رویکرد آمریکا به منطقه و ایران چگونه است؟

به اسم تحریم سیاسی به کام محدودیت اقتصادی

۱۵ آبان ۱۳۹۱ | ۱۴:۱۷ کد : ۱۹۰۸۵۱۷ خاورمیانه یادداشت
مهندس امیرحسین توکلی، کارشناس مسائل اقتصادی در یادداشتی برای دیپلماسی ایرانی با مروری بر روند تحولات در منطقه در یک دهه گذشته و رویکردهای قدرت های بزرگ، معتقد است در حال حاضر نیروهای بین المللی در تلاش هستند با اعمال تحریم های اقتصادی علیه جمهوری اسلامی ایران اجازه ندهد که به گسترش نفوذ راهبردی خود در منطقه بپردازد.
به اسم تحریم سیاسی به کام محدودیت اقتصادی

دیپلماسی ایرانی : "تاریخ سلطه به قدمت بشر است. اما برتری کنونی امریکا در جهان، به دلیل سرعت، بُعد جهانی، و نحوه اعمال متفاوت از دیگر قدرت های سلطه گر می باشد. تنها طی یک قرن، امریکا هم خود و هم فضای بین المللی را متحول و پویا کرد. در همین دوره ایالات متحده از انزوا در نیم کره غربی خارج شده و به قدرتی بی بدیل در گستره جهان تبدیل شد.پایه های بلندپروازی های جغرافیای سیاسی امریکا با صنعتی شدن سریع اقتصاد فراهم شد.

با این همه تجلی رهبری جهانی امریکا منجر به تداوم حضور آن در مباحث جهانی نگردید... امریکایی ها ترجیح می دادند تا تنها نظاره گر سیاست جهانی باشند. جنگ دوم جهانی این شرایط را تغییر داد.به طور خلاصه، امریکا در چهار بُعد تعیین کننده، به عنوان یک قدرت جهانی و برتر از همه قرار گرفته است: نظامی، اقتصادی، فناوری و فرهنگی."[1]

پیش درآمد

از جمله تبعات وقایع 11 سپتامبر و تصمیم دولت بوش بر حمله به عراق می توان به موضوع از بین رفتن توازن قدرت در منطقه خاورمیانه اشاره کرد. رژیم صدام حسین به عنوان وزنه ای برای ایجاد تعادل با جمهوری اسلامی ایران تعریف شده بود. کمک های بدون قید و شرط و وسیعی که رژیم صدام طی هشت سال جنگ تحمیلی بر جمهوری اسلامی ایران از شرق و غرب عالم دریافت می کرد نشان دهنده اهمیت این توازن و لزوم حفظ آن در آن هنگام می باشد. بعد از پذیرش قطع نامه 598 از سوی طرفین جنگ تحمیلی عراق بر ایران و حتی پس از حمله عراق به کویت و عقب نشینی بعدی این کشور از کویت در برابر قوای برتر نظامی امریکا و متحدینش، این توازن قوا به نوعی حفظ شده بود. در واقع یکی از دلایل اصلی امریکا برای توقف نیروهای نظامی اش در مرز عراق، پس از باز پس گرفتن کویت، حفظ همین موازنه قوا محسوب می شود. این موضوعی است که بارها از سوی دولت مردان مختلف امریکایی که در آن هنگام در مقام تصمیم گیری یا تصمیم سازی بودند، از جمله رامزفلد و چنی، مورد اشاره قرار گرفته است.

جورج بوش پسر، و نومحافظه کاران، پس از سقوط رژیم طالبان در افغانستان به دنبال بهانه های مختلفی برای حمله به عراق و پایان دادن به رژیم صدام حسین بودند. از نظر آنها اشتباه بوش پدر، توقف در مرزهای بین المللی و حفظ صدام حسین در عراق بود و آنها اکنون این فرصت را به دست آورده بودند که آن را جبران کنند. در نهایت هم به بهانه خطر سلاح های کشتار جمعی و استمرار تلاش برای دستیابی به فناوری های هسته ای نظامی؛ که بعدا وجود آنها زیر سوال رفته و اصلا یافت نشدند؛ موفق شدند که دیدگاه خود را به جامعه بین الملل تحمیل کرده و به عراق حمله کنند. روشن بود که نتیجه حمله نظامی امریکا به عراق سقوط صدام حسین و رژیم بعثی است. اکنون روشن شده، که برخلاف پندارها حاکم در هنگام حمله به عراق مبنی بر این که امریکایی ها طرح و برنامه ای دقیق و مشخص برای این کشور و منطقه بعد از سقوط صدام دارند، آنچه روشن نبود تبعات راهبردی این پیروزی در منطقه بود.

