ما با «دگر»ها چه برخوردی داریم؟
هویت و پروبلماتیک خاورمیانه در سیاست خارجی ایران
نویسنده: رحمان قهرمان پور، کارشناس روابط بین الملل
دیپلماسی ایرانی: در روش شناسی علوم انسانی از عبارت پروبلماتیک کردن به این معنا استفاده می کنند که تا وقتی شما یک پدیده را عادی و طبیعی می دانید علاقه چندانی برای زیر سوال بردن و به تبع آن شناخت پدیده مزبور ندارید. پس برای شناخت یک پدیده نخست باید بپذیریم آن پدیده یا اتفاق یا مساله یک پروبلماتیک است. تا زمانی که بر این باور باشیم روابط ما با دولت ها و ملت های خاورمیانه طبیعی و عادی است و مشکل جدی در این رابطه نداریم و اگر مشکلی وجود دارد از جانب آنهاست، نمی توانیم رابطه موجود و حتی گذشته خودمان با خاورمیانه را در کانون توجه و پرسشگری قرار داده، درصدد یافتن راه حلی برای آن باشیم. حرف این نوشتار آن است که بعد از پایان جنگ سرد و بدنبال آن حادثه یازدهم سپتامبر و در سال های اخیر بهار عربی که با بحران سوریه، عراق و تنش در روابط ایران و عربستان همراه بوده، خاورمیانه در حال تبدیل شدن به یک پروبلماتیک برای هویت جمعی ما ایرانیان است و این امر آثار خود را بر سیاست خاورمیانه ای ما دارد.
اما پروبلماتیک بودن یک پدیده در سیاستگذاری می تواند پیامدهای منفی هم داشته باشد که در اینجا و در بحث حاضر می تواند خود را به شکل ناهماهنگی و بلاتکلیفی ادامه دار در تصمیم گیری ها و سیاستگذاری های مرتبط با خاورمیانه نشان دهد. بعبارت ساده تر نظام تصمیم گیری بخاطر وجود پروبلماتیک مزبور گرفتار بی تصمیمی یا ناتوانی در تصمیم گیری می شود، زیرا شناخت قبلی آن از پدیده خاورمیانه به خاطر عدم انطباق با واقعیت های بیرونی کارآمدی ندارد و رسیدن به شناخت جدید و عبور از باورهای قبلی با یک مانع جدی به نام هویت مواجه است. تحولات خاورمیانه بعد از پایان جنگ سرد هر دو روایت ناسیونالیستی و اسلام سیاسی از هویت مسلط در ایران را به چالش کشیده است و یکی از مهم ترین دلایل ضعف و به تعبیر برخی ها فقدان سیاست منطقه ای در سیاست خارجی ایران همین امر است.
مساله هویت بر خلاف آنچه رویکردهای ابزاری می گویند به همین آسانی قابل حل یا نادیده گرفتن نیست زیرا ریشه در ارزشهای بنیادین افراد و جوامع دارد؛ ارزش هایی که به زندگی، جهان و اقدامات ما معنا بخشیده، آنها را رضایت بخش یا قابل تحمل می کند. نه تنها دیپلمات ها نمی توانند در ماموریت های خود هویت را نادیده بگیرند بلکه نظام تصمیم گیری نیز مستثنی از این قاعده نیست. روابط ترک ها و ترکیه با یونانی ها و یونان، روابط ایرانی ها با اعراب، هندوستان با پاکستان همواره متاثر از مساله هویت و تعریف دگر بوده است. لذا نحوه تعریف هویت مسلط در داخل یک کشور با نوع روابط خارجی آن کشور با مللی که دگر هویتی تعریف شده اند ارتباط دارد. اعراب هم در هویت مسلط ناسیونالیستی پیش از انقلاب و هم در هویت اسلام سیاسی پس از انقلاب بعنوان دگر تعریف شده اند. در اولی بعنوان دگر فرهنگی و در دومی بعنوان دگر مذهبی. این امر روابط ما با اعراب را در دهه های گذشته همواره دچار افت و خیز کرده است. معنای دیگر این حرف آن است که سیاست خارجی ما متاثر از این دگرهویتی و تحولات آن است. دگر یک هویت اغلب تجسمی از بدی ها و ضعف هایی است که هویت اصلی بدان نسبت می دهد و به یک معنا می گوید من آنی که دگرم هست نیستم.
