استراتژی واشنگتن در قبال کابل- اسلام آباد تغییر کرده است

نگاه آمریکا به افغانستان از لنز پاکستان

۰۲ خرداد ۱۳۹۲ | ۲۳:۱۸ کد : ۱۹۱۶۲۹۵ آسیا و آفریقا نگاه ایرانی
محمدرضا بهرامی سفیر اسبق ایران در افغانستان و تحلیل گر مسائل آسیای میانه در یادداشتی برای دیپلماسی ایرانی به بررسی استراتژی آمریکا در قبال انتخابات پاکستان و تحولات افغانستان در سایه خروج نیروهای خارجی از افغانستان تا سال 2014 پرداخته است
نگاه آمریکا به افغانستان از لنز پاکستان

دیپلماسی ایرانی : ظرف ماههای اخیر دو تحول قابل توجه در ارتباط با سیاست آمریکا در قبال افغانستان و پاکستان رخ داده که ارزیابی  این دو تحول  می تواند تا حدودی رویکردهای  آتی در منطقه را مشخص نماید .موضوع اول که قبلا هم مورد اشاره قرار گرفته بازاحیای تمرکز بر پاکستان در سیاستهای افغانی واشنگتن است . این احیای تمرکز گرچه به مفهوم بازگشت سیاستهای آمریکا به سالهای 1989 و واگذاری کامل پرونده افغانستان به پاکستان و دیگر قدرتهای منطقه ای نخواهد بود اما تفاوتی آشکار با آنچه در دهه قبل مورد توجه آمریکا قرار داشت را در آن می توان یافت .

دوعامل را می توان عوامل کلی تلقی نمود که منشا این رویکرد جدید نزد مقامات آمریکائی به حساب می آیند:

-   اهمیت خود پاکستان به جهت مولفه هائی نظیر جمعیت ، ضرورت گذار از مرحله فعلی ، برخورداری از سلاح هسته ای ، توسعه رادیکالیزم در آن و نقشی که در منطقه و بویژه با دو همسایه خود یعنی هند و افغانستان دارا می باشد . 

-  تصمیم قطعی مقامات آمریکا به تغییر شکل و محتوای پرونده افغانستان تا پایان سال 2014 .

 البته عوامل دیگری را نیز در این رابطه نظیر تمایل به انتقال تمرکز به شرق آسیا و پاسفیک ، نگاه آینده به منطقه آسیای مرکزی و تعریف حوزه جدیدی از رقابت و همکاری با روسیه و چین در آنجا را می توان ذکر نمود ، که هر کدام به میزانی بر رویکرد آمریکا در این حوزه موثر خواهند بود .

در ارتباط با پاکستان به نظر می رسد مشکل اصلی در این کشور  را نباید در فعالیت گروههای رادیکال مذهبی دید . بررسی میزان آرای جریان های اسلامی در انتخابات اخیر پاکستان این نکته را بخوبی مشخص می سازد که قاطبه مردم علیرغم برخورداری از گرایش های اسلامی و تاکید بر حفظ آنها ، باوراندکی به نقش گروههای مذهبی حتی غیر رادیکال در حکومت دارند . همچنین مطالعه تاریخی و ارزیابی ماهیت شکل گیری گروههای رادیکال  نشان می دهد که این گروهها در بدبینانه ترین حالت هم تهدیدی فوری و برانداز برای حاکمیت در این کشور محسوب نمی گردند . ضمن اینکه بخشی از همین گروهها بعنوان  ابزار و کارگزار سیستم امنیتی ارتش این کشور در حوزه درونی و بیرونی رفتار می کنند . در صورتی که بپذیریم رادیکالیزم بصورت کامل در این کشور هویتی مخصوص به خود  داشته و بازیگری مستقل می باشد ، آن وقت ترجمه تحرک این جریان در انتخابات اخیر می تواند قرار گرفتن این کشور در آستانه فروپاشی محسوب گردد  ، در حالی که  نمی توان این احتمال را نیز از نظر دور داشت که این تحرک  بخشی از فرآیندی بود که قرار بود نتیجه ای قابل برآورد را در انتخابات رقم زند .  در واقع منشا  بحران واقعی در پاکستان را باید در عدم وجود تنظیم قدرت بین ارتش و بخش غیر نظامی و خصوصا سکولارها جستجو نمود . بر طرف نمودن فضای بی اعتمادی و تثبیت وضعیت میان این دو بخش نیازمند بازتعریف قدرت بین آنها می باشد و به نظر می رسد این همان سیاستی  است که آمریکا  تلاش برای اعمال آن را از سال 2008 آغاز نموده است . البته به این نکته هم باید توجه نمود که از نظر این هر دو بخش ، گزینه  حفظ رابطه با آمریکا فاقد هر گونه آلترناتیوی است .

