از شوی سیاسی تا عدم درک تعاملات بینالمللی
چین با خویشتنداری ترامپ را مهار میکند
عبدالرحمن فتح الهی - دونالد ترامپ بعد از روی کار آمدن همواره خواهان تعادل موازانه پرداخت های تجاری امریکا با جهان، خصوصاً چین است. این رویکرد زمینه های تنش بین دو کشور را افزایش داده است و می تواند آغازگر جنگ اقتصادی بین دو اقتصاد بزرگ جهان شود، رویکرد ترامپ می تواند احتمال بروز جنگ اقتصادی بین امریکا و چین را تقویت کند وآن چه تاکنون به طور نسبی در سایه قرار داشته است و دیده نمی شده، آشکار می شود. همچنین رویکرد تازه امریکا در زمینه های مختلف دیگر را نیز آشکار می کند. در مورد چین باید گفت که خواست ترامپ در رابطه با این کشور، نه تنها اهداف اقتصادی دارد، بلکه اهداف سیاسی و نظامی را نیز در بر می گیرد. ترامپ تصمیم گرفته در ارتباط با چین در چند صحنه مختلف بازی کند؛ ولی نباید فراموش کرد که چین کنونی با ژاپن سال های ۱۹۸۰ تفاوت اساسی دارد و این موضوع برای امریکا مشکل ایجاد خواهد کرد. ژاپن پس از شکست در جنگ دوم جهانی، عنوان متحد امریکا را داشته و در خاک خود پذیرای پایگاه های امریکایی بوده است. در همین حال بحران اقتصادی و مالی سال های ۱۹۹۰ موجب فرو ریختن آرمان های سوداگرانه این کشور برای تبدیل شدن به بزرگ ترین قدرت اقتصادی جهان شد. اما در مورد چین، اوضاع کاملاً متفاوت است. هر چند چین یک کشور دموکرات نیست و به نوعی یک رژیم دیکتاتوری کمونیست بر آن حاکم است، ولی در مقایسه با ژاپن اوضاع برای امریکا بسیار مشکل خواهد بود. ما از میان ابرهای "الدورادو" چینی خارج می شویم. مفاهیمی همچون بازار مشترک جهانی، دهکده جهانی و جهانی شدن مبادلات تجاری و اقتصادی که طی سال ها و دو دهه اخیر به ما آموخته شده، رنگ می بازند و جای خود را به مفاهیم واقعی و ملموس می دهند. بدین معنی که منطق قدرت در مبنای کلی آن مطرح می شود و ریسک بروز مشکلات و اختلاف در جهان چند قطبی کنونی میان قدرت های جهانی بسیار جدی است. این اختلاف ها موجب افزایش تنش ها و درگیری هایی در جهان خواهند شد که ماهیت اقتصادی، ژئوپولوتیک، نظامی و اجتماعی دارند.
می توان گفت که رویکرد دونالد ترامپ اقتصاد جهانی را با چالش های جدیدی روبه رو خواهد کرد. پیامدهای این چالش ها غیر قابل پیش بینی هستند. در صورت بروز جنگ اقتصادی میان قدرت های برتر اقتصادی این تنش می تواند به زمینه های سیاسی و نظامی نیز گسترش یابد. تحلیل آینده روابط واشنگتن با پکن ، برلین ،اتحادیه اروپا و... ، موضوع گفتگویی است که با دکتر مهدی ذاکریان که در کارنامه خود تدریس وتحقیق در بنیاد دانشگاهی اروپا- بروکسل، موسسه مطالعات اسلام معاصر دانشگاه لایدن، دانشکده حقوق و مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه پنسیلوانیا، موسسه دانشگاهی اتحادیه اروپا و همچنین استاد مدعو دانشکده حقوق دانشگاه پنسیلوانیا، عضو هیات تحریریه فصلنامه Relacions Internationales دانشگاه کورتابیا و بوینس آیرس را دارد در میان گذاشته ایم که در ادامه می خوانید.
