از منظر نظریه‌ی مجموعه امنیتی منطقه‌ای به سازه‌انگاری

تحلیل واقعه ۷ اکتبر بر مبنای شیفت پارادایمی

۲۹ خرداد ۱۴۰۳ | ۱۴:۰۰ کد : ۲۰۲۶۶۶۶ خاورمیانه انتخاب سردبیر
داود محمدی در یادداشتی برای دیپلماسی ایرانی می نویسد: تحلیل واقعه ۷ اکتبر بر مبنای نظریه شیفت پارادایمی از مجموعه امنیت منطقه‌ای به سازه‌انگاری است که بخش عمده تحلیل این نوشتار بر روابط حماس و ایران به عنوان دو حامی دارای وجوه مشترک سازه انگارانه از یک طرف و تحلیل روابط اسرائیل و ایالات متحده دارای تشابهات سازه انگارانه از طرف دیگر، در مورد واقعه ۷ اکتر است.
تحلیل واقعه ۷ اکتبر بر مبنای شیفت پارادایمی

نویسنده: داود محمدی، دانشجوی دکترای روابط بین الملل

دیپلماسی ایرانی:

مقدمه

روز شنبه، ۷ اکتبر ۲۰۲۳، حدود ساعت ۶:۳۰ صبح به وقت محلی، مبارزان مقاومت به شهرکنشینان واقع در امتداد حصار جنوبی اسرائیل با غزه حمله بردند. حماس بیش از ۳۰۰۰ موشک پرتاب کرد و ۱۰۰۰ مبارزان مقاومت را از مرز غزه به شهرک‌های اسرائیلی فرستاد. با وجود گستردگی و دامنه این حمله، گزارش‌ها اعلام کرده‌اند که مقامات امنیتی اسرائیل مدعی شده‌اند هیچ هشدار خاصی مبنی بر اینکه حماس در حال تدارک یک حمله پیچیده است و نیاز به حملات هماهنگ زمینی، هوایی و دریایی دارد را نداشته‌اند. بر اساس گزارش الجزیره بر اساس آمار رسمی اسرائیل، دست کم 1139 نفر در این حمله کشته شدند و حدود 240 نفر دیگر نیز به اسارت گرفته شدند. حدود 100 نفر از اسرا طی یک آتش بس هفت روزه در اواخر نوامبر در ازای آزادی صدها اسیر فلسطینی از زندان های اسرائیل آزاد شدند. بسیاری از تحلیلگران سیاسی و نظامی، اسرائیل را به دلیل ناکامی اطلاعاتی‌اش در پیش‌بینی حمله مورد انتقاد قرار داده‌اند، اما موفقیت حمله غافلگیرانه حماس یک ضعف عملیاتی نیز بود. (حسینی، 1402). در 7 اکتبر، اسرائیل در ابتدا گزارش داد که 1400 نفر توسط حماس کشته شده‌اند. با این حال، یک ماه بعد یک افشاگری غافلگیر کننده ظاهر شد که نشان می دهد 200 نفر از کشته شدگان در واقع اعضای حماس بودند. در نتیجه، تعداد رسمی به 1200 کاهش یافت. لازم به ذکر است که بخش قابل توجهی از تلفات را اعضای ارتش اسرائیل تشکیل می‌دادند. اسرائیل 7 اکتبر را "بزرگترین جنایت یهودیان از زمان هولوکاست" توصیف می‌کند، یعنی 7 اکتبر، تلفات غیرنظامی قابل توجهی را که مستقیماً به اقدامات اسرائیل نسبت داده می‌شود، آشکارا فاش می‌کند. تا زمانی که یک تغییر اساسی در الگوی اشغال صورت نگیرد، رویدادهایی مانند 7 اکتبر همچنان آشکار خواهند شد (KAPLAN: 2023).

آنچه در این نوشتار مدنظر نویسنده‌ است، تحلیل واقعه 7 اکتبر بر مبنای نظریه شیفت پارادایمی از مجموعه امنیت منطقه‌ای به سازه‌انگاری است که بخش عمده تحلیل این نوشتار بر روابط حماس و ایران به عنوان دو حامی دارای وجوه مشترک سازه انگارانه از یک طرف و تحلیل روابط اسرائیل و ایالات متحده دارای تشابهات سازه انگارانه از طرف دیگر، در مورد واقعه 7 اکتر است. بنابراین در این بخش ابتدا به ارائه‌ی تعریف از نظریه مجموعه امنیت منطقه‌ای و مبتکر این نظریه می‌پردازیم و سپس به تعریف از سازه‌انگاری خواهیم پرداخت و نهایتا به کاربست این نظریه بر واقعه 7 اکتبر که هدف نهایی این نوشتار است، خواهیم پرداخت.

