چرا سیاست خارجی افغانستان تغییر موازنه داد؟
هدف پشتپردۀ سفر اشرف غنی به تهران
نویسنده: مهدی عارفی*
دیپلماسی ایرانی: در ظاهر امر، آن چه در رفتار سیاست خارجی افغانستان در دوران کوتاهی که از ریاست جمهوری آقای اشرف غنی می گذرد، قابل مشاهده است، حکایت از شکاف و گسستی مهم دارد؛ در حالی که اگر عمیق تر به قضیه بنگریم و حجاب از پردۀ ظاهر براندازیم، باطن قضیه همچنان تداوم را در رویکرد منطقه ای سیاست خارجی افغانستان نشان می دهد. افغانستان، در تمام تاریخ روابط سیاسی بین المللی خود، به جز دوران طالبان، روابط به دور از تنش و حتی در برخی دوره ها تعاملات نیک و نزدیکی با همسایۀ غربی خود داشته است. در دوران حیات سیاسی جدید افغانستان، از 2001 به این سو و در 13 سال حکومت آقای کرزی، شاهد روابط و تعاملات مثبتی میان دو کشور بودیم که علت مهم آن، رویکرد بدبینانه و خصمانۀ کرزی به پاکستان بود که بالطبع باعث نزدیکی او به همسایۀ غربی، ایران شده بود.
آقای اشرف غنی اما از همان دوران مبارزات انتخابات ریاست جمهوری با سفر به عربستان و دریافت کمک های مالی برای صرف در مبارزات انتخاباتی خود و سفرهای دگرباره بعد از آن، و اعلام خبر احداث مرکز تعلیمات اسلامی در کابل از سوی عربستان، رویکرد خود در خصوص همسایگان را به روشنی نشان داده است؛ اولویت قائل شدن به محور عربستان-پاکستان و دوری از محور ایران-هند.
سفرهای متعدد آقای اشرف غنی به عربستان و پاکستان در مدت کوتاه ریاست جمهوری خویش، زمانی که در کنار تعویق چندبارۀ سفر به ایران قرار داده شود، این رویکرد ایشان را در سیاست خارجی منطقه ای افغانستان به روشنی عیان می سازد. اما این سؤال قابل طرح است که علت اتخاذ این رویکرد چیست؟ آیا تنها علائق مذهبی آقای اشرف غنی و نزدیکی آن با عربستان باعث این امر شده است؟ آیا خصومت آقای اشرف غنی که برخاسته از قومیت پشتون است، نسبت به زبان دری و ضدیت با گسترش آن در افغانستان، عامل این مسأله می باشد؟ آیا وی معتقد به ایفای نقش منفی توسط ایران در تحولات افغانستان می باشد و از طریق دوری از این کشور و نزدیکی به عربستان، خواهان جلوگیری از این مسأله و ایجاد ثبات و آرامش در افغانستان است؟ یا آیا سیاست دوری از ایران و نزدیکی به عربستان، خواست غرب و مشخصاً ایالات متحده از حکومت جدید افغانستان می باشد؟
به هرحال بیانیۀ اخیر حکومت افغانستان در خصوص بحران یمن، هرچند بعداً با تلاش هایی از سوی برخی از مقامات عالی حکومت افغانستان برای توجیه مسأله همراه شد؛ در ظاهر امر، حکایت از تغییر رویکرد منطقه ای افغانستان و ایجاد گسست در سیاست خارجی این کشور می کند. اما تمام احتمالاتی که در پاراگراف قبلی بیان شد، به نظر می رسد که حقیقت مسأله را نه تنها نشان نمی دهد، که بلکه توجه و تأکید بر آن ها، باعث مغفول ماندن علت اصلی اتخاذ چنین رویکردی توسط حکومت افغانستان و آقای اشرف غنی شده است. علت اصلی ای که به نظر می رسد در پدیدارشناسی گروه طالبان نهفته است.
