۱۵۰۰ سال گسترش «ناتو» به سمت شرق (۴)
روسیه حساسیت اروپاییان را بر می انگیزد
نویسنده: علی مفتح، دانش آموخته رشته مطالعات اروپایی از بلژیک
دیپلماسی ایرانی: در اولین مقاله از رشته مقالات «۱۵۰۰ سال گسترش «ناتو» به سمت شرق» خواندیم که بخاطر مراودات روس ها با بیزانس و حرکت آن ها از شمال اروپا به سمت جنوب کم کم مرکز زندگی این مردمان هم متمرکز به جنوب شد و بدین ترتیب به اروپاییان در غرب اجازه داد تا با حرکت به سمت شرق جای روس ها در بالتیک را تنگ کنند. همچنین دیدیم که قدرت گیری عثمانی ها و شکست بیزانس بعدها باعث شد تا روسیه دسترسی خود به دریای سیاه را هم از دست بدهند. در مقاله دوم خواندیم که چگونه روسیه به رهبری پتر اول توانست نیروی دریایی خود را ساخته و موفق به شکست سوئد و تاسیس سنت پترزبورگ در بالتیک شود. با بازگشت روسیه به شمال و شکست چارلز دوازدهم سوئدی بود که این کشور تبدیل به یکی از مدعیان صحنه سیاسی اروپا شد. در مقاله سوم خواندیم که حتی ناپلئون هم نتوانست جلودار اوج گیری قدرت روسیه باشد و اگرچه نیروهای حاکم فرانسوی وارد مسکو شدند اما روسیه توانست با زیرکی نیروهای ناپلئون را عقب رانده و الکساندر اول تزار این کشور هم با رهبری نیروهای اروپایی وارد پاریس شد تا خود را به عنوان قدرت برتر اروپا به دیگر بازیگران عرضه کند.
در این مقاله قصد داریم تا به نحوه استفاده دیپلماتیک روسیه از پیروزی های آن در میدان جنگ بپردازیم. با بررسی کنگره وین و خواسته های الکساندر اول در آن خواهیم دید که چگونه دیگر قدرت های اروپایی نسبت به قدرت گیری روسیه احساس خطر می کنند و در مقابل آن ایستادگی می کنند، که البته با هوشیاری و همچنین به لطف وقایع دیگر روسیه موفق می شود تا به خواسته اش رسیده و قسمت بزرگی از لهستان را به دست آورد. بعد از آن خواهیم خواند که چگونه با اطمینان روسیه از جایگاه خود در شمال و غرب اروپا این کشور تصمیم به گسترش هر چه بیش تر اراضی در جنوب می گیرد و همین هم باعث وقوع جنگ کریمه می شود که به نوعی شروع افول روسیه تا به امروز خواهد بود.
کنگره وین
پتر اول پایه گذار رسمی خاص در حلقه سلطنتی روسیه شد. با ازدواج دختران و خواهرزاده های خود با شاهزاده های آلمانی، بعد از وی هم اعضای سلطنتی روسیه هم به وصلت با آلمان ها ادامه دادند. جالب است بدانید که خاندان رومانفی که تا سال ۱۹۱۷ در روسیه حکومت می کرد شاخه خاندان هولشتاین-گوتورپ آلمانی سلسله رومانف ها بود. البته سوال جالبی که باید بپرسیم این است که تا چه اندازه این رابطه با آلمان ها در سال های بعد از انقلاب روسیه هم بر روی حکومت این سرزمین تاثیرگذار بوده است، چرا که لنین با حمایت آلمان ها از تبعید در سوئیس رهایی یافت و به روسیه آمد و ولادیمیر پوتین هم سال ها در آلمان به کار مشغول بوده و زبان آلمانی را به خوبی صحبت می کند!
رابطه میان خاندان های سلطنتی روسیه و آلمان که با مهاجرت آلمانی ها و در بعضی مواقع دعوت از صنعتگران و افراد فن از آن کشور همراه بود آن چنان تنگاتنگ بود که می توان گفت که در قرن هجدهم به نوعی آلمان ها بر روسیه حکومت می کردند! اما این رابطه یک طرفه نبود. همچون هر ازدواج دیگری، تنها آلمانی ها بر روس ها تاثیر می گذاشتند و روس ها هم تاثیر بسیاری بر تصمیم گیری ها در سرزمین های آلمانی داشتند.
در این میان، آن چه جالب توجه است نوعی تعدیل در حرکت میان شرق و غرب اروپاست. اگرچه تا زمان پتر اول به نوعی حرکت یک طرفه از غرب به شرق اروپا مشاهده می شد، با شکست سوئدی ها در پولتاوا و ساخت پایتخت در سنت پترزبورگ شاهد نوعی دفاع تهاجمی و در بعضی مواقع برعکس شدن این حرکت به نفع روس ها و سیر غرب به شرق هستیم. شاید نقطه اوج حرکت شرق به غرب در تهاجم ناپلئون و رسیدن وی به مسکو اتفاق افتاد و اوج حرکت غرب به شرق هم در همان زمان و با احساس خطر موجودیتی از طرف روس ها اتفاق افتاد که باعث شد الکساندر اول تزار روسیه تصمیم بگیرد تا با به عقب راندن کامل غربی ها وارد پاریس شود تا بدین ترتیب موازنه قدرت میان غرب و شرق اروپا حفظ شود.
خود اصل موازنه قدرت هم در این دوره با برگزاری کنگره وین در ۱۵- ۱۸۱۴ میلادی به اوج خود رسید که در واقع نظامی جدید بر پایه موازنه قدرت بود.
بعد از شکست ناپلئون، حاکمان اروپایی تصمیم گرفتند تا نظامی به وجود آورند که از سلطه یک قدرت بر تمام اروپا جلوگیری کند. به همین دلیل هم بود که برای مثال کشورهای کوچک تری در اطراف فرانسه یا به وجود آمدند و یا مورد حمایت قرار گرفتند تا فرانسه بار دیگر نتواند اروپا را تحت سلطه خود درآورد. البته اروپاییان به دنبال نابودی فرانسه نبودند. با داخل نمودن فرانسه به نظام جدید بین الملل، قدرت های اروپایی می توانستند از انتقام جویی احتمالی فرانسوی ها جلوگیری کنند. همچنین آن طور که در ادامه خواهیم دید داخل کردن فرانسه در نظم جدید بین الملل امکان استفاده از خود آن به عنوان وزنه ای در برقراری موازنه قدرت را می داد.