در زمان برنامه ریزی برای حمله به عراق نومحافظه کاران آنقدر از این حمله به وجد آمده بودند که توجه چندانی به سناریوهایی که ممکن بود به دنبال فتح عراق روی دهند نداشتند. طنین طبل جنگ گوش ها را کر کرد و سخنان عقلای بین المللی و منطقه ای را خاموش ساخت. حتی متحدان سیاسی بوش پدر از جمله اسکوکرافت و دیگران تلاش کردند که هشدار لازم را به بوش پسر بدهند، اما کاری نیافتاد و تصمیم گرفته شده بود. دولت های مختلف جهان هم که می خواستند از غنائم آتی این نبرد طرفی ببندند، اعم از دولت تونی بلر در انگلستان تا دولت های خُرد اروپایی مانند چک یا لهستان، هم نام و نشان خود را به این حرکت اجاره دادند تا اتحادی بین المللی، ولو صوری، به عراق حمله کند.

نومحافظه کاران اعتقاد داشتند که فتح عراق کلید فتح سوریه و ایران نیز هست. این نظریه ریشه در دیدگاه های راهبردی تاریخی و جایگاه جغرافیای نظامی عراق داشت. آنها اعتقاد داشتند که ارتش امریکا، همانند دوران جنگ دوم جهانی مورد استقبال قرار گرفته و به عنوان ارتشی آزایبخش وارد بغداد خواهد شد و این استقبال پیامی جدی به دولت های ایران و سوریه مبنی بر لزوم تبعیت ایشان از خواسته های نومحافظه کاران حاکم بر واشنگتن خواهد داشت. شاید در ابتدا چنین بود و مدتی هم چنین شد، اما با گذشت زمان و با خطاهای فاحش امریکایی ها و متحدانشان در دوران پس از فتح بغداد و سقوط کامل رژیم بعثی ورق برگشت. تکبر حاکم بر ذهن نومحافظه کاران بر سیاست خارجی ایالات متحده نیز به نوعی حاکم شده بود. آنها توان خود را چنان ارزیابی می کردند که به صورتی یک جانبه می توانند مسائل بین المللی را در راستای منافع ملی ایالات متحده (با تعریفی که خود از این منافع داشتند) حل کنند.

واکنش مردم عراق به ارتش امریکا آن نبود. مردم عراق دولت امریکا را همراه و شریک فشار بی امان صدام حسین بر خود می دیدند نه نیروی آزادیبخشی که امریکایی ها انتظار آن را داشتند. مردم عراق معتقد بودند که صدام حسین بدون چراغ سبز امریکا و دولت های متحدش به ایران و کویت حمله نمی کرد. آنها رفتار و حمایت دول غربی از صدام حسین در سرکوب ملت عراق را هنوز در یاد داشتند. مردم عراق در اصل خود را قربانیان منافع و سیاست های منطقه ای دولت ها و قدرت های بزرگ، به ویژه دولت ایالات متحده و متحدان غربی آن می دیدند. مردم، سرکوب سنگین نظامی صدام حسین از شورش هایی که با خاتمه جنگ کویت درون عراق و با اشاره ایالات متحده امریکا شکل گرفته بود را فراموش نکرده بودند.

