ماندن در خاورمیانه از کدام دروازه
مقاله از دکتر چاندرا مظفر رئیس موسسه تحقیقاتی «جاست اینترنشنال» در کوالامپور درباره استراتژى آمريکا در خاورميانه
زمان زیادی از تغییر استراتژی و سیاستهای مشترک اسرائیل و آمریکا در خاورمیانه نمیگذرد؛ استراتژی جدیدی که هدف اول آن منزوی و مهجور کردن ایران و عقیم گذاشتن تلاشهای این کشور است. سران واشینگتن و تلآویو از طریق این تغییر امیدوارند که بتوانند به هدف نهایی خود در این منطقه دست پیدا کنند که به بیان رابرت فیسک همان «تسخیر خاورمیانه است.»
در حقیقت این هدف نهایی چیزی بود که سران واشینگتن – تلآویو در حمله به عراق به دنبال آن بودند و تصور میکردند با اشغال این کشور به آن میرسند. البته آنها موفق شدند که بر این کشور نفتخیز و ثروتمند غلبه پیدا کنند و دولت آن را ساقط کنند؛ دولتی که شاید به زعم آنها به یکی از موانع پیشروی اسرائیل برای نفوذ و سلطه بیشتر بر خاورمیانه تبدیل شده بود.
اما استراتژی آنها در عراق با شکست مواجه شد به دو دلیل. اول این که آنها پس از اشغال از یک سو با مقاومتهای مسلحانهای روبرو شدند که با پشتیبانی عربهای سنی در برابرشان قد علم کرده بودند. این گروهها در عملکرد خود نشان دادند که بسیار سازمان یافتهتر از آن هستند که اشغالگران پیشبینی کرده بودند. از طرف دیگر، آنها با شیعیانی روبرو شدند که هر چند در نتیجه حمله اشغالگران و سرنگونی دولت صدام به قدرت رسیده بودند، اما نسبت به تداوم اشغال موضعی به شدت انتقادی داشتند.
این موضعگیری شیعیان در انتخاباتی که به تشکیل مجلس و دولت فعلی عراق انجامید نمود روشنتری داشت. در این زمینه حتی در یک مورد میتوان به حرکت مقتدی صدر اشاره کرد که با تشکیل جیش مهدی گروههای شیعیان را نیز در صف مخالفان مسلح اشغالگران قرار داد.
اما چیزی که در این میان از سایر بخشها عیانتر و جالبتر بود تمایل شیعیان عراق در کل و دولت نوری المالکی به طور خاص به سمت ایران بود؛ دولت شیعهای که در همسایگی عراق قرار دارد. این گرایش در دولت و جامعه شیعیان عراق به گونهای بود که جوآن کول، یک اندیشمند آمریکایی در وصف آن گفت: «جنگ عراق به پایان رسیده است و برنده آن ایران است.»
اما حتی اگر تصور کنیم که آمریکا هنوز تمام امیدهایش را در عراق از دست نداده است، باز نمیتوان در مجموع کارنامه درخشانی از دستآوردهای آمریکا در منطقه خاورمیانه تهیه کرد. اواسط سال 2006 میلادی زمانی که اسرائیل وارد جنگ 34 روزه با حزبالله لبنان شد آنها [آمریکاییها] امیدوار بودند ارتش اسرائیل بتواند ظرف مدت کوتاهی حزبالله لبنان را در هم خرد کند.
اما حزبالله نه تنها توانست در برابر حمله اسرائیل مقاومت کند بلکه موفق شد پس از این دوره موقعیت خود را در جهان اسلام و در بین کشورهای عربی بهبود ببخشد و از آن جایی که حزبالله متحد قدیمی ایران به شمار میرود، این مساله نگرانیهای آمریکا و اسرائیل را دو چندان کرد.
