آشوب آنگلاساکسون‌ها

چگونه بریتانیا اروپا را به هم ریخت!

۱۱ اسفند ۱۴۰۳ | ۱۸:۰۰ کد : ۲۰۳۱۳۷۲ اخبار اصلی اروپا
علی مفتح در یادداشتی برای دیپلماسی ایرانی می نویسد: هدف محور آنگلوساکسون تبدیل اروپا به نوعی زمین سوخته برای مقابله با روسیه، عدم اجازه به اروپا برای عرض اندام و همچنین عدم اجازه به پکن برای هر گونه به دست گیری احتمالی اتحادی واحد به شکل یکجا و یکباره است. اروپای تکه‌تکه‌شده نه‌تنها به این اهداف کمک می‌کند، بلکه به آنگلوساکسون‌ها اجازه می‌دهد تا در میان فضای متشنج اروپا، متحدانی قابل‌اعتماد برای خود برگزینند.
چگونه بریتانیا اروپا را به هم ریخت!

دیپلماسی ایرانی: بیایید به دوران پیش از جنگ اوکراین برگردیم. با تمرکز ایالات متحده بر شرق آسیا و کاهش حضور و توجه واشنگتن در اروپا، روسیه به طور طبیعی در پی گسترش نفوذ خود در این قاره می شد. در چنین شرایطی، اروپا نیز تلاش می‌کرد با نزدیکی به مسکو و تقویت روابط دوجانبه، از سطح تنش‌ها و تهدیدها بکاهد و هم‌زمان روابط خود را تا پکن بهبود دهد. این روند، تهدیدی جدی برای واشنگتن و به خصوص متحد دیرینه‌اش، لندن، محسوب می‌شد. آنچه این تهدید را می توانست خنثی کند جنگی در اوکراین بود!

برخلاف ادعاهایی که مطرح می‌شود مبنی بر اینکه ایالات متحده نیازی به جنگ اوکراین نداشت، باید گفت که این جنگ کاملاً در راستای سیاست تمرکز بر شرق آسیا برای آمریکا ضروری بود. اما نکته مهم‌تر این است که نه تنها ایالات متحده، بلکه بریتانیا نیز به این درگیری میان روسیه و کیف نیاز داشت تا جایی که می‌توان گفت لندن بیش ترین منفعت را از جنگ در شرق اروپا برده است و این موضوعی است که تاکنون کم تر به آن پرداخته شده است. مقاله حاضر نگاهی است به سیاست پیچیده بریتانیا که با همکاری با ایالات متحده در محور آنگلوساکسون سعی در تاثیرگذاری بر اتفاقات در شرق اروپا داشته است تا در پس تبلیغات پر سر و صدا به آرامی تهدیدها علیه خود را دفع و رقبا را مشغول یکدیگر نگه دارد.

در دوازدهم مارس سال ۱۹۷۳ میلادی در دوران ریاست جمهوری ریچارد نیکسون، نشریه تایم در بخش اول مقاله‌ای با عنوان «رقبا: چگونه آمریکا به اروپا نگاه می‌کند» به بررسی رویای اتحاد دو سوی آتلانتیک پرداخت. در این مقاله آمده است: «اساسا، رؤیا همچنان بدون تغییر باقی مانده است؛ در واقع، در حال تحقق است. اما مانند همه رؤیاها، وقتی شروع به واقعی شدن می‌کنند، تأثیرات آن می‌تواند ناخوشایند باشد. برای ایالات متحده، ناخوشایندترین تأثیر، البته، اقتصادی است. کمی پس از کاهش ارزش دلار در ماه گذشته، رئیس‌جمهور نیکسون به وزیر خزانه‌داری، جورج شولتز، دستور داد تا سهم عادلانه‌تری برای تجارت ایالات متحده بگیرد، حتی اگر مجبور باشد به حمایت‌گرایی تهدید کند. ایالات متحده با کسری تراز پرداخت عظیم و به ظاهر غیرقابل‌برگشت مواجه شده است و شروع به مطالبه امتیازات تجاری و پولی کرده است - و اینکه آیا اروپای غربی سهم خود را از بار دفاع مشترک بر دوش می‌کشد یا خیر را زیر سؤال برده است».

