فلسفه در دیپلماسی:

چرا با سلاح هسته ای مخالفم!

۰۱ اسفند ۱۴۰۳ | ۱۴:۰۰ کد : ۲۰۳۱۲۳۴ اخبار اصلی پرونده هسته ای
نویسنده خبر: علی مفتح
علی مفتح در یادداشتی برای دیپلماسی ایرانی می نویسد: این مقاله از دو جنبه‌ی مهم، متمایز از سایر نوشته‌های مشابه است. نخست، برخلاف بسیاری از مقالاتی که به این موضوع پرداخته‌اند، این نوشتار با محوریت ایران نوشته شده است. به‌رغم آنکه استدلال‌های مطرح‌شده در آن، می‌تواند به سنت‌ها و تمدن‌های دیگر نیز تعمیم یابد، اما تمرکز اصلی آن بر بستر فکری، تاریخی و فرهنگی ایران اسلامی است. دومین تمایز این مقاله، شیوه‌ی بررسی آن است. در حالی که بسیاری از مباحث مربوط به سلاح هسته‌ای از دیدگاه‌های سیاسی، امنیتی و حتی دینی تحلیل می‌شوند، این مقاله تلاش دارد که این مسئله را از نگاه فکری مورد بررسی قرار دهد.
چرا با سلاح هسته ای مخالفم!

دیپلماسی ایرانی: بحث درباره‌ی سلاح هسته‌ای را می‌توان از زوایای گوناگونی مورد بررسی قرار داد. تاکنون، آنچه در این زمینه مطرح شده است، عمدتاً بر مباحث سیاسی و گاه دینی متمرکز بوده و بر مبنای این دیدگاه‌ها، امکان دسترسی یا عدم دسترسی به این سلاح مورد قضاوت قرار گرفته است. در این چارچوب، مقاله‌ حاضر نیز بر مخالفت با دستیابی به سلاح اتمی تأکید دارد و استدلال می‌کند که فتوای مقام معظم رهبری در این زمینه، نه‌تنها تصمیمی دینی و سیاسی، بلکه امتداد سنت خردمندانه‌ ایرانی-اسلامی است؛ سنتی که در آن، ویرانی و نابودی جایی ندارد و حکمت، بنیان اصلی تصمیم‌گیری‌ها را تشکیل می‌دهد.

این مقاله از دو جنبه‌ی مهم، متمایز از سایر نوشته‌های مشابه است. نخست، برخلاف بسیاری از مقالاتی که به این موضوع پرداخته‌اند، این نوشتار با محوریت ایران نوشته شده است. به‌رغم آنکه استدلال‌های مطرح‌شده در آن، می‌تواند به سنت‌ها و تمدن‌های دیگر نیز تعمیم یابد، اما تمرکز اصلی آن بر بستر فکری، تاریخی و فرهنگی ایران اسلامی است. دومین تمایز این مقاله، شیوه‌ی بررسی آن است. در حالی که بسیاری از مباحث مربوط به سلاح هسته‌ای از دیدگاه‌های سیاسی، امنیتی و حتی دینی تحلیل می‌شوند، این مقاله تلاش دارد که این مسئله را از نگاه فکری مورد بررسی قرار دهد.

البته، هنگامی که از «نگاه فکری» سخن می‌گوییم، نباید آن را در چارچوب دوگانه‌های مدرن غربی همچون تقابل دین و سکولاریسم تفسیر کرد. بلکه باید آن را در زمینه‌ی «خردمندی» و حکمت موجود در سنت فکری ایرانی در نظر گرفت—سنتی که بر پایه‌ی عقلانیت، اخلاق و تدبیر استوار است و در آن، تصمیم‌گیری‌ها با نگاهی جامع و مسئولانه انجام می‌شود.

با این امید که مقاله حاضر بتواند دریچه‌ای تازه به روی گفت‌وگو و تبادل نظر در این زمینه بگشاید، صبر، سعه‌ صدر و حسن توجه خوانندگان فرهیخته و دیدگاه های ارزنده آن ها همواره شایسته‌ تقدیر خواهد بود.