خطاهای فاحشی مانند عدم حفظ امنیت مراکز شهری و اجازه به غارت اماکن توسط برخی از مردم و یا منحل اعلام کردن ارتش عراق از سوی حاکم امریکایی این کشور پس از فتح، منجر به آن شد تا مردم عراق نه فقط از بخشش امریکایی ها به دلیل چند دهه فشار و تجاوز به حقوق اساسی مردم عراق چشم پوشی کنند بلکه برخی به نیروهای مقاومت علیه ارتش "اشغالگر" امریکا و متحدانش پیوستند و شد آنچه همه کم و بیش می دانیم. جالب این که بوش پسر در مصاحبه ای خود از لفظ اشغالگر برای ارتش ایالات متحده استفاده کرد و چنین گفت، "من به عراقی ها حق می دهم که نخواهند اشغال باشند. من هم از اشغال بودن (شهر و کشورم) خوشم نمی آید."

نومحافظه کاران اعتقاد داشتند که فتح عراق کلید فتح سوریه و ایران نیز هست. این نظریه ریشه در دیدگاه های راهبردی تاریخی و جایگاه جغرافیای نظامی عراق داشت. آنها اعتقاد داشتند که ارتش امریکا، همانند دوران جنگ دوم جهانی مورد استقبال قرار گرفته و به عنوان ارتشی آزایبخش وارد بغداد خواهد شد و این استقبال پیامی جدی به دولت های ایران و سوریه مبنی بر لزوم تبعیت ایشان از خواسته های نومحافظه کاران حاکم بر واشنگتن خواهد داشت.

همه این موارد منجر به آن شد که دولت ایالات متحده و متحدینش به این نتیجه برسند که باید هر چه سریعتر امور مدیریت عراق را به دولت منتخب مردم این کشور واگذار نموده و نیروهای نظامی خود را از این کشور خارج سازند. بر اساس محاسبات آنها خروج هر چه سریع تر از عراق بهترین سیاست ممکن بود. با پایان یافتن دوره دوم ریاست جمهوری بوش پسر و نومحافظه کاران، که همزمان با بروز یکی از بدترین بحران های تاریخ اقتصاد جهان نیز شد، اجرای این سیاست بر عهده دولت اوباما گذاشته شد. در نهایت هم فرمانده ای خلاق مانند ژنرال پترائوس لازم بود که با ظرافت و دقت خود روش آرام کردن جامعه و سپس خروج منظم ایالات متحده از عراق را طراحی کرده و به اجرا گذارد. امروز یکی از دستاوردهای مورد افتخار دولت کنونی ایالات متحده امریکا همین خروج منظم از عراق محسوب می شود.

ایران و حضور در عراق

یکی از اولین نتایج سقوط صدام حسین در منطقه ورود و حضور پررنگ ایران و ایرانیان در عراق بود. چندین دهه روابط پرتنش و پرتلاطم بین ایران و عراق از زمان حکومت پهلوی دوم، وقوع انقلاب اسلامی در ایران و هشت سال جنگ خونین تحمیلی به ایران باعث شده بود که روابط مردمی ایرانیان و عراقی ها، که روابطی گرم و چند بُعدی است، تشنه تشدید باشد. اکنون این ایرانیان مشتاق کربلا و کاظمین و دیگر اماکن متبرکه مذهبی بودند که علیرغم خطرات و مشکلات فراوان به سمت عراق هجوم می آوردند. این عطش و اشتیاق مردمی از طریق تشدید روابط اقتصادی و رشد تجارت بین شیعیان ایران و عراق تقویت شد و بدین ترتیب نفوذ فرهنگ، اقتصاد و البته سیاست جمهوری اسلامی ایران در عراق به صورتی روز افزون در قلب کشوری که رژیم قبلی حاکم بر آن دشمن ایران و ایرانیان محسوب می شد، افزایش یافت. این نفوذ مادی و معنوی را می توان چنان دید که امروز ایران و عراق به جای دو رقیب منطقه ای دو متحد و همراه منطقه ای محسوب می شوند که در بسیاری موارد دیدگاه های مشابهی در امور منطقه ای و بین الملل دارند. این روابط به صورتی فزاینده رو به تقویت و رشد بیشتر هم هستند که می توان در جای دیگر به آن پرداخت.