در کتاب «هویت و سیاست خارجی در ایران و خاورمیانه» به تفصیل آورده ام که چرا دعوای داخلی بر سر هویت و به بیان دقیق تر نحوه تعریف هویت مسلط (که حامیانش آن را هویت ملی می نامند ولی در اصل محصول سلطه است تا اجماع ولو نیم بند دموکرات) یک دعوای ساده از جنس دعواهای معمولی سیاسی بر سر منافع نیست. به همین آسانی نمی توان به یک دیپلمات گفت که وقتی به سیاست خارجی فکر میکنی بلافاصله دعواهای هویتی و به تبع آن گرایش های هویتی خودت را کنار بگذار و چنان عمل کن که هویت ملی و به تبع آن منافع و امنیت ملی حکم می کند. چگونه می توان به کسی که واقعا معتقد است غربی ها یا عرب ها عامل بدبختی یا عقب ماندگی ما بوده اند و هستند، توصیه کرد که در ماموریت های خارجی یا دیپلماتیک خود این باور و به یک معنا گرایش هویتی خود را در کنار بگذارد و بدون پیش ذهنیت با مردم و دولت محل ماموریت خود برخورد کند.
برخورد ما با پروبلماتیک غرب بعد از دوران مشروطه منجر به دو نوع واکنش عمده هویتی شد که می توان آنها را در 1) هویت ناسیونالیستی در اشکال مختلف آن از ناسیونالیسم باستان گرایانه رضاشاهی گرفته تا ناسیونالیسم لیبرال استقلال طلبانه مصدق و ناسیونالیسم سکولار جبهه ملی و غیره و 2) هویت اسلام سیاسی الهام گرفته از فقه شیعی و اسلام پساسیاسی زاده شده از دل اسلام سیاسی بعد از تحولات دوم خرداد 1376 خلاصه کرد. دیگر واکنش های هویتی نظیر مارکسیسم نتوانسته اند در یک قرن اخیر تبدیل به هویت مسلط شوند. این دو نوع واکنش یا تعریف از هویت مسلط ایرانی الزامات خاصی را در سیاست خارجی داشت که ذیل عناوین مختلفی چون سیاست موازنه منفی، موازنه مثبت، مقاومت در برابر نظام سلطه ، تنش زدایی و نظیر اینها خود را تاکنون نشان داده اند. در حالی که در هویت نخست، اعراب و استعمار و تا حدی کمتر ترک ها دگر هویت ایرانی تعریف شده بودند. در هویت اسلام سیاسی شیعه تعریف غرب بعنوان دگر هویتی به مراتب برجسته تر بود و اعراب و ترک ها به دلیل مسلمان بودن تا حدی از دایره دگرهای هویت ایرانی خارج شدند. هر چند حمله عراق به ایران باعث شد در سال های پس از جنگ تحمیلی اعراب سنی به تدریج و البته اعلام نشده دگر اسلام سیاسی شیعی بازتعریف شوند.
حامیان هویت نخست یعنی هویت ناسیونالیستی در اشکال مختلف آن به مدت 50 سال و حامیان هویت دوم یعنی حامیان اسلام سیاسی به مدت 40 سال، این دو هویت را تبلیغ و تعریف و بازتولید کرده اند و از منظر سازنده گرایانه نمی توان اثر و وزن آنها را در گرایش های هویتی امروز ایرانی ها و از جمله در پروبلماتیک خاورمیانه نادیده گرفت. خاصه اینک امروزه سپهر عمومی نوظهور شبکه های اجتماعی فرصت بی سابقه ای در اختیار حامیان هر دو هویت قرار داده است تا اتفاقات روزمره را با الهام از اصول و چهارچوب کلی این دو هویت تجزیه و تحلیل کنند. آنچه در مشروطه و البته به بیان دقیق تر پیش از آن و در جنگ های ایران و روسیه اتفاق افتاد این بود که تعریف ما از هویت جمعی مان (با قدری تسامح روش شناختی هویت ایرانی) با یک بحران فراگیر مواجه شد. پادشاهانی که تا دیروز اروپایی ها را خراج گزاران خود در فرنگ می دانستند و وزیر خارجه آنها تصور می کرد ژاپن نزدیک اروپاست، ناگهان با یک پدیده و چهره ای از غرب و فرنگی ها مواجه شدند که انتظار نداشتند فرنگیان به ابزار و تکنولوژی و جایگاهی رسیده بودند که تاج و تخت کیانی و بسیج رعایا با فتاوای علما هم نمی توانست در برابر اسلحه و مهمات و آتش آن تاب آورد. بعد از مشروطیت به این پروبلماتیک دو پاسخ داده شد. اولی این بود که چنین چیزی یعنی پیشرفت تکنولوژی و علم و مشروطیت و قانون در شرق و ایران هیچ سابقه ای ندارد و چیز جدید در جهان است و باید آن را پذیرفت و حتی از آن استقبال کرد و درصدد بکارگیری و فهم آن برآمد. پاسخ دوم این بود که اصل اتفاق چیز جدیدی نیست. زمانی تمدن در اختیار شرقی ها و از جمله ایرانی ها و چینی ها و مصری ها بود و حالا گردش زمانه آن را در اختیار فرنگی ها قرار داده و لذا با مراجعه به گذشته خودمان و خویشتن خویش و ریشه ها و داشته ها می توان با این پروبلماتیک کنار آمد. بعد از انقلاب 1357 هم پاسخ به پروبلماتیک غرب عبارت بود از بازگشت به اسلام سیاسی و احیای آن.