چارچوب نظری

تحول انگاره یا جابه‌جایی پارادایم (شیفت پارادایم)، غالبا به تغییر اساسی و پارادایمی در تفکر و الگوهای ذهنی اندیشیدن اطلاق می‌شود که در نهایت مبنای خرد و کلان یک دیدگاه را متحول می‌کند. تحول انگاره مبحثی در تحول و ثبات فهم است به‌شرط آن‌که در مورد تغییرات پارادایمی بحث کند. تحول انگاره، تعبیری است که نخستین بار توسط توماس کوهن، فیزیکدان آمریکایی، در کتاب تاثیرگذار او به نام «ساختار انقلاب‌های علمی» ابداع شد. واژه‌های پارادایم و جابه‌جایی پارادایم از واژه‌های کلیدی در زبان و ادبیات توماس کوهن بود. این واژه، توصیف‌گر تغییر در فرضیات بنیادی حاکم بر دانش زمانه است. اگرچه خود کوهن استفاده از این واژه را به علوم دقیقه محدود می‌دانست اما امروزه تحول انگاره در معنای تحول در انگاره‌های بنیادی در مورد بسیاری از دیگر قلمروهای ذهنی انسان نیز اطلاق می‌شود. نابه معرفی کوهن، «یک پارادایم دیدگاهی در مورد توصیف واقعیت است که اعضایی که جامعه علمی روی آن توافق نسبی دارند. (سیمبر، 1397: 88). طبق تعریف ارگانسکی، زمانی که درجه قدرت بازیگر نوظهور به 80 درصد قدرت هژمون می‌رسد، فرآیند انتقال و شیفت پارادایمی قدرت آغاز می‌شود و زمانی‌که درجه قدرت بازیگر نوظهور از 120 درصد قدرت بازیگر هژمون فراتر رود، فرآیند انتقال شیفت پارادایمی قدرت تکمیل شده است. (Jianren,2019: 19). 

- مجموعه امنیت منطقه‌ای

تأکید بر سطح منطقه به‌عنوان یکی از سطوح اصلی تحلیل در مباحث امنیتی مدتهاست که مورد توجه پژوهشگران مطالعات امنیتی قرار گرفته است. مناطق، که پس از پایان دوران استعمارزدایی و استقلال بیشتر آنها از ساختار چندقطبی اروپایی به‌عنوان یکی از زیرسیستم‌های اصلی اهمیت زیادی در روابط بین‌الملل پیدا کرده‌اند، از سال‌های پس از پایان جنگ سرد روز به روز بر اهمیت آنها به‌عنوان یکی از سطوح مهم تحلیل امنیت در روابط بین‌الملل افزوده شده است و همان‌گونه که آچاریا می‌گوید، «تقاضایی رو به افزایش برای ترتیبات امنیتی منطقه‌ای در جهان سوم به‌عنوان یکی از مشخصه‌های دستور کار امنیتی پساجنگ سرد در حال ظهور است».

مفهوم مجموعه امنیتی منطقه ای برای نخستین بار توسط باری بوزان درکتاب «مردم، دولتها و هراس» مطرح شد. بوزان برای تعریف و مشخص کردن مجموعه امنیتی منطقه ای ویژگی‌هایی را برای آن متصور است. در این رابطه وی اشاره دارد که «از لحاظ امنیتی منطقه به معنای شبه سیستم مشخص و مشهوری از روابط امنیتی بین مجموعه ای از دولت‌هاست که از لحاظ جغرافیایی نزدیک یکدیگر باشند». باری بوزان مناطق را در چارچوب کارکردی امنیت تعریف کرد. از نظر بوزان، مناطق، سیستم های تابعه منسجمی هستند که از بُعد امنیت و الگوهای آن با یکدیگر پیوند یافته‌اند (قاسمی، ۱۳۹۰: ۱۳۲). برخورداری از هستی شناسی سازه‌انگارانه و تعریف چند بعدی و موسع از مفهوم امنیت، توجه به نقش و اهداف کنشگران  و نیز توجه به بازیگران غیردولتی، بطوری‌که حتی به آن‌ها اجازه می‌دهد بازیگر مسلط باشند سبب شده تا رویکرد بوزان از قدرت تبیینی نسبتا جامعی در تحلیل تحولات منطقه‌ای برخوردار باشد. که موضوع حماس و اسرائیل بعنوان یکی از موضوعات منطقه خاورمیانه بعنوان یک مجمعه امنیتی قابل تحلیل است.