پدیدارشناسی گروه طالبان
در دوران جنگ سرد، زمانی که تحولات دهه 1970 باعث شده بود رقابت میان دو ابرقدرت به اوج خویش برسد، شاهد تهاجم نظامیان ارتش سرخ به افغانستان بودیم. تهاجمی که نه تنها آغازی بر فروپاشی نهایی اتحاد جماهیر شوروی بود، بلکه منافع هنگفتی را برای برخی دولت های دیگر به همراه داشت. پاکستان در پرتو یک دهه جهاد مردم افغانستان علیه شوروی، به منافع هنگفت مالی دست یافت و از همان زمان بود که به کشوری «دلال» در سیاست بین الملل شناخته شده است. ایالات متحده نیز از افغانستان، ویتنام دیگری برای رقیب خویش ساخت و موجبات گرفتاری آن کشور در چنگال چریک های افغانستانی و خروج همراه با سرافکندگی نظامیان آن را فراهم ساخت.
پس از پایان جهاد و خروج نظامیان شوروی از افغانستان، گروه های مختلف جهادی و احزاب سیاسی که در جهاد و پیروزی بر ارتش سرخ، خود را دارای نقش و سهم می دانستند، بر سر دست یابی به قدرت و حکومت به توافق نرسیده و با یکدیگر به منازعه برخاستند. اجلاس احزاب هفت گانه در پیشاور در نهایت تحولات را به جایی رساند که آقای برهان الدین ربانی بر رأس قدرت قرار گرفت. ربانیِ تاجیک و دری زبان، متحد ایران به شمار می رفت. زمانی که آقای ربانی از واگذاری قدرت پس از موعد مشخص شده خودداری ورزید، و عملاً حکومت افغانستان را در اختیار گرفت، عربستان-پاکستان تلاش نمودند با حمایت از حکمتیار برای سرنگونی وی اقدام نمایند اما راه به جایی نبردند. در این شرایط، عربستان-پاکستان خود را بازندۀ تحولات سیاسی افغانستان مشاهده کردند و زحمات خود را در طول یک دهه جهاد افغانستان علیه شوروی یک سره بربادرفته دیدند. پاکستان که تا قبل از تهاجم شوروی به افغانستان، نسبت به این کشور، موضع دفاعی داشت و تلاش می نمود مانع از اقدامات تهاجمی افغانستان برای بازپس گیری سرزمین های مورد ادعای خود در منطقۀ پشتونستان شود، دقیقاً در همین دوران است که نسبت به تحولات افغانستان تغییر رویکرد داده و اقدام به اتخاذ رویکرد تهاجمی نسبت به تحولات این کشور نموده و با ایجاد ناامنی و آشوب در این کشور، تلاش دارد مانع از ایجاد ثبات و آرامش و کسب قدرت در این کشور شده، تا مبادا نسبت به ادعاهای ارضی خود در داخل پاکستان، اقدامات عملی ای را به منصۀ ظهور رساند.
همزمان با تهاجم ارتش سرخ به افغانستان، تحول بسیار مهم دیگری نیز در منطقه رخ می دهد که بسیاری از تحولات سیاسی خاورمیانه را از آن روز تاکنون، تحت تأثیر خود قرار داده است؛ انقلاب اسلامی ایران در 1979. انقلابیون ایران، دو هدف عمده را در خارج از مرزهای خود تعقیب نموده اند: 1. ترویج ایدئولوژی شیعیزم و تلاش برای تبدیل ایران به ام القری جهان اسلام، و 2. صدور آموزه های انقلابی و استقلال طلبانه خود به دیگر کشورهای منطقه و حتی فرامنطقه. موفقیت احتمالی ایران در هر دو هدف یادشده، خارج از دایرۀ منافع عربستان قرار داشت؛ ترویج شیعیزم، باعث افزایش نفوذ ایران خواهد شد که با توجه به نسبی بودن قدرت، بالطبع کاهش نفوذ عربستان را در پی داشت. صدور آموزه های انقلابی نیز ممکن بود باعث سرایت آن به این کشور و سرنگونی حکومت پادشاهی عربستان شود.
