فوریت یک جهش دیپلماتیک برای فرانسه

جنگ کوتاه ترین راه برای رسیدن به صلح نیست

۰۹ تیر ۱۴۰۳ | ۱۴:۰۰ کد : ۲۰۲۶۸۴۹ اخبار اصلی اروپا
دومینیک دو ویلپن در یادداشتی می نویسد: جنگ سراسری، توانائی نابود کردن بالقوه نامحدودی را داراست. خطر درگیری هسته ای که هرگز صفر نیست، اختلال در مسیرهای تجاری که موجب کمبود و تورم می شود، تهدید گسترش جنگ به فضا، همه اینها را باید به کسانی یادآوری کرد که با سبک سری فکر می کنند جنگ کوتاه ترین راه برای رسیدن به صلح است. این جنگ تنها به صلح در گورستان ها منجر می شود.
جنگ کوتاه ترین راه برای رسیدن به صلح نیست

نویسنده: دومینیک دو ویلپن، نخست وزیر و وزیر امور خارجه اسبق فرانسه

دیپلماسی ایرانی: پکس امریکانا یا «صلح نسبی در نیمکره غربی» پایان می یابد و جهان به سوی بی نظمی و آشفتگی رهسپار است. ایالات متحده و متحدانش طی سه دهه، با تسلط کامل بر صحنه بین المللی، به این باور رسیده بودند که می توانند جهان را مطابق با تصویر خویش شکل دهند و با تکیه بر قدرت نظامی بی رقیب خود و به عنوان تنها مرجع حقوق بین الملل، با تحمیل قوانین، اعمال نفوذ یا با استفاده مکرر از زور به این هدف دست یابند. غرق در چنین پنداری، تمام وعده هایشان به فراموشی سپرده شد و بحران های عمیق جهانی ای ایجاد کرد که همه ما در حال پرداخت عوارض آن هستیم.

امروز زمان نگاه به گذشته نیست بلکه باید با درس گرفتن از اشتباهات به دنیای آینده ای فکر کرد که اسیر ساز و کار های جهنمی و لغزش به سوی جنگ جهانی است که سه فرآیند موازی تدارک دهنده آنند.

در درجه اول، تکه تکه شدن جهان. این امر عمدتاً نتیجه بی نظمی و آشفتگی بی سابقه ای در قدرت است. اجماع سال ۱۹۴۵ ، نظمی بین‌المللی را پایه‌گذاری کرد که می بایست در خدمت حل صلح‌آمیز بحران‌ها باشد. به دنبال آن با آغاز جنگ سرد، «تشنج زدائی» ادامه یافت و سپس آمریکای فوق‌العاده قدرتمند خود را همچون «ژاندارم جهان» تحمیل کرد. از یک سو، قدرت‌های غربی قوانینی را زیر پاگذاشتند که خود ضامن آن بودند و خارج از چارچوب حقوق بین‌الملل، در کوسوو در سال ۱۹۹۹ و عراق در سال ۲۰۰۳ دخالت نظامی کردند و سپس در لیبی در سال ۲۰۱۱ بدون توجه به عوارض آن، و در منطقه ساحل در سال ۲۰۱۳ بدون چشم انداز سیاسی، وارد عمل شدند. ریزش حقوق بین الملل از سوی دیگر، حاصل به صحنه آمدن قدرت هایی مانند روسیه یا چین است که از نظم سال ۱۹۴۵ که فضای زیادی برای آنها باقی نمی گذاشت، ناراضی بودند و دست یازی عریان به تهدید و زور برایشان توجیه پذیر شده بود.

با بروز فاجعه جنگ‌های داخلی پس از «بهار عربی» سال ۲۰۱۱، در لیبی، سوریه و یمن، این چندپارگی در عین حال با بحران‌هائی تسریع شد که جهان را انفجاری‌تر از همیشه کرد. تمام درگیری‌های خفته در زیر خاکستر دهه ۱۹۹۰، دوباره شعله ور شدند: جنگ‌ اوکراین که از ۲۰۱۴ آغاز و از ۲۰۲۲ تشدید شد، دو جنگ‌ قره باغ علیا بین آذربایجان و ارمنستان در سال‌های ۲۰۲۰ و ۲۰۲۳ و یا جنگ‌ جدید غزه در سال ۲۰۲۳. همه جا بازیگران فرصت طلب، گروه‌های تروریستی، شخصیت های قوی، جنبش‌های قومی-ناسیونالیستی، مهره های خود را در صحنه شطرنج جهانی بی نظم شده پیش بردند.