در همین مدت، سوریه، متحد دیگر تهران، در برابر فشارهای واشینگتن و متحداناش که تمامیت ارضی این کشور و استقلال آن را تهدید میکنند، ایستادگی کرده است. اگر به این مسائل حمایتهای مردمی از حماس و پشتکار این گروه برای نیل به آرمان بازپسگیری سرزمین مادری از اشغالگران اسرائیلی و اعاده حیثیت فلسطینیها را اضافه کنیم، کارنامه عدم موفقیت آمریکا در خاور میانه تکمیل میشود. گروه حماس به حمایت معنوی و استوار ایران پشتگرم است.
اما در پایان تمام این ناکامیها تازه نوبت به خود ایران میرسد که به هیچ عنوان حاضر نیست حقوق خود را درباره دستیابی به انرژی هستهای در برابر تحریمها جهانی که تحت تاثیر آمریکا علیه این کشور وضع میشود، کنار بگذارد. در حقیقت مقاومت ایران به مانعی در برابر حرکت تمامیتخواه آمریکا شده که خواستار سلطه بر تمامی منطقه است.
به نظر میرسد که مجموع این عوامل در تغییر استراتژی ایالات متحده به سمتی که هدف اصلی آن ایران باشد، موثر بوده است و گفته میشود چند تن از شخصیتهای عالیرتبه آمریکایی و غیر آمریکایی نظیر دیک چنی، معاون رئیس جمهور آمریکا، الیوت آبرامز، معاون مشاور امنیت ملی کاخ سفید، زلمی خلیلزاد، سفیر آمریکا در سازمان ملل متحد، و امیر بندر بن سلطان بن عبدالعزیز آلسعود، مشاور امنیت ملی عربستان سعودی و سفیر چند ساله این کشور در ایالات متحده این تغییر استراتژی را زیر نظر دارند.
در عراق این تغییر استراتژی به معنای تقویت برخی گروههای سنی و تجهیز آنها به سلاحهای اهدایی آمریکاست به این امید که از طریق آنها بتوان قدرت و نفوذ شیعیان حامی ایران را در این کشور تحت کنترل درآورد. همین فرض موجب گمانهزنیهایی شده است درباره این که عناصری از دستگاههای اطلاعاتی و نظامی آمریکا به طور فعال به گسترش اختلافات موجود بین شیعیان و سنیها در عراق دامن میزنند. در واقع چنین تصوری با ترفند کلاسیک دولتهای امپریالیستی، یعنی تاکتیک «تفرقه بیانداز و حکومت کن»، کاملاً مطابقت دارد.
این نوع تفرقه افکنی بین شیعه و سنی را در استراتژی جدید آمریکا در لبنان نیز میتوان دید. از اواسط سال 2006 (یعنی تقریباً همزمان با جریان جنگ 34 روزه اسرائیل و حزبالله لبنان) گروههای مسلح جدیدی از سنیها در این کشور شکل گرفته و با سخاوتمندی حامیان خصوصی لبنانی و حمایتهای مالی برخی شیوخ سعودی که قصد دارند از طریق این گروهها قدرت و نفوذ حزبالله شیعه را خنثی کنند، تقویت شدهاند.
بسیاری از این گروهها با سازمان تروریستی القاعده به لحاظ ایدئولوژیک وابسته هستند و حتی گفته میشود گروه فتحالاسلام که چندی پیش در شمال لبنان با نیروهای نظامی این کشور درگیر شد نیز از این کمکها بیبهره نبوده است.
در سوریه قاعده بازی استراتژی جدید به شیوه دیگری است. آمریکا از طریق نمایندگان اطلاعاتی خود در گروه اخوان المسلمین (که از زمان تحرکات ناموفق این گروه برای براندازی حکومت حافظ اسد در سوریه در دهه 1980 فعالیتاش در این کشور غیر قانونی اعلام شده است) سعی میکند پایههای حکومت بشار اسد را سست و متزلزل کند.