این چنین است که پس از وقوع انقلاب اسلامی در ایران، و موفقیت های ابتدایی انقلابیون این کشور در ترویج ایدئولوژی شیعیزم از یک سو و آموزه های انقلابی از سوی دیگر، زمانی که با برسرکارآمدن آقای ربانی در افغانستان همراه شد، خلأ امنیتی فاحشی را برای عربستان در افغانستان به وجود آورد. از سوی دیگر، پاکستان نیز تهدید مستقیم نظامی از سوی هند را در سراسر تاریخ پیدایش و تأسیس خود احساس می کند و تلاش می کند با ایجاد دولتی همسو و حتی دولتی دست نشانده در افغانستان، خلأ امنیتی خود نسبت به هند را پر کند.
عربستان و پاکستان، این چنین منافع خود را در یک راستا دیدند. هر دو دولت، برسرکارآمدن آقای ربانی و ایجاد حکومت توسط او را برخلاف منافع خود دانسته و خلأ امنیتی مهمی را در مقابل خود احساس نمودند. این چنین بود که پس از ناکامی تلاش های صورت گرفته برای سرنگون کردن ربانی توسط حکمتیار، اقدام به ایجاد گروه طالبان و تلاش برای به قدرت رساندن این گروه در افغانستان نمودند. طالبان با حمایت مالی عربستان و اقدامات عملی پاکستان ایجاد شد و فلسفۀ وجودی خود را، «پرکردن خلأ امنیتی در افغانستان» برای این دو کشور در مقابل نفوذ ایران تعریف نمود.
با بیان این مطالب، این نتیجه گیری ساده است که عربستان و پاکستان که وجود و فعالیت گروه طالبان را در افغانستان در راستای منافع مهم (و حتی برای پاکستان، منافع حیاتی) خود می دانند، حذف این گروه از صحنۀ تحولات سیاسی افغانستان را، برابر با از دست دادن منافع مهم و حیاتی خود قلمداد نمایند. بر همین اساس است که با میزان فراوانی از قاطعیت، می توان گفت که یکی از عوامل ظهور دگربارۀ طالبان پس از عقب نشینی آن ها در پی تهاجم نیروهای ائتلاف در 2001، و ناتوانی حکومت افغانستان از حذف و یا حداقل شکست این گروه، حمایت های بی دریغ عربستان-پاکستان در طی تمامی سال های پس از 2001 بوده است.
چرایی تغییر موازنه در سیاست خارجی افغانستان
اکنون باید پرسید آیا اولویت نخست حکومتداری در افغانستان، «تأمین امنیت» و معضل اصلی بر سر راه تأمین امنیت، «گروه طالبان» نیستند؟ پرواضح است که افغانستان، در شرایط کنونی می بایست اولویت نخست حکومت داری خود را «تأمین امنیت داخلی» برگزیند و حکومت افغانستان در دوران جدید پس از 2001، و به خصوص در دورۀ جدید ریاست جمهوری توجه ویژه ای به این نیاز حیاتی در هر جامعه ای نموده است.
به نظر می رسد آقای اشرف غنی برنامه های خوب و یا حداقل ایده های مناسبی برای تغییر شرایط کشور در ابعاد مختلف اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، ترانزیتی و ... در نظر داشته باشد، اما نکتۀ مهم و اساسی این است که تمام این برنامه ها و ایده ها بدون وجود حداقلی از امنیت در افغانستان، قابل اجرا و پیش برد نخواهد بود. آقای اشرف غنی نیز دقیقاً برای پاسخ گویی به همین نیاز اساسی جامعه، و اولویت نخست حکومت داری در افغانستان، یعنی امنیت است که عمدۀ توجه و بیشترین ظرفیت برنامه های خویش در روزهای پشت سر گذاشته شده را آغاز مذاکرات صلح با طالبان قرار داده است؛ مذاکراتی که متفاوت از مذاکرات صورت گرفته در دورۀ آقای کرزی به نظر می رسد و جدیت فراوانی را بشارت می دهد.