و بالاخره، این چندپارگی از قطبی شدن نظام بین‌المللی تغذیه می کند که با افزایش تحریم‌ها تشدید شده است. رقابت بین چین و ایالات متحده کشورها را گام به گام مجبور به انتخاب یکی از دو اردوگاه می کند. ما پس از جنگ سرد آموخته ایم که تا چه اندازه دوقطبی‌سازی با عوارضی سنگین همراه است: مسابقه تسلیحاتی، خطر تشدید درگیری‌ها، جنگ های نیابتی در حوزه های نفوذ. اما دوباره این دوقطبی سازی و این بار در سطحی بی سابقه شکل گرفته است. توازن قوا در درازمدت علی رغم مشکل پیر شدن جمعیت چین و کند شدن رشد اقتصادی پکن، مطلقا به نفع واشنگتن نیست. از لحاظ سیاسی نیز امریکا اعتبار خود را با غیر قابل اعتماد شدن و رفتار مطالبه گر و گاه امپریالیستی اش از دست داده است. اگر واشنگتن منزوی به نظر می رسد از آن روست که «حمایت» همیشه با وسوسه «دست نشانده کردن» متحدان و گاه چپاول آنها همراه است. آمریکا برای مدت طولانی مزیت نسبی خود را با تکیه بر بازوی نظامی فوق‌العاده قدرتمندش حفظ خواهد کرد، نیروی نظامی ای که در سراسر جهان مستقر شده و مجهز به کامل ترین زرادخانه عصر ماست و در عین حال تجربه یک قرن جنگ را دارد که نظامیان چینی فاقد آنند و هیچ تجربه مستقیمی در آن ندارند. وزن اصلی جنگ ها بر دوش متحدان آسیایی - ژاپن، کره جنوبی و تایوان – و به طور غیرمستقیم اروپا، گذاشته شده، چرا که قطبی شدن باعث تسهیل روابط امریکا و اروپا از یک سو و مکمل شدن استراتژیک چین و روسیه از سوی دیگر شده است.

منطق «همه چیز یا هیچ»

فرآیند دوم یک منطق تقابل همه جانبه را ایجاد کرده است. اوضاع در اوکراین و غزه نشانه سطوح جدیدی از اوج گیری جنگ است. شباهت‌ها یادآور جنگ سنگرها (طی جنگ اول جهانی) و یا بمباران درسدن (در جنگ دوم جهانی) است. اما عمیق تر از آن، نمایانگر نوع جدیدی از تعارض است که منطق «همه چیز یا هیچ» برآن مسلط است و هرگونه مصالحه ای را معادل یک سازش ننگ بار می انگارد که می تواند تکرار توافقنامه مونیخ باشد.

برای دو طرف درگیری این نه جنگی بر سر یک سرزمین بلکه بر سر موجودیت شان است. اوکراینی‌ها در تجاوز روسیه تمایل آشکاری برای از بین بردن ملت، فرهنگ و زبان خود را می بینند. اما در روسیه نیز این جنگی برای دفاع از موجودیت و حقوق خود به عنوان یک ملت تلقی می شود، ملتی که توسط غربی که درست پشت دروازه های آن مستقر شده، مورد تهدید است. در اسرائیل، ۷ اکتبر این احساس را تقویت کرد که موجودیت کشور آسیب پذیر است و وعده اساسی دولت اسرائیل برای اهدای یک زندگی شاد و در امنیت برای یهودی های همه جهان را زیر سوال برد. دامنه و وحشت ایجاد شده از حمله به خاک اسرائیل و شکست اطلاعاتی و نظامی تل آویو، یک شک و یک ترس پایدار را مستقر کرده است. در غزه، شدت بمباران‌های بی وقفه، سطح ویرانی‌ها، نابودی تمامی زیرساخت‌های فرهنگی، بهداشتی، آموزشی، این احساس را تقویت کرده که هدف نهائی نابود کردن هویت جمعی و موجودیت کامل فلسطینی هاست.

در مجموع، به نظر می رسد این جنگ ها همچنین با یادآوری خاطراتی که در کوله پشتی تاریخ انباشته شده، همه ارواح گذشته را مجددا به صحنه بازگردانده اند. در روسیه، با تکیه بر خاطره «جنگ بزرگ میهنی» (۱۹۴۱-۱۹۴۵)، از نازی زدائی اوکراین صحبت می شود؛ در اوکراین، با یادآوری قحطی بزرگ هولودومور (۱۹۳۲-۱۹۳۳) خواست استالین زدایی روسیه مطرح می شود. در اسرائیل، ۷ اکتبر خاطره «شوا» را برانگیخته، و برخی فتح غزه و نابودی حماس را «نازی زدایی» ای معرفی می کنند که به بمباران، اشغال نظامی و باز تربیت اهالی غزه در آینده مشروعیت می بخشد. برای فلسطینی ها، این جنگ خاطره نکبه، فاجعه سال ۱۹۴۸، را زنده و این باور را تقویت می کند که استراتژی اسرائیل راندن فلسطینی ها به سمت مصر یا جای دیگری است.

اشتباه نکنیم، این اوج گیری ذات پنداری هویتی در دیگری که طی جنگ‌ها اوج می گیرد نزد ما نیز وجود دارد. وقتی همه دچار وحشت می شوند، «منطق دشمن»ی که کارل اشمیت آنرا تحلیل کرد مسلط می شود و در ترس هر کس از دشمنی که گویا قصد نابودی وی را دارد، متبلور می شود. بدین ترتیب با تقلیل دیگری به یک کاریکاتور، از او شیطانی با نیات پنهانی و جهنمی می سازیم. و به طرز تراژیکی ایمان این دشمن به نابود کردندمان را تأیید می کنیم و خود فقط رویای نابودی او را می پرورانیم. این پدیده در داخل جوامع ما، در مکانیسم جنگ داخلی ای دیده می شود که نطفه‌های آن اینجا و آنجا، و اول از همه در انتخابات هیستریک ریاست‌جمهوری آمریکا ظاهر می شود، و در خارج از جوامع ما در منطق جنگ همه جانبه ای که تسلط می یابد.

