ایران و امریکا؛ گذشته شکست خورده و آینده مبهم
از احتمال آمدن بایدن و تغییر نظم جهانی ذوق زده نشویم!
نویسنده: امین عظیمیزاده، کارشناس ارشد روابط بینالملل
دیپلماسی ایرانی: اگر به اصلیترین تغییر و تحولات شصت سال اخیر تاریخ معاصر ایران بنگریم، بیتردید مسئله ایران و امریکا یکی از مناقشه برانگیزترین این تحولات است. اکنون که بار دیگر سطح تنازع میان طرفین شدت یافته است این پرسشها در ذهن افکار عمومی ایجاد شده که ریشه این تنازع در چیست؟ و چرا با وجود مذاکرات فراوان و روندهای دیپلماتیک فزاینده، شکاف میان طرفین همچنان بر سر جای خود باقیست؟ آیا ما باید مجدداً مذاکره کنیم؟ آیا با وجود پیچیدگی اختلافات میان طرفین، این امکان فراهم خواهد بود؟ چرا مانند یک آونگ معلق به دور خود میچرخیم؟ و هزاران پرسش دیگری که میتواند در باب این مسئله مناقشه برانگیز مطرح شود. پیش از هر چیز باید گفت که مسئله ساده نیست و ساده سازی مسئله یک تلاش بیهوده است؛ در واقع باید گفت که مسئله ایران و امریکا مسئله نیست بلکه یک بحران است. ما سالهاست که از (problem) عبور کرده و به (crisis) رسیدهایم. تجربه تاریخی، تفاوت در نوع جهانبینیهای طرفین، دوگانگی در سطح توقعات و انتظارات، عدم توازن میان قدرت سخت و نرم این دو کشور و همچنین تناقض در سیاستهای اعلامی و اعمالی جملگی از مهمترین عوامل دامن زدن به این بحران است.
بسیار شنیدهایم که حافظه تاریخی مردم ضعیف است و اینکه خیلی سریع تحولات تاریخی را از یاد میبرند؛ این گزاره میتواند تا اندازه زیادی صادق باشد و صدالبته مصادیق عینی نیز برای آن وجود داشته باشد اما مسئلهای که باید به آن توجه کرد این است که انباشت تاریخی اختلافات و همچنین تجربه زیسته حاصل از آن، نوعی از یادآوری تاریخی را به همراه دارد چراکه تکرار مناقشات، خود مؤیدی برای افزایش تنش است و از همین رهگذر است که تنازع میان ایران و امریکا از سوی طرفین مخاصمه به راحتی فراموش نمیشود. کافی است به این فکر کنید که چگونه ممکن است کودتای 28 مرداد 1332 از سوی طرف ایرانی به آسانی فراموش شود؟! و یا چگونه ممکن است تسخیر سفارت امریکا در 13 آبان 1358 به راحتترین شکل ممکن از یاد طرف امریکایی برود؟!
بنابراین انباشت تاریخی مناقشات، در پیچیده کردن مسئله نقش تعیینکنندهای داشته است. برخلاف برداشتها و تصورات رایج در محافل عمومی و بعضاً رسانهای، مبنای بحران ایران و امریکا در مسئله هستهای نیست بلکه در همین تجربه تاریخی شکست خورده و تفاوت پارادایمی در نوع جهانبینیهای دو طرف، نسبت به ساختار نظام بینالملل است؛ البته که مسئله هستهای میتواند در مقام شاخ و برگ این بحران نیز جای گیرد و همچنین به عنوان یکی از مصادیق محل اختلاف مطرح شود اما نباید فراموش کرد که با این همه، ریشه و مبنای اصلی اختلاف نیست.
در فضای سیاسی کشور، اکنون ما با دو نوع ذوق زدگی شتابان مواجهیم که از بد حادثه هر دوی این ذوق زدگیها برای منافع ملی ایران راهگشا نخواهند بود. نخستین ذوق زدگی شتابان، روی کارآمدن یک رئیس جمهور دموکرات در اتاق بیضی شکل کاخ سفید است تا شاید بتوان از طریق آن بخشی از اختلافات فزاینده کنونی را حل کرد و همچنین به سرانجام مشخصی رسید و دومین ذوق زدگی شتابان اتکای فزاینده بر تغییر نظم موجود بینالمللی در دوران پساکرونا است؛ حتی در صورت پیروز شدن جو بایدن در انتخابات آبان ماه، ضرورتاً هیچ تضمینی وجود ندارد که سطح اختلافات دو طرف در یک روند کاهشی قرار بگیرد. بر اساس همان تجربه تاریخی و وجود تفاوت پارادایمی در نوع جهانبینیهای دو طرف، روی کارآمدن یک دموکرات نیز نمیتواند روابط تهران و واشنگتن را از این هاله ابهام خارج کند. فراموش نکنیم که نوع عینکی یک دموکرات نسبت به ایران به چشمان خود میزند با نوع عینکی که یک جمهوریخواه به ایران مینگرد به لحاظ ماهوی چندان متفاوت نیست بلکه تفاوت در روش است و نه در ماهیت. اجماعی که اکنون میان اکثریت اعضای هر دو حزب مجلس نمایندگان امریکا بر سر تحریم تسلیحاتی ایران وجود دارد و همچنین دیگر نمونههای تاریخی از این دست خود مصداقی بر تایید این مدعاست. نمونههای تاریخی دیگری که مشابه این مورد هستند نیز در طول تاریخ روابط دو کشور وجود دارد که البته امکان پرداختن به تمامی آنها در این نوشتار فراهم نیست.