سفرهای متعدد میان کابل – اسلام آباد و رایزنی های صورت گرفته میان مقامات عالی رتبۀ دو کشور، نوید برگزاری و انجام مذاکرات جدی در مورد مسألۀ طالبان را می دهد. صحبت از ایجاد شرایط مناسب و مساعد برای سهیم نمودن طالبان در ساختار سیاسی کشور، زمانی که با سخنان برخی از مقامات عالی رتبۀ حکومتی از جمله آقای عطامحمد نور، والی بلخ و اعلام رضایت توسط او مبنی بر واگذاری چند وزارت خانه به طالبان همراه شد، همه نشان از جدیت مذاکرات می دهد.
در این میان اما عربستان، تمایلات، سیاست ها و نگرش دولتمردان و سیاستمداران این کشور به تحولات افغانستان و به خصوص مسألۀ طالبان، نقش اساسی در حل این معضل خواهد داشت. طالبان با هدف پرکردن خلأ امنیتی افغانستان برای عربستان و جلوگیری از نفوذ ایران در افغانستان ایجاد شده، و چنین رویکردی از سوی مقامات عربستانی در خصوص مسألۀ طالبان وجود دارد. در شرایط کنونی که شاهد افزایش نفوذ منطقه ای ایران در خاورمیانه هستیم، شاید به نظر برسد که مقامات عربستان اهمیت بیشتری به حضور و فعالیت طالبان در صحنۀ تحولات افغانستان بدهند و تمایلی به حذف این گروه از تحولات سیاسی افغانستان و یا مشارکت مسالمت آمیز آن در ساختار سیاسی افغانستان نداشته باشند.
در این شرایط است که به نظر می رسد آقای اشرف غنی با درک عمیق مسأله، و با هدف حل معضل طالبان و کشاندن آن ها به مذاکرات و سهیم نمودن آن ها در ساختار سیاسی کشور، که بر اولویت «امنیت سازی» حکومت داری وی بنا شده است، اقدامی تاکتیکی را در نزدیکی نمایشی به عربستان و دوری عامدانه از ایران به اجرا گذارده است. اشرف غنی عمل گراتر و منفعت اندیش تر از آن به نظر می رسد که بخواهد با انجام اقداماتی که باعث تحریک و حساسیت ایران شود، مقامات و سیاست های این کشور را علیه خود و علیه افغانستان بشوراند. اقدام حکومت جدید افغانستان در برقراری روابط نزدیک با عربستان و کاهش روابط با ایران، دارای اهمیت ذاتی برای افغانستان نیست و صرفاً برای حل معضل طالبان با هدف غایی ایجاد امنیت که زیربنا و پیش شرط حکومت داری خوب است، می باشد. در پایان می توان گفت که اقدام آقای اشرف غنی در نزدیکی به عربستان و دوری از ایران، چه از سر ناچاری وی، و چه از سر عمل گرایانه اندیشیدن وی صورت گرفته باشد، اقدامی نمایشی و تاکتیکی می باشد که برای ایجاد امنیت و حل معضل طالبان استوار گردیده است و جایی در استراتژی کلان امنیتی و حکومت داری افغانستان ندارد. حال که این چنین است، امیدواریم که سیاستمداران و دولتمردان ایران، با تحلیل صحیح قضیه، به هدف پشت پردۀ آقای اشرف غنی پی ببرند. چه بسا که رایزنی های پشت پرده از سوی مقامات افغانستان با همتایان ایرانی خود و هماهنگی های لازم در این خصوص نیز صورت گرفته باشد. نکتۀ پایانی هم این که سیاست خارجی، تداوم سیاست داخلی حکومت ها می باشد و اگر امروزه، سیاست خارجی افغانستان تغییرات قابل توجهی در موازنۀ منطقه ای خود ایجاد نموده است، علت آن را، چنان که در این نوشته تلاش کردم مورد تبیین قرار دهم، در سیاست داخلی کشور و اولویت اصلی و نخست آن که مسألۀ تأمین امنیت و معضل طالبان است، باید جست وجو نمود.
* استاد روابط بین الملل مؤسسه تحصیلات عالی ابوریحان - کابل
انتشار اولیه: چهارشنبه 2 اردیبهشت 1394 / انتشار مجدد: سه شنبه 8 اردیبهشت 1394
نظر شما :