فرآیند سوم، جهانی شدن جنگ است که به سوی یک نقطه شکل گیری نهائی میل می کند: «جنگی همه جانبه و سراسری»، بی محدودیت که با جهانی شدن چند برابر می شود.

جنگ سراسری محدودیتی در سرایت و شیوع ندارد. در گذشته، موانع مکانی، کندی ارتباطات، محدودیت‌های مبادلات، مهار طبیعی ای برای درگیری‌ها ایجاد می‌کرد. امروز، برعکس، جنگ بشریتی کاملاً وابسته و به هم پیوسته را تحت تأثیر قرار می دهد که تاثیر شوک های اقتصادی، احساسات سیاسی و بسیج جنگی بر آن ، تقریباً آنی هستند. بدین ترتیب، جهان ما بیش از هر سیستم بین‌المللی ای در گذشته با کوچک‌ترین لغزش و کم ترین تحریکی قابل اشتعال‌ می‌شود.
البته جنگ سراسری در هر نقطه، دریا، زمین و هوا رخنه می‌کند، اما در فضا و فضای مجازی نیز در حال شکل‌گیری است و در هر دو مورد، پیامدهای بی‌سابقه‌ای بر زندگی روزمره «پشت جبهه» دارد: اختلال در سلامت، جنگ ترکیبی اطلاعاتی و بی ثباتی سیاسی، تبدیل درگیری های بین المللی به نبردهای مدنی و هویتی.

جنگ سراسری، توانائی نابود کردن بالقوه نامحدودی را داراست. خطر درگیری هسته ای که هرگز صفر نیست، اختلال در مسیرهای تجاری که موجب کمبود و تورم می شود، تهدید گسترش جنگ به فضا، همه اینها را باید به کسانی یادآوری کرد که با سبک سری فکر می کنند جنگ کوتاه ترین راه برای رسیدن به صلح است. این جنگ تنها به صلح در گورستان ها منجر می شود.

جنگ سراسری در عین حال یک جنگ انتحاری علیه کره خاکی نیز هست که ما را از اهداف کربن زدایی منحرف می کند و بسیج انرژی هایی را بازهم دشوار تر می کند که برای نجات آن لازم است. اما از آن هم جدی تر، ما را وارد یک رویکرد رقابتی می کند، که در آن کربن زدایی به متغیری در رویارویی بلوک ها و نیازی اساسی برای اقتصاد جنگ تبدیل می شود. چه کسی با صرفه جویی در سوخت موافقت خواهد کرد، اگر خطر کاهش قیمت انرژی برای رقیب را به دنبال داشته باشد؟ این محاسبات پوسیده و تنگ نظرانه ما را به سمت تسریع گرمایش جهانی سوق می دهد.

به مدت شصت سال، جمهوری پنجم توانست پس از شکست سال ۱۹۴۰ و ناکامی در جنگ های استعماری و ماجرای سوئز که آن را منزوی و در معرض انتقاد هر دو بلوک قرار داده بود، به صحنه جهانی بازگردد. ژنرال دوگل اثری ماندگار از خود بر جا گذاشت که اعتبار فرانسه را با تکیه بر چهار ستون استوار کرد: نقش ضامن و پیشگام نظم چندجانبه ای که آن را با پویایی عضویت غیرمنتظره اش در زمره فاتحان نظم ۱۹۴۵ توجیه می کرد؛ نقش شاغول و قدرتی متعادل در رویارویی بلوک ها، که نه همسو و نه بی تفاوت بود؛ نقش یک قدرت مستقل، مجهز به سلاح هسته ای، که با تمام کشورهای جهان در سطحی برابر گفت وگو می کرد؛ و در نهایت، نقش هر چند محتاطانه ایجاد اروپای سیاسی ای متحد که به نام غلبه بر منازعات ملی بر نزدیکی دائمی تکیه می کرد.
فرانسه سیاستی نامنظم و بی ثبات را دنبال می کند و اغلب به نظر می رسد که در حال تلوتلو خوردن از یک سو به سوی دیگر است. در مواجهه با ایالات متحده، بین «رفاقت صمیمانه» با آقای دونالد ترامپ و بی اعتمادی نسبت به سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) که آن را در وضعیت «مرگ مغزی» اعلام می کند، در نوسان است. در مواجهه با آلمان، از سخنرانی سال ۲۰۱۷، که تائید و پیروی مخلصانه صدراعظم آنگلا مرکل بود، به یک تقابل تلخ از زمان سخنرانی براتیسلاوا (۲۰۲۳) بر سر تمام پرونده های فنی می جهد و در وسوسه اتحادی معکوس با اروپای شرقی در برابر قدرت آلمان در اروپا فرو می غلطد. در مورد بحران اوکراین، یک روز از اینکه نباید روسیه را «تحقیر» کرد، حرف می زند و روز دیگر از حمایت «بی حد و مرز»، از جمله با اعزام «نیروهای زمینی» دفاع می کند. در مورد جنگ غزه، یک روز پیشنهاد ایجاد ائتلاف بین المللی علیه حماس را به اسرائیل می دهد، و روز دیگر درخواست آتش بس می کند. همه حداقل یک بار در لحظه خاصی با این سیاست خارجی جدید فرانسه موافق بوده اند، اما هیچ کس در دراز مدت آن را تائید نکرده است.
سیاست خارجی فرانسه به ویژه در مدیریت بحران ها، نظامی شده است. باراک اوباما، رئیس جمهوری سابق آمریکا می گفت: «وقتی چکش دارید، همه مشکلات به نظرتان شبیه به میخ می شوند». آنچه در مورد ارتش آمریکا صادق است، در مورد ارتش فرانسه نیز صادق است. در حالی که برعکس، دیپلماسی یک چاقوی سوئیسی است، مجموعه‌ای هرچند ناقص از ابزارهائی برای مقابله با همه احتمالات و ایجاد راه‌حل‌هایی که همیشه تا حد امکان کمتر بد هستند. دیپلمات های بزرگ قبل از هر چیز «چینی بند زن» های با استعدادی هستند که مجهز به فرهنگ تاریخی، روحیه خدمت دهی و ذوقی بی پایان برای ارتباط دیگری هستند.