این مقاله با نقل قولی از رابرت شاتزل، سفیر اسبق ایالات متحده در اتحادیه اقتصادی اروپا، ادامه می‌دهد: «در حالی که زخم‌های اقتصادی خود را می‌پرورانیم، درگیر مسائل داخلی هستیم و از جایگاه خود در جهان نامطمئنیم، بیشتر از دشمنانمان از متحدانمان آزرده شده‌ایم» و در پایان نیز به این نکته اشاره می‌کند که «در واقع، گاهی اوقات به نظر می‌رسد که واشنگتن اروپا متحدی را می‌خواهد که بار دفاع خود را بر عهده بگیرد، و گاهی اوقات به نظر می‌رسد که از اروپایی که آنقدر قدرتمند باشد تا این کار را انجام دهد، می‌ترسد».

بخش‌های زیادی از این مقاله که ۵۲ سال پیش نوشته شده، همچنان واقعیت‌های امروز را بازتاب می‌دهد. در آن زمان نیز ایالات متحده با مشکلات اقتصادی مواجه بود و مانند امروز به دنبال «تجارت عادلانه» بود. در آن روزها هم واشنگتن از اروپا می‌خواست تا مسئولیت بیشتری در قبال دفاع از خود بپذیرد. حتی آن زمان هم ایالات متحده با دخالت در آسیا خود را درگیر کرده بود؛ همان‌طور که تایم می‌نویسد: «تمایلی در میان آمریکایی‌ها وجود دارد که به‌صورت بحران‌محور فکر کنند و بحران سال‌های اخیر هم ویتنام بوده، نه اروپا. آمریکایی‌ها همچنین چیزهای عجیب و غریب را دوست دارند و با پایان جنگ ویتنام، آسیا بار دیگر به‌ نوعی جذاب‌تر از گذشته به نظر می‌رسد».

بریتانیا در شعله جنگ دمید

اما امروز شرایط تغییر کرده است. ایالات متحده که پیش‌تر با حمایت از چپ‌های لیبرال در اروپا توانسته بود جریان چپ ضد امپریالیستی را تضعیف کرده و آن را به ابزاری در خدمت امپریالیسم ایدئولوژیک تبدیل کند، اکنون هم به دنبال دخالت در اروپا از طریق حمایت از جریان‌های دست راستی است. نباید به دام ساده اندیشی افتاد! ایالات متحده و سیاست خارجی آن چنان قدرتمند است که با یک رئیس‌جمهور تغییر نمی‌کند. واشنگتن سال‌هاست که در سیاست اروپا دخالت می‌کند و این موضوع جدیدی نیست. آنچه جدید است، شدت دخالت، روش مستقیم‌تر و تعریف اهداف تازه است.

اگر اروپا کمی از رویاپردازی دست می‌کشید، باید بسیار زودتر از خواب غفلت بیدار می‌شد. آخرین فرصت برای این قاره جهت درک شرایط، زمان برگزیت بود؛ هنگامی که بریتانیا با خروج خود عملاً دور جدیدی از نظم سیاسی در غرب را رقم زد. چه ورود و چه خروج بریتانیا از اروپا همیشه یک هدف اصلی داشته و آن ایجاد چند دستگی در این قاره بوده است.

جنگ میان روسیه و اوکراین بار دیگر نشان می دهد که لندن و واشنگتن در عرصه سیاست خارجی با هم حرکت می کنند و مانند بسیاری از مواقع، در این مورد هم این ایالات متحده است که از ابتکار عمل بریتانیا پیروی می کند.