از دید شما شخصی مانند دونالد ترامپ که کارش برج سازی است و بیشتر یک تاجر و ملاک است و از روابط بین الملل، حقوق بین الملل و ارتباطات بین الملل شناختی ندارد، چگونه جهان سیاست را می خواهد ببیند؟ اساسا ترامپ چگونه جهان سیاست را می بیند که بخواهد در راستای آن به عنوان رئیس جمهور آمریکا به اداره شرایط و مدیریت روابط بین الملل بپردازد؟
آقای ترامپ اعتقاد دارد که مدیریت جامعه جهانی هزینه بر است،اما این که بتوانید کشورهای جهان را همسو با یک نظم منطقی هماهنگ کنید، یا اینکه بتوانید در نظام بین الملل و در موازات امنیت جهانی حرکت کنید نیاز به مشارکت و همکاری همه کشورها دارد. ترامپ معتقد است آمریکا در راس ساز و کارهای جهانی قرار دارد ولی متاسفانه همه هزینه ها را آمریکا پرداخت می کند به همین خاطر چه در مقابل ناتو، چه در مقابل اتحادیه اروپا، چه در مقابله با چین و مذاکره با پکن، چه در مذاکره با آلمان، او بر این باور است که کشورها باید به تعهدات خود پایبند بوده و بخشی از هزینه ها را بپردازند. از نظر ترامپ هزینه هایی که واشنگتن نسبت به سایر اعضای ناتو پرداخت می کند بسیار بیشتر از فایده آن است لذا مازاد این هزینه های واشنگتن باید بین برخی از کشورهای عضو مانند آلمان تقسیم شود؛ درباره مسائل اقتصادی ترامپ همچنان پایداری خود را در تعهداتش به کشورهایی مانند کره، ژاپن و آلمان حفظ کرده اما با کشورهایی که از نظر سیاسی دارای تفاوت سلیقه هستند، ترامپ لزوم همکاری اقتصادی را در آمریکا نمی بیند، کشورهایی مانند چین، که آمریکا در این راستا برخی از قراردادهای خود را با پکن به هم زد و ترامپ با این زاویه نگاه به مسائل بین الملل نگاه کرده است و جلو می رود. مسئله ای که باید آن را مد نظر گرفت این است که امروز نظام جهانی نظامی بدون مرز است و در نظام بدون مرز شما نمی توانید دولت ها را وادار به انجام کارهایی اقتصادی کنید که مرتبط با تعهدات سیاسی آنها باشد چرا که مثلا شرکت های جهانی چند ملیتی و فرامرزی در زمان تاسیس، فراتر از مسائل سیاسی عمل کرده و خود را محصور و محدود در مرز نمی بینند بنابراین تابع مسائل سیاسی عمل نخواهند کرد که به خاطر میزان تعهد سیاسی یک کشور به کشور دیگر سطح مبادلات اقتصادی و تجاری خود را با آن کشورها تنظیم کند مگر این که تعهدی اخلاقی نسبت به مسائل انسانی یا تعهدات سازمان های بین المللی برای خود معتبر بدانند، مثلا این که این شرکت ها به واسطه تحریم های شورای امنیت و سازمان ملل، مبادلات تجاری خود را به آن کشورها محدود کرده یا دولت هایی که به صورت کاملا آشکار به نقض حقوق بشر می پردازند به واسطه تعهدات اخلاقی انسانی، معاهدات تجاری خود را نسبت به آن کشور قطع می کند. بنابراین در مسئله چین و آمریکا موضوع به حوزه حقوقی و سازمان های بین المللی کشیده نشده بلکه موضوع همکاری های اقتصادی دوجانبه است، به بیان دیگر مسئله تنش زای پکن – واشنگتن در این است که دو کشور نمی توانند اتحاد در مسائل استراتژیک را که مدنظر آقای ترامپ است به مسائل اقتصادی دو جانبه وارد کنند، چرا که منطق اقتصاد منطق سیاست نیست بلکه منطق "هزینه و فایده" است و از دیگر سو چین مانند کره شمالی در خصوص رابطه با آمریکا عمل نمی کند. پکن بدون شک اقتضائات خاص خود را دارد و در رفتارهای خود براساس منطق هزینه و فایده عمل می کند.
