خط مقدم ایران چند کیلومتر با اسرائیل فاصله دارد
پذیرش هژمونی منطقهای ایران ضد آمریکایی
دیپلماسی ایرانی: زمانی که شورش ها در سال 2011 در سوریه آغاز شد بسیاری از تحلیلگران سیاسی و مقامات رسمی معتقد بودند که سقوط رژیم اسد به منزله شکستی برای ایران خواهد بود. خود من یکی از آنها بودم. آن ادعا پیچیده نبود: سوریه تنها متحد عرب ایران است که با استفاده از بنادر خود در مدیترانه پلی زمینی به حزب الله لبنان است که به ایران اجازه می دهد به سادگی حزب الله را تجهیز کرده و از طریق حزب الله مرزی مشترک با اسرائیل پیدا کند. سقوط اسد همه این داشته ها و احتمالات را از ایران می گرفت.
مورد آخر یعنی این که ایران دارای مرزی با اسرائیل باشد البته کمی شعاری است. در سال 2011 هیچ نیرویی از حزب الله و البته ایران در سوریه درگیر جنگ نبودند و سخت بود که تصور کنیم این اتفاق رخ دهد یا اینکه ایالات متحده اجازه این کار را بدهد. اینکه نیروهای ایران به مرزهای اسرائیل در جولان نزدیک شوند. از همه سخت تر این بود که تصور کنیم همه این اتفاقات بدون مقاومت و یا موافقتی از سوی آمریکا اتفاق بیافتد.
ما اکنون در سال 2015 هستیم. زمانی که به نظر می رسید حکومت اسد قادر نیست به تنهایی و حتی با کمک نیروهای حزب الله قدرت را حفظ کند، ایران نیروهای خود را برای مبارزه و فرماندهی به سوریه اعزام کرد. بنا به گزارش تحلیلگران اسرائیلی، ایران از نظر نظامی کنترل امور سوریه را در دست دارد؛ همچنین هماهنگی فعالیت های نیروهای ایران، حزب الله و سوریه و نیروهای داوطلب مردمی شیعه که از ایران، عراق و افغانستان به آنجا آمدند در دست ایران است. بشار اسد اکنون مردی کاملا نزدیک به ایران است و آن نیروهایی که ایران هدایتشان را بر عهده دارند کنترل جنوب سوریه، منطقه ای که دارای مرز با اردن و اسرائیل است را در دست دارند.
دهه ها پس از جنگ 1967 مرزهای اسرائیل با سوریه آرام بود چرا که حافظ اسد این را می خواست. در امتداد مرزهای لبنان نیز حزب الله قدرتمند قرار داشت اما حزب الله هم از جنگ سال 2006 لبنان این مرزها را آرام نگه داشته بود. ایران تنها برای یک چیز می خواست حزب الله آماده باشد. نقش حزب الله به عنوان نیروی بازدارنده ایران علیه حمله احتمالی نظامی اسرائیل به تاسیسات هسته ایران و حفظ توانایی حمله متقابل ایران در صورتی که حمله ای رخ دهد.
اما آن روزها دیگر گذشته است چرا که امروز ایران خودش در شرق مرزهای اسرائیل و سوریه حضور دارد و این تصور که ایالات متحده به طریقی با توسعه نقش منطقه ای ایران مقابله کند یا جلوی آن بایستد نیز نقش بر آب شده است. در حقیقت به نظر می رسد که اوباما نگاه مثبتی به اقدامات ایران در عراق و سوریه دارد: اگرچه ایران و ایالات متحده با هم همکاری ندارد اما حداقل می توانند به موازات یکدیگر عمل کنند. از آنجایی که نیروهای ایرانی در عراق مشغول مبارزه با داعش هستند برخی فشارها بر اوباما برای فعالیت بیشتر در این کشور مانند بمباران بیشتر و حضور بیشتر مستشاران نظامی در خاک عراق کاهش یافته است. همچنین در حالی که نیروهای ایرانی در حال مبارزه با نیروهای داعش و دیگر گروه های جهادی سنی در سوریه هستند به نظر می رسد اوباما معتقد است که نیاز ندارد با اجرایی کردن سیاستی در قبال سوریه که هدف آن سرنگونی بشار و شکست نیروهای جهادی است وارد عمل شود. مقاله چندی پیش نیویورک تایمز این موارد را اینگونه خلاصه می کند: «از آنجایی که اوباما تلاش می کند بدون تعهد حضور نیروهای امریکایی گروه داعش را در عراق و سوریه مهار کند روز به روز بیشتر به نیروهای نظامی ایران وابسته می شود.»
دورتر بایستید- به اندازه فاصله کاخ سفید تا خاورمیانه- و همه اینها معنا پیدا می کند. ما کار کمی انجام می دهیم در عوض یکی کار بیشتری انجام می دهد. ما در حالی که به دنبال توافق هسته ای با ایران هستیم، از تنش های منطقه ای فارغ می شویم و نگاهی به آشتی جویی آینده داریم. در صورتی که خاورمیانه دقیقا منطقه صلح نمی شود اما نیاز به مداخله فوری امریکا نیز در حال از بین رفتن است.