در این مارپیچ غم انگیز، این افراط و تفریط ها هم علت و هم پیامد ضعف فرانسه است و آن را بیش از پیش به ورطه زوال نزدیک می کند. در خارج از مرزهای ما، چه کسی هنوز برای فرانسه ای اعتبار قائل است که خود را به دلیل نداشتن قطب نمای استراتژیک مضحکه می کند؟
در این دوران دشوار،‌ اروپا نیز در خطر فروپاشی قرار دارد. این ارگانیسم ژئوپلیتیک شکننده، از سوی محیط نزدیک خویش، در عین حال در معرض فشار بیش از حد از یک سو و رخوت از سوی دیگر است.

فشار بیش از حد همچنین از سوی قطب های اصلی قدرتی که آن را احاطه کرده اند، روسیه، چین، ایالات متحده وارد می شود.

جنگ در اوکراین آسیب پذیری اروپا را نشان داد. حاکمیت ارضی قاره کهن اینک در خطر است و اروپا اکنون دریافته که نمی تواند به تنهایی دفاع خود را تضمین کند و وابسته به کمک های آمریکائی است که هر سال نامطمئن تر می شود. اروپا در تلاش است تا تولید دفاعی خود را از سر گرفته و ذخایر خود را انباشه کند و به کمک به اوکراین ادامه دهد. پروژه‌های صنعتی مشترک بین کشورهای اروپائی اغلب متوقف یا با دشواری راه‌اندازی می‌شوند، مانند پروژه‌های فرانسوی-آلمانی برای یک هواپیمای جنگنده (سیستم جنگی هوایی ، SCAF) و یک تانک آینده (سیستم رزمی اصلی زمینی ، یا MGCS ).

فرانسه باید از گروه ۷ خارج شود

اما حاکمیت صنعتی اروپا نیز در وضعیت بهتری بسر نمی برد. به نظر می رسد اروپا در مواجهه با اقتصاد آمریکا منقبض شده و دلیل آن افزایش حمایت گرایی و برنامه ریزی صنعتی است که ایالات متحده با عمل گرایی، از آقای ترامپ گرفته تا آقای بایدن، دنبال می کند. تولید ناخالص داخلی اروپا و آمریکا در سال ۲۰۰۸ مشابه هم بود اما امروز سهم اولی یک سوم دومی شده است. بحران مالی ساب پرایم، موجب تضعیف اقتصادی مبدا آن نشد، و برعکس آن را تقویت و بازسازی کرد و اقتصاد اتحادیه اروپا را در سیاست های ریاضتی لغزانید و خفه کرد. ۳۶۹ میلیارد دلار کمک مالی دولتی «قانون کاهش تورم» (Inflation Reduction Act، ۲۰۲۱) ظرفیت تولیدی استراتژیک گسترده ای را در زمینه باتری ها و نیمه هادی ها در امریکا به ضرر اروپا ایجاد می کند. در همان زمان، به نظر می رسد اروپا از نظر تجاری به چین بسیار وابسته شده است، فرانسه برای صادرات تولیدات لوکس و آلمان برای اتومبیل. صنعت اروپا در بخش های کلیدی جدید، مانند باتری ها و وسایل نقلیه الکتریکی، در خطر است. نتیجه این فشار مضاعف، بحران تاریخی مدل صنعتی اروپاست که با خطر مسابقه به سمت حمایت‌گرایی و کمک مالی دولتی همراه است و اروپا با آن دست و پای خود را با یک سیاست رقابتی بیش از حد سختگیرانه، تکه تکه شدن کمک های مالی و یک سیاست تجاری که از تفاوت منافع بیست و هفت کشور اتحادیه فلج شده، می بندد.