شما از همراهی واشنگتن با آلمان سخن گفتید، اما با توجه به انتقادات شدید ترامپ نسبت به اتحادیه اروپا و همچنین هجمه های فراوان به برلین به دلیل سهم پایین هزینه های ناتو از سوی این کشور که تعارضات خود را در پنجاه و سومین کنفرانس بین المللی امنیت مونیخ به صورتی آشکار نشان داد، آیا این مسائل در تعارض با گفته های شما قرار نمی گیرد؟
ببینید من مانند شما اجلاس امنیتی مونیخ را تحلیل نمی کنم بلکه از دید من اجلاس امنیتی مونیخ مکان و فرصت هماهنگی دولت جدید ایالات متحده با کشورهای عضو ناتو بود و تمام اظهارات مقامات آمریکایی در این اجلاس در واقع به نوعی تضمین کننده حمایت واشنگتن از ناتو بود. منتها تفاوت سلیقه کاخ سفید با اعضای ناتو، همچنانی که قبلا گفتم بر سر مسئله پرداخت هزینه هاست و به هیچ عنوان بحث حذف یا ناتوانی ناتو مطرح نشده، هر چند که من هم مانند شما معتقدم که در سخنان خانم مرکل، رئیس جمهور و وزیر دفاع آلمان، حالتی انتقادی و تهاجمی وجود داشت هر چند که آمریکا در این اجلاس به این واسطه زیر سئوال بود اما واشنگتن در پاسخ، واکنش تندی را نشان نداده و به همین واسطه همکاری های امنیتی واشنگتن با کشورهایی مانند آلمان ادامه خواهد داشت. ببینید ما باید این ارزیابی را داشته باشیم که گزینه ترامپ در نظام بین الملل چه کسی است؟ اگر واشنگتن همکاری وهمراهی اتحادیه اروپا و ناتو را در جایگاه حامیش نداشته باشد، به چه کسی می تواند اعتماد داشته باشد؟ بنابراین نقش ناتو را نمی توان انکار کرد. از سوی دیگر مهمترین ترکیبات سیاسی- اقتصادی- اجتماعی- فرهنگی- منطقه ای در نظام بین الملل کدام ترکیب است؟ بدون شک موفقترین ترکیب اتحادیه اروپاست و این غیر قابل انکار است. شما ببینید یک کشور مانند انگلستان که از این اتحادیه خارج شد با چه بحران ها و مشکلاتی روبه رو شد و امروز کار به جایی رسیده که خود انگلیسی ها نسبت به رایی که دادند با تردید نگاه می کنند و نوعی رفتار پشیمانی نسبت به آن دارند، ترامپ هم متوجه آن است که اگر یک نظام امنیتی مانند ناتو یا یک ترکیب اقتصادی- سیاسی- حقوقی مانند اتحادیه اروپا از هم بپاشد، چه چالش ها و پیامدهایی را برای دولت آمریکا دارد زیرا که تمام آن نقاط خلاء را باید خود آمریکا پر کند مخصوصا با این تمایلات گسترش طلبانه پوتین، مخصوصا با آن اظهارات، ادعاها و شانتاژهای تبلیغاتی برخی از کشورهای منطقه خاورمیانه در خصوص قدرت طلبی های روز افزون ایران، خوب، این مسائل نگرانی های جدی را برای واشنگتن به وجود می آورد و اینجاست که نقش ناتو و اتحادیه اروپا پر رنگتر می شود. بنابراین من معتقدم آمریکا پیام های شفافی را در خصوص همکاری و پایبندی به تعهدات خود به کشورهای اروپایی وعضو ناتو فرستاد و در عمل هم چندان فشار مالی را بر کشورهایی مانند آلمان، فرانسه و ایتالیا نیاوردند.
