بیست و ششمین بخش از مصاحبه عبدالسلام جلود با العربیه
زیر بمباران به جنگ لبنان پایان دادم
دیپلماسی ایرانی: "خاطرات سیاسی" مجموعه برنامه هایی است که شبکه العربیه از نیمه های اکتبر سال 2011 روزهای جمعه پخش آن را آغاز کرده است. در این برنامه، طاهر برکه، روزنامه نگار و خبرنگار لبنانی العربیه با چهره های سیاسی مطرح دنیا مصاحبه هایی را انجام می دهد که عموما بازگوکننده خاطرات آنها در دوران قبول مسئولیتشان است. خاطراتی که با همراهی و تعاملشان با رهبران سیاسی مختلف جهان همراه است.
طاهر برکه، یکی از مهم ترین مصاحبه هایش را با عبدالسلام جلود، نفر دوم دوران حکومت قذافی انجام داده است. مردی که از زمانی که قذافی به قدرت رسید دوشادوش وی بود و در بسیاری از پرونده های داخلی و بین المللی لیبی نقشی تعیین کننده داشت. وی که متولد 15 دسامبر 1944 است، از سپتامبر 1969 تا 1992 مسئولیت های مهم متعددی را در حکومت قذافی بر عهده داشت. جلود در 19 اگوست 2011 هم زمان با آغاز انقلاب مردمی لیبی از حکومت قذافی جدا شد و برای نخستین بار در طول سال های کنار گذاشته شدنش از قدرت توسط قذافی در زنتان، یکی از شهرهای انقلابی لیبی نمایان شد و پس از آن به دوحه رفت و در همان جا ماندگار شد. دیپلماسی ایرانی در نظر دارد هر هفته به طور مرتب این سلسله مصاحبه ها را منتشر کند. اکنون بیست و ششمین بخش از این مصاحبه ها پیش رویتان قرار می گیرد:
چگونه فهمیدید بمباران ها عمدی هستند؟
مثلا دو باری که در فرودگاه بودم، فلسطینی ها رد کردند که نزد من بیایند، و من رفتم و در طول این مدت آنها محل عبور هیئت همراهم را هدف قرار می دادند، یعنی با گلوله می زدند. مثلا یک بار داشتیم با یاسر عرفات ناهار می خوردیم، ثانیه هایی بعد از خروجمان از سالن غذاخوری، سالن غذاخوری کاملا ویران شد، این نشان می داد که یک عمدی در کار هست.
چه کسانی در این دو بار می خواستند تو را ترور کنند؟
ببین من حس روزنامه نگاری ندارم که ببینم چه کسی پشت این کشتار بود.
منظورم این است که این کارها از سوی چه کسی می توانست حمایت شود؟
نیروهای لبنانی، اسرائیلی ها، افرادی از این دست، ما دقیقا که نمی دانستیم چه کسانی هستند. مثلا یک روز من داشتم با هلی کوپتر از سوریه به آن جا ]لبنان[ می رفتم. خبرگزاری ها و رادیوها اعلام کردند که ما داریم به آن جا می رویم از جمله رادیو اسرائیل، تصور کن هر دقیقه یک بمب به فرودگاه می افتاد در حالی که ما باید به راهمان می رفتیم و از آن جا حتی جلوتر می رفتیم. مجبور شدیم که ماشین بگیریم و به منطقه ای برویم که در آن نیروهای مختلفی بودند از جمله نیروهای مسیحی کتایب و دیگران. یعنی در صوت الجبل باید جمع می شدیم و بعدش پیش حافظ اسد می رفتیم و با او جلسه ای برگزار می کردیم. وقتی که فهمیدند که قرار است من بیایم، هر دقیقه یک بمب به فرودگاه می زدند، یعنی کنار هواپیمای من.
یعنی از سوریه بیرون آمده بودی؟
بله، از سوریه خارج شده بودم و جلسه ام با حافظ اسد تمام شده بود، ببین ما هر دفعه یک جا بودیم چون باید مذاکره می کردیم هر روز یک جا بودیم، اما بیشتر وقت را در لبنان بودیم. حقیقتش این است که نیروهای فلسطینی و لبنانی چندین بار تلاش کردند که در جبهه لبنان گشایشی ایجاد کنند اما همه حملاتشان به شکست می انجامید. علی مصطفی، رئیس گروه امنیتی عرفات وقتی که به اشرفیه و بوقفیر و آن مناطق می رفتیم مرا به موزه ای می برد که آن جا منتظرم بودند. در آن جا بشیر جمیل منتظر من بود. مرا با دخترهایشان در یک جیپ می گذاشتند و مرا نزد او می بردند تا با جمیل و پدرشان و کمیل شمعون در بیروت جلسه داشته باشم.