لهستان
لهستان در سال ۱۷۵۰ کشوری وسیع با ۱۰٫۵ میلیون جمعیت بود که به دلیل اختلافات داخلی رهبران آن استقلال خود را در برابر سه همسایه قدرتمند خود یعنی روسیه، پروس و اتریش از دست داد. بعد از تقسیم اول لهستان در سال ۱۷۷۲ جمعیت آن به ۸ میلیون ۷۴۶ هزار نفر، بعد از تقسیم سال ۱۷۹۳ به ۳ میلیون و پانصد هزار نفر و بعد از تقسیم سوم و نهایی ۶-۱۷۹۵ لهستان به طور کامل توسط سه همسایه قدرتمند خود جذب شد.
این در حالی بود که در طول تاریخ، پروس حتی زمانی دوک نشینی تحت حکومت لهستان بوده، در قرن هفدهم میلادی قسمت هایی از روسیه توسط لهستان اشغال شده و در تاریخ ۱۶۸۳ میلادی هم نیروهای اروپایی به رهبری شاه لهستان وین را از محاصره عثمانی ها نجات داده بودند.
بعد از شکست پروس در سال ۱۸۰۷ میلادی توسط ناپلئون، قسمتی از لهستان که در اختیار پروس بود تحت نام دوک نشین بزرگ ورشو که تحت حکومت شاه ساکسونی قرار گرفته بود احیا شد. این دوک نشین نه تنها خطری برای روسیه که تهدیدی برای اتریش و لهستان هم محسوب می شد که قسمتی از زمین های لهستان را در خود داشتند. در سال ۱۸۰۹ بود که شاه ساکسونی با شکست اتریش توانست قسمتی دیگر از سرزمین های تاریخی لهستان را به حکومت خود بیفزاید. حالا لهستان تقریبا به بزرگی پروس بود.
در تیلسیت، الکساندر اول و ناپلئون توافق کرده بودند که هرگز اجازه به وجود آمدن پادشاهی لهستان را ندهند اما وقتی که الکساندر اول در سال ۱۸۱۱ میلادی متوجه تهدید فرانسه برای حمله به روسیه شد سعی کرد تا با پیشنهاد پادشاهی به لهستانی ها آن ها را با خود همراه کند (اگرچه بسیاری از لهستانی ها بخاطر عدم اعتماد به روسیه به این پیشنهاد تزار بی اعتنایی کردند). بعد از عقب نشینی ناپلئون از مسکو بود که الکساندر اول توانست در راه پاریس قسمت های بسیاری از لهستان را تا زمان برگزاری کنگره وین در اشغال خود نگه دارد.
الکساندر اول در کنگره وین
الکساندر اول تمام دوک نشین بزرگ ورشو را می خواست اما آن چه را که گرفت (معروف به لهستان کنگره) سه-چهارم دوک نشین بزرگ ورشو بود که توسط ناپلئون به وجود آمده بود.
نیات الکساندر اول برای تصاحب کامل مورد بحث است. چرا الکساندر اول بر روی لهستان پافشاری می کرد و چرا قدرت های اروپایی در برابر آن مقاومت می کردند؟ از طرفی می توان گفت که با گرفتن قسمت بزرگی از سرزمین های لهستان تزار می توانست تا بر روی پروس و اتریش که جمعیت لهستانی داشتند نفوذ داشته باشند. بعلاوه اینکه با حاکمیت تزار بر لهستان روسیه عملا جایگاه خود به عنوان قدرتی اروپایی را تثبیت می کرد چرا که قدرت آن حالا تا قلب اروپا ادامه پیدا می کرد. همچنین، لهستان همیشه به عنوان نقطه تلاقی شرق و غرب اروپا عمل کرده که چون دیواری دو طرف اروپا را از هم در صلح جدا نگه داشته است. بعلاوه، روسیه با گرفتن لهستان می توانست تا سیاست قدرت گیری در دریای سیاه و تا دریای میانه (مدیترانه) را دنبال کند که پتر اول همیشه به دنبال آن بود اما نتوانسته بود به آن دست یابد. روسیه از جایگاه مناسبی در بالتیک برخوردار بود. نه تنها این کشور به دریای بالتیک دسترسی داشت و با گرفتن فنلاند بعد از تیلسیت قوی تر از گذشته هم شده بود، بلکه در جنوب بالتیک هم پروس که متحد روسیه در آن زمان به حساب می آمد امتداد امنیت ساحلی روسیه در این دریا را تامین می کرد و بدین ترتیب بالتیک همچنان دریاچه روس ها به حساب می آمد.
بنابراین لازم بود تا روسیه توجه خود را بر روی دریای سیاه متمرکز کند. لازم به یادآوری است که پتر اول (پتر کبیر) با ساخت نیروی دریایی برای اولین بار توانست تا در دریای آزوف به کشتیرانی بپردازد، اما بعدها به دلیل مقاومت عثمانی ها و همچنین عدم یاری اروپاییان مجبور شد تا تمرکز خود را بر بالتیک گذاشته و با جنگ های متعدد علیه چارلز دوازدهم پادشاه سوئد بر بالتیک حکمرانی کند. بعدها کاترین دوم (کاترین کبیر) و نیروهایش زمین های روسیه را تا دریای سیاه گسترش دادند و با شکست عثمانی ها شهرهای معروفی چون اودسا و خرسون را بنا کردند. از سال ۱۸۰۶ تا ۱۸۱۲ هم روسیه علیه عثمانی ها (و هم در این دوره علیه ایرانی ها) جنگید اما با امضای عهدنامه بخارست برای مقابله با ناپلئون آماده شد. در کنگره وین هم الکساندر اول آگاه بود که ارتش وی بعد از جنگ های طولانی خسته است و مردم روسیه هم به جنگی دیگر علیه قدرت های اروپایی به سختی رضایت خواهند داد. به همین دلیل هم سعی می کرد با گرفتن لهستان به نوعی به سمت جنوب حرکت کند و از رویارویی با اروپاییان خودداری کند.