اما به نظر شما عدم حضور رکس تیلرسون در نخستین نشست ناتو در 6 و7 آوریل سال 2017 به بهانه سفر به پکن، ادعای حضور تام شنن (معاون تیلرسون) در نشست به جای او و بعد برگزاری نشست در 31 مارس نشانه ای از وجود تنش و اختلاف سلیقه میان واشنگتن با ناتو نیست؟ آیا این تشتت رفتاری دال بر عدم رغبت واشنگتن در نزدیکی به ناتو نیست؟
ببینید من به تحلیل سوال اول شما بازمی گردم که ناظر بر آن بود ترامپ نه یک سیاستمدار و آشنا به روابط بین الملل بلکه یک بیزینس من و تاجر است، بنابراین یک تاجر همواره برای کسب امتیاز در حال چانه زنی است لذا من فکر می کنم حرکت هایی این چنینی مانند سفرهای آقای تیلرسون به پکن، مقدمات کسب امتیاز از مسکو و پکن به واسطه چانه زنی است. با تمام این تفاسیر ارزیابی من در این زمینه هم این است که هنوز سیاست خارجی فعال و روشنی در این خصوص صورت نگرفته و ترامپ هنوز در حال چانه زنی برای مشخص کردن استراتژی خود در قبال روسیه، چین و کشورهای منطقه خلیج فارس است و این مسئله در خصوص اسرائیل و طرح تشکیل "دو دولت" هم صدق می کند.
شما از اسرائیل گفتید، اما با توجه به گفته های شما، انتخاب دیوید فریدمن رادیکال به عنوان سفیر ایالات متحده در اسرائیل و بر هم زدن قاعده دیپلماتیک با تغییر حوزه دیپلماسی و جابه جایی سفارتخانه واشنگتن از تل آویو به بیت القمدس را چگونه می بینید؟ آیا انتقال سفارت آمریکا به بیت المقدس به معنای به رسمیت شناختن آن به عنوان پایتخت رژیم صهیونیستی از جانب واشنگتن و پایان سنت 70 ساله مبنی بر این که وضعیت بیت المقدس باید در راه حل نهایی مشخص شود، نیست؟ چرا که برخی تحلیلگران می گویند که انتقال پایتخت به فرآیند سازش پایان خواهد داد.
ببینید این حرکت و حرکت هایی از این دست بدون شک در راستای همان بلوف سیاسی است چرا که اساسا چهل و پنجمین رئیس جمهور آمریکا تمام برنامه های خود را با یک شوی پوپولیستی پیش می برد و قطعا این اقدام فریمن (تغییر مکان سفرات از تل آویو به بیت المقدس) هم از این قاعده مستثنی نیست. تمام این اقدامات برای راضی نگهداشتن بنیامین نتانیاهو و جناح راست افراطی اسرائیل است، اما فراموش نکنید که سفرایی که همواره از آمریکا برای اسرائیل انتخاب می شود کسانی بودند که از نظر اندیشه و تفکرات به دولت های اسرائیل نزدیک بودند و همسو با خواسته های اسرائیل بودند. اساسا در علم روابط بین الملل و اصول دیپلماسی دولت ها باید سفرایی را انتخاب کنند که علاقه ای به فعالیت در کشور محل ماموریت خود داشته باشند لذا سفیر در اصل باید کسی باشد که فرهنگ و ملت آن کشور را دوست داشته باشد و علاقمند به سیاست های آن کشور باشد تا بتواند به یک روابط حسنه دیپلماتیک دست یابد. از این نگاه و زاویه انتخاب ترامپ برای سفیر ایالات متحده در اسرائیل انتخاب بیراهی نبوده است. نکته مهم دیگر این است که هر چند که ترامپ بارها از سیاست شهرک سازی اسرائیل دفاع کرده اما هنوز پس از گذشت چند ماه از زمامداریش، ببینید تمام سیاست های کلامی از خود ترامپ تا خانم هیلی در سازمان ملل بیشتر به یک بلوف سیاسی می ماند و واشنگتن با کشورهایی که در قطعنامه محکومیت تل آویو در سال 2016 در خصوص شهرک