شاید مفید خواهد بود، شاید!

در دوران مائو در چین، زمانی که پیشرفت کشاورزی برای این کشور اهمیتی حیاتی داشت، سیاستی اتخاذ شد که کشاورزان برای افزایش میزان تولید محصولاتشان، با چهار «آفت» اصلی، یعنی موش، مگس، پشه و گنجشک، مبارزه کنند. هدف از این اقدام، محافظت از محصولات کشاورزی در برابر آسیب‌های ناشی از این موجودات بود. شاید کنترل جمعیت موش، مگس و پشه، به دلیل اینکه ناقل بیماری‌های خطرناک بودند، تصمیمی منطقی و موجه به نظر می‌رسید، اما قرار گرفتن گنجشک‌ها در فهرست این آفات مسئله‌ای عجیب و دور از انتظار بود. دلیل این تصمیم آن بود که گنجشک‌ها از دانه‌های کشاورزان تغذیه می‌کردند و تصور بر این بود که نابودی آن‌ها به افزایش بازده مزارع کمک خواهد کرد.

با انتشار این فرمان، مردم سراسر چین برای از بین بردن گنجشک‌ها دست به کار شدند. آن‌ها این پرندگان را تعقیب می‌کردند، شکار می‌کردند، تخم‌هایشان را از بین می‌بردند و لانه‌هایشان را تخریب می‌کردند. این کارزار به حدی شدت گرفت که مردم، شبانه‌روز با استفاده از قابلمه، قاشق و هر وسیله‌ای که در اختیار داشتند، سروصدای زیادی ایجاد می‌کردند تا گنجشک‌ها را وحشت‌زده کنند و از نشستن و استراحت کردن بازدارند. پرندگان که به‌شدت خسته شده بودند، دیگر توان پرواز و فرار نداشتند و در نهایت، فرسوده و ناتوان، به دام کشاورزان افتاده و نابود می‌شدند.

نتیجه‌ی این اقدام، کشتار گسترده‌ی گنجشک‌ها و دیگر پرندگان بود. برآورد می‌شود که حدود صد میلیون یا حتی بیشتر از این پرندگان در جریان این کارزار از بین رفتند—رقمی عظیم و حیرت‌انگیز که در آن زمان به عنوان موفقیتی در راستای اجرای سیاست‌های کشاورزی تلقی شد. اما پس از مدتی، پیامدهای این اقدام نمایان شد و مشخص گردید که حذف گنجشک‌ها از چرخه‌ی طبیعی، تعادل زیست محیطی را به‌شدت برهم زده است.

تنها دو سال بعد، در سال ۱۹۶۰، چین با خشکسالی شدیدی مواجه شد. در این شرایط، جمعیت ملخ‌ها که پیش‌تر توسط گنجشک‌ها کنترل می‌شد، به‌شدت افزایش یافت. این حشرات بدون وجود گنجشک ها، آزادانه در مزارع تکثیر شدند و به محصولات کشاورزی هجوم بردند. در نتیجه، قحطی شدیدی به وجود آمد که اوضاع را وخیم‌تر از پیش ساخت. کمبود غذا و نابودی محصولات در اثر هجوم ملخ‌ها، گرسنگی گسترده‌ای را در سراسر کشور رقم زد.

بر اساس گزارش‌های مختلف، این فاجعه‌ی زیست‌محیطی در نهایت به یکی از بزرگ‌ترین فجایع انسانی تاریخ تبدیل شد، به‌طوری که بین ۳۶ تا ۷۸ میلیون نفر بر اثر گرسنگی و پیامدهای آن جان خود را از دست دادند. آنچه در ابتدا به‌عنوان راه‌حلی برای افزایش تولید کشاورزی در نظر گرفته شده بود، در نهایت به بحرانی عظیم ختم شد و عواقب قحطی را شدیدتر کرد.

تبلیغ حزب کمونیست چین: «همه با گنجشک ها بجنگید!»