همه این ها یک منطق مشخص دارند اما فقط در صورتی که تغییر قدرت منطقه ای از سوی امریکا و متحدانش به سمت تهران را کاملا نادیده بگیریم. این سیاست به سلطه ایران در لبنان، سوریه، عراق و یمن منجر شده است؛ همان "هلال شیعی" که ملک عبدالله اردن یک دهه پیش درباره آن هشدار داده بود. این سیاست نقشی که ایالات متحده از زمان جنگ جهانی دوم در خاورمیانه را ایفا کرده است را از بین برده و آن را تقدیم ایران می کند.
این سیاست برداشتی انحرافی از دکترین نیکسون و کارتر است که در انتها وابستگی زیادی را به ایران برای تامین منافع امریکا در خاورمیانه ایجاد می کند. اگر به آن زمان برگردیم می توان درباره عقلانی بودن آن سیاست ها صحبت کرد چرا که ایران دوره شاه که حکومت وی مورد تائید ما بود و آن را تقویت می کردیم متحد امریکا بود نه حکومت فعلی که دشمن امریکا است. مدافعان سیاست اوباما در قبال ایران و موضعی که وی در مذاکرات هسته ای این کشور اتخاذ کرده است پیش بینی می کنند که توافق هسته ای گامی دیگر به سوی ایرانی دلپذیر خواهد بود. حتی اگر بپذیریم که این اتفاقی روزی پیش بیاید پذیرش کنونی هژمونی منطقه ای ایران ضد امریکایی عجیب است و همه متحدان ما در خاورمیانه را تهدید می کند.
اگر امروز پای صحبت اعراب و اسرائیلی ها بنشینید این نگرانی را خواهید شنید: نه تنها به نظر می رسد اوباما، ایران را به عنوان متحدی بالقوه می بیند بلکه ایران اکنون در چشم وی یک متحد است. اگرچه ممکن است اعراب و اسرائیلی ها به خاطر نیاورند اما این سیاست یادآور سالهای دوره کارتر است. زمانی که اندرو یانگ، نماینده سازمان ملل گفت که نیروهای کوبا در آنگولا "نیروهایی برای ثبات" در افریقا هستند. حالا رفتار اوباما با ایران را با رفتار وی با اسرائیل و نخست وزیر آن مقایسه کنید. نه تنها مقامات تل آویو بلکه سرتاسر جهان عرب تمام این موارد را در نظر دارد و این سیاست امریکا منجر به این شده است که گاهی اوقات تلاش های نابخردانه ای برای انجام اقدام نظامی صورت گیرد. با این وجود نمی توان به این اقدامات اعراب زیاد خرده گرفت؛ بدون مقاومت امریکا در برابر توسعه طلبی و ماجراجویی های نظامی ایران، اعراب دقیقا چه کاری می توانند انجام دهند؟
و اسرائیلی ها چه کاری می توانند انجام دهند؟ اوباما و افرادش اخیرا رفتار بدی با آنها داشتند چرا که آنها منتقدان سرسخت سیاست اوباما در قبال ایران هستند چرا که بر خلاف اعراب و تا حدودی فرانسوی ها آنها مخاطبین زیادی در سرتاسر ایالات متحده دارند. ایران در شش سال دوره اوباما بیش از پیش به هسته ای شدن نزدیک شده است و توافق هسته ای به این فرایند مشروعیت بخشیده و منجر به توسعه بیشتر آن خواهد شد. ایران در دوره شش ساله اوباما با حضور نیروهایی با فاصله چند کیلومتر از مرز اسرائیل با سوریه از یک دشمن دور به تهدید مستقیم این رژیم تبدیل شده است. ایران خودش را تبدیل به کشوری کرده است که در خط مقدم حوادث احتمالی آتی خواهد بود.
توازن قدرت در خاورمیانه تغییر کرده است و این تغییرات کلی است نه تنظیماتی جزئی. به علاوه این زلزله موافقت ظاهری رئیس جمهور آمریکا را هم دارد که سازماندهی مقاومت منطقه ای را تقریبا غیرممکن کرده است.
دانستن اینکه چه مشورتی به اعراب و اسرائیلی ها بدهیم دشوار است مگر اینکه از آنها بخواهیم برای دو سال یگر صبر کنند. تصمیمی که اسرائیل برای جمله به برنامه هسته ای ایران باید بگیرد قطعا به چنین محاسبه ای مرتبط است: آیا رئیس جمهور بعدی امریکا این سیاست های کورکورانه فعلی را جبران خواهد کرد و به چشم یک دشمن خطرناک به ایران خواهد نگریست؟ آیا وی مقاومتی واقعی در برابر توسعه طلبی ایران سامان خواهد داد و از هژمونی این کشور جلوگیری خواهد کرد؟ آیا در این دو سال اوضاع چنان به سود ایران خواهد شد که اسرائیلی ها و اعراب را مجبور به انجام کاری خواهد کرد؟ یا اینکه اعراب و اسرائیلی ها با سیاستی عاقلانه می توانند بدون حمایت واقعی امریکا به ایران فشار آورده و آن را به عقب برانند؟
سربازان اسرائیلی که به دیدن واحدهای ارتش سوریه در بلندی های جولان عادت داشتند اکنون با دنیای تازه ای مواجه می شوند. آنها کاملا خطری که با آن مواجه هستند را درک می کنند. سوال اصلی این است که چقدر زمان می برد که واشنگتن این موضوع را درک کند؟
منبع: ویکلی استاندارد/ تحریریه دیپلماسی ایرانی
نظر شما :