سازی ها نقش داشتند جرات مذاکره مجدد با آنها نداشته است، قطعنامه تصویب شده است و از نظر قانونی در حقوق بین الملل، قطعنامه ای که تصویب شد دیگر نمی توان آن را تغییر داد، پس تمام این رفتارها یک نمایش است چرا که اگر توان تغییر یا حذف آن را داشتند خانم نیکی هیلی در سازمان ملل دوباره آن را درخواست می کرد و نسبت به تجدید نظر در خصوص قطعنامه سازمان ملل برای محکومیت شهرک سازی اسرائیل اقدام می کرد. چون قطعنامه تصویب شده است مشروعیت قانونی خود را دارد و این تل آویو است که در نقض آشکار حقوق بین الملل آن را نادیده می گیرد، اما حتی ایالات متحده آمریکا به رغم نامه نگاری های فراوان نتوانست مانع از قطعنامه های شورای حقوق بشر علیه اسرائیل شود.
به خود چین بپردازیم اگر پکن بزرگترین و مهمترین تهدید برای ایالات متحده نباشد، حداقل یکی از بزرگترین آنهاست، اما وجه مشترک ترامپ و دولت پکن در کاسب مآب بودن هر دو آنهاست. پکن همواره بعد از جنگ جهانی دوم با در پیش گرفتن سیاست کاهش تنش و پیگیری مداوم این رویکرد به جایی رسیده که حتی سیاست کشور خود را از اقتصاد جدا کرده است، یعنی با یک نوع حکومت سیاسی چپ رادیکال کمونیستی با آن خفقان سیاسی، دنباله رو جدی اندیشه های تجاری لیبرال است. به گونه ای که در نشست داووس، پکن از بسیاری از کشورهای لیبرال بیشتر داعیه اقتصاد آزاد را داشت. اما به نظر شما آینده تقابل این دو سیاست سوداگرانه و کاسب کارانه به کجا خواهد رسید؟
ببینید خطایی که آقای ترامپ در این حوزه داشت این بود که او فکر می کرد در حوزه اقتصاد می توان مرز کشید یا دیوار ساخت یا کشورها را وادار به دادن امتیاز کرد. ببینید من عرض کردم حوزه اقتصاد حوزه هزینه و فایده است شما در اقتصاد جهانی و اقتصاد جهانی شده که "سازمان داد و ستد جهانی" هم حامی این اقتصاد جهانی شده است دیگر نمی توان از مرز، دیوار یا محدودیت ها سخن بگویید، نه این شرایط مورد پذیرش است و نه خود طرح مورد پذیرش است و نه حتی سیاست های حمایتی آن امروز جایگاهی دارد. لذا برای این که یک اقتصاد به سودآوری برسد باید این گونه اندیشه ها از بین برود اما آمریکا بر این منوال معیوب در رابطه با چین تاکنون عمل کرده است، البته این مسئله نه تنها موجب ضعف اقتصاد آمریکا نشده بلکه موجب فهم اقتصاد آمریکا شده است، چرا که آمریکایی ها فهمیدند باید در حوزه های دیگر فعالیت های خود را ادامه دهند به عنوان مثال آمریکا روی صنایع کوچک و متوسط و غیر استراتژیک و راهبردی سرمایه گذاری نمی کند بلکه تمرکز او روی صنایع بزرگ و کلیدی است مانند صنایع هواپیمایی، صنایع فضایی، صنایع دیتا و آی تی و غیره. یکی دیگر از اقتصادهای مورد توجه آمریکا اقتصادی است که وارد حوزه دانشگاهی و اختراعات دانشجویی شده است. اکنون آمریکا بیشترین پذیرش دانشجو را که از این طریق درآمد بسیار زیادی را دارد به دست می آورد لذا بیشترین میزان ثبت اختراعات در آمریکا صورت می گیرد. از این رو دولت های پیشین ایالات متحده هیچ گاه به اتخاذ سیاست های حمایتی از صنایع این کشور به منظور ایجاد رقابت های بیهوده نداشته اند یعنی هیچ گاه به حمایت از صنایعی مانند خودروسازی برای رقابت با مثلا شرکت تویوتا