نباید فراموش کرد که بریتانیا اولین کشور غربی بود که در ژانویه ۲۰۲۳ وعده  تانک (چلنجر ۲) به اوکراین داد تا تابوی تسلیحات سنگین را شکسته و متحدانی مانند ایالات متحده را برای پیروی با تانک‌های آبرامز تحت فشار قرار دهد. تا دسامبر ۲۰۲۴، بریتانیا متعهد به پرداخت ۷.۸ میلیارد پوند کمک نظامی با تعهد سالانه ۳ میلیارد پوند تا سال ۳۱ - ۲۰۳۰ شده است. این موضع فعال نشان‌دهنده رهبری و نه صرفاً مشارکت در جنگ است.

در آوریل ۲۰۲۴، اوکراین از موشک‌های استورم شادو ارائه شده توسط بریتانیا که برای مسکو بسیار حساسیت زا بوده است برای حمله به داخل روسیه استفاده کرده است، اقدامی که قبل از مجوز ایالات متحده برای ارائه سامانه های مشابه آمریکایی توسط لندن تأیید شد. این نشان می‌دهد که بریتانیا مرزهای تشدید تنش را جابجا می‌کند و سیاست ایالات متحده را برای همسو شدن بعدی تحت تأثیر قرار قرار داده است.

عملیات INTERFLEX بریتانیا از اواسط سال ۲۰۲۲ بیش از ۴۵۰۰۰ سرباز اوکراینی را آموزش داده است، که بیش تر از هر کشور دیگری است. سازمان امنیت خارجی روسیه در آوریل ۲۰۲۴ گزارش داد که تفنگداران دریایی سلطنتی بریتانیا در پشت انفجار خط لوله گاز نورداستریم که گاز روسیه را به آلمان می فرستاد بودند. بنا بر گزارش ها از منابع گوناگون غربی و روسی، کم تر از دو ماه پس از حمله روسیه به اوکراین صحبت هایی میان مسکو و کیف برای حل اختلافات و ایجاد صلح انجام می شود که با دخالت مستقیم بریتانیا همه توافقات به هم خورده و جنگ ادامه پیدا می کند.

حالا هم در حالی که اروپا با طرح دونالد ترامپ برای پایان جنگ در اوکراین به صراحت مخالفت کرده و صدراعظم آلمان هرگونه صحبت از اعزام نیروهای حافظ صلح به اوکراین را «نامناسب» خوانده است، نخست وزیر بریتانیا در حال طراحی و ارائه برنامه ای به ایالات متحده برای اعزام 30 هزار نیروی حافظ صلح اروپایی به اوکراین است تا هم از ادامه تنش ها میان روسیه و اروپا اطمینان حاصل کند، هم طرح صلح را برقرار نماید، هم به تقسیم کار با ایالات متحده کمک کند و هم حضور خود در مرزهای روسیه را تحکیم ببخشد. این ها همه در حالی اتفاق می افتد که بریتانیا اینگونه وانمود می کند که با اتحاد و اعزام این نیروها به دنبال دفاع از اروپاست.

روسیه، جدی ترین تهدید برای بریتانیاست

در سند «بریتانیای جهانی در عصر رقابت: بازبینی یکپارچه امنیت، دفاع، توسعه و سیاست خارجی» که یک سند راهبردی منتشر شده توسط دولت بریتانیا در مارس ۲۰۲۱ می باشد و دیدگاه بریتانیا را در مورد نقش خود در جهان پس از خروج از اتحادیه اروپا (برگزیت) تا سال 2030 ترسیم می‌کند و اقدامات لازم تا سال ۲۰۲۵ برای باقی ماندن به عنوان یک قدرت جهانی پیشرو را ارائه می دهد، ایالات متحده نقشی کلیدی ایفا می کند: «ایالات متحده همچنان مهم‌ترین شریک دوجانبه ما باقی خواهد ماند، شریکی که برای اتحادها و گروه‌های کلیدی مانند ناتو و پنج چشم ضروری است. ایالات متحده بزرگ‌ترین شریک تجاری دوجانبه و سرمایه‌گذار داخلی ما محسوب می‌شود. ما همکاری خود را در حوزه‌های سنتی سیاست‌گذاری مانند امنیت و اطلاعات تقویت خواهیم کرد و تلاش می‌کنیم تا آن را در زمینه‌هایی که با هم می‌توانیم تأثیر بیشتری داشته باشیم، مانند مقابله با مالیات غیرقانونی، گسترش دهیم».