انسان ایرانی نابودگر نیست

مشکل بشر این است که همیشه فکر می کند می تواند دشواری را از میان بردارد در صورتی که تنها کاری که انجام می دهد تغییر شکل یک دشواری به دشواری دیگر است. اما ریشه «دشواری» چیست؟ واژه «دشواری» از «دُش» به معنای «زشت، بد» گرفته شده است، همانند واژه «دشنام: نام زشت» یا «دشمن: بد نفس» دشواری نوعی مفهوم زشتی را می رساند. طبیعت بشر که زیبایی پسند است و از «دُش» و «دُژ» همواره دوری می جسته می خواهد قصد طبیعی خود برای رسیدن به زیبایی را با رویارویی با این دُش یا زشتی یا بدی بیان می کند. بشر دُش خواه نیست، بلکه با دُش مقابله می کند.

برخلاف تفکر غربی که در آن «دُش» توسط انسان غربی به‌عنوان تجسم بدی در برابر نیکی مطلق خویش تلقی شده و همواره در پی نابودی آن بوده است، در اندیشه ایرانی، زشتی با ادغام در زیبایی، ابعاد تازه‌ای می‌یافته و در نهایت با جذب شدن در آن، خود نیز زیبا می‌شده است. ایرانیان نه به دنبال نابودی «دُش»، بلکه در پی تحول و تکامل آن به زیبایی بوده‌اند.

این ویژگی را می‌توان در ابعاد گوناگون اندیشه ایرانی مشاهده کرد؛ از جهان‌بینی آن که عصاره‌ای از فلسفه شرق و غرب است، اما هویتی مستقل دارد، تا رویکرد اسلامی آن که در تشیع – که حتی در معنای لغوی خود به توافق و هماهنگی اشاره دارد – متبلور شده است. همچنین در شیوه حکومت‌داری ایرانیان نیز این نگرش قابل مشاهده است؛ جایی که با ادغام سرزمین‌های جدید، نه‌تنها فرهنگ و سبک زندگی آن‌ها از بین نمی‌رفت، بلکه مسیر دستیابی مردمان آن به مناصب حکومتی نیز هموار می‌شد. حتی در دوران معاصر نیز می توان برخی از تلاش ها برای ادامه رویه کهن ایرانیان در حکومت را مشاهده کرد، جایی که جمهوری با اسلام ترکیب شده و «جمهوری اسلامی» شکل گرفت که در آن حاکمیت به حکمت پیوند خورد و «ولایت فقیه» به‌عنوان جلوه‌ای از این نگرش ایجاد شد.

ریشه این اندیشه را می‌توان در نگاه کل‌نگر و جهان‌بینی جامع ایرانیان جست‌وجو کرد، نگاهی که در مفهوم «بوستان» یا «پردیس» نیز متجلی شده است؛ فضایی که نقش مرکزی در فرهنگ ایرانی داشته و در آن «آب» – سرچشمه حیات – به «بیابان» یا همان «بی‌آبان» هدایت می‌شده است. در واقع، آب که نماد نور و روشنایی بوده، به سرزمینی خشک و بی‌حیات برده می‌شده تا انسان، در نقش باغبان، نقطه اتصال آسمان و زمین و در نهایت، «خلیفه‌الله» باشد—همان مقامی که نخستین انسان و اولین پیامبر اسلام، آدم (ع)، تجسم آن بود.

واژه «پردیس» که بعدها در عربی به «فردوس» تبدیل شد، بازتابی از مفهوم «قدس» است؛ یعنی فضایی پاک و منزه از هرگونه خطا، نقص و زشتی. درون این باغ سرسبز، زندگی و هستی به کمال می‌رسید و زیبایی آن، انسان‌ها را به خود جذب می‌کرد. در مقابل، بیرون از این فضای سرسبز، «بیابان» قرار داشت—نماد خشکی، بی‌حاصلی و در نتیجه، نیستی. بیابان در این جهان‌بینی، دشمن پردیس تلقی می‌شد، اما نه به عنوان چیزی که باید نابود شود، بلکه به عنوان فضایی که باید به آن حیات و زیبایی بخشید.