سازه‌انگاری

سازه‌انگاران سرچشمه امنیت و ناامنی را در نحوه تفکر بازیگران نسبت به پدیده‌ها و موضوعات، خصوصاً منافع و تهدیدات می‌دانند و معتقدند هر اندازه ادراکات و منطق متقابل بازیگران نسبت به پدیده‌ها و موضوعات، نامتجانس‌تر و متناقض‌تر باشد میزان بی‌اعتمادی میان آنان افزایش بیشتری می‌یابد و دولتها بیشتر به سوی خودیاری و خودمحوری حرکت می‌کنند. اما چنانچه بتوان ساختاری از دانش مشترک ایجاد کرد، آنگاه می‌توانیم کشورها را به سوی جامعه امنیتی صلح‌آمیزتری رهنمون کنیم. بنابراین امنیت بیش از آنکه بر عوامل مادی قدرت متکی باشد، بر میزان فهم و درک مشترک بازیگران از یکدیگر قرار دارد. سازه‌انگاران معتقد هستند هنجارها، بازیگران و واکنش‌های معنادار را از طریق قرار دادن آنها در نقش‌ها و محیط‌های اجتماعی به وجود می‌آورند. علاوه بر این هنجارها از طریق تعریف آنچه مناسب است (مقررات اجتماعی معین) و آنچه مؤثر است (قوانین معین علم) کنشها را تنظیم می‌کند سازه‌انگاران معتقدند، آنچه بازیگران و بازی را در سیاست جهانی شکل می‌دهد ایده‌ها هستند و ایده‌هایی که هنجاری شده باشد نه تنها بازیگران را محدود می‌کند بلکه بازیگران را به وجود آورده و واکنش را امکان‌پذیر می‌کند. مثلاً قوانین بین‌المللی نه تنها اقدام مشروع دولتها را تعریف می کند، بلکه به دولت ها مشروعیت می‌بخشد و به آنها امکان می‌دهد تا به‌طریقی رفتار کنند که برای دیگر بازیگران بین‌المللی معنادار باشند. 

مطالعات امنیتی سازه انگاری مربوط به نویسندگانی مانند ایمانوئل آدلر، مایکل بارنت، پیتر کاتزشتاین و الکساندر ونت است. مطالعات امنیتی سازه انگاران به دو فرضیه عمده بنا شده است اول: آنکه ساختارهای اساسی سیاست بین الملل ساخته و پرداخته ساختارهای اجتماعی است و دوم: آنکه تغییر تفکر در خصوص روابط بین الملل می تواند منجر به تغییر وضعیت امنیت بین الملل و بهبود آن شود. این بدان معناست که چنانچه تفکر ما تغییر کند وضعیت امنیتی نیز تغییر خواهد کرد. مطالعات امنیتی سازه انگاران در حد فاصل پوزیتیویست‌ها و پست پوزیتیویست‌ها قرار دارد. سازه انگاران معتقدند، جهان مادی و عینی همان طور که واقع گرایان می گویند به عمل انسان و نحوه تعاملات او شکل و صورت می دهد ولی همین جهان مادی و عینی از ناحیه عمل انسان و تعاملات او تأثیر می پذیرد. بنابراین سازه انگاران معتقد به تأثیر و تأثر متقابل جهان مادی و انسان هستند ( عبداالله خانی، 1382 :185.) 

مساله فلسطین و اسرائیل در پیوندی اساسی با مساله اعراب - اسرائیل است. این موضوع به‌دلیل هم‌نژادی و اشتراکات تاریخی، فرهنگی و هم‌جواری اعراب است. کاربرد نظریه سازه‌انگاری در این‌جا آشکار می‌شود. علایق مشترک اکثر دولت‌های عرب و اسلامی در موضوع فلسطین و تفاوت مذهب و تعارض ایدئولوژیک آن‌ها با اسرائیل، تقابل‌های جدی را سبب شده و مداخلات خارجی وضعیت تنش در این مسئله را بغرنج‌تر کرده است.  بر طبق نظر "سازه‌انگاران"، امنیت همان چیزی است که دولت‌ها از آن می‌فهمند. این بدین معناست که ذهنیت، باورها و انگاره‌های دولت‌ها در ایجاد وضعیت امنیتی و یا غیرامنیتی دخیل است. به باور بوزان در وضعیت امنیتی، الگوی دشمنی بر دوستی تفوق پیدا می‌کند و در این صورت امنیت جامعه‌گانی به خطر می‌افتد و خاورمیانه آتشفشان فعالی است که هر‌ لحظه امکان فوران دارد.