مشکلات ایالات متحده و متحدانش در افغانستان و عراق درسی در خصوص اشغال و دخالت مستقیم نظامی شد که در بحران بعدی منطقه، یعنی در لیبی، منجر به تغییر روش و نوع برخورد گردید. امریکا از ورود نظامی به موضوع لیبی خودداری کرد. از منظر ایالات متحده امریکا و برنامه ریزانش لیبی نقشی حیاتی در امنیت ملی امریکا نداشت (صرفا حدود 5 درصد از نفت جهان را تامین می کند) و تهدیدی هم محسوب نمی شد، پس اولویتی نداشت. بنابراین، هر چند ایالات متحده دل خوشی از مجنون حاکم بر طرابلس نداشت، اما دخالت مستقیم نظامی هم از دید دولت واشنگتن بی معنی بود.

از دید سیاستمداران و برنامه ریزان امریکایی، لیبی در محدوده مسئولیت امنیتی اروپا قرار گرفته بود و حفظ امنیت این محدوده هم بر عهده دولت های بزرگ اروپایی قرار داشت. البته پنتاگون آگاهی کافی از توانایی ها، یا در واقع ناتوانی های نظامی قدرت های اروپایی داشت و احتمالا هم می دانست که این کشورها توان کافی نظامی برای برخورد قاطع و تعیین کننده با لیبی ندارند. اما، این خود فرصتی بود که بار دیگر سیاستمداران امریکایی لزوم حضور پررنگ و دخالت خود در امور بین المللی به صورتی تعیین کننده را در مقابل اعتراض های مختلف و گاه فزاینده اروپایی ها به اثبات برسانند. اگر اروپایی ها موفق می شدند، امریکا می توانست بار بیشتری بر دوش آنها گذاشته و چارچوبی نوین برای فعالیت های آتی خود تعریف کند تا هزینه کمتری برای امور نظامی به این کشور تحمیل شود.

بدین ترتیب، دولت فرانسه تحت مدیریت سارکوزی که بسیار ماجراجو و علاقمند به تعریف مجدد قدرت خود در سطح بین الملل بود وارد عمل شد. فرانسه چنین بهانه کرد که دولت قذافی به حقوق پایه مردم خود تجاوز کرده و بهترین روش جلوگیری از تداوم این تجاوزها از طریق هوایی است. فرانسوی ها می خواستند علاوه بر توسعه نفوذ خود در شمال افریقا توانمندی های خود را نیز به رخ آلمان ها و انگلیسی ها که آنان را رقبای خود در رهبری اروپا می دیدند، بکشند. البته، شکست خوردن فرانسه در این امر، چنان که بدان خواهیم پرداخت؛ منجر به خروج سارکوزی از کاخ الیزه در انتخابات بعدی شد.

خطای فرانسوی ها در این بود که مغرورانه اعتقاد داشتند با اعمال منطقه پرواز ممنوع بر فراز لیبی و سپس درگیری هوایی خواهند توانست دولت لیبی را ساقط کرده و به اهداف خود برسند. در عمل آنها با این واقعیت روبرو شدند که نه تنها قذافی مقاومت کرد بلکه با تداوم درگیری نظامی، توان فرانسه و متحدانش برای استمرار حملات مختلف نظامی به سرعت تحلیل رفت. بنابراین، امریکایی ها دوباره از سوی اروپا مورد خطاب قرار گرفته و به کمک و پشتیبانی از عملیات هوایی آنها و سپس عملیات اطلاعاتی زمینی، هوایی و فضائی آنها شتافتند و در نهایت لیبی هم پروژه ای امریکایی شد.

به نظر می رسد عملیات لیبی درس های جالب و جدیدی به دولت های غربی داد. در درجه اول به اروپایی ها ثابت کرد که ایشان توان نظامی لازم برای اعمال خواسته های خود را حتی به کشوری کوچک و ضعیف مانند لیبی که در کنار آنها در دریایه مدیترانه واقع شده است ندارند. دوم این که بدون حمایت و پشتیبانی نظامی ایالات متحده امریکا اروپایی ها اصلا امکان استمرار ولو کوتاه مدت عملیات نظامی را ندارند. با وضعیت اقتصادی کنونی اروپا و پیش بینی استمرار آن هم بعید است که دولت های اروپایی بتوانند و حتی بخواهند که منابع مالی محدود خود را برای بهبود توان و امور نظامی صرف کنند. نتیجه این که اروپای کم توان، از لحاظ نظامی، در اختیار امریکا قرار گرفته است. روشن است که بدین ترتیب سیاست خارجی این قاره و دولت های بزرگ آن هم تابع سیاست های امریکا خواهد بود.