در این میان، نقش انسان ایرانی به‌عنوان «آدم»، «خلیفه‌الله» و پل ارتباطی میان نور و تاریکی، هستی و نیستی، و پردیس و بیابان بسیار حائز اهمیت بوده است. هدف او نه نابودی یکی به نفع دیگری، بلکه هدایت و پیوند این دو بوده است؛ به همین دلیل، او با هدایت «آب» که نماد زندگی و نور است، به سمت بیابان که نماد نیستی و تاریکی است، نقش خود را در شکل دادن «کاریز هستی» ایفا می‌کرد.

بیابان، که نماد بی‌هستی (اگر چنین اصطلاحی را بتوان به‌کار برد) یا نا-بودی (نفی کننده بودن) بوده است، در ذات خود وجودی مستقل نداشته، و از این رو، ایرانیان به دنبال نابودی آن نبوده‌اند. چراکه در صورت پذیرش دوگانگی مطلق هستی و نیستی، جهان‌بینی یکتاپرستانه‌شان به چالش کشیده می‌شد. در این نگاه، اهریمن تجسم نابودی و «نا-بودی» است که در برابر امشاسپندان—هفت تجلی اهورامزدا—یا در برابر خود اهورامزدا، «هستی‌بخش بزرگ دانا»، قرار می‌گیرد. به همین ترتیب، در اندیشه اسلامی نیز ابلیس را الله تبارک و تعالی می‌آفریند، اما شیطان، ساخته پروردگار نیست، بلکه زاییده انتخاب و انحراف از مسیر نور است.

این نبرد میان هستی و نیستی، سرنوشت انسان را رقم می‌زند: اینکه در مسیر یاری‌دهنده «خرد جاویدان» و حزب‌الله باشد یا در خدمت اهریمن نابودگر و حزب‌الشیطان. نقش انسان ایرانی در این میان، اتصال «خرد جاویدان» (الحکیم) به جهان و تجلی آن در گیتی یا «هستی» است. همان‌طور که پردیس، ذاتاً آباد و زیباست اما گاه با نازیبایی‌هایی در ظاهر آمیخته می‌شود، انسان نیز در مسیر تکامل خود، با چالش‌های گوناگون روبه‌روست.

این اندیشه کهن را می‌توان در سنت‌های اصیل دیگر تمدن‌ها نیز مشاهده کرد، از جمله در فلسفه یونانی، جایی که واژه κόσμος (کوزموس) به معنای «گیتی» و در عین حال «نظم»، «هماهنگی» و «آراستگی» است—همان مفهومی که امروزه در اصطلاح «نظام هستی» به کار می‌بریم. جالب آنکه واژه cosmetics (لوازم آرایشی) نیز از همین ریشه گرفته شده و در اصل به معنای نظم‌بخشیدن و آراستن چهره است، بازتابی از همان پیوند میان زیبایی، هماهنگی و نظم کیهانی.

باغ شازده ماهان کرمان - به خوبی می توان تجسم زندگی با مرکزیت آب در این پردیس را مشاهده کرد

در این میان، مسئولیت انسان ایرانی همان خلیفه الله شدن بودن تا با «حکومت»، یعنی توسل به خرد جاویدان یا الحکیم در عالم سفلی و در «نظام هستی» ایفا نقش کند و آن را به شکل تجسمی از عالم علیا درآورد و این نقش در تلاش برای ساخت پردیس زمینی به‌عنوان بازتابی از پردیس آسمانی متجلی می‌شد؛ نمونه‌ای که می‌توان آن را در معماری مساجد ایرانی و عبادتگاه‌های کهن دیگر تمدن‌ها مشاهده کرد، تا بدین ترتیب با نوعی همکاری الهی وسیله ای برای رسیدن هستی به نا-بودی شود نه آنکه نابودی را از میان ببرد؛ چراکه اولاً، نابودی در ذات خود هستی ندارد که بتوان آن را محو کرد، و ثانیاً، نابود کردن برخاسته از خرد نیست و از سرچشمه هستی نمی‌آید (چنان‌که در اسماالحسنی نیز نامی از خداوند متعال به‌عنوان «نابودگر» یا «نا-بودگر» وجود ندارد). 