قدرت های اروپایی که نگران گسترش زمین های روسیه از بالتیک تا دریای سیاه بودند (و همان طور که در ادامه خواهیم دید جنگ کریمه تا حدودی این نگرانی ها را تایید کرد) با احتیاط و مقاومت در برابر خواسته های تزار در کنگره وین واکنش دادند که همین مقاومت میان روسیه و دیگر بازیگران باعث شد تا مسئله لهستان تبدیل به مهم ترین مسئله در کنگره شود.
در این بین البته باید نگرانی روسیه را هم مورد توجه قرار داد. تزار می خواست از امنیت آینده مرزهای غربی خود اطمینان حاصل کند تا در آینده دولتی اروپایی نتواند به روسیه حمله کند و این هم، به زعم الکساندر اول، تنها با استفاده از حس ملی گرای لهستانی ها و کنترل آن ممکن بود که در منطقه ای حائل تحت عنوان لهستان ممکن می شد.
برای این کار هم الکساندر قول اعمال قانون اساسی بر لهستان را داد تا نه تنها از حساسیت اروپاییان بکاهد و نشان دهد که قصد حاکمیت مطلق بر لهستان را ندارد بلکه بدین ترتیب از مخالفت لهستانی ها هم اجتناب کند. واقعیت این بود که روسیه همچون هر امپراتوری دیگر بر روی همکاری خواص محلی در سرزمین های جدید حساب ویژه باز می کرد. با پیوستن لهستان به روسیه، جمعیت آن بعد از روس ها و اوکراینی ها و قبل از یهودی ها (که اکثر آن هم در لهستان زندگی می کردند) بیش ترین جمعیت روسیه را تشکیل می داد. الکساندر اول می خواست همه امتیازات ممکن به لهستان به غیر از استقلال را بدهد به امید اینکه در آینده این اراضی به طور کامل در روسیه ادغام شوند. هدف روسیه این بود که بتواند لهستان را در اول قسمتی از روسیه و بعد به طور کامل ادغام کند. تطمیع لهستان بدون برانگیختن مخالفت اروپاییان برای تصاحب آن می توانست قدرت بازدارندگی روسیه در برابر هرگونه هجوم احتمالی را افزایش دهد چرا که لهستانی مستقل و خارج از روسیه همیشه می توانست طعمه ای در هوا برای اتحاد با دشمنان و حمله به روسیه باشد. این راهبرد تزار برای اعطای امتیازات مختلف به لهستان به امید تصاحب آن حتی با راهبرد هابسبورگ مقایسه می شود که مزایای مخصوصی به مناطق مرزی چون تیرول یا کرواسی اعطا می کرد تا تحت سلطه بمانند.
از نظر اعتقادی هم از طرفی هم الکساندر شخصیتی پیشرو، مسیحی و همچنین درویش مابانه داشت. وی که با تصمیم مادربزرگش کاترین دوم توسط لاهارپ اندیشمند لیبرال سوئیسی در کودکی آموزش دیده بود دارای افکار لیبرال بود. به همین دلیل از نظر اعتقادی هم تصاحب لهستان مورد تایید افکار مسیحی و موعودگرایانه وی بود که خود را نه تنها به عنوان آزادکننده اروپا از شر ناپلئون می دید که این مسئولیت موعودگرایانه را شامل آزادی لهستان هم می دانست که استقلال خود را از دست داده بود. حتی زمانی که با حکومت بر لهستان (همچون فنلاند) بر اساس قانون اساسی موافقت کرد اعتقاد داشت که به هر حال تمام روسیه روزی باید با قانون اساسی اداره شود اما این کار نیاز به زمان دارد چرا که لهستان نسبت به بقیه روسیه برای این کار بالغ تر است.
البته باید به یاد داشت که افکار ژئوپلیتیکی تزار برای او همیشه در اولویت قرار داشتند!
الکساندر اول با هیئتی بزرگ از مشاوران در وین شرکت کرد. هریک از این مشاوران در حوزه ای خاص تخصص داشتند که به تزار کمک می کردند تا نسبت به امور اطلاعات کافی داشته باشد. مشکل اما این بود که دیگر بازیگران در کنگره به ندرت از نظر خود تزار مطلع بودند چرا که نه تنها تعداد زیاد کارشناسان باعث سردرگمی دیگر کشورها می شد بلکه تزار در مواقعی بدون مطلع کردن فرستادگان و سفرای خود نظر خود را به ناگاه تغییر می داد. الکساندر در کنگره اول نه فقط بخاطر شکست ناپلئون و رهبری نیروهای اروپایی بلکه بخاطر بزرگی ارتش خود (به لطف جمعیت فراوان سربازان) در موضع قدرت قرار داشت. البته باید به این نکته هم اشاره کرد که اغراق رقبا و غلو در قدرت آن ها در کنگره هم باعث دشواری برای تزار شد (می شود از تعداد زیاد مشاوران متوجه این موضوع شد) چرا که تزار در بسیاری موارد به دنبال کشف برنامه های پشت پرده دیگر قدرت ها حتی زمانی که اظهارات این قدرت ها تنها موضع شان را منعکس می کرد بود. به همین دلیل هم تزار در بسیاری از موارد نظر خود را تعمدا پنهان می کرد تا به زعم خود از برنامه ریزی رقبایش جلوگیری کند. این گونه بود که مواضع الکساندر اول حتی بیش از پیش نامفهوم تر شده بود. همین هم باعث افزوده شدن به بدگمانی دیگر بازیگران اروپایی نسبت به تزار و برنامه هایش شده بود. اما به هر حال روسیه به دنبال اهداف خود در کنگره بود!