درس دیگر این که با کنار زدن زورگویی مانند صدام یا قذافی، لزومی ندارد که مردم سالاری و آزادمنشی حاکم شود، بلکه ممکن است خیلی سریع این کشورها دچار یک دوره بسیار خطرناک بی ثباتی و اغتشاش شوند. این بی ثباتی و اغتشاش می تواند منجر به ظهور مشکلات امنیتی خاص و شاید هم بیشتر از گذشته در این کشورها، در منطقه و حتی در سطح جهانی شود. ریشه امر هم (حداقل تا حدودی) در این است که نظام های سرکوبگر و خشن، که چندین دهه به صورتی ددمنشانه با هرگونه رشد آزادی های فردی و اجتماعی مبارزه کرده و دیدگاه های بی اساس و خرافی خود را تحت عنوان دکترین بعث یا کتاب سبز و مشابه آنها به خورد مردم داده اند و از ارتباط آزاد، دائم و منطقی آنها با جهان خارج جلوگیری نموده اند، امکان شکل گیری رفتاری مسالمت آمیز و انتقال آرام قدرت را از جامعه سلب می کنند. در واقع مردم این کشورها پیش زمینه ها، آموزش های لازم و ممارست مورد نیاز برای انتقال قدرت از یک جامعه خودکامه زده به یک جامعه مردم سالار که در آن همه افراد و اقوام به صورت مساوی از حقوق خود برخوردار باشند را نداشته و ندیده، و ندارند.

سوریه

همه این تجارب در تنظیم و دست یابی به سیاستی مناسب در سوریه به کار گرفته شده است. اول این که به نظر می رسد تاثیر و نقش سوریه در امنیت کلان ایالات متحده امریکا و منطقه چندان حیاتی تعریف نشده باشد. البته ایالات متحده امریکا علاقه ای به حفظ دولت و نظام کنونی سوریه که روابط راهبردی و یا حداقل بسیار نزدیک با جمهوری اسلامی ایران دارد، نداشته و ندارد. اما، از سوی دیگر درگیری نظامی امریکا در سوریه برای امریکایی ها و متحدان منطقه ای این کشور مانند ترکیه و عربستان تبعات زیادی دربر دارد. شاید بتوان گفت که مهمترین نگرانی امریکا از این بابت است که مردم منطقه و افکار عمومی کشورهای منطقه بدین سمت سوق پیدا می کند که امریکا تنها به جنگ با کشورهای مسلمان دنیا می پردازد. با توجه به وجهه پائین ایالات متحده امریکا در بین اعراب، چنین درگیری جدیدی چندان مورد استقبال مردم عرب قرار نخواهد گرفت. اروپایی ها هم که چنان که اشاره شد اصولا توان نظامی و اقتصادی و علاقه سیاسی (ناشی از جمله رقابت های پایان ناپذیر بین قدرت های اصلی اروپا مانند آلمان، فرانسه و انگلستان) درگیر شدن مستقیم در سوریه را ندارند. شاید مشکل اصلی امریکایی ها و حامیان منطقه ای ایشان در آن است که بقای نظام کنونی در سوریه منجر به تقویت بیش از پیش نفوذ و قدرت ایران در منطقه می شود.

