چرا باید به انگیزه‌های حمله به سوریه شک کرد؟

به اسم حقوق بشر به کام نقض حقوق بین الملل

۱۳ شهریور ۱۳۹۲ | ۰۲:۳۰ کد : ۱۹۲۰۷۸۵ اخبار اصلی خاورمیانه
اگر قرار باشد مداخله‌ای در سوریه انجام شود، باید بر مبنای منشور ملل متحد و از رهگذر قطعنامه شورای امنیت صورت گیرد. نظام امنیت دسته‌جمعیِ مبتنی بر قطعنامه‌های شورای امنیت، حاصل ره‌یافت‌های کلاسیک دولت‌هایی است که امروز به وتوی روسیه و چین اعتراض دارند. اگر این نظام کم و کاستی دارد باید به نحو حقوقی آن را مرتفع کنند نه آن که با سیاست یک بام و دو هوا سعی در سوء استفاده از آن داشته باشند
به اسم حقوق بشر به کام نقض حقوق بین الملل

 سیامک کریمی*

دیپلماسی ایرانی: همه چیز با بازی چند کودک شروع شد. دو سال و نیم پیش، چند کودک در شهر درعا در جنوب سوریه بعد از این که از بازی کردن خسته شده بودند تحت تاثیر تصاویر تلویزیونی که آن روزها وقایع انقلاب های عربی را نمایش می دادند، اسپری به دست گرفتند و روی دیوارها شعارنویسی کردند. کودکان دستگیر شدند و پدرانشان سر از اداره استخبارات شهر درعا درآوردند. کتک کاری با کودکان و پدرانشان در اداره امنیت درعا، به نحوی متناقض امنیت دولت بشار اسد را لرزاند. خبر خیلی زود در شهر پیچید. از عصر همان روز، عده ای به نشانه اعتراض به بد رفتاری بی مورد با چند کودک خردسال به خیابان های شهر درعا رفتند و شعار دادند. سرنوشت این عده توفیری با آن کودکان نداشت با این تفاوت که تعدادی از این جمع، هیچ گاه به خانه هایشان بازنگشتند. در اعتراض به کشته شدن معترضان، موج دوم اعتراض ها از فردای همان روز در خیابان های درعا شکل گرفت. ماموران امنیتی با آن که شاهد گسترش روز به روز اعتراض ها بودند اما هربار تجربه ای را که بر سر کودکان بازیگوش رفته بود در خیابان ها تکرار می کردند. بعد از دو هفته، چندین شهر سوریه از جمله حمص، حما، ادلب، دوما، داریا و زبدانی صحنه اعتراض به دولتی بودند که بازیگوشی چند کودک را تاب نیاورده بود. کودکان فقط فریاد زده بودند که «پادشاه لخت است.»

به این ترتیب، مشخص بود که ناآرامی های روزهای نخست در سوریه، در امتداد و از همان جنسی است که مردم عرب دیگر کشورها را روانه خیابان ها کرد. بافت ماهیتی حکومت سوریه، اتکای به حلقه های نظامی و امنیتی، هرم مطلق قومی- پارتی کراسی قدرت، وضعیت تبعیض آمیز اقتصادی، حضور باندهای مافیایی امنیتی و نظامی در اقتصاد کلان که با بسامدی قابل اغماض در کشورهای عربی دیده می شدند، سوریه را هم به صف اعتراض کشاند. اما اعتراضی که بر مبنای بازیگوشی چند کودک بنا شده بود خیلی زود به بازی بزرگان بدل شد. ائتلاف های منطقه ای و جهانی در رد یا قبول اعتراض ها از یک سو و تایید دولت بشار اسد از سوی دیگر شکل گرفت. موج فزاینده اعتراض ها، مخالفان جهانی بشار اسد را به این صرافت انداخته بود که دولت سوریه دارد نفس های آخر را می کشد و به زودی «بهار» به سرزمین شام می رسد. حامیان بشار اسد اما، اعتراض ها را کف روی آبی می دیدند که به زودی از میان می رود. اما هیچ کس جز «علی احمد سعید» مشهور به «آدونیس» شاعر برجسته سوری نمی دانست در پس ظلمات سرزمین شام، چه غوغایی پنهان است.

آدونیس در تیرماه 1390 یعنی تقریبا چهار ماه پس از اعتراض های سوریه و در حالی که این کشور هنوز مانند امروز به ورطه جنگ داخلی قومی و قبیله ای نغلطیده بود دست به قلم شد. او در نامه ای که بشار اسد را «رییس جمهور» خطاب کرده بود به صراحت نوشت که اگر «رییس جمهور» گام هایی در راستای مشارکت همگانی در قدرت برندارد، کشور - و نه دولت مستقر- به سوی فروپاشی و جنگ قومی می رود. آدونیس در این نامه نوشت که «بنای دموکراسی تنها با جدایی کامل آنچه سلفی است از آنچه سیاسی و فرهنگی و اجتماعی است، تحقق می یابد. این کاری است که از حزب سوسیالیست عربی بعث انتظار می رفت اما انجام نداد. این حزب، فرهنگ متکثر سوری را در بین دو عقلانیت مسدود قرار داد: سلفی گری به اسم دین و میراث گذشته و حزبی گری بعثی به اسم عربیت سرکوبگر.»