روسیه در آن زمان قدرت برتر اروپا محسوب می شد و الکساندر اول توانسته بود تا با رهبری نیروهای اروپایی وارد پاریس شده و ناپلئون را از تخت قدرت به پایین بکشد. حتی قبل از شکست ناپلئون هم روسیه قدرتی برجسته به شمار می رفت و به سختی کسی جلودار آن بود. زمانی که حاکم پروس پیشنهاد الکساندر اول برای اتحاد علیه ناپلئون را رد کرد، تزار روس به اتریش پیشنهاد اتحاد داد (که البته نتیجه آن شکست در نبرد آسترلیتز در برابر ناپلئون بود). در راه پیوستن به نیروهای اتریشی بود که الکساندر اول و نیروهایش بدون هیچ توجهی به مخالفت، حاکمیت و بی طرفی پروس از سرزمین های آن عبور کرده و به اتریش رسیدند. تزار عملا قدرتی برجسته در اروپا بود. البته باید گفت که خود پروس در چند هفته به طور برق آسا تسلیم ناپلئون و نیروهای او شد تا روسیه که بعد از پتر اول برای اولین بار مرزهایش به طور مستقیم مورد تهدید یک قدرت خارجی قرار می گرفت قول بازپس گیری زمین های پروس از ناپلئون را بدهد تا شاید بتواند دوباره امنیت مرزهایش را با موجودیت قدرتی متحد چون پروس تضمین کند. نتیجه جنگ با ناپلئون اما شکست در فریدلند بود که به عهدنامه تیلسیت منجر شد (در مقاله قبلی به تیلسیت پرداخته شده است).
نقشه اروپا بعد از کنگره وین
چرا لهستان؟
الکساندر اول به شخصه در کنگره وین شرکت کرد. نه تنها رژه وی در پاریس باعث شده بود که دیگر قدرت های اروپایی حالا نسبت به ناپلئونی دیگر در اروپا احساس خطر کرده و محتاطانه رفتار کنند بلکه شرکت خود تزار در کنگره و مواضع سرسخت وی در رابطه با لهستان به سرعت زنگ های خطر را به صدا در آورد. لهستان مسئله ای حساس و آزاردهنده برای روسیه بود (لهستان کاتولیک و روسیه ارتدوکس از قبل از کنگره وین و تا به امروز رابطه سختی با یکدیگر داشته اند).
با امضای عهدنامه تیلسیت، ناپلئون لهستان را دوباره در مرزهای روسیه زنده کرده بود و با این کار نه تنها پاسگاهی در نزدیکی روسیه و بالتیک ایجاد کرده بود، بلکه با تبدیل آن به دوک نشین بزرگ تحت حکومت قانون اساسی (که خود ناپلئون آن را تایید کرده بود) باعث شده بود تا ورشو به عنوان آهنربایی برای جدایی میلیون ها لهستانی داخل روسیه (و دیگر همسایگان) عمل کند. می توان گفت که لهستان تحت حکومت با قانون اساسی در آن زمان به نوعی همچون اتحادیه اروپا در اطراف روسیه امروزی و یا آمریکا در کره جنوبی و ژاپن عمل می کرد که برای ترغیب دیگر کشورها و افراد به پیوستن به مدار قدرت غربی ها ایجاد شده اند عمل می کرد.
بخاطر همین هم بود که روسیه تمام دوک نشین بزرگ ورشو را می خواست اما قدرت های اروپایی با آن مخالفت می کردند.
با توجه به اینکه احتمال می رفت نیت تزار گرفتن دوک نشین بزرگ ورشو و سپس تمرکز بر سلطه بر دریای سیاه باشد (که راه آن می توانست از اتریش بگذرد)، وین با این تصمیم مخالفت کرد چرا که با تصاحب دوک نشین بزرگ ورشو قدرت روسیه بسیار زیاد و اتریش مورد تهدید قرار می گرفت. از طرفی دیگر، پروس هم با گرفتن قسمتی دیگر از ساکسونی عملا قدرت ساکسونی را ناچیز می کرد و این باعث بر هم خوردن موازنه قدرت می شد. لازم به یادآوری است که ساکسونی متحد ناپلئون بود و دوک نشین بزرگ ورشو هم اگرچه تقریبا مستقل بود اما تحت سلطه شاه ساکسونی قرار داشت. حالا که ناپلئون شکست خورده بود ساکسونی باید برای تنبیه زمین از دست می داد اما این از دست دادن زمین نباید آن مقدار زیاد می شد که ساکسونی را تبدیل به قدرتی ناچیز کند. در کنگره وین، روسیه دوک نشین بزرگ ورشو را می خواست. پروس هم تنها می توانست از ساکسونی زمین بگیرد که در آخر کنگره هم سه پنجم آن را به دست آورد. در چنین حالتی، اتریش هم می توانست بقیه ساکسونی را تصاحب کند تا بدین ترتیب ساکسونی کاملا از نقشه محو شود! اما بخاطر اجتناب از برهم خوردن موازنه قدرت با نابودی ساکسونی، بریتانیا پیشنهاد کرد که فرانسه به داخل نظام کنگره وارد شود تا بدین ترتیب موازنه قدرت به نفع اتریش (و همچنین بریتانیا) و در برابر همسایگان آن متعادل تر شود. آن چه در آخر اتفاق افتاد این بود که روسیه سه چهارم دوک نشین بزرگ ورشو، پروس سه پنجم ساکسونی و اتریش هم زمین هایی را از شمال ایتالیا به دست آورد. بدین ترتیب بود که مسئله لهستان میان قدرت های اروپایی حل شد.