در فلسطین نیز این تغییر استراتژی به حمایت مالی و نظامی از گروههای مسلح زیر نظر فتح ختم شده است. این گروهها با سلاحها و پولی که از آمریکا و متحداناش دریافت کردهاند در ماه اوت با گروههای مسلح هوادار حماس درگیر شدند که در نتیجه آن اراضی تحت اداره تشکیلات خودگردان فلسطین دو پاره شد و در حالی که گروه فتح در کرانه باختری رود اردن بار دیگر به رهبری محمود عباس دولت جدیدی تشکیل داده، نوار غزه همچنان در اختیار حماس است و تحت نظارت دولت اسماعیل هنیه به فعالیت خود ادامه میدهد.
به اعتقاد تحلیلگران مسائل این ناحیه، هواداران فتح تمامی تلاش خود را به کار بستهاند تا از توان رقیب اسلامگرای خود بکاهند. دشمنی این دو گروه فلسطینی در نهایت بهانه مناسبی به دست اسرائیلیها داده تا سلطه خود را بر مناطق تجزیه شده فلسطینی که در پی درگیریهای درونی به نوعی ناامیدی اجتماعی دچار شده، بار دیگر تثبیت کند.
اما در مواجهه با خود ایران آمریکا و متحداناش ظاهراً در حال حاضر ترجیح میدهند با مانورهای سیاسی با این کشور مقابله کنند. آنها میکوشند تا با افزایش فشارها از طریق شورای امنیت سازمان ملل متحد و آژانس بینالمللی انرژی هستهای ایران را وادار به تعلیق برنامههای هستهای خود کنند. با این حال مقامات آمریکایی و پیش از همه آنها دیک چنی بارها طی ماههای گذشته تصریح کردهاند که یک حمله نظامی یکجانبه علیه ایران که به فرماندهی ارتش آمریکا یا اسرائیل انجام شود یکی از گزینههای مد نظر آنهاست.
آن چه از تمام این رویدادها و احتمالات میتوان نتیجه گرفت این است که سران واشینگتن و تلآویو چه با استفاده از ابزارهای آشکار و چه با به کار بردن شیوههای پنهان در تلاش هستند تا سلطه بلامنازع خود را بر منطقه خاورمیانه تثبیت و تضمین کنند. شاید لازم به ذکر نباشد که در این راه شماری از حاکمیتهای محلی آنها را یاری و همراهی میکنند چرا که بقای قدرت، ثروت، و موقعیت خود را در گروه تضمین هژمونی واشینگتن بر منطقه میدانند.
اما همین مساله در اجرای استراتژی آمریکا همان عاملی است که موجب ناکامی آمریکا در دراز مدت خواهد شد چرا که همکاران و متحدان منطقهای آمریکا (افرادی که قدرت و ... خود را مرهون هژمونی آمریکا هستند) فاقد اعتبار و وجاهت اخلاقی لازم نزد مردم خاورمیانه هستند که در نهایت بتوانند نقش متحدان قدرتمندی را برای ایالات متحده بازی کنند.
در نظر اکثریت مردم این منطقه چیزی هولناکتر از سلطه بلامنازع واشینگتن و تلآویو نیست که برای خاورمیانه تنها مصیبت و ویرانیهایی را به بار میآورد که مردم منطقه شاهد نمونههایش در فلسطین، لبنان، و عراق بودهاند.
به هر حال، فارغ از این که این استراتژی تا چه آمریکا را در راه رسیدن به اهدافاش موفق کند، یک چیز قابل تردید نیست؛ این که این استراتژی جدید موجب شدیدتر شدن اختلافات شیعه و سنی در سالهای آینده خواهد شد که گستره آن تنها به خاورمیانه محدود نخواهد ماند. این مساله در مقیاس بزرگتر به تضعیف جامعه مسلمانان در سراسر جهان خواهد انجامید. شاید به همین خاطر است که امروز جمع کثیری از اندیشمندان اسلامی افسوس میخورند که ای کاش اختلافات بین شیعیان و سنیها که ریشه در قرون گذشته دارد، مدتها پیش از این با مسالمت بین خود مسلمانان حل و فصل شده بود.
نظر شما :