بنابراین، مسئولیت انسان، ایفای نقش به‌عنوان «کاریز هستی» بود، تا با اتصال هستی به نا-بودی، رسالت خالق‌گونه خویش را محقق سازد و پردیس زمینی را، هم به یاد پردیس آسمانی و هم در راستای نقش خود به‌عنوان خلیفه‌الله، بنا نهد.

همین «حکومت» خلیفه‌الله – یا «حاکم» در جهان – که متصل به «حکمت» و خرد جاویدان بود، باعث شد انسان منشأ قدرت خود را الهی بداند و آن را از «زور» متمایز کند. قدرتی که صرفاً بر زور استوار باشد، ماهیتی غیرانسانی دارد و با حیوان مشترک است؛ در نتیجه، فاقد معنا و صرفاً مادی است. انسان، که والاترین نمونه آن پیامبر اکرم (ص) به عنوان انسان کامل و پیامبر/ پیغام بر یا حوض جاری کوثر است و آینه النور یا تجلی دریا بی کران رحمت پروردگار متعال است به وضوح قابل مشاهده است. در این مسیر، او دشمن را در خود جذب می‌کند و آن را از نادانی اهریمنی – که همان فقدان دسترسی به آبِ حیات‌بخش و روشنگر است – نجات می‌دهد تا با این کار تشنگی او به هستی زیبابخش را سیراب و خشکی او را به نرمی زندگانی مزین کند. بدین ترتیب، او نه‌تنها راه نجات خود، بلکه مسیر رهایی برادران و خواهران خود – یعنی بنی‌آدم، که اعضای پیکره‌ی آفرینش‌اند و روح هستی‌بخش در سراسر وجودشان جاری است – را هموار می‌سازد.

نقش انسان ایرانی به عنوان کاریز اتصال و رود واصل میان دریا بی کران و بیابان خشک تنها جنبه بیرونی نداشت و تنها برای خود نبود. این نقش به زیبایی در مفهوم جهاد اکبر و جهاد اصغر در اسلام تکامل یافت تا بدین ترتیب بشر بداند که با جهد برای رساندن آب به بیابان اول خود به آب دست پیدا می کند و بدین ترتیب برای تشنگی خود چاره ای به دست می آورد. سپس این کاریز به نزدیکان و اطرافیان او آب می رساند و بدین ترتیب حیات بخش آن ها می شود و در آخر اینکه به بیابان وصل می شود تا بنی آدم را سیراب کند. در همه سنت های اصیل، از جمله در سنت ایرانی، اسلامی، کنفوسیوس و غیره این پیوستگی و درهم تنیدگی میان خود و دیگری به عنوان شاخه های یک درخت مشهود است.

بشر مدرن در «خود»مختاری گم شده است

اما بشر مدرن با برهم زدن این نظام هماهنگ، سرچشمه رود یا کاریز خود را قطع کرد و در فریب سراب خودمختاری (autonomy)، نه‌تنها خود و نزدیکانش، بلکه حتی دشمن زشت – یعنی همان بیابان تشنه آب هستی‌بخش – را نیز فراموش کرد. این گسست چنان پیش رفت که گرد و غبار خفه‌کننده همان بیابان، پردیس انسان مدرن را در برگرفت و او را دچار رنج و خسران ساخت.

این گمراهی از آنجا آغاز شد که انسان، به‌جای اتصال آبِ روشنایی‌بخش به دشمن زشت، در پی نابودی آنچه رفت که خود «نا-بود» بود؛ او می‌خواست نابودی را نابود کند، غافل از آنکه نابودی را نمی‌توان از میان برد، زیرا در ذات خود هستی ندارد. هیچ‌گاه در سیره پیامبر رحمت (ص) اثری از نابودگری – حتی نسبت به دشمن – دیده نمی‌شود. قرآن کریم و دین اسلام نیز نابودگر سنت‌های پیشین نبودند، بلکه آن‌ها را تکمیل کردند. هنگامی که خداوند، پیامبر اکرم (ص) را «رحمت للعالمین» می‌نامد، نشان می‌دهد که رحمت او جهانی و فراگیر است، نه محدود به قومی خاص یا گروهی برگزیده.