اسرائیل-حماس، شیفت پارادایمی

نظریه شیفت پارادایمی از مجموعه امنیت منطقه به سازه انگاری، نظریه‌ای است که در سیاست به تحلیل تغییرات در روابط بین‌المللی و سیاست جهانی می‌پردازد. این نظریه معتقد است که تحولات و شیفت‌های بزرگی که در سیاست جهانی رخ می‌دهند، ناشی از تغییر ساختارهای بنیادی در سیستم بین‌المللی هستند و نه فقط نتیجه‌ی تغییر در سیاست دولت‌ها. با توجه به نظریه شیفت پارادایمی، می‌توان جنگ حماس و اسرائیل را در زمینه‌ی تحولات ساختاری در سیستم بین‌المللی و منطقه‌ای از طریق رفتار قدرت‌های بزرگ در منطقه خاورمیانه بررسی کرد. واقعه7 اکتبر چوب لای چرخ تلاش‌های آمریکا برای عادی سازی روابط عربستان و اسرائیل گذاشته است. البته این جنگ ممکن است نتواند بصورت کامل مانع این توافق شود، زیرا پس از پایان جنگ همچنان انگیزه‌های اصلی طرفین برای توافق وجود خواهد داشت. با این‌حال موانع بر سر توافق، آشکارا افزایش یافته و هر چه تعداد تلفات بیشتر شود، این موانع نیز بیشتر می‌شوند. 

با توجه به این نظریه، بررسی جنگ حماس و اسرائیل به موارد زیر توجه می‌کند:

در جنگ حماس و اسرائیل نیز، تحولاتی مانند تغییرات در روابط اسرائیل با دولت‌های منطقه مانند ترکیه و عربستان به عنوان دو قدرت با نفوذ در منطقه خاورمیانه، و عدم وجود اشتراکات هویتی که سازه‌انگاری بر آن تاکید دارد، منجر به فاصله گرفتن در روابط بین اسرائیل با این دو قدرت منطقه‌ای است که این امر منجر به عدم حمایت از اسرائیل در برابر حملات حماس شد.

تغییرات در نقش قدرت‌های بزرگ مانند آمریکا و روسیه، و در اغوش کشیدن حماس توسط روسیه و اعلام حمایت از آن، باعث گردید که ایالات متحده در انجام اقدامات علیه حماس با احتیاط عمل نماید زیرا هرگونه عمل نظامی علیه گروه حماس توسط قدرت‌های بزرگ چون آمریکا منجر به شکل‌گیری جنگ میان قدرت‌ها با عواقب غیر قابل جبران خواهد شد. روسیه و پوتین نیز که ایجاد نظم چندقطبی را اجتناب‌ناپذیر تلقی کرده است در تلاش است تا نبرد وجودی خود در بحبوحه جنگ غزه، برای به چالش کشیدن نظام تک قطبی تشدید کند. زیرا جنگ اوکراین نشان داد که همیشه در برروی یک پاشنه نمی‌چرخد و شکنندگی اوضاع می‌تواند کارت‌های قوی را بدست رقبا و یا بازیگران بسپارد.

تغییر در نوع و مشخصه تهدیدها و چالش‌های امنیتی: این تغییر می‌تواند به شکلی برجسته در روابط منطقه‌ای و تصمیم‌گیری دولت‌ها تأثیر بگذارد. در جنگ حماس و اسرائیل، تغییرات در نوع تهدیدها مانند تهدیدهای نظامی، تهدیدهای تروریستی، تهدیدهای سایبری و تغییر در اولویت‌های امنیتی می‌تواند رفتار دولت‌ها را تحت تأثیر قرار دهد و به جنگ منجر شود. حماس بعنوان یک گروه شبه نظامی علاوه بر انجام عملیات نظامی علیه اسرائیل در طول تاریخ مبارزه خود، اقدام به انجام عملیات روانی نیز نموده است، اینگونه که با ایجاد ارعاب در بین اسرائیلی‌ها با عملیات محدود نظامی، تاحدودی تواسته است به اهداف سیاسی خود نیز دست پیدا کند. 

