جذابیتهایی که پکن را منطقه کشانده است
خاورمیانه چینی
نویسنده: دکتر سهراب انعامی علمداری، تحلیلگر حوزه راهبردی
دیپلماسی ایرانی: ریچارد رزکرانس، استاد روابط بین الملل دانشگاه هاروارد در سال 1969میلادی در مقاله ای تحت عنوان «دوقطبی، چندقطبی و آینده» درباره نظام بین المللی صحبت می کند که در آن توزیع قدرت در قالب یک ساختار دو – چندقطبی شاکله بندی بندی می شود. رزکرانس نقش چین را در چنین ساختاری ببشتر از دیگر قدرت های بزرگ می داند، همچنین از دید رزکرانس مهمترین پاشنه آشیل نظم دو – چندقطبی موضوع تامین امنیت انرژی برای قدرت های بزرگ و ثبات سیستمی است.
سال ها بعد، فرید زکریا، استاد دانشگاه ییل و عضو شورای روابط خارجی آمریکا نیز در کتابی تحت عنوان «جهان پسا آمریکایی» به تبیین نظام نوپدیدی پرداخت که در آن مولفه های سنتی توزیع قدرت دولت ها در شکل مدرن بازتوزیع شده و قدرت آمریکا نیز از وضعیت تفوق خارج و دولت قدرتمند جدیدی به این عرصه وارد می شود؛ زکریا برای چین نقش پر رنگ تری از سایر کشورها در جهان پسا امریکایی قائل است.
چین که در سال های پس از جنگ دوم جهانی و در دوران مائو در وضعیت انزوای راهبردی، ژئوپلیتیکی و سیاسی – اقتصادی قرار داشت با مرگ مائو در سال 1976میلادی، همراه با برآمدن رهبران جدید و درک شرایط جدید توزیع قدرت جهانی، پکن نیز تلاش کرد در چارچوب نظم پسا جنگ، چین جدید را با محور اقتصادی توسعه دهد. رهیران چین پس از مائو، همچون هوا کوئفنگ (81-1976)، هوا یائوبانگ (87-1981)، جائو تسیانگ (89-1987)، جیانگ زمین (2002-1989) و هو جینتائو (12-2002) توانستند چین را به کشوری با اقتصادی قدرتمند و دولتی مسئولیت پذیر در سطوح منطقه ای و بین المللی تبدیل کنند.
رهبران چین با درک وضعیت توزیع قدرت جهانی ابتدا تلاش کردند که در درون نظم اقتصادی لیبرال، نقش خود را به عنوان کشوری با محدودیت های ایدئولوژیکی تنظیم کنند و سپس با عبور از مولفه های اقتصادی چین کمونیست، اقتصاد خود را در چارچوب فضای وابستگی متقابل اقتصادی و فرایندهای هزینه – فایده تجارت خارجی تعریف کردند؛ این شیفت راهبردی به چینی ها این اجازه را داد تا سازه های قدرت اقتصادی خود را در قالب وضعیت جدید جهان بازتنظیم کنند. مهمترین تحول این دوره را می توان سفر تاریخی هنری کسینجر، وزیر امور خارجه وقت آمریکا به پکن در سال 1972 و بازتعریف از روابط آمریکا – چین در قالب انعظاف پذیری راهبردی دانست.
با نقش یابی اقتصادی چین در سال های پس از دهه 90 میلادی و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به عنوان ابرقدرت سیاسی – اقتصادی و همچنین رقیب ایدئولوژیک چین، رهبران پسینی چین تلاش کردند تا در چارچوب راهبرد ظهور مسالمت آمیز، این کشور را به عنوان یک ابرقدرت مسئولیت پذیر به جهان معرفی کنند؛ ابرقدرتی که نه تنها منافع راهبردی و اقتصادی خود را جست وجو می کند بلکه همزمان منافع دیگر قدرت های بزرگ و منطقه ای را نیز به رسمیت می شناسد.