همه می دانیم که پس از گذشت دو سال از نامه آدونیس، پیش بینی های او به شفافیت آینه درست از آب درآمدند. پاسخ دولت اسد به پیش بینی های آدونیس و اعتراض ها چه بود؟ دولت سوریه و حامیان منطقه ای و فرامنطقه ایش یک ارزیابی کاملا درست از سرنوشت اعتراض ها در سوریه داشتند. آن ها به نیکی دریافته بودند که پس از بحران در مصر، تونس و یمن یعنی شرکای منطقه ای بلوک غرب و عربستان در خاورمیانه و شمال آفریقا، خارج شدن سوریه از محوری که «مقاومت» نام گرفته بود می تواند کفه ترازو را بار دیگر به سود بلوک غرب- عربستان سنگین کند. دولت اسد و حامیانش به درستی می دانستند که امواج کوتاه اعتراض در سوریه می تواند با تحریک های خارج از مرز بالا بگیرد.

ارزیابی درست اما به نتیجه ای درست نیانجامید. همه چیز تا پازل آخر درست چیده شده بود. باید اعتراض ها پیش از آن که دامنه بگیرد و مطالبات به زبان ترانه سرای سر بُریده، «ابراهیم قاشوش» به «اِرحل، اِرحل یا بشار» برسد، جمع می شد. این مرحله، همان مرحله اشتباه استراتژیک و البته مرگبار بود. برای جمع کردن اعتراض ها، کوتاه ترین راه، یعنی «سرکوب خشونت بار» انتخاب شد. بنابراین، به جای آن که با اعطای برخی امتیازهای سیاسی به مخالفان، بساط اعتراض ها خیلی زود جمع شود، به ارتش اجازه داده شد تا خدمت معترضان برسد. بلوک مقابل سوریه هم که برای بحران در این کشور لحظه شماری می کرد، فرصت را برای تجهیز مخالفان از دست نداد. آن ها حتا به نیروهای تکفیری اجازه دادند تا از مرزهایشان بگذرند و روانه سوریه شوند. این استراتژی نه تنها دولت و ارتش سوریه را به دردسر می انداخت، بلکه با استراتژی جدید غرب در رفتار با القاعده هم پوشانی داشت. از زمان دیدار سال گذشته «ژنرال ظهیر الاسلام»، رییس سرویس اطلاعات ارتش پاکستان با «ژنرال دیوید پترائوس» رییس سابق سازمان سیا، قرار شد تا به دلایلی کاملا مهم – که بررسی زمینه و زمانه آن در این متن نمی گنجد-  لوازم کوچ اعضای القاعده از منطقه «قبایلی» پاکستان فراهم شود. برای اعضای القاعده و دیگر جریان های تکفیری هم سوریه اقلیم مناسبی بود. آن ها می توانستند بار دیگر منسجم شوند و به ویژه از ضربات مرگبار هوایپماهای بدون سرنشین آمریکا در امان باشند.

از این جا به بعد اوضاع رنگ دیگری گرفته بود. کشتار و خشونت زبان خاص خودش را داشت. مطالبات دموکراتیک کمرنگ شده بودند و جای آن را مطالبات تروریستی گرفته بود که به شکافتن سینه سرباز سوری و خوردن قلب او ختم می شد. سوریه دیگر به باتلاقی تبدیل شده بود که تنها چیزی که در آن ارزش نداشت جان انسان ها بود. ماه به ماه به شمار کشته ها اضافه می شد: هزار نفر، 5 هزار نفر، 20 هزار نفر، 50 هزار نفر و سر انجام 80 هزار نفر. اما چرا در هیچ کدام از این مراحل صدای «تاسف برای انسانیت» و «مداخله بشر دوستانه» شنیده نمی شد؟ مگر واقعا تفاوتی می کند انسانی به ضرب گلوله کشته شود یا با فلان گاز اعصاب و شیمیایی؟ برای غرب اما یک تفاوت اساسی و البته سیاسی وجود داشت. طولانی شدن جنگ در سوریه می توانست بر حجم هزینه های مالی ایران بیفزاید، تمرکز تسلیحاتی - دیپلماتیک روسیه را متوجه بحران سوریه کند، حماس را از متحدان سابق جدا و گرفتاری حزب الله را در گرداب سوریه فراهم کند و هم این که هر چه بیشتر تنش مذهبی شیعه و سنی در منطقه را برجسته تر کند که از دربار آل سعود و از دفتر «بندر بن سلطان» رییس استخبارات عربستان دیکته می شد. به همین دلیل، پر بیراه نیست که می گویند سوریه، خاکریز ایران و آمریکا و به طور کلی دو گفتمان سیاسی متفاوت در پهنه جهان است. از سوی دیگر تعمیق بحران قومی و قبیله ای در سوریه، فروپاشی کامل وجوه مشترک ملی که همه اقوام را دور هم و زیر یک پرچم جمع کند به همراه داشت. شکل گیری چند دولت در سوریه تنها می تواند یک معنا آن هم برای اسراییل داشته باشد: از دست رفتن عمق استراتژیک حزب الله لبنان و دیگر نیروهای مسلح ضد اسراییلی و حل شدن همیشگی مساله بلندی های اشغال شده جولان.