البته در اینجا باید به این نکته هم اشاره کرد که بخت هم با روسیه در کنگره یار بود. در طی شش ماه اقامت در وین تزار آن چنان بر سر مواضع خود پافشاری کرد که باعث افزایش گمان ها نسبت به نیات وی شد تا آن جا که اجماعی علیه وی در کنگره شکل گرفت. در ژانویه سال 1815 میلادی بود که اتحادی مخفی میان انگلیس، اتریش و فرانسه به امضا رسید تا از سلطه روسیه بر لهستان جلوگیری کند. الکساندر آن قدر خشمگین بود که برای سه ماه حتی با مترنیخ صحبت هم نمی کرد. حتی بار دیگر صحبت از جنگ در اروپا می شد! الکساندر شکست خورده بود اما سرانجام پیروزی را به دست آورد و از دلایل اصلی آن هم بازگشت ناپلئون از البا بود. ناپلئون بار دیگر بازگشته بود تا امپراتوری خود را احیا کند! تنها با تهدید دوباره ناپلئون بود که خطر جنگ و درگیری میان دولت های حاضر در وین فرو نشست و قدرت های اروپایی بار دیگر برای شکست ناپلئون در واترلو با هم متحد شدند. جالب است بدانید که بعد از شکست اول ناپلئون این الکساندر اول بود که با تبعید حاکم فرانسوی به سنت هلن یا آزورس مخالفت کرد و به جای آن پیشنهاد داد تا با تبعید رقیب قدیمی خود به البا در اروپا از تحقیر حاکم فرانسوی جلوگیری شود. همین پیشنهاد هم بود که به قیمت کشته ها و زخمی های فراوان در واترلو، اما سرانجام به سود الکساندر و پیروزی وی در کنگره وین انجامید که به لطف تهدید دوباره اروپا از طرف ناپلئون آن چه از کنگره وین می خواست را به دست آورد. حالا قسمت بزرگی از لهستان متعلق به روسیه بود و کفه ترازوی قدرت بین شرق و غرب اروپا با تصاحب قسمت بزرگی از سرزمین حائل (یعنی لهستان) بین این دو منطقه به نفع روسیه سنگینی می کرد.
نتیجه کنگره وین این بود که اگر ناپلئون با حمایت از لهستان قصد اعمال نفوذ در روسیه داشت، حالا روسیه با حمایت از لهستان به شکلی دیگر قصد اعمال نفوذ در اروپا را داشت!
جنگ کریمه
در مقاله دوم گفته شد که پتر اول دستیابی به این سه هدف را در دستور کار خود قرار داده بود:
۱. رسیدن به دریای بالتیک
۲. رسیدن به دریای سیاه
۳. گسترش قلمرو روسیه در جنوب و گرفتن زمین از ایران
روسیه در زمان الکساندر اول تقریبا در اوج قدرت خود قرار داشت. با ضمیمه کردن فنلاند و اتحاد با پروس دریای بالتیک را در اختیار گرفته بود. با شکست ناپلئون، عرضه خود به عنوان قدرت برتر اروپا در کنگره وین و گرفتن لهستان هم سیر غرب به شرق را برعکس کرده بود و بدین ترتیب مرزهای خود را مستحکم و از هر گونه خطر فوری در مرزهایش جلوگیری کرده بود. بعد از تثبیت قدرت در بالتیک، حالا وقت آن بود تا نیکلای اول، برادر و جانشین الکساندر اول گسترش اراضی و به نوعی دو هدفی که پتر اول بعد از کسب موفقیت های اولیه بعدها در آن شکست خورده بود را دنبال کند: روسیه بدین ترتیب در جنوب با اشغال زمین های بیش تر ایران قدرت خود را افزایش داد و قصد داشت تا در صورت امکان فراتر از آن هم برود. دریای سیاه هم هدف دیگر بود که با شکست جنگ کریمه سرکوب شد. قدرت های اروپایی از جمله بریتانیا (در بازی بزرگ) و فرانسه حالا نمی خواستند اجازه دهند که روسیه برتر در اروپا این برتری را در خارج از اروپا هم از آن خود کند.
جنگ کریمه بین سال های ۱۸۵۳ و ۱۸۵۶ در بسیاری جهات شبیه به رویارویی غرب و روسیه در زمان حال داشت. روسیه به دنبال سلطه بر تنگه ها در دریای سیاه و رسیدن به دریای میانه (مدیترانه) بود، درست شبیه به وضعیت امروز که روسیه با گرفتن کریمه و دخالت در سوریه توانسته پایگاه دریایی خود در لاذقیه را حفظ و بین ترتیب نفوذ خود در جنوب را افزایش دهد. در طرف دیگر اما بریتانیا و فرانسه بودند که با حمایت از «مرد بیمار اروپا»، لقبی که نیکلای اول برای عثمانی ها استفاده کرده بود، می خواستند تا جلوی گسترش نفوذ روس ها را بگیرند، همانند آن چه که تا به امروز با عضویت ترکیه در ناتو و قرار دادن بمب های اتمی در پایگاه های نظامی این کشور شاهد آن بوده ایم. ایران هم قطعه دیگر این جورچین بود که با استفاده انگلیس از آن (و البته هوشمندی ایرانیان از روی بیچارگی) در امتداد مسیر اروپا تا هند به نوعی حصار در برابر گسترش اراضی و نفوذ روسیه به جنوب ایستاده بود.
در هر صورت، آن چه برای بریتانیا در آن زمان مهم تر از همه بود جلوگیری از سلطه روسیه بر دریاها بود که می توانست تهدیدی برای قدرت تجاری، سیاسی و نظامی لندن باشد. اما آن چه در اینجا مد نظر است، رابطه دریای سیاه با بالتیک در جنگ کریمه است که اتفاقا بسیار هم تنگاتنگ بود (پیوستن کشورهای شمالی اروپا به ناتو هم این روزها یکی دیگر از موارد مشابهی است که ارتباط شمال و جنوب اروپا را بار دیگر نشان می دهد!).
جرقه جنگ کریمه دعوای مذهبی میان روسیه و عثمانی ها و فرانسوی ها بود. اما فتیله این دعوا بسیار عمیق تر بود و همان طور که گفته شد مقابله روسیه با غربی ها تنها مربوط به امور دینی نمی شد. قبل از شروع جنگ کریمه، روسیه می خواست تا حاکمیت بیش تری در اداره امور دینی ارتدوکس های ساکن عثمانی داشته باشد. عثمانی ها هم که شاهزاده نشین دانوب (رومانی کنونی) را به روس ها واگذار کرده بودند و در قفقاز هم از سنت پترزبورگ شکست خورده بودند می دانستند که اهداف روسیه فراتر از اداره امور دینی است. از طرفی دیگر، فرانسه به رهبری ناپلئون سوم که برادرزاده ناپلئون بناپارت بود هم به دنبال احیای قدرت فرانسه و انتقام شکست عموی خود از روسیه بود. همچنین، ناپلئون سوم به دنبال پیروزی های دیپلماتیک بود چرا که به تازگی در کودتایی به خود لقب امپراتوری داده بود. به همین دلیل هم فرانسه به همراه دیگر قدرت های اروپایی در برابر ادعای تزار روسیه برای اداره امور دینی مسیحیان فلسطین سرسختانه ایستادگی کرد.