یا هیوندای نپرداختند بلکه آنان سیاست حمایتی را در دستیابی به تکنولوژی هایی به کار بردند که تنها مختص به آنها باشد مثلا شرکت شورلت اولین شرکت سازنده خودروهای هیبریدی بود حالا این شرکت با اختراع چنین تکنولوژی در صنعت خودروسازی به سمت فروش چنین تکنولوژی و اختراعی در صنعت خودروسازی می پردازد که برای آن سودهای کلان و هنگفتی را در پی دارد. در همین راستا آقای ترامپ تاجری است که فهم اقتصادی نوین علمی را ندارد و متوجه سیاست های حمایتی نبوده و همواره فکر می کند در حوزه اقتصاد با خروج از معاهدات، سیاست های سختگیرانه مانند بالا بردن نرخ گمرک یا کشیدن دیوار می تواند از بازیگران مهم و رقیب خود امتیاز بگیرد اما پکن به خوبی به این مسئله آگاه است و از همین رو در این خصوص نگرانی چندانی ندارد، برای همین با آرامش و منطق با مسئله برخورد می کند چون می داند به عنوان مثال شرکت اپل اگر در چین مونتاژ و ساخته شود بسیار ارزانتر و پرسودتر از آن است که در خود آمریکا تولید شود به همین خاطر و با نگرش به منطق هزینه و فایده، خویشتن داری لازمه را نشان می دهد تا به مرور زمان دولت آمریکا و ترامپ به فهم و ثبات لازمه از شرایط اقتصادی جهان برسد.
اگر چین را مهمترین دشمن امروز ایالات متحده امریکا ندانیم حداقل یکی از مهمترین دشمنان او به شمار می آید ،چرا که یک تجارت حدودا 800 میلیارد دلاری چین در آمریکا برای ترامپی که شعارهایش بیشتر حول توسعه داخلی و اشتغال می گشت یک تهدید جدی است اما سئوال اینجاست که با توجه به این شرایط در رفتارهای خود ترامپ هم یک تناقض وجود دارد از یک سو با استقرار سامانه سپر موشکی در تایوان و دادن موشک های تاد به کره جنوبی، تجهیز ژاپن، تحریک مناطق جدایی طلب تبت و سین کیانگ در چین و مسئله مهم کره شمالی دست به اقداماتی می زند که تمامیت ارضی چین که همواره از خطوط قرمز این کشور بوده را با تهدید و خطر روبه رو کند و از سوی دیگر چین کافی است در پی این اقدامات ثروت نزدیک به 3 تریلیون دلاری خود را از آمریکا خارج کند تا ضربه بسیار مهلکی بر اقتصاد آمریکا وارد کند. در فرمان منع روادید به برخی کشورها از سوی ترامپ می بینیم که ترامپ عربستان را که خود صادر کننده تروریسم است فقط به دلیل ثروت 750 میلیارد دلاری در داخل خاک آمریکا در این لیست جای نداد که این رقم قطعا در مقابل بدهی سنگین اش به چین رقم مهمی نیست، شما این تناقض را چگونه تحلیل می کنید؟
چینی ها از سال 1990 تا به امروز سیاست دست به عصا را در روابط بین المللی خود به کار بردند و هیچ گاه به اتخاذ سیاست های تنش زا دست نزده اند که منجر به تعارض با جامعه بین الملل شود. شما به سیاست چین در قبال تحریم های ایران نگاه کنید در یک سیاست یک بام و دو هوا و براساس منطق هزینه و فایده، هم تحریم ها علیه ایران را تایید می کرد و هم از کشور ما نفت هم می خرید و حتی پول نفت را هم به ما نمی داد پس این رفتارها به خوبی نشان می دهد که چین در حوزه بین الملل چگونه رفتار می کند. پکن همواره از سیاست های رادیکال و هیجانی دوری جسته و با پی گرفتن سیاست صبر و آرامش، مسائل را طوری پیش می برد که عملا امتیازات و اهداف خود را به دست آورد.
