درس های سیاست خارجی دولت دوم دونالد ترامپ از نظریه نظام جهانی والرشتاین

اتحاد مملکت عربستان سعودی با نظام جهانی سرمایه داری

۰۲ خرداد ۱۴۰۴ | ۱۰:۰۰ کد : ۲۰۳۲۹۹۳ اخبار اصلی خاورمیانه
عباس ترابی در یادداشتی برای دیپلماسی ایرانی می‌نویسد: سفر ترامپ به عربستان سعودی در روز سه شنبه ۱۳ ماه می ۲۰۲۵ و آغاز همکاری‌های گسترده اقتصادی فی مابین ایالات متحده و مملکت سعودی و انتقادهای صریح و بی پرده ترامپ از تهران را نشان آن دانست که کاخ سفید اکنون قصد دارد با تبدیل عربستان سعودی به قطب اقتصادی دنیا در منطقه خاورمیانه به مانند سیستم برتون وودز (The Bretton Woods system) و در راستای اعمال کارزار فشار حداکثری (Maximum Pressure Campaign) بیش از پیش جمهوری اسلامی را از موقعیت نیمه پیرامون به یک نظام تابعه حاشیه تبدیل کند.
اتحاد مملکت عربستان سعودی با نظام جهانی سرمایه داری

نویسنده: عباس ترابی، حقوقدان و دانشجوی دکتری روابط بین‌الملل، گرایش سیاست و امنیت بین‌الملل، دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران

دیپلماسی ایرانی: ایمانوئل والرشتاین جامعه‌شناس آمریکایی، تاریخ‌نگار اقتصادی و نظریه‌پرداز روابط بین‌الملل در نظریه نظام جهانی (World-Systems Theory) معتقد است که تنها «روابط اقتصادی» است که نهادهای حقوقی، سیاسی و اجتماعی را در طول زمان شکل می دهد و به این دلیل نمی توان اقتصاد را از سیاست، تاریخ، فلسفه و جامعه منتزع ساخت. چرا که روابط اقتصادی شکل دهنده مرزهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی است. وی در چارچوب این نظریه معتقد است که جهان مدرن از قرن شانزدهم میلادی بدین سو به‌طور فزاینده ای تحت سیطره سرمایه‌داری، به یک کل یکپارچه تبدیل شده است که در چارچوب آن کشورها نمی توانند بدون برقراری ارتباط اقتصادی با این سیستم جایگاهی معنادار و اثرگذار داشته باشند.

والرشتاین در چارچوب همین نظریه بر این باور است که دولت – ملت‌ها به سه گروه مرکز (core)، شبه مرکز (semi-periphery) و پیرامون (periphery) تقسیم می شوند که در این میان دولت-ملت فائق و یا دولت‌-ملت‌های دارای هژمون به واسطه توان اقتصادی فائقه خود نظم دلخواه خویش را بر دولت-ملت های پیرامون تحمیل می کنند. اما والرشتاین بر خلاف کنت والتز و مکتب نو واقعگرایی، گوهر نظام جهانی را نه آشوبناک (Anarchic) بلکه سلسله مراتبی (Hierarchical)  می‌داند که در آن دولت-ملت های مرکز  بواسطه روابط اقتصادی بر پیرامون سلطه دارند. بنابراین، در سیستم نظام جهانی سلسله مراتبی هرچه توان اقتصادی و تکنولوژیک دولت-ملت های مرکز بیشتر باشد؛ احتمال سلطه چنین کشورهایی بر نظام بین‌الملل و به‌خصوص بر کشورهای پیرامون بیشتر خواهد بود.