رحمت، که یکی از تجلیات الهی (المصوّر) و هم‌ریشه با «رَحِم» – یعنی سرچشمه حیات و زهدان مادر – است، همواره آفریننده‌ی زیبایی است. همان‌گونه که در رحم، جنین خام و نازیبا توسط مصوّری ماهر به کودکی زیبا، معصوم و بهشتی بدل می‌شود، تنها از طریق رحمت می‌توان زیبایی را آفرید. این همان خرد اصیل ایرانی است که «مِهر» – یعنی روشنایی، دانایی و زیبایی – را با «مِهر» – یعنی رحمت و مهربانی – یکی می‌داند. چرا که تنها با رحمت جهان‌شمول است که می‌توان از نظام هستی، یا همان کوزموس هماهنگ سخن گفت، و تنها با پذیرش مسئولیتِ «کاریز بودن» است که انسان می‌تواند مسیر خویش را به‌عنوان موجودی انسان‌ساز و هستی‌بخش بیابد.

آنجا که بشر سرچشمه هستی را نادیده گرفت و در سراب خود تشنه ماند، با نیروی نا-بودگرِ اهریمنی همراه شد؛ نیرویی که وجود او را فرا گرفت و چنین القا کرد که از دیگران برتر است، تا جایی که تنها به خود اندیشید. نیرویی که نیروی او را برای آب حیات و نور زیبایی بخش به بیابان گرفت و با دلسردی وی را به فکر خود معطوف کرد تا جایی که گرد و غبار بیابان کم کم تمام پردیس را فراگرفت. این همان استکبار شیطانی بود که از خودبرتربینی به طغیان و تجاوز از حد انجامید و در نهایت، عدالت را از میان برد. چه زیبا مولا متقیان، حضرت علی (ع)، عدالت را چنین تعریف می‌کنند: «عدل، امور را به جای خود می‌نهد»؛ و این همان حفظ و پاسداری از نظام آفرینش است که به خلیفه‌الله سپرده شده است. چنانکه امیرالمؤمنین (ع) می‌فرمایند: «عدالت، شالوده‌ای است که جهان بر آن استوار است».

در حقیقت، با از میان رفتن عدالت، نظم جهان فرو می‌ریزد و زیبایی آن به تباهی می‌گراید. طغیان، همان خروج از تعادل و تجاوز از حد است، و عدالت، همان نیرویی است که قوام هستی را نگاه می‌دارد. بدون عدالت، نظام هستی مختل می‌شود، هماهنگی آن از بین می‌رود و سرانجام، جهان به طاغوت و بی‌نظمی دچار می‌شود.

آنچه از هیروشیما باقی (ن)ماند - هیروشیما بعد از حمله اتمی ایالات متحده

دو دیدگاه در برابر یکدیگر قرار گرفته‌اند: یکی دیدگاه مدرن غربی که برای نا-بودی تلاش می‌کند، و دیگری دیدگاه اسلامی-ایرانی که به دنبال وصل مهر روشنایی‌بخش و جذب زشتی در زیبایی است. یکی مبتنی بر راسیونالیسم خودمحور که منافع خویش را جدا از دیگران می‌بیند، و دیگری نگاهی خرد محور و کل‌نگر که منافع خود را در تعامل با دیگری جست‌وجو می‌کند.