میخائیل پاگودین تاریخدان روس زمانی که به نیکلای اول مشاوره می داد متوجه شد که قسمت پایین به طور مخصوص از طرف تزار تایید شده است. تزار این را با نوشتن «این تمام مسئله است» در کنار نوشته پایین ابراز کرده بود. اما چه چیزی «تمام مسئله» بود؟ میخائیل پاگودین به تزار نوشته بود:
«فرانسه الجزایر را از ترکیه می گیرد و تقریبا هر سال انگلستان یک شاهزاده نشین هندی دیگر را ضمیمه می کند: هیچ یک از این ها موازنه قدرت را بر هم نمی زند. اما زمانی که روسیه مولداوی و والاچیا را اشغال می کند، هرچند به طور موقت، موازنه قدرت را مختل می کند. فرانسه رم را اشغال می کند و چندین سال بعد هم در زمان صلح در آن جا می ماند: این چیزی نیست. اما روسیه فقط به اشغال قسطنطنیه فکر می کند و آن زمان صلح اروپا به خطر می افتد. انگلیسی ها به چینی ها که گویا از بخاطر اینکه از طرف آن ها آزرده خاطر شده اند اعلان جنگ می کنند: هیچکس حق مداخله ندارد. اما روسیه موظف است در صورت نزاع با همسایه خود از اروپا اجازه بگیرد. انگلستان یونان را تهدید می کند تا از ادعاهای دروغین یک یهودی بدبخت حمایت کند و ناوگان آن را می سوزاند: این یک اقدام قانونی است. اما روسیه خواستار معاهدهای برای حمایت از میلیونها مسیحی است و این طور وانمود می شود که گویا به بهای موازنه قدرت، موقعیت خود را در شرق تقویت میکند. ما نمیتوانیم از غرب انتظاری جز نفرت و کینه توزی کورکورانه داشته باشیم...»
نقشه دریای سیاه در سال ۱۸۵۳ - روسیه بعد از شکست در جنگ کریمه توانست تا در معاهده پاریس (۱۸۵۶) هوشمندانه منافع خود را حفظ کند به طوری که ناپلئون سوم پادشاه فرانسه گفته بود «معلوم نیست چه کسی جنگ را پیروز و چه کسی آن را باخته است!»
آن چه جالب است، شباهت رفتار دولت های اروپایی و واکنش روسیه در آن زمان و امروز است که هر دو نشان از تلاش زیرکانه آن ها برای حفظ منافع خود است. کافی است برای فهم بهتر «موازنه قدرت» را با «قوانین بین المللی» جایگزین کنید تا شباهت بیش تر هم آشکار شود!
در هر صورت، در یک طرف جنگ کریمه روسیه و در طرف دیگر نیروهای بریتانیا، فرانسه، عثمانی و ساردینیا قرار داشتند.
اگرچه جنگ در دریای سیاه و قفقاز در جریان بود، اما میدان جنگ بزرگ تر از آن بود.
سوئدی ها همواره روابط ترکیه ای ها و روس ها را بخاطر دلایل سیاسی در گذشته (همان طور که در مقالات قبلی دیدیم چارلز پادشاه سوئد در آخر به عثمانی ها پناهنده شد) و بخاطر دلایل حیاتی در آینده دنبال کرده اند. در آغاز جنگ در سال ۱۸۵۳ میلادی، سوئد اعلام بی طرفی کرد و سرسختانه بر روی تصمیم خود مبنی بر عدم دخالت در جنگ کریمه پافشاری کرد. اگرچه بریتانیا و فرانسه این تصمیم را به رسمیت شناختند اما روسیه به آن توجهی نکرد. سوئدی ها به خوبی حملات روس ها علیه خود را به یاد داشتند. آن ها همچنین خاطرات از دست دادن استونی، لتونی، فنلاند و جزایر آلند و تسخیر آن ها از طرف روسیه را در خاطر داشتند.
اما انگلیسی ها که نگران بودند ناوگان نظامی قدرتمند روسیه در بالتیک سواحل انگلیس را مورد حمله قرار بدهد تصمیم گرفتند تا با اعزام کشتی های جنگی به بالتیک نه تنها این منطقه را وارد جنگ کنند که همچنین به نوعی حلقه محاصره را برای روسیه تنگ تر کنند.
با پیوستن ناوگان نظامی فرانسه به بریتانیا در دریای بالتیک حالا اروپایی ها می توانستند بر روسیه بیش تر اعمال فشار کرده و جبهه دیگری را علیه آن بگشایند (همان طور که امروزه کشورهای اسکاندیناوی به ناتو پیوسته اند). البته بریتانیایی ها و فرانسوی ها فقط به محاصره اکتفا نکردند و عملا شروع به بمباران شهرهای روسیه نمودند. کشتی های نظامی انگلیس و فرانسه سواحل فنلاند، استونی و لتونی را که همگی تحت حاکمیت روسیه قرار داشتند بمباران کردند. این حملات تا جایی پیش رفتند که زمانی حتی ساحل لیپایا لتونی و بعضی جزایر روسیه در مجاورت استونی و فنلاند هم به اشغال اروپاییان درآمدند. حالا سنت پترزبورگ، پایتخت روسیه در محاصره قرار گرفته بود. البته در این بین محاصره بارها توسط تجار و صنعتگران بریتانیایی و فرانسوی برای به دست آوردن سود بیش تر نادیده گرفته شد. بر خلاف دانمارکی ها که بخاطر حفظ رابطه حسنه با پروس اعلام بی طرفی کامل کرده بودند و هر گونه قاچاق کالا از آن جا به روسیه صورت نمی گرفت، پروس به طور آشکار محاصره را نادیده گرفته و به تجارت با روسیه ادامه داد. اما تجار بریتانیایی و فرانسوی فقط مخفیانه حلقه محاصره را می شکستند تا بتوانند به روزترین راکت ها، سلاح های سنگین و دیگر تجهیزات نظامی را به روسیه بفرستند. قاچاق تجهیزات نظامی تا جایی ادامه داشت که حتی سلاح هایی که در دست خود بریتانیایی ها نبود به دست روس ها می رسید!