جایگاه اروپا از نظر حاکمیت تکنولوژیک درخشان تر نیست. «هفت دلاور» «فناوری» آمریکا (آلفابت، آمازون، اپل، مایکروسافت، متا، انویدیا و تسلا) جهان را زیر سلطه خود قرار داده اند. در فهرست پنجاه شرکت های پیشرو در بخش فناوری فقط در مجموع چهار شرکت اروپایی حضور دارند. ۷۲ درصد بازار « رایانش ابری» اروپا ، توسط سه شرکت آمریکایی تسخیر شده که با خطرات واقعی فراسرزمینی شدن داده های اروپایی و از دست دادن حاکمیت دیجیتال همراه است. در زمانی که موج جدیدی از نوآوری با هوش مصنوعی و محاسبات کوانتومی، در حال از راه رسیدن است، اروپا باید خود را در موقعیتی قرار دهد که از شرکت های نوآفرین (استارت‌آپ) مستعد خود، با هدایت خریدهای دولتی به سمت شرکت‌های اروپایی و ساختار «بازار دیجیتالی واحد اروپا »، محافظت کند.

از سوی دیگر رکود دو منطقه همسایه، خاورمیانه و جنوب صحرای آفریقا، که خلاء قدرت در آنها منجر به بی ثباتی و هرج و مرج شده است، چالش ها را چند برابر می کند. اروپا مناطق همسایگی خود را منبع تهدیدها و مشکلات ارزیابی می کند و نه فرصتی برای مشارکت: جنگ در شرق، شکست سیاست های حمایتی و ترس وسواس گونه از امواج مهاجرت جنوب.

از این رو، حفظ وحدت اروپا هر روز دشوارتر می شود و دموکراسی جوامع در آن، بین یک جهش فدرال و گسترش روابط بین دولت ها معلق مانده است. گسترش و نظارت و تحمیل بیش از حد مقررات توسط بروکسل گاهی اوقات احساس یک فرار به جلو در مواجهه با انتخاب های سخت را بوجود می آورد. این امر اختلافات داخلی را تشدید می کند و مشوق فشارهای داخلی است، از نوع آنهایی که ویکتور اوربان، رئیس جمهوری مجارستان در تلاش اعمال آنهاست. آقای امانوئل ماکرون در مورد تایید «خود مختاری استراتژیک اروپا» حق داشت و حتی اتحادیه با تجمیع و پذیرش مشترک ۷۵۰ میلیارد یورو بدهی کشورها در دوران کووید به نتایج واقعی دست یافت. اما اکنون مهم آنست که اروپا زنده بماند.

به رسمیت شناختن کشور فلسطین

زمان آن فرا رسیده است که فرانسه با وفاداری به عهد و پیام خود یک جهش دیپلماتیک انجام دهد. باید به نظمی تهاجمی بازگردد و برای انجام این کار بتواند به یک بدنه دیپلماتیک و یک دستگاه نظامی با کیفیت که اکنون در شرائط بدی قرار دارد، تکیه کند. برای دوری از افتادن در دام واقع گرایی ای تلخ و ناتوان، و نیز آرمان گرایی ساده لوحانه و حتی ناتوان تر، باید مسیر یک آرمان-رئالیستی پایدار را انتخاب کنیم که بر فرض ضرورت مبرم وجود یک قدرت، فرانسوی، اروپائی و یا جامعه بین المللی تکیه داشته باشد. اعمال یک دیپلماسی مؤثر به این معنی است که ابتدا بدانیم چگونه اولویت هایی را انتخاب کنیم که بتوانند اعتبار فرانسه را بازگرداند.

اولویت اول، وجود دیپلماسی ای متعهد در خدمت به صلح است. کاری طولانی مدت و بسیار دشوار، زیرا در درجه اول و قبل از هر چیز مسئله بازسازی پیوند با جنوب است. ما در طول دو دهه گذشته ارتباط خود را با آن از دست داده‌ایم تا جایی که دیگر حتی نه می‌شنویم و نه می‌فهمیم که آنها به ما چه می‌گویند.

زمان آن فرا رسیده است که فرانسه به همان چیزی که همیشه بوده، بازگردد، کشوری جهانی، دروازه و چهارراهی بین جنوب و شمال، شرق و غرب، که بتواند با همه صحبت کند.