دومین ذوق زدگی شتابان، اتکا و تاکید فزاینده بر تغییر نظم موجود بینالمللی در دوران پسا کرونا است. به این معنا که چنین تصور میشود که در دوران پسا کرونا، نظم غربی موجود با محوریت ایالات متحده امریکا به یک نظم شرقی با محوریت جمهوری خلق چین تغییر پیدا خواهد کرد. رهیافتهای موجود در اقتصاد سیاسی بینالملل و همچنین دادههای آماری حاکی از آن است که اکنون جمهوری خلق چین یک کنشگر موثر، فعال و تعیینکننده در اقتصاد جهانی است؛ این کشور که اکنون قریب به 25 درصد کالاهای دنیا را تولید میکند، همچنین بیشترین میزان ذخایر پولی و ارزی در جهان را به اضافه بالاترین میزان پس انداز در جهان را به خود اختصاص داده، به اصلیترین چالش امریکا در قرن بیست و یکم میلادی تبدیل شده است. با این وجود سخن از اینکه جمهوری خلق چین بتواند به معنای واقعی کلمه به عنوان بدیلی بیچون و چرا در جایگاه ایالات متحده امریکا قرار گیرد بسیار شتابان خواهد بود چراکه بر مبنای رهیافتهای اقتصاد سیاسی بینالملل، قدرت ساختاری در نظام بینالملل تنها مستلزم شاخصهای اقتصادی نیست بلکه مجموعهای از چهار شاخص امنیت، تولید، امور مالی و دانش را میطلبد. در واقع آن کشوری میتواند تفوق خود را در نظام بینالملل تثبیت کند که در تمامی این شاخصها و در رابطه توأمان با آن به میزان تعیینکنندهای از قدرت دست یابد. در همین راستا باید گفت که در تمامی این شاخصها نظم موجود بینالمللی همچنان غرب محور است و بعید به نظر میرسد که در دوران پسا کرونا این نظم غربی به یکباره متزلزل شود و جای خود را به یک نظم غیرغربی بدهد. نباید فراموش کرد که رژیمهای امنیتی موجود همچنان غرب محور است و جمهوری خلق چین نهتنها تمایلی به حضور فعالانه در این عرصه ندارد بلکه توان یک چنین حضور فعالانهای را نیز نخواهد داشت. در حوزه تولید نیز باید گفت که به گزارش مجله فوربز از میان 500 شرکت بزرگ جهان، بیش از نیمی از آنها در چهار کشور امریکا، فرانسه، آلمان و ژاپن فعالیت میکنند و از حیث میزان درآمد نیز تنها شرکت ساینوپک (Sinopec) چینی در میان ده شرکت برتر قرار دارد که آن هم صرفا در حوزه تولید نفت خام قابل تأمل خواهد بود. در حوزه امور مالی و دانش نیز نظم موجود بینالمللی همچنان غرب محور باقی خواهد ماند و مبنای اصلی فناوری اطلاعات همچنان غرب محور است.
نکته قابل توجه در باب جمهوری خلق چین این است که این کشور نیز به مانند سایر کنشگران در قالب همین نظم موجود بینالمللی و الزامات حاکم بر آن به کنشگری میپردازد و همچنین در حوزه اقتصادی نیز بخش قابل توجهی از اصول سرمایهداری جهانی را پذیرفته و اعمال میکند؛ اگرچه قرائت خاص چینی بر آن سایه افکنده اما در کلیت امر چارچوبهای بنیادین را پذیرفته است. لذا در دوران پسا کرونا نیز ما با تداوم روندهای موجود مواجه خواهیم بود و امکان شکلگیری نظم جدید بینالمللی بسیار دور از ذهن است. همچنین گزارش اخیر گمرک چین نیز نشان میدهد که صادرات ایران به این کشور در سه ماهه اول سال جاری میلادی به کمتر از دو میلیارد دلار رسیده است و از کاهشی 53 درصدی خبر میدهد؛ مضاف بر آن این گزارش، از روند کاهشی خرید نفت ایران از سوی چین نیز حکایت دارد که جملگی تغییر و تحولات عمیق تجاری میان دو کشور را نشان میدهد و به همین جهت از تفاوت میان مواضع اعلامی و اعمالی پکن در قبال تهران پرده برمیدارد. تهران برای ارتقای جایگاه خود لازم است پیش از هر چیز از این نوع ذوق زدگیهای شتابان پرهیز کند و با درک عمیق نسبت به الزامات موجود بینالمللی، از روندهای امنیتی پیشین دوری گزیند و در یک روند بلند مدت با سناریوسازیهای مشخص به چارچوبهای مبتنی بر اقتصاد سیاسی بینالملل بازگردد.
نظر شما :