این سند که پس از برگزیت و پیش از حمله روسیه به اوکراین منتشر شد در رابطه با روسیه می نویسد: «روسیه در اطراف منطقه گسترده‌تر همسایگی اروپا فعال‌تر خواهد شد و ایران و کره شمالی به بی‌ثبات کردن مناطق خود ادامه خواهند داد». در ادامه، این سند راهبردی به اهمیت رهبری بریتانیا در چارچوب ناتو اشاره کرده و می نویسد: «بریتانیا به‌عنوان متحد پیشرو اروپایی در ناتو باقی خواهد ماند و با متحدان همکاری خواهد کرد تا تهدیدات هسته‌ای، متعارف و ترکیبی علیه امنیت ما، به‌ویژه از سوی روسیه، را بازدارد». حتی این سند که دیدگاه بریتانیا برای یک دهه آینده را ترسیم می کند به ادامه فشار ایالات متحده بر اعضای اروپایی ناتو برای عمل به تعهدات مالی خود هم اشاره می کند: «روسیه همچنان حادترین تهدید مستقیم برای بریتانیا خواهد بود و ایالات متحده به درخواست بیش تر از متحدان خود در اروپا برای تقسیم بار امنیت جمعی ادامه خواهد داد». در آخر هم با اشاره به اهمیت همکاری با کشورهای اروپای شرقی و حمایت از اوکراین برای مقابله با روسیه، خاطرنشان می کند: «ما از طریق ناتو، پاسخی متحد از سوی غرب تضمین خواهیم کرد و دارایی‌های نظامی، دیپلماتیک و اطلاعاتی خود را در حمایت از امنیت جمعی ترکیب خواهیم کرد. ما از قوانین و هنجارهای بین‌المللی حمایت خواهیم کرد و روسیه را به دلیل نقض این قوانین پاسخگو خواهیم کرد، همان‌طور که پس از حمله سالزبری با شرکای بین‌المللی خود همکاری کردیم. همچنین از دیگران در همسایگی شرق اروپا و فراتر از آن حمایت خواهیم کرد تا مقاومت خود را در برابر تهدیدات دولتی تقویت کنند. این شامل اوکراین می‌شود، جایی که ما به تقویت ظرفیت نیروهای مسلح آن ادامه خواهیم داد».

جنگ میان روسیه و اوکراین برای تضعیف روسیه و اروپا و حفظ امنیت بریتانیا اهمیت زیادی داشت. در سند راهبردی دیگری به نام «سند بازنگری یکپارچه 2023»، که به‌روزرسانی راهبردی امنیت ملی و سیاست بین‌المللی بریتانیا است و به تغییرات سریع در محیط جهانی پاسخ می‌دهد، نام روسیه 50 بار و 10 بار بیشتر از چین ذکر شده و تأکید می شود: «ابتدا، IR2023 [سند سال 2023 میلادی] به حمله غیرقانونی روسیه به اوکراین پاسخ می‌دهد. اقدام تجاوزکارانه پوتین بزرگ‌ترین درگیری نظامی، بحران پناهندگی و انرژی در اروپا از پایان جنگ جهانی دوم را تسریع کرده است. این امر جنگ زمینی در مقیاس بزرگ و با شدت بالا را به منطقه خانه ما بازگردانده است و پیامدهایی برای رویکرد بریتانیا و ناتو در زمینه بازدارندگی و دفاع دارد. همانطور که IR2021 [سند سال 2021 میلادی] بیان کرد، روسیه حادترین تهدید برای امنیت بریتانیا است. آنچه تغییر کرده این است که امنیت جمعی ما اکنون به طور ذاتی با نتیجه درگیری در اوکراین مرتبط است. ما همچنین باید ماهیت در حال تغییر جنگ - به ویژه در حوزه زمینی - را تحلیل، از آن بیاموزیم و با آن سازگار شویم».