تأثیرات متقابل و پاسخگویی در زمان واقعه: تغییرات در ساختارهای اجتماعی و سیاسی می‌توانند باعث شود که دولت‌ها و سازمان‌های غیردولتی به طور متقابل به یکدیگر واکنش نشان دهند. در جنگ حماس و اسرائیل نیز، تأثیرات متقابل بین دو طرف ممکن است نقش مهمی در تشدید تنش‌هاو ادامه جنگ داشته باشد. پاسخگویی سریع و نحوه واکنش دولت‌ها و سازمان‌های غیردولتی به حوادث و تهدیدها نیز می‌تواند ادامه و تشدید یا کاهش تنش‌ها را تحت تأثیر قرار دهد. در واقع اسرائیل در حمله 7 اکتبر حماس کاملا غافلگیر شد و این به اعضای این گروه شبه نظامی امکان داد تا برای ساعت‌ها کنترل بسیاری از شهرک‌های اسرائیل را در اختیار داشته باشند. اما اسرائیلی‌ها تنها طرفی نبودند که آمادگی چنین اتفاقی را نداتشند. حتی متحدان خود حماس از جمله حامی اصلی‌اش ایران نیز انتظار وقوع چنین حمله‌ای را نداشت. همانگونه که ایران و دیگر اعضای جبهه مقاومت نیز تصریح‌کرده‌اند. حماس پیش از انجام حمله نه تنها در پی جلب موافقت تهران برنیامده بود، بلکه اطلاع قبلی‌ای نیز به ایران داده نشده بود. اما پس از آنکه اقدامات نظامی ویرانگر اسرائیل در نوار غزه موجی از خشم و محکومیت را در خاورمیانه برانگیخت، مقام‌های ایران به این نتیجه رسیدند که نمی‌توانند اجازه دهند که حماس در این مخاصمه تنها بماند. با این‌حال آنها از تحریک به آغاز یک جنگ گسترده‌تر خودداری کرده‌اند. در نتیجه ایران از طریق نیرو‌های نیابتی‌اش یعنی حزب‌الله لبنان، حوثی‌های یمن و شبه‌نظامیان شیعی در عراق و سوریه تلاش کرده که خط و مشی‌ای میانه بین درخواست اقدام در برابر جنایات تلاویو و از کنترل خارج شدن پاسخ نیرو‌های نیابتی‌اش در قبال اقدامات اسرائیل در پیش بگیرد. اساسا حماس با اجرای چنین عملیاتی بدون هماهنگی با حامی اصلی‌اش به شکل‌گیری بحران خطرناکی کمک کرده که ریسک کشیدن پای تهران به این منازعه را نیز بهمراه دارد. 

ایالات متحده و اسرائیل با داشتن سابقه و تاریخ مشترک سیاسی در منطقه خاورمیانه و با توجه به قدرت لابی گری یهود در ایالات متحده آمریکا، می توان حمایت ایالات متحده از اسرائیل را در این چارچوب سازه انگرای بررسی کرد.