ایران

امروزه ایران، تا حدی، دارای عمق راهبردی از افغانستان تا کناره دریای مدیترانه است. همین قدرت و نفوذ (اعم از بالفعل و بالقوه) باعث ایجاد رقابت ها و حسادت های سیاسی منطقه ای در کشورهای دیگر منطقه شده است. در صورت قوام یافتن حضور و نفوذ ایران در چنین منطقه گسترده و حساسی که از مرزهای چین شروع شده و به دریای مدیترانه ختم می شود، نه فقط تعادل قوای منطقه ای بلکه تعادل قوا در سطح بین الملل نیز به سمت و سوی موازنه ای نوین رهنمون خواهد شد. البته، از منظر جمهوری اسلامی ایران مسئله این است که آیا این کشور توان اقتصادی، نظامی، سیاسی و فرهنگی لازم برای حفظ و تقویت این نفوذ را خواهد یافت یا خیر؟

روشن است که از منظر فرهنگی (زبان، تاریخ، و دین مشترک)، نزدیکی بین ایران و همسایگانش چنان بوده و هست که نفوذ متقابل ایران و همسایگانش غیرقابل انکار است. از منظر سیاسی هم توان و شناخت کافی برای حفظ و بسط نفوذ ایران در این کشورها به وضوح وجود دارد. از بُعد نظامی هم به نظر می رسد که نیروهای نظامی جمهوری اسلامی ایران توان همراهی با سیاست های منطقه ای این کشور را دارا باشند. بنابراین، بزرگترین مسئله ای که ایران با آن روبرو است مسئله شکل دادن به توان اقتصادی خود شده است. اگر جمهوری اسلامی ایران بتواند با ساماندهی و نظم بخشیدن بیشتر به وضعیت اقتصاد داخلی خود توان اقتصاد خارجی کشور را تقویت نماید و با افزایش توان تولید بتواند به صورتی رقابتی کالا و خدمات مورد نیاز کشورهای دوست و همراه خود در منطقه را تامین کند، آنگاه نقش راهبردی این کشور در منطقه بدون شک تعیین کننده خواهد شد.

به نظر می رسد، نیروهای بین المللی در تلاش هستند تا شرایط کنونی اقتصادی ایران به این کشور اجازه ندهد که به گسترش نفوذ راهبردی خود از لحاظ اقتصادی بپردازد. حجم و عمق تاثیر سیاست های مخالف جمهوری اسلامی ایران از سوی ایالات متحده و متحدان اروپائی این کشور امکان بسط نفوذ اقتصادی ایران در کشورهای منطقه را تا حدی کاهش داده و یا محدود ساخته است. در جای خود می توان به ابعاد مختلف این قضیه نیز پرداخت، اما، فعلا همین بس که تقویت، تحکیم و توسعه تحریم های اقتصادی متنوع علیه جمهوری اسلامی ایران را هم می توان در همین چارچوب مورد بررسی قرار داد. در واقع این تحریم ها، به دلیل عدم اجرای قطع نامه های مصوب شورای امنیت سازمان ملل متحد و یا دیگر تعهدات بین المللی جمهوری اسلامی ایران، هم به اقتصاد جمهوری اسلامی ایران ضربه وارد می کند و هم این که در تلاش است تا اعتبار منطقه ای و بین المللی این کشور را مخدوش سازد تا از بسط نفوذ آن در چنین گستره وسیعی جلوگیری شود.

ایالات متحده امریکا

در قضیه سوریه شاهد آن هستیم که ایالات متحده امریکا نقشی فعال مانند عراق یا لیبی ایفا نمی کند. به نظر می رسد که امریکایی ها بیشتر علاقمندند تا کشورهای منطقه و قدرت های منطقه ای مانند ایران، ترکیه و عربستان به همراه نیروهای درون سوریه نسبت به حل و فصل این مناقشه اقدام نمایند. از منظر امریکایی ها ترکیه و عربستان منافع بیشتری برای محدود کردن دایره نفوذ جمهوری اسلامی ایران در منطقه دارند و امریکایی ها ترجیح می دهند که ولو فعلا این امکان را از طریق تعامل قدرت های منطقه ای فراهم سازند. در چنین شرایطی، احتمال این که در سوریه یک راه حل متعادل و غیرنظامی با پیامدهایی آرام پیدا شود بیشتر است.