اما خاورمیانه حداقل تا دهه 1980 یک مواجهه جدی هویتی برای ما نبود. عوام و خاص، نخبه و غیرنخبه، مذهبی و سکولار کم و بیش به عنوان یک اصل مسلم پذیرفته بودند که اعراب و ترک ها در قافله تمدن بسی از ما عقب ترند و به این زودی ها حتی به گرد ما هم نخواهند رسید. حتی طرفداران رادیکال اسلام سیاسی علیرغم باور عمیق به امت واحد از بیان برتری هویتی شیعیان نسبت به سنی ها ابایی نداشتند. جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و حمایت مصر و کویت و اردن و برخی کشور های عربی دیگر از عراق در این جنگ به همراه حمایت غرب از صدام (یا حداقل جلوگیری از پیروزی ایران)، اسلام گرایان سیاسی را به این باور عمیق رهنمون کرد که باید به جای استراتژی امت واحد درصدد افزایش عمیق استراتژیک اسلام سیاسی در جهان اسلام و خصوصا خاورمیانه باشند.
فروپاشی شوروی و آغاز فرایند جهانی شدن در اشکال مختلف آن باعث تقویت روزافزون پروبلماتیک خاورمیانه شد. ممالک و کشورهایی که تا دیروز از نظر فرهنگی و تاریخی و تمدن بسی عقب تر از ما تصور می شدند کم کم با کمک گرفتن از روند جهانی شدن و عنایت نظام سرمایه داری و خرج کردن پترودلارها راه ترقی یا حداقل جلب مظاهر مدرنیته را پیمودند و حتی در جاهایی مثل ترکیه موفق شدند یک نظام نیم بند دموکراتیک ایجاد کنند. یازدهم سپتامبر و افزایش حضور آمریکا در خاورمیانه و ده سال بعد از آن حوادث بهار عربی حلقه های زنجیره این پروبلماتیک را به هم پیوند زد. حالا هم طرفداران هویت ناسیونالیستی و هم طرفداران هویت اسلام سیاسی پاسخ قانع کننده ای برای چرایی بروز تحولات خاورمیانه نداشتند. عموم غیرسیاسی مطابق معمول راه انکار و بعضا تمسخر و نفرت پراکنی را در پیش گرفتند و گفتند این تحولات و پیشرفت ها ظاهری است و به زودی شاهد بر باد رفتن آنها خواهیم بود. آنها ضمن داشتن چنین باوری نمی توانستند بی خیال بازارها و برج های مجلل و برج های آن چنانی دوبی و زرق و برق استانبول شوند. نخبگان فکری و سیاسی هم راه حل موثری نداشتند و ای بسا مساله را جدی نمی گرفتند. عده ای مثل اسلاف خود در مشروطیت گفتند راه رهایی کنار گذاشتن خاورمیانه و رفتن به سمت ائتلاف با مرکز قدرت و تکنولوژی جهان یعنی غرب است. برخی دیگر تفصیرها را بر گردن قدرت های خارجی و نظام سرمایه داری انداختند و محترمانه گفتند این کشورها مسیر را گم کرده اند و به زودی که پرده ها برافتد پی به این حقیقت خواهند برد. اگر تا دیروز زرق و برق فرنگ و ینگه دنیا را مردم در شهر فرنگ و پرده سینما می دیدند، امروز آسمان خراش های سر به فلک کشیده دوبی و برج عربی و خلیفه آن و میدان تاکسیم استانبول و صد البته کربلا و نجف و عراق جزو زندگی روزمره ما شده اند. بنا به اعلام شبکه های خبری ترکیه در همین یک سال گذشته توریست های ایرانی 3.2 میلیارد دلار به اقتصاد ترکیه کمک کرده اند. میزان پول های خرج شده ایرانی ها در دوبی و تفلیس و کربلا را نمی دانم.