از سوی دیگر مجموعه اتفاقات منجر به برگزاری انتخابات اخیر در پاکستان حاوی چند پیام قابل توجه  برای آمریکا است ( هر چند نتیجه انتخابات و اختلاف بالای آرای ماخوذه آن هم در جامعه نسبتا سنتی پاکستان با یک علامت سوال بزرگ مواجه می باشد ) ،  اول نفس تکمیل  دوره حکومت غیر نظامی و انتقال قدرت با استفاده از روشهای دمکراتیک بعد از دهه ها بود  که در پیام اوباما به نواز شریف هم مورد توجه قرار گرفت . دوم نقشی که سیستم قضائی پاکستان ظرف سالهای اخیر ایفا نمود نیز قابل توجه بود  . سیستم قضائی مستقل و شفاف  از مولفه های مورد نظر آمریکا در روند کلی بازتعریف قدرت در  پاکستان محسوب می شود . این سیستم توانست نخست وزیر سابق را برکنار و پرونده زرداری در سوئیس را در مظان توجه قرار دهد و نکته مهم تر مانع از شرکت مشرف در انتخابات شده  و او را  در حبس خانگی نگه دارد ( هر چند ممکن است با وساطت ارتش تغییری در وضعیت وی ایجاد گردد)  . سوم جناح تازه ای در انتخابات پاکستان متولد گردید که حداقل در این مرحله  تلاش شده هم وزن تقریبی حزب مردم  نشان داده شود  و می تواند نقطه آغاز نوعی تغییر در ترکیب بازیگران سنتی سیاسی  در محیط داخلی این کشور محسوب گردد . و موضوع چهارم  که موضوعی مهم است به بحث افغانستان برمی گردد . انتخاب نواز شریف نمی تواند مغایر خواسته کلی آمریکا محسوب شود . اگر آمریکا بخواهد توافقی با جریان های شورشی در حوزه افغانستان داشته باشد و از توان پاکستان در این مسیر بهره بگیرد ، طبیعتا دولتی در پاکستان که دارای تعاملاتی با این قبیل جریانات بوده و نشانه هائی آشکار از این تعامل بویژه در جریان برگزاری این انتخابات خود را نشان داد ،  بهتر می تواند در مقایسه با حزب مردم که گرایشات آشکار سکولار دارد برای آمریکا موثر واقع گردد .

از نظر آمریکا از عوامل اصلی شرایط فعلی در افغانستان ،  وضعیت  جاری و برخی سیاستهای پاکستان می باشد  . جریان های شورشی در افغانستان را بعضا باید ابزاری محسوب کرد  که  جناح هائی از  ISI   درمسیر سیاستهای منطقه ای خود ازآن استفاده می کند . برای آمریکا خارج نمودن اکثر نیروهای نظامی از افغانستان در پایان سال 2014 بدون ایجاد تغییر در روش گروههای شورشی،  تعبیری به جز استمرار و تشدید بحران و در نتیجه ناکامی نمی تواند داشته باشد و ایجاد تغییر در نحوه برخورد گروههای شورشی از منظر آمریکائیها منوط به جلب نظر و همکاری اسلام آباد است . بدین لحاظ آمریکا بر این تصور است که با ارائه امتیازاتی به پاکستان ، شاید لزومی نداشته باشد تا ارتش این کشور از جریان های شورشی و یا عناصرالقاعده بعنوان ابزارهای نمایش قدرت استفاده کند . از طرفی آمریکا به این فهم هم رسیده که طالبان پدیده ای هستند که مشکلاتشان باید حل شود و رشد طالبان در محیط فعلی  افغانستان بدون پاکستان هم می تواند بصورخفیف تری صورت گیرد  . ریشه رادیکالیزم در حوزه سیاسی عدم اطمینان از تثبیت قدرت و یا از دست دادن آن است و مشارکت در قدرت ، رادیکالیزم را کاهش می دهد . از نظر آمریکا حضور طالبان در ساختار قدرت در افغانستان به دو دلیل می تواند مفید باشد اول چون بازیگر هستند و از حضور و نفوذ لازم هم برخوردارند باید باشند  و برای آینده نیز لازم هستند و دوم برای ایجاد فاصله میان طالبان و ارتش پاکستان جز سهیم کردن طالبان در قدرت در افغانستان راهی وجود ندارد . باید نه تنها با قانع ساختن بخشهائی در پاکستان به کاهش کمک به طالبان ، این جریان  را وادار به پذیرش روندهای سیاسی نمود ، بلکه برای این کارگزارکه به دلیل تداوم حیات ، تمایلات جداگانه ای برایش ایجاد شده ، هویتی مستقل تعریف تا شکل بازی خود در افغانستان را تغییر دهد .