واشنگتن به عنوان حامی و متحد اصلی اسرائیل حمایت سرسختانه‌ای از اقدامات تل آویو برای ریشه کن کردن حماس در غزه به عمل آورده است. اما دولت اسرائیل همواره درخواست‌های واشنگتن برای خویشتن داری را نادیده گرفته و موجب ایجاد فاجعه انسانی‌ای شده که تاکنون جان بیش از 35 هزار فلسطینی را گرفته است. اکنون رهبران اسرائیل تهدید می‌کنند که حتی با وجود مخالفت دولت بایدن مصمم به حمله به منطقه رفح در شمال غزه هستند که بیش از یک میلیون غیرنظامی فلسطینی در آن ساکن اند. اسرائیل با بی اعتنایی نسبت به توصیه‌های واشنگتن در حال به خطر انداختن موضع آمریکا در خاورمیانه است و دولت بایدن را که به دنبال جلب حمایت جهانی از اوکراین است در معرض اتهام اعمال استاندارد دوگانه قرار داده است. این اقدام تل‌آویو حتی ممکن است پای واشنگتن را به یک رویارویی نظامی گسترده‌تر در منطقه بکشاند. این شکاف بین آمریکا و اسرائیل به حدی رسیده که ایالات متحده در روز ۲۵ مارس در اقدامی کم سابقه از وتوی قطعنامه شورای امنیت در خصوص درخواست آتش بس در غزه امتناع کرد. هر دوی این وضعیت ها، هرچند از نظر ماهیت متفاوت‌اند، اما نشان دهنده شرایطی هستند که می‌توان از آن‌ها تحت عنوان معمای حامیان یاد کرد. برای دهه ها، قدرت‌های مهم جهانی و منطقه‌ای از ایالات متحده گرفته تا روسیه و ایران و عربستان به دنبال متحدانی محلی بودند تا از طریق آن‌ها نفوذ خود را افزایش دهند و قدرت را در خاورمیانه به دست گیرند. از نظر تئوریک چنین رابطه‌ای بین حامیان و گروه نیابتی موجب ایجاد یک ضربه گیر مفید بین قدرت‌های بزرگ می‌شود و امکان تکذیب عملیات‌هایی که می‌تواند در صورت انتساب به قدرت‌های حامی موجب افزایش تنش شود را فراهم می‌سازد. اما در فرآیند تسلیح و حمایت از این وابسته‌های منطقه ای، حامیان باید سطح قابل توجهی از آزادی عمل را برای گروه‌های نیابتی قائل شوند تا آن‌ها بتوانند سیاست‌های خودشان را نیز دنبال نمایند. اما در میانه جنگ‌هایی با ابعاد جنگ غزه، عدم وجود کنترل مستقیم می‌تواند منجر به بروز حوادثی شود که به منافع حامیان لطمه بزند و یا حتی خطر کشیده شدن پای آن‌ها به رویارویی مستقیم با رقبایشان را به دنبال داشته باشد. 
در حالی که رهبران بین المللی برای پایان دادن به جنگ در غزه فشار می‌آورند، این دو حامی اصلی باید ریسک‌ها و فرصت‌های خاصی که دینامیسم موجود ایجاد کرده است را کشف نمایند.

احتمالا پیچیده‌ترین رابطه بین حامی و گروه‌های نیابتی در شرایط امروز خاورمیانه، رابطه‌ای است که بین ایران و متحدان محلی مختلفش برقرار است. برای ایران، حمایت از گروه‌های مختلف منطقه‌ای نظیر حزب الله و حماس تشکیل دهنده "استراتژی دفاع رو به جلو" است. هدف از این اقدام این است که تهران بتواند به هرگونه حمله یا تهدیدی در جبهه‌های مختلف به صورت نظامی پاسخ دهد بدون اینکه لزوما نیاز به مداخله نیرو‌های ایرانی باشد. برای مثال، اطلاع دولت اسرائیل از اینکه زرادخانه عظیم راکتی حزب الله می‌تواند به اهدافی در سراسر خاک این رژیم برسد.

منابع:
حسینی، حامد، (1402)، بررسی ناکامی اطلاعاتی اسرائیل در عملیات ۷ اکتبر حماس، https://www.cmess.ir/Page/View/2023-10-15/8291
سیمبر، رضا، (1397)، شیفت پارادایمی در سیاست خارجی منطقه‌ای ترکیه؛ دلایل و پیامدها، دوفصلنامه سیاست و روابط بین الملل/سال دوم/ شماره دوم.
AL JAZEERA, (2024), Hamas says October 7 attack was a ‘necessary step’, admits to ‘some faults’, https://www.aljazeera.com/news/2024/1/21/hamas-says-october-7-attack-was-a-necessary-step-admits-to-some-faults
KAPLAN, HILAL, (2023), what really happened on Oct. 7? https://www.dailysabah.com/opinion/columns/what-really-happened-on-oct-7
Jianren, Zhou, (2019), Power Transition and Paradigm Shift in Diplomacy: Why China and the US March towards Strategic Competition?, The Chinese Journal of International Politics, 1–34
doi: 10.1093/cjip/poy019

کلید واژه ها: حماس جنبش حماس اسرائیل حمله اسرائیل به غزه عملیات ۷ اکتبر حمله حماس به اسرائیل جنگ غزه امریکا امریکا و اسرائیل فلسطین فلسطینیان شیفت پارادیمی امنیت امنیت منطقه


( ۲ )

نظر شما :

مجیدسانی خانی ۰۱ تیر ۱۴۰۳ | ۰۹:۵۰
سلام.مورداستفاده قرار گرفت .باتشکر