جنگ میان مسکو و کیف برای اروپا کاملا ناموجه و از چند جهت برای لندن مفید و حتی ضروری بود.

اول اینکه این جنگ به‌طور قابل‌توجهی روسیه، رقیب ژئوپلیتیکی دیرینه بریتانیا را تضعیف کرد. درگیری‌های جاری، منابع نظامی، اقتصادی و سیاسی مسکو را تحلیل برده و ظرفیت آن را برای تهدید منافع بریتانیا در سطح جهانی کاهش داده است. این جنگ، روسیه را درگیر مرزهای خود کرده و تلاش‌ها برای تبدیل این کشور به یک قدرت صرفاً منطقه‌ای را تسهیل نموده است. تحریم‌ها و هزینه‌های جنگ نیز به اقتصاد روسیه ضربه زده و برخی شکست‌های نظامی، آسیب‌پذیری‌های بیشتری را آشکار کرده‌اند.

دوم اینکه این درگیری ناتو را که بریتانیا در آن نقشی پیشرو دارد، احیا کرده است. نباید فراموش کرد که اندکی پیش از شروع جنگ، رئیس‌جمهور فرانسه از «مرگ مغزی ناتو» سخن گفته بود. در واقع، پاریس برای ایجاد یک ارتش اروپایی در غیاب لندن و تحت چتر اتمی خود آماده می‌شد، اما آغاز جنگ، به رؤیای ارتش یکپارچه اروپایی برای مدت‌ها پایان داد. جنگ بر اهمیت دفاع جمعی در چارچوب ناتو تأکید کرد و کشورهای عضو را به افزایش هزینه‌های دفاعی و تقویت همکاری نظامی واداشت. حمایت برجسته بریتانیا از اوکراین از طریق کمک‌های نظامی، آموزش و حمایت دیپلماتیک، جایگاه آن را به‌عنوان ضامن امنیتی کلیدی در داخل اتحاد و در صحنه جهانی ارتقا بخشیده است. لندن نخستین کشوری بود که سلاح‌های مخرب و حساسیت‌زا برای مسکو را به کیف فرستاد و سربازان اوکراینی را آموزش داد تا بدین ترتیب بتواند پای در خارج از اتحادیه اروپا و دست در داخل آن داشته باشد.. تمام این اقدامات با همکاری کشورهای بالتیک و لهستان، یعنی متحدان بریتانیا انجام شد تا فرانسه و آلمان، دو رقیب اصلی لندن، در مرزهای شرقی درگیر شده و از بریتانیا دور بمانند. حتی پیوستن سوئد و فنلاند به ناتو نیز در همین راستا و با هدف محافظت از لندن (و واشنگتن) در برابر تهدیدات احتمالی از شمال و جلوگیری از شعله‌ور شدن جبهه قطب شمال باید تحلیل شود. بحث خرید گرینلند هم به امنیت واشنگتن و لندن حتی به قیمت اروپا گره خورده است. روزگاری، واشنگتن در ازای به رسمیت شناختن حاکمیت دانمارک بر گرینلند جزایر ویرجین در کارائیب را از کپنهاگ خریداری کرد. در جریان مذاکرات برای امضای این معاهده در سال 1917 میلادی، بریتانیا به سبب نزدیکی گرینلند به کانادا بخشی از صحبت ها بود و حمایت خود از امضای این معاهده را مشروط به این کرد که اگر زمانی دانمارک قصد فروش گرینلند را داشته باشد، باید به «حق تقدم» بریتانیا در خرید یا مشورت با لندن پیش از فروش این جزیره احترام بگذارد! صحبت های امروزی واشنگتن از اروپا، گرینلند، پاناما در کارائیب و کانادا را هم باید در داخل صفحه شطرنج ژئوپلیتیکی، بدون ساده لوح انگاری محور آنگلوساکسون تحلیل کرد.