یعنی شما را از آن جا به بیروت می بردند؟
بله. در اولین جلسه به این فکر می کردیم.. یعنی همان ابتدا از شجاعت پیر جمیل شوکه شدم. بعد از دو سه ساعت که جلسه طول کشید بیرون آمدیم تا در کنفرانس مطبوعاتی شرکت کنیم. و او بلند به خبرنگاران گفت که من دشمن دشمنان سوریه هستم. مشکلاتی که برای ما تا کنون به وجود آمده برایمان کافی است. اما در برابر دست خیانتی که به سوی من دراز می شود، سکوت می کنم. طبیعتا بعد از آن من توافقات را مدیریت کردم و نیروهای سوری را از فرودگاه خارج کردم و بعد از پنج ماه توافقنامه را امضا کردیم. معمر رد کرده بود که به لبنان برویم. حتی وقتی که به دمشق آمد می گفت که دائما فرصتی فراهم کن که با تو صحبت کنیم، تو آن جا می میری و ما را گرفتار می کنی و من به تو احتیاج دارم و باید به لیبی برگردی و.. طبیعتا من می گفتم نه من نمی توانم بر گردم. طبیعتا ما درگیری دیگری نیز داشتیم، در چاد جنگ داشتیم و من هم در آن درگیر بودم..
یعنی شما از مدافعان حضور در لبنان بودید؟
بله من نخست وزیر بودم و کارهای دیگر هم داشتم. و بعدا حقیقتش فلسطینی ها به من کمک کردند.. و حتی یادم است که کمال جنبلاط خدا بیامرز به سرعت در حال عقب نشینی بود، یعنی بدری را موظف کرد که عقب نشینی کند، و جورج حاوی و محسن ابراهیم صبح به سمت مختار الغادی، مقر کمال جنبلاط می رفتند و با او می نشستند و می دانستند که او چه می گوید و بعدا در جلسه که می آمدند همان حرف ها را می زدند. یعنی دقیقا همان افکار را بیان می کردند (با خنده). ما در جلساتمان بیشتر با بدری صحبت می کردیم. او ساعت نه، نه و نیم نزد ما می آمد، معمولا فلسطینی ها دیر وقت می آمدند. به غیر از بدری مابقی دیر می آمدند. و به این ترتیب توافقی حاصل شد و نیروهای سوری عقب نشینی کردند و از همه لبنان خارج شدند و من هم برگشتم. فلسطینی ها را هم همگی فرستادمشان که بروند، رهبران فلسطینی، جورج حبش و محمود جبریل و ابو ایاد و غیره. همه شان رفتند. و بعد از پنج ماه مسیر به سمتی رفت که مصالحه ای انجام شد. من سخنرانی ای در میان آنها انجام دادم و گفتم که من نخست وزیر لیبی هستم و لیبی مخالف جنگ چاد است و آن جا هم برای خودش نخست وزیر دارد. و پنج ماه به تصمیم خودم نه تصمیم کادر رهبری یا معمر، کنار رفتم و خانه ام نشستم. 14 بار هم با دعوت ها مخالفت کردم. و من سعادتمندم که توانستم گلوله ها را از هدفشان منحرف کنم. خودم و کسانی که به من کمک کردند. بعد از آن یاسر عرفات یک کنفرانس مطبوعاتی برگزار کرد. گفت که عبدالسلام جلود و لیبی استحقاق بزرگترین نشان افتخار قومی را دارند. گفتم که نه نیازی به نشان نیست. اما بعدا عرفات تغییر کرد و خواست که هدایت سکان این مساله را به رهبران عرب خلیج ]فارس[ بدهد و از آن حرفش عقب نشست. اما جورج حبش و احمد جبریل و حواتمه با او مخالفت کردند و بعدا هم طبیعتا من به لیبی بازگشتم.
ادامه دارد...
نظر شما :