انجمن و گردهمائی های جدید ضروری هستند، جایی که پیام فرانسه بتواند در جهت منافع عمومی مستقر شود. گروه ۷ که به ابتکار رئیس جمهور والری ژیسکار دستن ایجاد شد، اینک تنها مشروعیت کاریکاتوری یک دولت شبه جهانی را دارد که فقط یک دهم جمعیت جهان و نیمی از ثروت جهان را نمایندگی می کند و باشگاه خصوصی کشورهای غربی و خودی هاست. فرانسه باید با خروج از این گروه بدون آینده، یک پیام قوی ارسال کند. گروه بیست که پس از بحران ۲۰۰۸ توسط رئیس جمهور نیکلا سارکوزی احیا شد و در ابتدا نماد تکنوکراسی مالی جهانی بود، باید دوباره با نوعی پاسخگویی در برابر مجمع سازمان ملل متحد، پاسدار حقوق بین الملل شود. در دوران مشاجره و انسداد در سازمان ملل، فرانسه باید پروژه اصلاحات شورای امنیت برای گسترش نماینده‌گی آن با افزایش اعضای دائمی جدید را پیش برد و اثربخشی آن را با اصلاح حق وتو افزایش دهد. در میان تشکل های جدید، بریکس سزاوار توجه ماست. سازمانی که در حال دگرگونی کامل است و با پذیرش اخیر اعضای جدید، آرزوی نمایندگی جهان جنوب را دارد. در حال حاضر تقریبا نیمی از جمعیت جهان در این گروه ناهمگن گرد آمده اند که خشمی مشترک نسبت به غرب آنها را متحد کرده است. ما در واقع باید وارد منطقی اکثریتی در مقیاس جهانی شویم تا بتوانیم راه حل های جدیدی ارائه کنیم و یک مسیر اصلاحی مشترک را دنبال کنیم. این بر عهده فرانسه است که مسیری را به سوی «بریکس + گسترده» تعریف کند که در آن کشورهای داوطلب با بحث و گفت وگو با اعضای آن به این گروه بپیوندند و بتوانند یک دستور کار جهانی را با حمایت اکثریت بزرگ ساکنین کره خاکی تنظیم کنند. ما باید کارآمدی همکاری جمعی را، پرونده به پرونده، البته با الویت بر موضوع اقلیم نشان دهیم. کُند شدن تدریجی حرکت توافق پاریس، از این اجلاس COP به آن اجلاس COP، و همچنین مسئله کشورهای ور شکسته، به طور مشخص به دو بلای جهانی شدن تبدیل گشته اند: از یک سو، تروریسم بین المللی که ساحل، خاورمیانه و آسیای مرکزی را فرا گرفته و همه قدرت ها را تحت تأثیر قرار داده است. و از سوی دیگر، جنایت سازمان یافته که در تمام قاره ها در حال افزایش است.

ما همچنین باید پیش برنده دیدگاه جهانی چند قطبی باشیم و از آن دفاع کنیم. برخورد بلوک ها نمی تواند همه تنوع جهان را نمایندگی کند. تاریخ طولانی ما، و همچنین شکست های ما، به ما آموخته که توازن قوا، بدترین سیستم بین المللی، به جز همه سیستم های دیگر است، مانند آنچه وینستون چرچیل در مورد دموکراسی گفته بود. ما باید به صراحت اعلام کنیم که بازگشت چین به خط مقدم صحنه جهانی، پس از دو قرن نابودی، مشروع و ضروری است، اما همچنین بازگشت هند قدرتمندی که حامل پیام های خود باشد، امیدوار کننده و مورد انتظار ماست. دیپلماسی ما باید نشانی از جست و جوی شرکای اصلی را داشته باشد.

اولویت دوم، سیاست استقلال مبتنی بر آمادگی و انتخاب آزادانه فرانسه است که آن را در موقعیتی قرار دهد که در صورت اجبار وارد جنگ شود.

ابتدا باید به ابعاد ارتش فکر کنیم. قانون برنامه ریزی نظامی، اعتبارات را تا سال ۲۰۳۰ به میزان بیش از ۴۰۰ میلیارد یورو افزایش می دهد. این قانون علی رغم درک سرمایه‌گذاری ناکافی سال‌های اخیر، مسیر ایجاد یک ارتش عمومی که لزوماً کاهش یافته است، را ادامه می‌دهد، ارتشی بونسای (کوچک) که می باید در خدمت جاه‌طلبی‌های یک قدرت بزرگ باشد. ما باید بپذیریم که جاه طلبی های خود را در چارچوب دفاع قاره اروپا و سرزمینمان محدود کنیم. این ادامه منطق حرفه ای سازی ارتش است که توسط رئیس جمهور ژاک شیراک در سال ۱۹۹۵ آغاز شد تا ابزاری قدرتمند، انعطاف پذیر و مدرن داشته باشیم.

سپس باید در چارچوب اروپایی به سازماندهی مجدد صنایع دفاعی ای بیندیشیم که تضمینی برای حاکمیت فرانسه و اروپا باشد و در عین حال تسهیلات مالی لازمه را بوجود آوریم. ما باید از یک طرف هزینه های دفاعی را خارج از کادر اهداف مالی پیمان ثبات جدید اروپا قرار دهیم و بر این تاکید کنیم که سرمایه گذاری ای برای آینده است. و از سوی دیگر حداقل ۱۰۰ میلیارد یورو تحت عنوان بدهی متقابل کشورها جمع آوری کرده و در اختیار یک آژانس تسلیحاتی اروپایی قرار دهیم که در نهایت برنامه ریزی هماهنگ بین کشورهای عضو برای توزیع جغرافیایی فعالیت ها، سایت های تولیدی، تحقیق و توسعه و مالکیت معنوی را به عهده گیرد و در عین حال از حصول سطح رقابتی در مقیاس جهانی اطمینان حاصل کند.

ما همچنین باید پیوند بین ملت و ارتش را تقویت کنیم. جنگ فقط مقوله ای منحصرا وابسته به قدرت نظامی نیست بلکه به مقاومت جامعه نیز مرتبط است. به همین دلیل ما باید در مورد توسعه یک ذخیره نیروی نظامی ملی که مزایای سربازگیری را بدون تکرار اجبارهای آن سازمان دهد، تجدید نظر کنیم. به همین دلیل است که ما باید از دموکراسی خود دفاع و آن را با جست و جوی بحث های روشن و آرام تر، اجماعی پایدارتر و قوانین محترم تر و قابل احترام تر تقویت کنیم. به همین دلیل است که ما به تدابیری نیز نیاز داریم که از خطر یک مارپیچ میلیتاریستی جلوگیری کند که خطر آن با افزایش نقش و منابع ارتش ها افزایش می یابد. لازم است ظرفیت های نظارتی مجلس و جامعه مدنی در مسائل نظامی افزایش یابد و پیوند میان حوزه رسانه و صنایع مرتبط با دفاع قطع شود تا از هر گونه تاثیر و تسخیر افکار عمومی جلوگیری شود.