اما تنها فرانسه و انگلیس نبودند به دنبال ضربه زدن به روسیه بودند. اگر فرانسه و بریتانیا بخاطر درگیری ها در کریمه به دنبال ضربه زدن به روسیه در بالتیک بودند، سوئد هم برای رسیدن به اهداف خود قصد داشت تا در کارزار نظامی علیه روسیه شرکت کند. به چه دلیل؟ سوئد می خواست فنلاند را که روسیه بعد از تیلسیت به خاک خود ضمیمه کرده بود باز پس گیرد.
در قرن دوازدهم میلادی بود که فنلاند بعد از مسیحی شدن تبدیل به جز جدانشدنی سوئد شد. در طی بیش از شش سده، سازماندهی اداری و اقتصادی فنلاند، فرهنگ خواص، زبان ادبی و غیره همه متاثر از سوئد شده بودند. رابطه تنگاتنگی بین فنلاند و سوئد شکل گرفته بود و فنلاندی های بسیاری در دولت، ارتش، اقتصاد و فرهنگ سوئد نقش اساسی بازی کردند. بعد از معاهده تیلسیت و در سال های ۹-۱۸۰۸ میلادی بود که الکساندر اول فنلاند را ضمیمه روسیه کرد و خواص فنلاند را مجبور به ادای سوگند وفاداری به خود کرد. اما با این وجود، الکساندر اول به زبان، قوانین، فرهنگ و دین فنلاند احترام گذاشت و این منطقه به نوعی خودمختاری دست پیدا کرد (همان طور که در بخش قبلی خواندیم، الکساندر اول سیاستی شبیه به فنلاند را در دوک نشین بزرگ ورشو هم اجرا کرد). اگرچه فنلاندی ها به سختی در برابر روس ها ایستادگی کردند، اما خواص این منطقه چندان هم ناراضی از پیوستن یک سوم سوئد و یک چهارم جمعیت آن که در فنلاند زندگی می کردند به روسیه نیودند چرا که از زمان تاسیس سنت پترزبورگ توسط پتر اول در سال ۱۷۰۳ میلادی و شکست چارلز دوازدهم در پولتاوا (که در مقالات قبلی شرح آن داده شد)، فنلاندی ها می دانستند که تحت نفوذ روسیه در بالتیک خواهند بود و هر لحظه امکان تهدید علیه آن ها از سوی قدرت جدید بالتیک وجود دارد. بعلاوه اینکه در سال های 1709 و 1721 میلادی فنلاند مورد هجوم و اشغال روس ها هم قرار گرفته بود اما در هر بار به سوئد بازگردانده شده بود. گونار آرتیوس، مورخ معاصر سوئدی مشکل فنلاند را این گونه توضیح می دهد: «حاکمیت سوئد بر فنلاند باعث می شد تا فنلاندی از آزادی های اجتماعی و سیاسی بالایی برخوردار شوند اما در مقابل همیشه با تهدید حمله و اشغال از سوی روسیه مواجه باشند. از طرفی دیگر، قبول حاکمیت روسیه باعث می شد تا فنلاندی ها ضمانت حقوق فردی و سیاسی خود را از دست بدهند و در عوض امنیت داشته باشند». بخاطر همین هم بود که الکساندر اول بعد از اشغال فنلاند با اعطای امتیازات قابل توجه و حتی بیش تر از آن چه فنلاندی ها تحت حاکمیت سوئد از آن برخوردار بودند توانست تا خواص و عوام فنلاند را ترغیب به اطاعت از سلطنت خود کند. این امتیازات حتی تا جایی پیش رفت که به فنلاندی ها برای مدتی اجازه انتخاب داده شد تا روسیه و یا سوئد را برای زندگی انتخاب کنند.
اما سوئد مسئله را جور دیگری می دید. برای سوئد فنلاند قسمتی از خاک آن بود و نمی خواست و نمی توانست آن را به روسیه تسلیم کند. به همین دلیل هم بود که اسکار اول پادشاه سوئد تصمیم گرفت تا با پیشنهاد داخل کردن نیروی نظامی خود به جنگ کریمه، در بالتیک علیه روس ها جنگ کند، البته به شرطی که بریتانیا و فرانسه نیروهای بیش تری به این منطقه بفرستند. اسکار اول می دانست که به تنهایی حرفی برای گفتن در برابر نیکلای اول نداشت. مشکل اما در اینجا بود که بریتانیا و فرانسه برای یکدیگر شرطی مشابه گذاشتند و طرف ها فرستادن نیرو و پرداخت هزینه را منوط به قبول هزینه اقتصادی و انسانی مشابه از طرف یکدیگر کردند.در این بین، انگلیسی ها و فرانسوی ها اما می خواستند تا تمرکز خود را بر روی دریای سیاه بگذارند و روسیه را مخصوصا در آن جبهه شکست دهند چرا که به هر حال قصد روسیه شکست عثمانی ها و کنترل دریای سیاه تا دریای میانه بود. آن ها در بالتیک فقط می خواستند به حملات و محاصره دریایی ادامه دهند تا بدین سان در جبهه دوم روسیه را تحت فشار قرار بدهند. در برابر پیشنهاد سوئد، بریتانیا تعلل داشت چرا که حاضر به محافظت از نروژ برای جلوگیری از هر گونه تلاش روسیه برای حمله به سواحل انگلیس بود اما در ابتدا حاضر به قربانی کردن منافع خود برای دفاع از سوئد نبود، تا اینکه با ابتکار عمل ناپلئون سوم تصمیم بر این شد که نیرویی متشکل از دانمارکی ها (که بعد از مشاهده ضعف تعجب برانگیز روس ها تصمیم به خروج از بی طرفی گرفتند)، سوئدی ها و نروژی ها با حمایت فرانسوی ها و انگلیسی ها با حملاتی را در فنلاند، لتونی و استونی انجام داده و این سرزمین ها را اشغال و به سوئد واگذار کنند. حتی برنامه این بود که این نیروها تا لهستان پیش بروند و نه تنها روسیه را در دو دریا شکست دهند بلکه پیروزی آن در کنگره وین را که به نوعی سپر دفاعی آن در برابر غرب و حلقه قدرت افکنی به سمت شمال و جنوب اروپا بود را از دست روسیه بگیرند. پیمان نوامبر یا «پیمان تراکتات» حاصل این برنامه ریزی برای افزایش فشار بر روسیه در جبهه بالتیک بود. اما تراکتات هیچ گاه عملی نشد!