با این پروبلماتیک هویتی که هر روز بیشتر از دیروز حضور خود را در زندگی روزمره ما، در شبکه های اجتماعی، در مسافرت ها و شبکه های ماهواره ای و واردات کالا مصرفی رسمی قاچاق و مهاجرت ها و شکل گیری شبکه های فراملی ایرانیان مقیم داخل و خارج بیشتر و بیشتر می کند چه باید کرد؟ در یک طرف هر دو هویت مورد اشاره در بالا می کوشند با ترسیم دنیایی آرمانی از نگرانی و ترس ما کاسته، پروبلماتیک خاورمیانه را با تکیه بر استثناگرایی فرهنگی ایرانیان کم اهمیت جلوه دهند و در طرف دیگر واقعیت های منطقه را داریم که مدام به ما گوشزد می کنند خاورمیانه دیگر آن خاورمیانه ای که می شناختیم نیست و خیلی تغییر کرده است.
صد البته حرف من این نیست که ما در چهل سال صرفا ناظر منفعل بوده ایم. بدون شک ما هم دستاوردهای خیره کننده ای چون ثبات و امنیت سیاسی، تمرین دموکراسی انتخاباتی، ظهور طبقه متوسط جدید شهری، تقویت جنبش زنان، تشکیل شوراهای اسلامی شهر و روستا، برگزاری منظم انتخابات، مقابله با سیاست مهار واشنگتن، مدیریت بحران هسته ای، مدیریت جنگ و مدیریت تحریم ها را داشته ایم. اینها دستاوردهایی نیستند که بتوان آنها را دستکم گرفت و حتی در مواردی الهام بخش مردمان خاورمیانه بوده اند، خاصه اینکه فشار غرب بر ایران در چهل سال گذشته بیشتر از هر کشور دیگری در منطقه بوده است. من با خودتخریبی با نام خودانتقادی و در نقطه مقابل استثنایی و بی نظیر انگاشتن خودمان مخالفم هر چند می دانم تاریخ همواره به کسانی که خواسته اند حد وسط و اعتدال را بگیرند روی خوش نشان نداده است. تو گویی ذهن بشر همیشه میل به غایات داشته است.
حرف این مقاله آن است که پروبلماتیک خاورمیانه در سیاست خارجی ما دیگر محدود به دایره نخبگان سیاسی و دیپلمات ها نیست بلکه مثل پروبلماتیک غرب در دهه های گذشته شکل وسیع تر و عمیق تری پیدا کرده است و آرمان گرایی ناسیونالیستی و اسلامی نمی توانند چالش ناشی از این پروبلماتیک را نادیده بگیرند یا با توسل به آمیزه های گذشته آن را حل و فصل کنند. امروزه در مواجهه با جاذبه نه غرب بلکه همین کشور های همجوار در چهار سوی ایران برای نسل جوان بدنیا آمده در عصر جهانی شدن ارتباطات و شبکه های ماهواره ای جهانی شده و اینترنت و شبکه های اجتماعی نمی توان به نسخه های چهار دهه یا شش دهه پیش بازگشت. منطق انکار، نادیده گرفتن و تمسخر چیزی جز مسکن آرام بخش نیست.
استثناگرایی فرهنگی مانع اصلی پیش روی هر دو هویت مورد اشاره در بالا در مواجهه با پروبلماتیک خاورمیانه است. تا زمانی که به اشکال و عبارات مختلف معتقد باشیم قبله عالم و استثنا هستیم و نشست و برخاست با ممالک و دول خاورمیانه دون شان ماست، سیاست خاورمیانه ای کارآمدی نخواهیم داشت. حداقل در تاریخ تکوین هویت جمعی ملت هایی که من مطالعه کرده ام کم و بیش استثناگرایی فرهنگی در مقاطعی وجود داشته اما با ظهور دموکراسی و رشد و گسترش فرهنگ نقد و نقد پذیری و تعامل با جهان به تدریج این استثنایی گرایی حداقل در سطح نخبگان سیاسی و فکری کنار گذاشته شده و حتی گاهی ضد دموکراتیک و معادل خود برتربینی فرهنگی تلقی شده است.
یکی از اهداف اصلی کتاب «هویت و سیاست خارجی در ایران و خاورمیانه» آن بود که نشان دهد آنچه در یکصد سال گذشته بر ما رفته امری استثنایی و خارق العاده نبوده و ملت های دیگر هم تجارب کم و بیش مشابهی داشته اند. دعوای دین و سیاست، امپریالیسم، استقلال طلبی و دموکراسی و آزادی خواهی، موقعیت زنان و بسیاری از دعواهای دیگر تقریبا در همه خاورمیانه و حتی فراتر از آن در کشور های دیگر دنیا هم دیده می شود و یک پدیده عجیب و غریب و استثنایی نیست که حل آن ناممکن باشد.
پیش از آنکه پروبلماتیک خاورمیانه همانی شود که پروبلماتیک غرب برای ما بود و هست، باید چاره ای اندیشید.
نظر شما :