سوم اینکه جنگ شکاف‌هایی را در اتحادیه اروپا آشکار و فرصت‌هایی را برای بریتانیا فراهم کرد تا نفوذ خود را به‌طور مستقل اعمال کند. وابستگی اتحادیه اروپا به انرژی روسیه آسیب‌پذیری‌های آن را برجسته کرد و اولویت‌های متفاوت کشورهای عضو، انسجام این اتحادیه را تضعیف کرد. این ناهماهنگی به بریتانیا که پس از برگزیت از منابع متنوع انرژی و استقلال بیشتری برخوردار است، امکان داد تا به‌عنوان بازیگری اصلی در شکل‌دهی آینده اروپا ظاهر شود. افزایش قیمت انرژی بافت اجتماعی و قدرت اقتصادی این قاره را به‌شدت تحت تأثیر قرار داده و روسیه و اروپا را از هم دورتر کرده است.

چهارم اینکه بحران مهاجرتی ناشی از جنگ روسیه و اوکراین، انسجام اتحادیه اروپا را به چالش کشید و اختلافات داخلی را که به نفع بریتانیاست، تشدید کرد. از سال ۲۰۲۲، بیش از ۸ میلیون اوکراینی به غرب گریخته‌اند (به‌غیر از آمار مهاجران و پناهجویان از دیگر کشورها) که برخی کشورهای اروپایی را با کمبود مسکن، فشار بر خدمات رفاهی و افزایش نارضایتی عمومی روبه‌رو کرده‌اند. آلمان به‌تنهایی افزایش ۴۴ درصدی در درخواست‌های پناهندگی تا سال ۲۰۲۳ را تجربه کرد. اگرچه موج اولیه مهاجرت با همبستگی همراه بود، اما به‌مرور وحدت اروپا را خدشه‌دار کرد. بحران مهاجرتی بهترین فرصت را برای احزاب راست‌گرا فراهم کرد؛ حزب قانون و عدالت لهستان، حزب فیدز مجارستان و حزب آ اف د آلمان محبوبیت چشمگیری در نظرسنجی‌ها کسب کردند و در انتخابات پارلمان اروپا در سال ۲۰۲۴ رتبه‌های سوم و چهارم را به دست آوردند. در نتیجه، پس از تشدید درگیری‌ها در لیبی، سوریه و افغانستان با حمایت لندن و بی‌تدبیری اروپاییان که منجر به باز شدن درهای مهاجرت به اروپا شد، بافت اجتماعی-سیاسی این قاره دستخوش تغییرات اساسی شد. قدرت‌گیری احزاب دست راستی نیز اتحاد اروپا را بیش‌ازپیش تضعیف کرده و چشم‌انداز تشکیل یک بلوک یکپارچه را دور از دسترس ساخته است.

پنجم اینکه این درگیری فرصت‌های اقتصادی مناسبی برای بریتانیا فراهم کرده است. افزایش تقاضا برای تجهیزات نظامی به رشد صنعت دفاعی بریتانیا کمک کرده است. علاوه بر این، بازارهای مالی لندن از ورود سرمایه‌های فراری از روسیه و اوکراین و همچنین از تقاضا برای خدمات مالی جهت مدیریت تحریم‌ها و تلاش‌های بازسازی، بهره‌مند شده‌اند.

چرا آنگلوساکسون ها اروپا را به هم ریختند؟

امروز که ایالات متحده فشار بر اروپا را افزایش داده، در واقع در حال تشدید وضعیتی است که مجله تایم ۵۲ سال پیش درباره آن هشدار داده بود: نگرانی از ظهور یک بلوک قدرتمند که بتواند منافع واشنگتن و لندن و در واقع منافع محور آنگلوساکسون را تهدید کند. همانند سال ۱۹۷۳، هدف اصلی ایالات متحده رویارویی با چین است و این مستلزم تقسیم کار با بریتانیا در مناطق دیگری مانند اروپا و غرب آسیاست. اما این بار، واشنگتن نه با رقیبی مانند ویتنام، بلکه با بازیگری به‌مراتب قدرتمندتر یعنی چین مواجه است که نیازمند تمرکز بیشتری است.

