است. افرایم اسنه (Ephraim Sneh) ژنرال بازنشسته در نیروی دفاعی اسرائیل و معاون وزارت دفاع در میان سال های 2006 و 2007 ماهیت گسترش طلبانه اسرائیل را ناخواسته طی مقاله ای در روزنامه نیویورک تایمز در تاریخ 10 جولای 2011 اینگونه افشا می کند: «باور ندارم که صلح پایدار در منطقه بدون اینکه اسرائیل نیرومندترین قدرت نظامی از تهران تا کازابلانکا باقی بماند، میسر باشد». روحیه گسترش طلبانه اسرائیل نه تنها این رژیم بلکه ایالات متحده را نیز به عنوان اصلی ترین حامی آن در معرض ماجراجویی هایی قرار می دهد که لزوماً کنترلی بر نتایج آن وجود ندارد.برای قدرت بزرگی مانند ایالات متحده که منافع متفاوتی با گذشته دارد و به جای درگیر شدن در کانون غیراستراتژیک خاورمیانه باید در حاشیه از موازنه های منطقه ای حمایت کند، چنین سیاستی به غایت غیرضروری و البته برای منافع یک ابرقدرت در حال پوست اندازی به کلی ویرانگر است. قدرت های بزرگ در طول تاریخ نتوانسته اند جریان جابه جایی قدرت در نظام جهانی را متوقف کنند اما برخی از آنها مانند روم در قرن دوم میلادی یا بریتانیا در قرن بیستم بطرز حیرت آوری موفق شدند افول خود را به تعویق بیاندازند. در سوی دیگر قدرت های بزرگی مانند امپراتوری هابزبورگ در قرن شانزدهم، سوئد در قرن هفدهم و فرانسه در قرن هیجدهم که بصورت طنز آلودی موفق شدند دشمنانشان را بر علیه خودشان متحد کنند، زودتر از انچه انتظار می رفت، مقام خود را به عنوان قدرت های بزرگ از دست دادند. سرنوشت ایالات متحده بستگی به درس هایی دارد از که از تاریخ آموخته است. در این پازل ژئوپولیتیکی، خاتمه دادن به حمایت بی قید و شرط از اسرائیل می تواند به باقی ماندن آمریکا به عنوان یک قدرت بزرگی که کمتر مورد تنفر جهانیان است، یاری برساند و دست کم تضمین کند که افول آمریکا از خاورمیانه آغاز نخواهد شد.  

*سرهنگ هوشنگ بردبار کارشناس ارشد علوم نظامی
*دیاکو حسینی پژوهشگر مرکز مطالعات عالی بین المللی دانشگاه تهران

انتشار اولیه: جمعه 28 تیر 1392/ باز انتشار: دوشنبه 31 تیر 1392

کلید واژه ها: آمریکا رژیم صهیونیستی


نظر شما :