اولویت سوم، دیپلماسی ای متکی به ابتکارهائی است که به دنبال کمک به حل بحران‌های جهانی باشد که از تحریکاتی پرهیز کند که تصویر ما را تار و تیره می‌کند و تصور استفاده ابزاری ما از ترس و جنگ‌افروزی را افزایش می دهد: اعزام «نیروی زمینی» به اوکراین، «اروپایی‌سازی» توان بازدارنده هسته‌ای ما، همه اینها نظراتی هستند که بدون احتیاط مطرح شده اند.

باور به اینکه دو دسته بحران وجود دارد، آن‌هایی که می‌توانیم اجازه دهیم ادامه یابند تا بپوسند و آن‌هایی که فکر می‌کنیم وظیفه داریم در آنها دخالت کنیم، غیرمسئولانه است.

در مورد نوع اول، بحران‌های بدبختی جهان، ما تقریباً هیچ چیز نه از جامعه بین‌المللی، نه از غربی‌ها، و نه، مهم‌تر از همه، از فرانسه نمی‌شنویم: هائیتی، جایی که باندها جایگزین دولت ور شکسته شده اند؛ سودان که بیست سال پس از دارفور دوباره وارد جنگ داخلی و عرصه قتل عام شده؛ برمه که گرفتار جنگ داخلی است؛ و یا جمهوری دموکراتیک کنگو و لبنان. باید روش برخورد با این بحران ها را تغییر داد و با افزایش تعهد، این موقعیت های غم انگیز را به آزمایشگاه همکاری های جدید در خدمت یک هدف مشترک همه قدرت های بزرگ تبدیل کرد: تضمین بیشترین ثبات و امنیت در سیستم بین المللی و جلوگیری از لغزش های کنترل نشده. هرگونه درگیری، حتی جزئی، حتی بسیار دور، از این پس می تواند فتیله انفجار در انبار باروت جهان باشد. این فرصتی است برای قرار دادن شورای امنیت سازمان ملل متحد در مرکز بازی، با «گروه های کار» متشکل از بازیگران قدرت های اصلی جهانی، به ویژه ایالات متحده، چین، روسیه، اتحادیه اروپا، هند و برزیل که راه حل های سیاسی محلی و سیاست های توسعه همکارانه را برجسته می کند.

اما البته بیشتر توجهات معطوف به بحران هائی از نوع دوم است، نتیجه تراژدی مسلط بر دنیای ما، که مارپیچ بی عدالتی و جنگ آن را بیش از پیش به پرتگاه نزدیک می کند. ما باید بدانیم که در غزه، مانند اوکراین، اجازه دادن به اینکه جنگ همه چیز را در اطراف خود ببلعد، خطر جهانی شدن درگیری را هر روز افزایش می دهد. برخی از متخاصمان در درگیری حتی ممکن است آرزوی آن را داشته باشند.

در مورد جنگ غزه، امروز ما باید یک افق سیاسی معتبر و سریع مبتنی بر راه حل دو کشور را مجددا مطرح کنیم. این امر مستلزم یک آتش بس پایدار است. اما، در زمان خطر گسترش جنگ به منطقه، باید فراتر رفت و کنفرانسی را در مورد امنیت خاورمیانه با حضور همه بازیگران منطقه از جمله اسرائیل و ایران برگزار کرد که می تواند هم سرآغاز یک اسلو جدید و هم یک هلسینکی باشد. مسئله حل و فصل درگیری ای پنجاه ساله، در عرض چند هفته نیست، بلکه ایجاد چارچوب و فرآیندی است که در آن بتوان به هر سؤالی با توجه به ماهیت و درجه فوریت آن پرداخته شود. در غزه، پاسخ دادن به درام انسانی مردم غزه و تراژدی گروگان های اسرائیلی با آتش بسی پایدار ضروری است و ابعاد تراژیک و نمادین بحرانی آن را الزامی می کند که ایالات متحده و بخشی از اروپا همدست و حامی یکی از طرفین ارزیابی می شود. برای پیشبرد موضوع فلسطین، فرانسه باید مواضع خود را با ارسال پیام های قوی به طور پایدار متعادل کند و در درجه اول با به رسمیت شناختن کشور فلسطین. بنابراین، با در اولویت قرار دادن حقوق بین‌الملل بر هر چیز دیگری، با پیشنهاد دادگاه ویژه در مورد جنایات مرتکب شده در اسرائیل و فلسطین، هم در مورد حملات تروریستی ۷ اکتبر، هم جنایات جنگی در غزه و در منطقه اشغالی کرانه باختری توسط اسرائیل، صلح باید از عدالت بین المللی زاده شود و به کوری ای در برابر رنج دیگران پایان دهد که جنگ را تداوم می بخشد.