هدف محور آنگلوساکسون تبدیل اروپا به نوعی زمین سوخته برای مقابله با روسیه، عدم اجازه به اروپا برای عرض اندام و همچنین عدم اجازه به پکن برای هر گونه به دست گیری احتمالی اتحادی واحد به شکل یکجا و یکباره است. اروپای تکه‌تکه‌شده نه‌تنها به این اهداف کمک می‌کند، بلکه به آنگلوساکسون‌ها اجازه می‌دهد تا در میان فضای متشنج اروپا، متحدانی قابل‌اعتماد برای خود برگزینند.

ایالات متحده تنها برخی کشورهای اروپایی را با تعرفه‌ها تهدید می‌کند و در برخورد با آن‌ها سیاستی به‌ظاهر نامنسجم در پیش گرفته است. اما در واقع این بخشی از یک راهبرد منسجم از سوی محور آنگلوساکسون است که توسط بریتانیا طراحی و به رهبری آمریکا اجرا می‌شود؛ رابردی که به‌دنبال ایجاد شکاف در میان کشورهای اروپایی است. با تهدید برخی و تطمیع برخی دیگر، آنگلوساکسون‌ها می‌خواهند اروپا را نیز مانند روسیه مهار کنند.

کاهش نیروهای آمریکایی در اروپا، به‌ویژه در آلمان—که نقطه کلیدی دسترسی واشنگتن به غرب آسیا، آفریقا و فراتر از آن است—تنها به‌خاطر تنظیم بودجه نیست، بلکه بخشی از یک بازی قدرت است. پنتاگون ممکن است آن را «انعطاف‌پذیری ناتو» یا تنبیه متحدان خسیس بنامد، اما پیام واقعی بلندتر و واضح‌تر است: «آمریکا عقب‌نشینی می‌کند تا اروپا شکسته شود!»

نیروهای کمتر یعنی امنیت لرزان‌تر، فرصتی بیشتر برای روسیه و اروپایی که بدون حمایت آمریکایی‌ها سرگردان می‌ماند. همزمان، قدرت‌گیری احزاب دست‌راستی با حمایت واشنگتن به‌معنای افزایش حرکت‌های ناسیونالیستی و مخالفت بیشتر با بروکسل است. انتخابات پارلمانی اروپا در سال ۲۰۲۴ به‌خوبی این موضوع را نشان داد؛ جایی که بلوک‌های راست افراطی به جایگاه سوم و چهارم رسیدند. مخالفت آن‌ها با مهاجرت، توافق‌های اقلیمی و هر نشانه‌ای از همبستگی اروپایی، نفوذ اتحادیه اروپا را در اوکراین، غرب آسیا و دیگر نقاط کاهش داد و آمریکا را به‌عنوان تنها تصمیم‌گیرنده بی‌رقیب باقی گذاشت.

با کاهش نیروها و رها کردن میدان برای پوپولیست‌ها، واشنگتن روی این موضوع شرط‌ بندی کرده که اتحادیه اروپا آن‌قدر تکه‌تکه شود که دیگر نتواند به‌عنوان یک قدرت مستقل قد علم کند.

تلاش‌های اروپا برای افزایش قدرت با تقویت اقتصاد خود، فعالیت های جهانی مربوط به سیاست‌های آب‌وهوایی که تصویری مطلوب از آن می ساخت، حرکت به‌سوی افزایش قدرت در هوش مصنوعی، نشان دادن توانایی در مدیریت بحران‌هایی مانند همه‌گیری کرونا و صحبت ها از تشکیل یک ارتش مستقل اروپایی، همگی زنگ خطرهایی جدی برای لندن و واشنگتن بود.