موضوع دوم انتخاب جیمز دوبینز به عنوان نماینده ویژه رئیس جمهور آمریکا در امور افغانستان و پاکستان است . سابقه دوبینز یادآور دو نکته می باشد. اول نقشی که وی در جریان برگزاری اجلاس بن یک در آلمان انجام و نقطه ابتدائی ساختار حاکمیت افغانستان در دوره جدید را با کمک برخی دیگر از کشورها و از جمله  جمهوری اسلامی ایران پایه گذاری نمود و دوم طرز تلقی و نگاه وی نسبت به نوع سیاستهای متخذه دولت آمریکا در قبال ایران است . 

فارغ از دو نکته فوق ،  وی را می توان نماینده تفکری در آمریکا تلقی نمود که معتقدند ریشه اصلی مشکلات و مسائلی که این منطقه با آن درگیرمی باشد در توسعه نیافتگی است و اگر قرار باشد در طولانی مدت این بحرانها در منطقه را به سود خود مدیریت کرد باید به سمت راهبرد توسعه منطقه حرکت نمود . البته در کلیت این نگاه تفاوت آشکاری میان دو جناح عمده سیاسی در آمریکا نمی توان قایل شد اما نقطه اختلاف این دو جناح در نحوه برخورد با این پدیده است . نو محافظه کاران غالبا معتقدند که کشورهای منطقه فاقد ظرفیت توسعه در درون خودشان هستند و حرکت توسعه باید از بالا به پائین با اقتدار و توسط آمریکا صورت پذیرد . در حالی تفکر نزدیک به اوباما معتقد به نقش غیرمستقیم آمریکاو محور بودن نقش این کشورها داشته و تداوم و پیچیده شدن این بحران ها را نشانی از ظرفیت موجود در درون این کشورها تلقی و رسالت آمریکا را جهت دهی مناسب به این ظرفیت ها ارزیابی می کنند .

حضور مجدد دوبینز در منطقه و در ارتباط با افغانستان و پاکستان را باید با توجه به تغییرات ایجاد شده در منطقه و وضعیت افغانستان و طبیعتا تفاوتی که به لحاظ  شکلی  تحولات منطقه در مقایسه با سال 2001 با آن مواجه گردیده مورد بررسی و ارزیابی قرار داد .  

هر چند تا زمانی که دوبینز کارش را در  منطقه رسما شروع نکند و نشانه هائی از نوع رویکرد جدید آمریکا ارائه نشود قضاوت دشوار خواهد بود اما بر مبنای ارزیابی روندهای موجود می توان این برداشت را بعنوان نگاه اولیه مورد توجه قرار داد که با توجه به  قاعده موجود در میان کشورهای منطقه که عموما علاقمندی برای  بازی با حاصل جمع صفر می باشند ، آمریکا در این دوره جدید درصدد بکارگیری ظرفیت همه کشورهای منطقه و جلب همکاری این کشورها  در تعریف مدل جدیدی از ایجاد امنیت و ثبات در افغانستان بر مبنای ایجاد تعادل و توازن منطقه ای در قبال این کشور می باشد . به بیان دیگر احتمالا دوبینز درصدد بر هم زدن قاعده موجود  و  بکارگیری از تمام ظرفیتها با این استدلال که حذف هر طرف می تواند به مفهوم تمامیت خواهی یک طرف دیگر شود ، خواهد بود . از این منظر تنها طرفی که آمریکا قائل به حذفش خواهد بود و می تواند اجماعی در مورد آن بدست آورد القاعده می باشد . 

در جمع بندی تحولات می توان به نکات زیر اشاره نمود :

1-    به نظر می رسد شرایط موجود به نوعی به آمریکا تحمیل گردیده است . به بیانی پس از گذشت 12 سال مجددا آمریکا با اصالت قایل شدن به قدرت ، در جستجوی ساده ترین راهها به منظور کاهش هزینه ها و مسئولیتهای خود در قبال افغانستان می باشد .

2-    باید به این نکته عنایت داشت که آمریکا علیرغم اینکه در دهه گذشته  پاکستان را بعنوان متحد استراتژیک غیر ناتوئی خود در منطقه انتخاب نمود ، فاقد شریک راهبردی موثر منطقه ای مرتبط با افغانستان بوده  و این از دلایل رجوع مجدد به پاکستان می باشد .

3-    ماهیت بحران در افغانستان امنیتی  هر چند ریشه های آن سیاسی است .