بریتانیا و فرانسه موفق شدند تا نیمی از ناوگان دریایی روسیه را تحت محاصره در بالتیک نگه دارند و اجازه ندهند که سنت پترزبورگ نیروی تقویتی به دریای سیاه اعزام کند. نتیجه این بود که نیروهای روس علیرغم شکست های پی در پی و رذیلانه ای را در کریمه تجربه کردند. این شکست ها در حالی رخ می داد که حتی با وجود محرومیت از قوای کمکی بالتیک باز هم روس ها از نظر عددی بر انگلیسی ها، عثمانی ها و فرانسوی ها برتری داشتند. انگلیسی ها و فرانسوی ها هم با بمباران شهرها و بنادر تحت حاکمیت روسیه در بالتیک نه تنها باعث افزایش هزینه های امپراتوری روسیه شدند بلکه باعث اختلال در روند تامین مهمات و ملزومات جنگی به کریمه گشتند.
سرانجام و با مخالفت های داخلی در بریتانیا علیه ادامه جنگ و همچنین نگرانی روسیه بخاطر تهدید اتریش به پیوستن به نیروهای اتحاد غربی در صورت رد ضرب الاجل وین برای صلح و همچنین ترس سنت پترزبورگ بخاطر حملات احتمالی بیش تر و از دست دادن لهستان، فنلاند و دیگر مناطق بالتیک، تزار تصمیم به قبول صلح گرفت و جنگ پایان یافت. پایان جنگ که با امضای صلح پاریس همراه بود می توانست برای روسیه بسیار بدتر باشد. روسیه اگرچه همچنان قدرتی بزرگ محسوب می شد اما هرگز نتوانست تا شخصیت و ابهت گذشته خود را به مانند قبل از جنگ کریمه بازیابد. شکست در کریمه اوج ضعف روسیه در اوج قدرت آن بود!
***
در این مقاله خواندیم که چگونه روسیه توانست تا در کنگره وین حرف خود را تقریبا به طور کامل به کرسی بنشاند. پیروزی های الکساندر اول در میدان جنگ به این کشور اجازه قدرت نمایی در صحنه دیپلماتیک را هم داد تا بدین ترتیب روسیه بتواند از استحکام مرزهای خود نه تنها در شمال بلکه در غرب هم اطمینان حاصل کند. البته دیدیم که قدرت گیری سنت پترزبورگ باعث برانگیختن حساسیت های اروپاییان هم شد و دیگر کشورها سعی کردند تا به مقابله با رقیب خود بپردازند. اوج این تقابل در جنگ کریمه بود که باعث جلوگیری از ادامه حرکت صعودی و گسترش هرچه بیش تر روسیه در سمت جنوب شد تا بدین ترتیب روسیه شاهد تجربه اوج ضعف در اوج قدرت خود باشد. همچنین در بررسی جنگ کریمه بود که دیدیم چگونه با گشودن جبهه ای دیگر در بالتیک بازیگران سیاسی بار دیگر نشان دادند که وقایع شمال و جنوب اروپا همیشه بر روی یکدیگر اثر گذاشته و اتفاقات دریاهای بالتیک و سیاه به یکدیگر مرتبط هستند.
و اما در آخر باید به نکته ای آموزنده از این دوره از تاریخ هم اشاره کرد و آن تلاش برای عدم برانگیختن حساسیت ها در اوج گیری و یا اوج قدرت است. با نگاه به تاریخ شاید بتوان گفت ماهرترین سیاستمداران در این زمینه انگلیسی ها بوده اند که همیشه سعی کرده اند تا از ایجاد مخالفت بیهوده و به وجود آوردن مخالفان بپرهیزند. همان طور که دیدیم، ورود شخص الکساندر اول به پاریس و همچنین شرکت وی در کنگره وین باعث برانگیختن حساسیت ها در اروپا شد. هر اندازه هم که روسیه در آن دوران قوی بوده باشد، اما انجام چنین حرکات تبلیغاتی باعث وارد آوردن هزینه بی مورد بر آن شد. روسیه به هر حال قدرتمند ترین بازیگر اروپا در آن زمان محسوب می شد و احتیاجی برای ابراز آشکار آن بدین شکل وجود نداشت، اما عدم توجه به این مسئله عبرت خوبی برای آن و دیگر کشورها شد.
در مقاله بعدی به دو جنگ جهانی و به خصوص وضعیت بالتیک در این دو اتفاق بزرگ و پس از آن خواهیم پرداخت.
پی نوشت:
شماره های قبلی این رشته مقاله:
تحلیلی متفاوت از رویارویی غرب و روسیه :۱۵۰۰ سال گسترش «ناتو» به سمت شرق (۱)
۱۵۰۰ سال گسترش «ناتو» به سمت شرق (۲) : پیروزی در بالتیک روسیه را به قدرتی مطرح تبدیل می کند
۱۵۰۰ سال گسترش «ناتو» به سمت شرق (۳) : تقسیم قدرت میان اروپاییان و ساده لوحی ایرانیان
نظر شما :