رویکرد اقتصادی و نرم افزارانه چین باعث شد تا علاوه بر کشورهای پیرامونی این کشور در شرق آسیا،کشورهای حوزه آسیای مرکزی، خاورمیانه و آفریقا نیز به این الگوی رفتاری چین رویکرد مثبتی نشان دهند و چین نیز در قالب الگوی بسط اقتصادمحور و ظهور صلح آمیز تلاش کرد تا نفوذ و حضور خود را در این مناطق افزایش دهد. البته از اولویت های چین برای سرمایه گذاری و حضور سیاسی – اقتصادی موضوع امنیت انرژی بود. چین جزء معدود قدرت های بزرگ محسوب می شود که خود دسترسی کمی به مابع انرژی دارد و بیشترین میزان از این منابع توسعه ای را باید از کشورهای دیگر وارد کند. چین به طور متوسط ماهیانه 10 میلیون بشکه نفت وارد می کند که بیشترین میزان از منطقه خاورمیانه و کشورهای آسیای مرکزی است.
سازماندهی سیاستگذاری چینی در دهه90 میلادی به این رهیافت راهبردی معطوف شد که اگر چین خواهان دستیابی یه قدرت فزاینده با ویژگی چالشگری در مقابله با امریکا است باید بنیان های قدرت اقتصادی خود را از طریق تضمین امنیت انرژی تقویت کند و چین در این چارچوب به دنیال گزینه هایی است که نفت ارزان قیمت از طریق مسیرهای مختلف و متنوع به این کشور سرازیر شود. بر این مبنا، چینی ها طی این سال ها تلاش کرده اند تا حضور و نفوذ خود را در مناطق مهم انرژی جهان افزایش داده و روابط و مناسبات راهبردی خود را با کشورهای ضامن امنیت انرژی افزایش دهند.
نخستین اولویت راهبردی چینی ها در دوران امنیت انرژی طی چند دهه اخیر جمهوری اسلامی ایران بوده است چراکه ایران پس از 1357 خورشیدی و با قرار گرفتن در فضای چالش و تقابل راهبردی با آمریکا عملا در حوزه مدار غربی قرار نمی گرفت و چینی ها می توانستند در قالب فرایندهای منعطف و متنوع انرژی ارزان خود را از ایران دریافت کنند. اما به دلیل تحولات منطقه ای و بین المللی، ماهیت تحریم های اقتصادی آمریکا علیه ایران و همزمان کاهش وزن راهبردی آمریکا در خاورمیانه، چین تلاش های خود را برای بسط نفوذ در خاورمیانه استراتژیک آغاز کرد. سفر شی جینپینگ، رئیس جمهوری این کشور و دیدار با رهبران عربستان و سایر کشورهای عربی را می توان در چارچوب چنین رهیافتی تحلیل کرد.
اما ورای ماهیت سفر، همراهی معنادار چین با بیانیه های ضد ایرانی عربستان و شورای همکاری خلیج فارس نشانه هایی از یک چرخش راهبردی در سیاست خارجی پکن در قبال منطقه خاورمیانه و خلیج فارس به طور اعم و در قبال ایران به طور اخص دارد. رهبران چین مدرن به این واقعیت راهبردی معطوف شده اند که خاورمیانه جدید ورای خاورمیانه سنتی متمرکز بر قدرت های سنتی منطقه نبوده و ژئوپلیتیک قدرت و اقتصاد سیاسی متمرکز بر دولت های جوان عربی اقتصادمحور حوزه خلیج فارس است. اگرچه مواضع گفتاری مقام های ارشد چین ناظر بر این رویکرد نیست اما نشانه های این چرخش راهبردی را می توان در نوع و نحوه توافقات با طرف های عربی به ویژه عربستان دید؛ توافقاتی که افزون بر ویژگی شراکت راهبردی(strategic Partnership) در جزییات از قابلیت تبدیل به قرارداد(Contract)های تجاری نیز برخوردارند. چنین انعطاف پذیری در توافق های راهبردی می تواند وزن راهبردی توافقات با کشورهای دیگر به ویژه ایران را به کمترین میزان خود برساند.
در فرجام باید گفت که با تغییر نگرش رهبران چین به خاورمیانه و منطقه خلیج فارس و همزمان گسترش جنگ تحریم ها میان قدرت های بزرگ، اهمیت راهبردی این منطقه برای پکن بیش از پیش افزایش یافته و اکنون به نظر می رسد که رهبران چین به طور عملی سیاست نگاه متوازن به خاورمیانه را کنار گذاشته و خواهان نقش یابی به عنوان یک بازیگر و کنشگر مداخله گر دراین منطقه هستند؛ برآیند چنین الگوی رفتاری می تواند ساختار شکننده خاورمیانه را بی ثبات تر و بازگشت به موازنه در چارچوب قدرت های سنتی را سرعت ببخشد.
نظر شما :