همچنانی که قبلا هم در طول گفتگو مطرح شد اگر ترامپ را به عنوان یک تاجر و بیزنس من در ردای ریاست جمهوری آمریکا ببینیم، قطعا مهمترین مسئله برای دیدگاه های اقتصادی او در خصوص توسعه اقتصاد داخلی آمریکا بحث حفظ امنیت است اما از آن سو ترامپ برای اولین بار دست به ماشه برد؟ چرا ترامپی که همواره در شعارهایش سخن از تغییر وضعیت امنیتی و نه تغییر وضعیت نظامی می زند امروز دست به چنین اقدامی زده است؟ آیا این عمل نافی امنیت برای رشد اقتصادی مورد نظرش نیست؟
شما باید میان مسئله اقتصادی چین و دخالت در سوریه یک تفاوت اساسی را قائل باشید، مسئله چین یک مسئله اقتصادی است اما جنگ سوریه قطعا یک مسئله امنیتی است و دستور موشک پرانی ترامپ برای اصلاح پیام هایی بود که بشار اسد و برخی از کشورهای منطقه دریافت کرده بودند. به بیان دیگر آنها فکر می کردند ترامپ در تبلیغات انتخاباتی یک نوع بی طرفی را در قبال مسئله سوریه اتخاذ خواهد کرد اما در خصوص چین علی رغم اقدامات تحریک آمیز، قطعا دولت آمریکا در مقابل سیاست های کاهش تنش و خویشتن دارانه پکن اقدامات افراطی و تصمیمات عجولانه ای را نخواهد گرفت اما دولت ترامپ در قبال مسئله سوریه و منطقه خاورمیانه مسائل را در حوزه امنیتی و نظامی دیده و با این منطق به اتخاذ تصمیمات در خصوص آن دست می زند.
با توجه به شرایطی که به تحلیل آن نشستیم برآیند سیاست های برلین و پکن در تقابل با اندیشه های ترامپ چگونه خواهد بود؟ و اساسا در این تقابل ساختار نظم بین الملل و اقتصاد جهانی چه آینده ای پیدا خواهد کرد؟
من باز تاکید می کنم که سیاست های ترامپ بدون شک در تقابل با چنین اندشه های خویشتن دارانه پکن به محاق خواهد رفت چرا که چین بازیگری نیست که بخواهد در پی تنش باشد و مسئله تنش واشنگتن با پیونگ یانگ هم در حد همان نمایش تسلیحاتی است. تنش های اخیر کره شمالی و واشنگتن چندان جدی نخواهد بود هر چند که دولت ترامپ در این 100 روز نخست کار چندان جدی و مهمی را صورت نداده است در آینده هم انتظار نمی رود اقدامات چندان مهم و موثری را از خود بروز دهد.
انتشار اولیه: جمعه 8 اردیبهشت 1396 / انتشار مجدد: چهارشنبه 13 اردیبهشت 1396
نظر شما :