بدین ترتیب، بر اساس‌ نظریه نظام جهانی والرشتاین، نظام سرمایه داری بین المللی از ماهیتی پویا برخوردار است و شاید بتوان گفت بر اساس تئوری نظام جهانی، والرشتاین برخلاف نظریه پردازان اروپایی در خصوص پیشرفت و توسعه دولت-ملت ها نگاه خطی به تاریخ بشر (Linear View of History) ندارد و معتقد است که دولت-ملت ها نه تنها لزوماً همواره در مسیر پیشرفت و توسعه گام بر نمی دارند؛ بلکه آنهایی که در مسیر توسعه قدم بر می دارند همگی نیز مسیر یکسان و مشابهی را طی نمی کنند. چرا که والرشتاین معتقد است که قرار گرفتن در یک منزلت و مسیر ترقی یا سقوط جبری نیست و در تمامی سیستم های سیاسی و حتی در نظام های سرمایه داری نیز عوامل ضد سیستم وجود دارند که خواهان تحریف، خرابکاری و به بن‌بست کشاندن تلاش دولتمردان برای نیل به ترقی و رفاه ملت هستند. لذا سیستم سرمایه داری بین المللی نظامی راکد و ایستا نیست و این خود دولت-ملت ها هستند که بر اساس انگیزه پیشرفت و توسعه و یا بی میلی به ترقی و رفاه جایگاه خود را در این نظام تغییر می دهند. با این اوصاف تغییر جایگاه دولت-ملت ها از حاشیه به نیمه پیرامون و یا مرکز جبری و قطعی نیست.

بنابراین، والرشتاین را می توان در زمره آن اندیشمندان اجتماعی دسته بندی کرد که همچون اغلب نظریه پردازان یونان و چین باستان، آزتک ها، هندوها و در اندیشه اسلامی همچون ابن خلدون و نظیر جامباتیستا ویکو (Giambattista Vico) مبدع فلسفه تاریخ و به سیاق اکثر اندیشمندان اجتماعی آمریکایی به تاریخ بشر نگاه ادواری و چرخه ای (Cyclical View of History)  دارد و معتقد است که دولت-ملت ها نه بر اساس یک نسخه از پیش تنظیم شده بلکه مطابق آرمان ها و یا از بد حادثه فریب ضد آرمان ها را خورده و سرنوشت خود را رقم می زنند. بدین منظور والرشتاین معتقد است که نظام سرمایه‌داری اگر قصد آن را دارد که در قرن بیستم نیز همچون قرون گذشته نقش پیشگام و فائقه خود در اقتصاد، نظامی گری و تکنولوژی را همچنان حفظ کند؛ باید سه مسئله اساسی پیش روی خود را حل و فصل کند. چرا که مطابق یکی از مفروضات بنیادین نظریه "نظام جهانی" والرشتاین، هر دولتی که با ارتکاب فعل یا ترک فعل (commission and omission)  در مقابل این نظام بایستد، با ایستادگی و تقابل همه اعضای آن روبه رو خواهد شد و این تقابل تنها به یک یا چند کشور خاص مختص نخواهد بود که عموماً با اقدام کنندگان علیه نظم بین‌الملل مقابله می کنند.

بدین منظور، والرشتاین سه مسئله پیش روی آمریکا را گزینه ایران  Ayatollah] Khomeini option]، گزینه عراق (Saddam Hussein option) و پدیده مهاجرت (Migration) ذکر می کند و در خصوص جمهوری اسلامی ایران معتقد است که نظام جمهوری اسلامی اساساً قواعد نظام سرمایه‌داری بین المللی را نفی می کند و هنجارها و ارزش های ژئوپلتیک و فرهنگی غرب را به چالش می کشد. وی در خصوص عراق و دولت صدام حسین نیز می گوید گزینه صدام حسین نیز درصدد به چالش کشیدن منزلت نظامی و سلطه مرکز بر پیرامون است و با کاهش سرمایه گذاری آمریکا در حوزه نظامی-اقتصادی-تکنولوژیک به تدریج هژمونی این کشور در منطقه خاورمیانه با چالش های بزرگ مواجه خواهد شد. والرشتاین سومین منبع بی ثباتی برای دولت-ملت های مرکز را مهاجرت از کشورهای پیرامون به کشورهای مرکز می‌داند و معتقد است که رشد بی سابقه جمعیت در کشورهای حاشیه و تمرکز ثروت و قدرت در کشورهای مرکز به این بی ثباتی ها دامن خواهد زد.