به نظر برژینسکی، چنان که در آخرین کتاب خود تحت عنوان "دیدگاه راهبردی" خاطر نشان کرده است، "روزهائی که کلوپ غربی ها – به واسطه حاکمیت کشورهایی مانند بریتانیای کبیر، فرانسه، یا ایالات متحده – می توانستند دور هم جمع شده و با قدرت جهانی خود در کنگره وین، کنفرانس ورسای، یا برتن وودز، برای جهان تصمیم گیری کنند، به صورتی غیرقابل بازگشت، پایان یافته است." در این راستا، می توان گفت که سیاست خارجی ایالات متحده امریکا در این منطقه به این طرف سوق پیدا کرده که اگر نیروهای منطقه ای بتوانند خود تعادل و نظم منطقه را حفظ کنند و خود به توافق مناسبی بین خود برسند، امریکا حاضر است صرفا به عنوان تضمین کننده نهایی تعادل و نظم با ساماندهی مورد پذیرش آنان موافقت کند و به چارچوب داخلی نظم نوین منطقه به صورت جزئی و مستقیم وارد نشود. این شاید تلاشی نو برای یافتن چارچوبی جدید برای اعمال سیاست خارجی از سوی ایالات متحده امریکا نیز محسوب شود. شاید اگر این روش در خاورمیانه به نتیجه برسد، بتوان آن را حتی به سایر بخش های جهان نیز تعمیم داد.

همچنین، به نظر چنین می رسد که به دلیل آنچه در افغانستان و عراق روی داده است و شمه ای از آن مورد اشاره قرار گرفت، رفتار و گرایش سیاسی کنونی ایالات متحده امریکا بیشتر به دوره پس از جنگ ویتنام شباهت پیدا کرده باشد. در آن دوره هم ایالات متحده امریکا ترجیح می داد قدرت های منطقه ای مسئولیت حفظ امنیت و ثبات نظم بین الملل را بر عهده بگیرند. حتی از لحاظ داخلی شرایط اقتصادی و اجتماعی ایالات متحده امریکا را می توان تا حدودی با دهه 1970 میلادی مشابه دانست. تلاش شاه ایران برای ایفای نقش "ژاندارم منطقه" نیز در همین چارچوب مفهوم بود.

در خاتمه می توان چنین گفت که ایالات متحده از دوران به کارگیری قدرت نظامی آشکار در مناطقی که برای خود منافعی حیاتی تعریف نکرده باشد خودداری کرده و بیشتر به سمت حرکت های آرام تر سیاسی و بدون سر و صداتر خواهد رفت. بر اساس این دیدگاه، روند تکامل و شکل گیری سیاست های منطقه ای چنان خواهد بود که قدرت های محلی و یا قدرت های نوظهور محلی، تا هنگامی که با منافع مستقیم و حیاتی ایالات متحده امریکا تضادی نداشته باشد، امکان تاثیرگذاری بیشتر به فضای حول و حوش خود را خواهند یافت. این که تا چه حد این نیروها فراست استفاده بهینه از توانایی های خود را پیدا کنند امری است که سیاستمداران این کشورها می بایست بدان اهتمام ورزند.

... به نفع امریکا نیست که دشمنی با ایران را ادامه دهد. هر نوع آشتی باید بر اساس شناسائی منافع راهبردی دو طرف در تثبیت منطقه ای بسیار شکننده شکل گیرد.

در بلند مدت، سیاست جهانی به صورت فزاینده ای مخالف تمرکز قدرت سلطه در دست یک کشور خواهد شد. به همین علت، امریکا اولین قدرت جهانی نیست بلکه آخرین آنها نیز خواهد بود.

... امریکا به عنوان قدرت فائق جهانی با فرصت تاریخی محدودی روبرو است. زمان حاضر، که شرایط نسبی صلح حاکم است احتمالا ادامه نخواهد یافت.(پس از سقوط: بازی نهایی در جهان تک قطبی؛ زبیگنیو برژینسکی؛ ترجمه: امیرحسین توکلی؛ سبزان، 1386)

 


[1]  پس از سقوط: بازی نهایی در جهان تک قطبی؛ زبیگنیو برژینسکی؛ ترجمه: امیرحسین توکلی؛ سبزان، 1386

انتشار اولیه: چهارشنبه 10 آبان 1391 / بازانتشار: دوشنبه 15 آبان 1391

کلید واژه ها: ایالات متحده امریکا جمهوری اسلامی ایران امیرحسین توکلی


نظر شما :