 مگر واقعا تفاوتی می کند انسانی به ضرب گلوله کشته شود یا با فلان گاز اعصاب و شیمیایی؟ برای غرب اما یک تفاوت اساسی و البته سیاسی وجود داشت. طولانی شدن جنگ در سوریه می توانست بر حجم هزینه های مالی ایران بیفزاید، تمرکز تسلیحاتی - دیپلماتیک روسیه را متوجه بحران سوریه کند، حماس را از متحدان سابق جدا و گرفتاری حزب الله را در گرداب سوریه فراهم کند .

اما استراتژی مداخله نظامی غرب در سوریه چرا در این بازه زمانی رخ داد و نه چند ماه بعد؟ واقعیت آن است که مقاومت ارتش و دولت بشار اسد در تقریبا سه سال ناآرامی در این کشور نشان می دهد که دولت حاکم بر سوریه با وجود تعارض با معیارهای بین المللی پذیرفته شده «مشروعیت»، هنوز بخشی از مردم این کشور را نمایندگی می کند اگر چه که دیگر زوار درفته تر از آن است که بتواند بر کل کشور چونان گذشته حکومت کند. با این همه، بازسازی ارتش و بازپس گیری مناطقی چون القصیر و و محله های مهمی چون «خالدیه» و «باباعمرو» در حمص و نبرد پیروزمندانه در منطقه های «غوطه» و «ریف» دمشق نشان می داد که ارتش و دولت حتی اعتماد به نفسِ پیش از جنگ داخلی را بازیافته اند. پس باید به بشار اسد و حامیانش پیغام داده می شد که آن ها نمی توانند راسا قواعد بازی را برهم زنند.

شاید اگر ماموران تندخوی امنیتی شهر درعا به سادگی از کنار بازیگوشی کودکان می گذشتند، شاید اگر آن ها به هشداری به پدران این کودکان بسنده می کردند، شاید اگر با سلاح در برابر اعتراض ابتدایی مردم ظاهر نمی شدند، شاید اگر بشار اسد به نامه آدونیس توجه می کرد امروز سوریه چنین به سرزمینی خاکسترشده تبدیل نمی شد. و چه بسا اگر سوریه جبهه اش در لبنان را تغییر می داد و از ایران جدا می شد، نهایتا تجربه ای چون بحرین از سر می گذراند. این ها شایدهایی هستند که دیگر دردی را دوا نمی کنند اما هیچ شاید و بایدی اجازه نمی دهد تا سرنوشت یک کشور و ده ها میلیون جمعیت خاورمیانه را اسیر دست احساسات کنیم. نباید خود را گول زد و گفت که «حمله به سوریه وضعیت را از چیزی که الان هست بدتر نمی کند» یا آن که «صلح در سوریه از راه جنگ می گذرد.» اگر قرار بود با جنگ و کشتار چیزی حل شود، شیفت اعتراض های سوریه به جنگ داخلی همه چیز را حل کرده بود. قطع به یقین حمله به سوریه، دامان چندین دولت و ملت های آن ها را می گیرد. کمااین که در ماه های اخیر هم دومینوی سوریه سر از لبنان و عراق در آورده است. موضوع حمله شیمیایی به منطقه «ریف دمشق» هنوز در هاله پرحجمی از ابهام باقی مانده است. این وضعیت هر چه سریعتر باید خاتمه یابد اما نمی توان راه حل این موضوع و سرنوشت انسان های رنج کشیده خاورمیانه را به منافع این قطب یا آن بلوک، یا زیر پا گذاشتن اصول اساسی نیم قرن حقوق بین الملل وانهاد.

تجربه و انگیزه های مداخله های غرب در این جا و آن جا، چراغ راهی است در راه تردید به هر انگیزه انسان دوستانه ای. مشخص است که اگر قرار باشد مداخله ای در سوریه انجام شود، باید بر مبنای منشور ملل متحد و از رهگذر قطعنامه شورای امنیت صورت گیرد. هرگونه توسل به زور در غیر این صورت، خلاف بند 4 از ماده 2 منشور ملل متحد است که امروز به زبان حقوق دانان بین الملل «قاعده آمره ممنوعیت توسل به زور» خوانده می شود. مخالفت حتمی روسیه و چین با این قطعنامه، اجازه نمی دهد تا دولت های دیگر تن به اراده گرایی دهند. نظام امنیت دسته جمعیِ مبتنی بر قطعنامه های شورای امنیت، حاصل ره یافت های کلاسیک دولت هایی است که امروز به وتوی روسیه و چین اعتراض دارند. اگر این نظام کم و کاستی دارد باید به نحو حقوقی آن را مرتفع کنند نه آن که با سیاست یک بام و دو هوا سعی در سوء استفاده از آن داشته باشند.

*روزنامه نگار


نظر شما :