با این حساب به نظر می رسد، دل‌مشغولی های والرشتاین همان دغدغه های جمهوری خواهان ساکن در کاخ سفید در طول سال‌های بعد از پایان جنگ سرد است و لشگرکشی نظامی دولت جورج هربرت واکر بوش به خاورمیانه و آزادسازی کویت از اشغال عراق که از ۱۶ ژانویه ۱۹۹۱ که بعد از پنج ماه و ۱۵ روز از اشغال کویت توسط صدام حسین که در روز دوم اوت ۱۹۹۰ کویت را ظرف چند ساعت به اشغال خود درآورده بود، فرمان آغاز عملیات ائتلاف بین المللی به رهبری ایالات متحده موسوم به 'عملیات طوفان صحرا' (Operation Desert Storm) برای بیرون راندن صدام از کویت را در یک سخنرانی رادیو تلویزیونی اعلام کرد و تا ۲۸ فوریه همان سال این عملیات به طول انجامید و بعد از ۱۳ سال اعمال تحریم های خفه کننده (Strangling Sanctions) و اعمال فشار حداکثری در کنار تحریم های سازمان ملل تحت عنوان 'برنامه نفت در برابر غذا' (The Oil-for-Food Programme)  در دوران بیل کلینتون در نهایت جورج واکر بوش در ۲۰ مارس سال ۲۰۰۳ به عراق لشگرکشی نظامی کرد که تا اول ماه می ادامه داشت؛ این دو نمونه‌هایی بودند که متاثر از اندیشه های ایمانوئل والرشتاین و برای حل مسئله عراق انجام شدند.

در خصوص معضل مهاجرت نیز اگرچه جمهوری خواهان به‌عنوان میراث داران استثناهایی آمریکایی (American Exceptionalism)  همواره مخالف مهاجرت بی رویه به آمریکا بوده اند؛ اما در دولت دوم دونالد ترامپ تلاش های بی وقفه ای در طول چهار ماه اخیر انجام شده است تا از موج مهاجران فقیر به این سرزمین جلوگیری شود. شاید بتوان اصلی ترین عامل مخالفت ترامپ با ورود مهاجران را بر بنیاد همین استثناگرایی آمریکایی که در شعار 'آمریکا را دوباره قدرتمند سازیم' (Make America Great Again) خودنمایی می کند؛ تبیین و تفسیر کرد. بر اساس نظریه نظام جهانی والرشتاین، به سبب تجمع ثروت در نزد دولت-ملت های مرکز موج مهاجرت از حاشیه به سمت مرکز به یکی از مشکلات اساسی در نزد کشورهای شمال می انجامد و این یکی از پیامدهای جهانی شدن اقتصاد و سیاست است. 

با این وجود، به نظر نمی رسد برخلاف بعضی از انزواگرایان (Isolationists) درون دولت همچون جیمز دیوید ونس، معاون رئیس جمهوری که نگران گسیخته شدن پیوند تنگاتنگ میان سرزمین و هویت و سرزمین زدایی از هویت بواسطه موج مهاجرت هستند، شخص ترامپ فرد انزواطلبی باشد. انزواگرایان معتقدند که باید بر تمایز، تفاوت و شفافیت مرزهای جغرافیایی جهت بازسازی هویت ملی، بازسازی مطلق گرایی فرهنگی در جهت نسبیت ستیزی فرهنگی و حمایت از جمع‌گرایی در برابر فردگرایی پرداخت. بالعکس اما ترامپ چنین می اندیشد که باید در این کارزار جهانی شدن دولت و ملت ایالات متحده را با الهام از خطابه جان وینتروپ همچون شهری درخشان در بالای تپه "We shall be as a shining city upon a hill"  تصور کرد. بنابراین، ترامپ به منظور همراه ساختن جمهوری خواهان انزواطب با خود می‌خواهد بر طبل مخالفت با مهاجران و جنگ تعرفه های تجاری بکوبد.