چند سوال و چندی درنگ

در این میان، کسانی که از ساخت بمب اتم حمایت می‌کنند، باید به این پرسش پاسخ دهند که چگونه می‌توانند از نظر فکری و اسلامی، چشم بر «مقام کاریز» یعنی نقش وصل‌کنندگی نور به تاریکی ببندند و در عوض، خود را در جایگاه دریای بیکران هستی‌بخش قرار دهند؟ این مسئله به معنای تعریف جایگاهی جدید در پسِ تفکر جمهوری اسلامی و حتی تمدن ایرانی-اسلامی خواهد بود؛ چنانکه باید پرسید: آیا در صورت دستیابی به سلاحی که قادر به نابودی نسل بشر است، اساساً می‌توان همچنان از اسلام سخن گفت؟
دستیابی و استفاده از بمب اتم دارای چنان ابعاد وسیعی است که تمامی تمدن ایرانی-اسلامی را تحت تاثیر قرار خواهد داد تا جایی که می توان از تغییر جهت تمدنی صحبت به میان آورد. تنها دکترین دفاعی نیست که تغییر خواهد کرد. گفتمان اخلاقی و گفتمان تمدنی از جمله تعریف ما از انسان، سیاست، حاکم، عدالت و هستی تحت تاثیر قرار خواهد گرفت. برای مثال، انسان که به عنوان حاکم شناخته می شد تبدیل به هستی بخش خواهد شد. عدل که در آن قرار دادن هر چیزی بر سر جای خود است تحت تاثیر قرار خواهد گرفت و صحبت از «تجاوز از حد» از سوی حاکم جامعه ایرانی-اسلامی تحت تاثیر قرار خواهد گرفت. تعریف از بشریت و نگاه به آن یه عنوان یک کل (بنی آدم اعضای یک پیکرند) تحت تاثیر قرار خواهد گرفت. این ها و بسیاری از موضوعات دیگر نیاز به بازتعریفی چنان عمیق خواهند داشت تا جایی که گفتمان جمهوری اسلامی ایران و حتی تمدن ایرانی-اسلامی را چنان تحت تاثیر قرار خواهند داد که شاید به سختی قابل تمایز از گذشته باشد. البته باید توجه داشت که این تغییرات در یک روز اتفاق نخواهند افتاد و پیامدهای آن می تواند خود را در چندین نسل نشان دهد. 

سؤال دیگر این است که چه تضمینی وجود دارد که بمب اتم و نابودی دشمن، خود موجب نابودی ابعاد دیگری از تمدن و حتی هستی ما به شیوه‌ای متفاوت نشود؟ نباید فراموش کرد که «دشمن» شر مطلق نیست و همان‌طور که گفته شد، اساساً صحبت از شر مطلق نادرست و بی‌اساس است، چرا که شر وجودی مستقل ندارد. بنابراین، می‌توان گفت آنچه ما به‌عنوان دشمن می‌شناسیم، در واقع نوعی شر نسبی یا روشنایی‌ بسیار کم‌سو است که تا حدی آن را تاریکی می‌دانیم. برای مثال، یکی از وجوه مثبت وجود دشمن این است که می‌تواند به شکوفایی ما بینجامد، و این نگاه در اسلام نیز مورد تأیید است. در این دیدگاه، تاریکی و سختی خاک، اگر دانه‌ای از گل زیبایی در آن کاشته شود و با تلاش باغبان و مهر الهی همراه گردد، می‌تواند به شکوفایی برسد. حال، چه تضمینی وجود دارد که دستیابی به بمب اتم مانع از این شکوفایی نشده و در عین حال باعث ایجاد مشکلاتی جدی و حتی مهلک نشود؟ برای مثال، می‌توان وضعیتی را تصور کرد که در آن ایران برای مقابله با دشمن خود صرفاً به بمب اتم متکی شده و به همین دلیل، هیچ تلاشی برای ایجاد اتحاد، همکاری و تقویت جبهه مقاومت نمی‌کند. همچنین، ممکن است با اتکا به قدرت بازدارندگی بمب اتم، از همکاری با همسایگان خود غافل شده یا در ارتباط با آن‌ها رویکردی غیرمنطقی در پیش بگیرد. چه احتمالی وجود دارد که داشتن بمب اتم باعث نادیده گرفتن تلاش برای شکوفایی فرهنگی، فکری، نظامی و اقتصادی نشود؟ شاید دقیقاً این عدم تکیه بر بمب اتم است که ما را به سوی تقویت توانایی‌ها و ظرفیت‌های مختلف سوق داده و همچون چراغی، مسیر توسعه و پیشرفت در دیگر ابعاد زندگی را نمایان می‌کند.