در مورد اوکراین، باید در دراز مدت توازنی را حول سه محور دنبال کرد: در درجه اول ادامه کمک قاطع به اوکراینی ها برای مقاومت در مقابل نقض قوانین بین المللی توسط روسیه. ۶۱ میلیارد دلار کمک آمریکا که در کنگره تصویب شد، خون جدیدی تزریق و فرصتی ایجاد می کند که تن به مذاکره زیر تهدید فروپاشی قریب‌الوقوع اوکراین داده نشود. سپس، موضع ما باید برای کشورهای جهان جنوب روشن شود، آنها فقط «استانداردهای دوگانه» غرب را می بینند و نه دفاع ما از نظم بین المللی ای که تضمین کننده صلح و امنیت است. سرانجام، با تکیه بر یک روند دیپلماتیک باید به تنش زدایی و توافقاتی در حاشیه درگیری دست یافت و زمانی که اوکراینی ها آمادگی داشته باشند، آتش بسی حاصل شود که احتمالاً آغازگر مذاکرات بین روس ها و اوکراینی ها خواهد بود. چنین مذاکراتی حول سه پرونده باید انجام گیرد: یکی در مورد سرزمین های اشغال و ضمیمه شده توسط روسیه. دیگری یک معماری امنیتی پایدار در اروپا. سوم، نظم بین المللی با در نظر گرفتن تمدید معاهدات استارت(Start)، که در سال ۲۰۲۷ منقضی می شوند، و همچنین پیمان منع موشک های هسته ای میان برد (INF) برای کنترل خطر جدید هسته ای جهانی. نباید اجازه داد در به روی یک راه حل بر اساس مذاکره بسته شود.

عالمی دیگر باید ساخت

در مورد شرق آسیا نیز باید آمادگی داشت و هوشیار بود، جایی که از تایوان گرفته تا کره، تهدیدات احتمالی جدید، بر خط گسل دو بلوک بزرگ چند برابر می‌شود. انتخاب ایجاد سد و محاصره سخت در اقیانوس هند و اقیانوس آرام، با خطر اوج گیری یک مارپیچ جنگی غیرقابل کنترل همراه است. تنها جست‌وجوی توازن منطقه‌ای که جایگاه کاملی به کشورهای نوظهور بزرگ منطقه مانند هند و اندونزی ‌دهد، می‌تواند از آن اجتناب کند. نپذیریم که جنگ لزوما اجتناب ناپذیر است، آنچنان که اغلب به نظر می رسد واشنگتن به آن تسلیم می شود، و اجازه دهیم که ابتکار عمل برای پیشنهاد شیوه های بحث و به احتمال زیاد راه حل های تدریجی، مسیر دیگری را پیش گیرد. فرانسه نمی تواند خود را در آلترناتیو بین جنگ جهانی جدید و یک یالتای جدید حبس کند. باید از بازسازی منطق بلوک ها خودداری کرد.

به ندرت دنیا به اندازه امروز قابل اشتعال و خطرناک بوده است. ما روز به روز شاهد رویارویی دو جهان زخمی هستیم، دو اردوگاه جهانی که با قدرت کامل علیه یکدیگر راه اندازی شده اند: یکی اردوگاه غربی که به نام پیشرفتی بی ثبات کننده عمل می کند و از زوال خود وحشت زده است و گاه وسوسه می شود که قبل از آنکه دیر شود از فروپاشی خود به هرقیمتی جلوگیری کند. و در مقابل اردوگاهی که مشتاق تجدید نظر در نظم جهانی به نفع خود است، که با خطر تبدیل آن به امپراطوری های جدا افتاده از یکدیگری همراه است که با حصارها و دیوارهای سنگی محافظت می شوند. دنیایی که در نهایت بنام ثبات، همه تغییرات در نطفه خفه می شوند.

بین این دو جهان، در میانه رودروئی بلوک‌ها، و جهان جنوبی در حاشیه مانده، ما باید دنیای دیگری را ابدا کنیم و مسیری را به سوی جهانی مشترک، متعادل و امن ترسیم کنیم، که بتواند از فاجعه پیش روی ما اجتناب کند و زمینه‌های را با دفاع از دارایی های مشترک بشریت، آب و هوا، تنوع زیستی، ثبات مالی، تحقیقات بنیادی، بازآفریند. هیچ کشوری بهتر از فرانسه آمادگی پیش بردن این روح جدید جهانی و به کارگیری سیاست دیگری بر اساس اصول را ندارد. عدالت، تعادل، امنیت جمعی و جست و جوی صلح باید مسیر جدیدی برای فرانسه باشد که آگاه است که امروز کناره گیری و در خود فرورفتن، به معنای سقوط است.

منبع: لومند دیپلماتیک / تحریریه دیپلماسی ایرانی/‍۱۱

کلید واژه ها: فرانسه دومینیک دو ویلپن اتحادیه اروپا اروپا پاریس امریکا اروپا و امریکا اروپا و اسرائیل جنگ غزه جنگ اوکراین اروپا و اوکراین اروپا و روسیه اروپا و روسیه و اوکراین اتحادیه اروپا و روسیه


( ۵ )

نظر شما :