اما در مورد گزینه اول مد نظر والرشتاین یعنی گزینه ایران، باید گفت که سیاست ترامپ در این خصوص بعد از گذشت حدود چهار ماه از آغاز دور دوم ریاست جمهوری تا حدود زیادی از آشفتگی و ابهام استراتژیک خارج شده و به‌جای مدل اعتمادسازی (Confidence Building Measures) کاخ سفید قصد دارد مبتنی بر همان مدل سازش و تسلیم (Surrender by Compromise Measures)  با تهران روبه‌رو شود. بدین منظور او درهای گفت‌وگو و مذاکره با تهران را برای مدتی محدود و موقت باز گذاشته تا با تهران از در سازش درآید. همچنان‌که بر اساس تئوری نظام جهانی والرشتاین، جهانگرایی حقوقی (Legal Universalism) یکی از ابعاد شکل گیری نظام جهانی سرمایه داری است و پس از پایان هر جنگ تلاش ها برای تدوین قواعد و هنجارهای نظم نوین آغاز می شود؛ به نظر می رسد که پس از وقایع هفتم اکتبر ۲۰۲۳ تاکنون نظم نوینی در منطقه خاورمیانه در حال شکل گیری است و عربستان می خواهد به کمک ایالات متحده در این میان به‌عنوان یک دولتی که قواعد حقوقی این نظم نوبنیاد را تعریف و تبیین می کند خود را معرفی کند.

در همین راستا می توان سفر ترامپ به عربستان سعودی در روز سه شنبه ۱۳ ماه می ۲۰۲۵ و آغاز همکاری‌های گسترده اقتصادی فی مابین ایالات متحده و مملکت سعودی و انتقادهای صریح و بی پرده ترامپ از تهران را نشان آن دانست که کاخ سفید اکنون قصد دارد با تبدیل عربستان سعودی به قطب اقتصادی دنیا در منطقه خاورمیانه به مانند سیستم برتون وودز (The Bretton Woods system) و در راستای اعمال کارزار فشار حداکثری (Maximum Pressure Campaign) بیش از پیش جمهوری اسلامی را از موقعیت نیمه پیرامون به یک نظام تابعه حاشیه تبدیل کند. به‌گونه ای که دیگر ایران قادر نباشد سرنوشت خود را در صحنه نظام سرمایه‌داری بین المللی و منطقه ای رقم بزند. بدین منظور با آغاز شراکت اقتصادی مملکت سعودی و جهان سرمایه‌داری، این کشور از موقعیت نیمه پیرامونی به موقعیت اقتصادی و سیاسی دولت های مرکز بدل خواهد شد و به‌جای آن ایران به‌عنوان بخشی از نظام تابعه و حاشیه ای حتی امکان تولید و صدور مواد خام (نفت) برای صنایع جهان نیمه پیرامون و مرکز را نیز نخواهد داشت. با این توصیفات، بر اساس سیاست فشار حداکثری آمریکا و اوج گیری اقتصاد عربستان سعودی به‌عنوان یکی از قطب های نظام جهانی سرمایه داری، تهران دیگر نه تنها هیچ نقشی در تحولات نظام جهانی نخواهد داشت؛ بلکه حتی از اثرگذاری در تحولات منطقه‌ای نیز کنار گذاشته خواهد شد.

کلید واژه ها: عباس ترابی عربستان سعودی دونالد ترامپ ایران و عربستان ایران و امریکا سیاست فشار حداکثری اعمال فشار حداکثری علیه ایران ایران و امریکا و عربستان سفر ترامپ به عربستان سفر ترامپ به خاورمیانه والرشتاین


( ۲ )

نظر شما :