سؤال سوم این است که بمب، به‌ویژه بمب اتم، اساساً برای استفاده ساخته می‌شود. اما چه توجیهی برای نابودی کامل یک دشمن وجود دارد؟ چگونه می‌توان پذیرفت که تمامی جمعیت یک سرزمین مستحق مرگ است؟ چگونه می‌توان فرصت ندامت و بازگشت را از آن‌ها گرفت، در حالی که هر ساله داستان حر بن یزید ریاحی را یادآوری می‌کنیم—کسی که در واپسین لحظات مسیر خود را تغییر داد و به صفوف حق‌طلبان پیوست؟ این پرسش از آن جهت حائز اهمیت است که در تمامی تمدن‌های بشری، مرگ نه یک هدف، بلکه امری عَرَضی و گذرا تلقی شده است. قرآن کریم نیز با تعبیر «ذائقه الموت» بر این نکته تأکید می فرماید که انسان مرگ را می‌چشد، نه اینکه آن را به‌عنوان یک اصل در نظر بگیرد. بنابراین، مرگ نمی‌تواند ذاتاً هدف باشد، اما تفکری که به دنبال ساخت و استفاده از بمب اتم است، مرگ را به‌عنوان هدفی مستقل می‌پندارد و آن را وسیله‌ای برای حل مسائل خود قرار می‌دهد. چگونه می‌توان از منظر اندیشه اسلامی و تفکر ایرانی-اسلامی، مرگ دسته‌جمعی یک گروه را توجیه کرد؟ چگونه می‌توان پذیرفت که نابودی تمام‌عیار یک جامعه، خود به‌عنوان یک هدف مشروع شناخته شود؟

اما در نهایت، چه توجیه و توضیحی برای تغییر بنیادین در جهان‌بینی ایرانی-اسلامی وجود دارد؟ چرا اندیشه ای که همواره در پی گسترش پردیس حیات بوده، باید به سوی بیابانِ نیستی سوق پیدا کند؟ این در حالی است که یکی از دلایل حساسیت مقام معظم رهبری به دقت نقطه‌زنی موشک‌ها، به حداقل رساندن تلفات انسانی است—که نشان می‌دهد در نگاه ایشان، مرگ امری تصادفی است، نه هدفی که باید به دنبال آن بود. از همین رو، هر فردی که از جهان‌بینی اسلام‌محور و دیدگاه ایران‌دوستانه پیروی کند، بی‌تردید با فتوای حکیمانه‌ی رهبر انقلاب در خصوص ممنوعیت تولید و استفاده از بمب اتم موافق خواهد بود.

علی مفتح

نویسنده خبر

دانش آموخته فلسفه و مطالعات اروپایی از بلژیک

اطلاعات بیشتر

کلید واژه ها: هستی نظام هستی هستی بخش هستی نیستی انسان نقش انسان انسان ایرانی ایرانی تمدن ایرانی نقش انسان ایرانی بمب اتم برنامه هسته ای ایران ایران و امریکا توانایی هسته ای علی مفتح


( ۹ )

نظر شما :

ایرانی ۰۱ اسفند ۱۴۰۳ | ۱۴:۵۹
ن والقلم و مایسطرون تشکر فراوان از فیلسوف و سیاستمدار و اندیشمند جوان جناب آقای علی مفتح بسیار بهره بردیم بسیار تحلیل زیبایی بود و خیلی استفاده کردیم سپاس سپاس سپاس
خسرو ۰۲ اسفند ۱۴۰۳ | ۱۴:۰۳
نوشته جالبی بود از علی مفتح تشکر می کنم ضمن اینکه بکارگیری سلاح هسته‌ای و کشتار جمعی صحیح نیست و لیکن تولید ویا ایجاد ظرفیت تولید سلاح هسته ای برای بازدارندگی موضوع دیگری است