تفرقه بینداز و خارج شو

ریشه‌های ایدئولوژیک راهبرد تفرقه بینداز و حکومت کن امپراتوری بریتانیا، که نمونه‌های آن توافق‌نامه سایکس-پیکو و تقسیم هند است را باید در روم باستان جست و جو کرد. امپراتوری روم در divide et impera (تفرقه بینداز و حکومت کن) به عنوان وسیله ای برای حفظ کنترل بر سرزمین‌های وسیع و متنوع خود تسلط داشت. رومی‌ها با ایجاد تفرقه در بین مردم فتح شده - چه از طریق توانمندسازی گروه‌های اقلیت، دستکاری رقابت‌های محلی یا اعطای امتیازات گزینشی - اطمینان حاصل می کردند که رعایای آن ها بیش از حد پراکنده باقی می‌مانند تا نتوانند مقاومت متحدی در برابر اقتدار امپراتوری ایجاد کنند. 

چارچوب عملی حکومت استعماری امپراتوری بریتانیا، چشم‌انداز تاریخی مهمی برای تفسیر سیاست معاصر ایالات متحده ارائه می‌دهد. توافق‌نامه سایکس-پیکو در سال ۱۹۱۶ که غرب آسیا را به ایالت‌هایی مانند عراق، سوریه، لبنان و اردن تقسیم کرد، نمونه‌ای از این راهبرد است. این تکه تکه کردن تضمین می کرد که هیچ قدرت متحدی برای به چالش کشیدن منافع بریتانیا، به ویژه در مورد دسترسی به منابع حیاتی نفت و مسیرهای تجاری، نتواند ظهور کند. به همین ترتیب، تقسیم هند توسط بریتانیا در سال ۱۹۴۷، از تنش‌های موجود بین هندوها و مسلمانان سوء استفاده کرد و منجر به ایجاد ایالت‌های رقیب، پاکستان و هند شد. قلمرو مورد مناقشه جامو و کشمیر که با رضایت بریتانیا دستکاری شد، تا به امروز منبع قابل توجهی از بی‌ثباتی است. این پرورش عمدی تفرقه آسیای جنوبی را همچنان در درگیری‌های داخلی باقی گذاشته و ظرفیت آن برای به چالش کشیدن نفوذ بریتانیا در دوران پس از استعمار محدود کرده است. در یک دنیای چند قطبی و ظهور قدرت‌هایی مانند چین و روسیه، به نظر می‌رسد که ایالات متحده با همکاری متحد سنتی خود بریتانیا در حال تطبیق این دفترچه راهنمای تاریخی با اروپا است. این هم یعنی تاثیر و تغییر در همه مناطق دیگر. همان طور که پیش تر گفته شد، هر حرکتی در شطرنج ژئوپلیتیک با دیگر حرکات مرتبط است. حالا هم بی دلیل نیست که بی ثباتی در غرب آسیا با همکاری صهیونیست ها و صحبت از نظم جدید با به هم ریختگی در اروپا همراه شده است. بالفور در آن زمان نه تنها غرب آسیا بلکه اروپا را تا به امروز تحت تاثیر قرار داده است. تصمیم گیری امروزی برای اوکراین بدون کیف هم اروپا و فراتر از آن را در فردا تحت تاثیر قرار خواهد داد. به همین دلیل می توان گفت که به تفرقه بینداز و حکومت کن رومی ها باید یک اصل آنگلوساکسون هم اضافه شود: تفرقه بینداز و خارج شو، تا برای همیشه در داخل بمانی!

کلید واژه ها: علی مفتح آنگلوساکسون هژمونی آنگلوساکسونی بریتانیا انگلیس انگلستان اروپا اتحادیه اروپا امریکا روسیه روسیه و اروپا روسیه و انگلیس روسیه و اوکراین اوکراین جنگ اوکراین امریکا و انگلیس اوکراین و امریکا شرق اروپا


( ۱ )

نظر شما :