4-    از عوامل اصلی استمرار بحران در افغانستان تضاد منافع طرفهای خارجی در این کشور می باشد . از این منظر بازیگران داخلی را نمی توان عناصری تعیین کننده در خاتمه بحران محسوب نمود .

5-    شورشها در افغانستان بدون برخورداری از حمایت خارجی امکان ادامه کار را برای طولانی مدت نخواهند داشت .

6-    گفتمان مسلط در جامعه افغانستان و در مناسبات داخلی کماکان بر محور قومیت و چگونگی تنظیم مناسبات میان اقوام قرار دارد .

7-    حذف طالبان به دلیل قرار گرفتن در بستر قومی امکان پذیر نمی باشد . می توان تحت شرایطی میزان خشنونت مورد استفاده آنها را تخفیف داد اما این پدیده قابل حذف نمی باشد .

8-  تا کنون نشانه ای که موید کاهش تمایل آمریکا برای ایجاد پایگاههای نظامی در افغانستان باشد مشاهده نشده است .

9-  طالبان و دیگر گروههای شورشی مهمترین ابزار سلبی مورد استفاده بخشهائی از ISI   در سیاستهای منطقه ای خود می باشد .

10-  از نگاه ارتش پاکستان ، افغانستان اهمیتی راهبردی و حیاتی داشته  و از دست دادن آن می تواند شرایط نامناسبی را برای این کشور ایجاد نماید .

11-چنانچه آمریکا بتواند ارتش در پاکستان را ولو به میزانی مهار نماید ، در واقع می تواند در ایجاد تغییر در  دشمنی با هند بعنوان الویت اول استراتژیک این کشور تغییر ایجاد نماید . بروز چنین اتفاقی به مفهوم تغییری ماهیتی در پاکستان تلقی و می تواند در تعیین هویت در پاکستان موثر واقع گردد .  

12- به نظر می رسد این نکته برای آمریکا نیز روشن است که بعد از سال 2014 بحران امنیتی در افغانستان ادامه خواهد یافت ، هر چند این کشور بدنبال آن  است تا در صورت امکان و تا قبل از 2014 با بهره گیری از ظرفیت کشورهای منطقه ، ایجاد تعدیل در طالبان و تقویت جناح معتدل آن ، فشارهای موجود را کاهش و در یک روند میان مدت با تقویت ظرفیتهای دولت افغانستان و نیروهای امنیتی آن ، شرایط را به سمت کاهش بحران و استقرار ثبات هدایت نماید و یکی از دلایل گرایش موجود به سمت پاکستان نیز به منظور تحقق همین هدف صورت گرفته است . اما باید توجه داشت از دشواریهای آمریکا در این مسیر مطلوبیت استمرار وضع  موجود برای دیگر  بازیگران منطقه ای است .

13- شرایط ایجاد شده در مورد انتخابات اخیر در پاکستان نشان داد امیدواری به ایفای نقش مثبت از سوی برخی بازیگران حوزه نظامی  در این کشور و در قبال افغانستان نمی تواند واقع بینانه باشد . در شرایطی که رادیکالیزم و افراط گرائی در شکل دهی معادله داخلی قدرت در این کشور می تواند موثر واقع گردد ، چگونه توقع می رود این ابزار در صحنه رقابت ها و دشمنی های منطقه ای بصورت کامل به کناری گذاشته شود . از نگاه جناح هائی از ارتش ، تحقق این مفهوم در ذات خود به معنای تضعیف این نهاد قدرتمند  محسوب خواهد گردید . لذا باید  استمرار رفتارهای دوگانه را در آینده نیز انتظار داشت.

14-  تا زمانی که آمریکا به حضور نظامی خود در افغانستان در هر چارچوبی بخواهد ادامه دهد انگیزه کمی برای برخی بازیگران غیر دولتی و حامیان آنها به منظور مشارکت در پروژه ثبات سازی در این کشور وجود خواهد داشت  .

15-  توقع نقش سازنده از بازیگران دولتی در منطقه در صورتی می تواند واقع بینانه باشد که دو موضوع مورد توجه قرار گیرد . اول تضمین های امنیتی قابل قبولی ارائه که مورد پذیرش قرار گیرد و دوم اراده سیاسی لازم به منظور حل بحرانهای متعدد منطقه در چارچوبی مورد توافق وجود داشته باشد .

انتشار اولیه: سه شنبه 31 اردیبهشت 1392/ باز انتشار: پنجشنبه 2 خرداد 1392

کلید واژه ها: آمریکا افغانستان پاکستان محمدرضا بهرامی


نظر شما :