آمریکایی ها از بوش خسته اند یا از محافظه کاران؟
مایکل تامسکی، ستون نویس گاردین مى نویسد اگر رأی دهندگان در آمریکا همه جمهوریخواهان را با رهبران کنونی مقایسه کنند، انتخابات ریاست جمهوری بعدی آمریکا ممکن است پایان عصری برای محافظه کاران باشد.
رقابت انتخابات ریاستجمهوری در آمریکا مثل دادگاههای جنایی، مسابقه بین تیمهای مهم فوتبال یا جنگ بین زوجین در یک رابطه زناشویی هزار حدیث گفته و ناگفته دارد. مسائل اظهار شده همانهایی است که نامزدها پیش میکشند و روی آن مانور میکنند از جمله مشکل عراق، تهدید تروریسم، بحران بهداشت و درمان و غیره.
مسائل ناگفته و نانوشته هم سؤالاتی است که نامزدها از پرداختن به آن بیزارند و خودشان از آن شانه خالی میکنند اما از نظرها پنهان نیست و میهندوستان از هر دو حزب عمیقاً در باره آن نگران هستند. بیشتر این مسائل هم به "حال و هوای" افکار عمومی در زمان انتخابات برمیگردد و این که این انتخابات چه مواردی از تحولات عمده تاریخی را روشن میسازند.
برای مثال انتخابات بریتانیا در سال 1945 نشان داد رأیدهندگان مشتاق اصلاحات اجتماعی بودند و این تمایل به قدری عمیق بود که به راحتی یک قهرمان بزرگ ملی را کنار گذاشت. مشابه آن زمانی در آمریکا اتفاق افتاد که در سال 1980 مردم با اختلاف زیاد رونالد ریگان را به کاخ سفید فرستادند و نشان دادند که عصری به پایان رسیده و فصلی دیگر آغاز شده است.
آیا سال 2008 هم چنین تحولی را رقم خواهد زد؟ این پرسش ذهن و زبان بسیاری از تحلیلگران را در واشینگتن به خود مشغول کرده است. لیبرالها مشتاقند جواب این سؤال بلی باشد در حالی که محافظهکاران از این واهمه دارند (و بدبینی محافظهکاران بیش از خوشبینی لیبرالها به نظر میرسد).
اما چگونه میتوانیم تشخیص بدهیم که سال 2008 میتواند آبستن چنین تحولی باشد؟ بگذارید من به شما بگویم مهمترین سؤالی که برای انتخابات سال آینده مطرح است چه میتواند باشد: آیا مردم آمریکا از دست محافظهکاران به ستوه آمدهاند یا آن که فقط از فساد و ناکارآمدی آنان خسته شدهاند؟
"جنبش محافظهکاری" مدرن از دهه 1950 متولد شد. برای این که بنیانگذاران آن، مردانی نظیر ویلیام اف. باکلی جونیور، راسل کیرک مدعی بودند پیشینیان آنها –بیورک، اوکشات، هایک و فونمیسس-بیشتر از آن که سیاستمدار باشند متفکر و تئوریپرداز بودند و جنبش محافظهکاری هیچ تاریخ سیاسی تجربی تا آن زمان نداشته است. و در حقیقت در آن زمان مقوله جدیدی بود.
با فرا رسیدن سال 1964، محافظهکاران موفق شدند نامزدی از میان خود مطرح کنند که "بری گولدواتر" نام داشت اما به کاخ سفید راه نیافت و 16 سال طول کشید تا محافظهکاران توانستند ریگان را به ریاستجمهوری برسانند. 14 سال دیگر هم لازم بود که به رهبری "نیوت گینگریچ" ریاست مجلس نمایندگان را که یک سطح پایینتر از رئیسجمهوری است به دست آورند.
در تمام این مدت [بیش از نیم قرن] یک آمریکایی متوسط -منظور غیرسیاسی- تجربه منفی عمیقی از جنبش محافظهکار در ذهن نداشت. آن دوره هم به آن شکل که محافظهکاران نقل میکنند عصر طلایی نبوده، چون برای مثال وقتی ریاست جمهوری ریگان به پایان رسید محبوبیتش بسیار پایینتر از زمان خروج بیل کلینتون بود.
اما به هر حال یک آمریکایی متوسط، تجربه حکومت محافظهکاران را نسبتاً مثبت ارزیابی میکرد: چون ریگان مالیاتها را کاهش داده بود، از شدت جنگ سرد و رقابت با روسها کاسته بود و احساس مردم را نسبت به کشورشان بهتر کرده بود.
حتی گینگریچ و دار و دسته اش، پیش از آن که به حق به خاطر پیچیدن به پر و پای زندگی زناشویی بیل کلینتون از چشمها بیفتند، اعتبار زیادی نزد مردم متوسط در آمریکا پیدا کرده بودند و گویی هرکول اصطبل آوگییس پادشاه الیس را بعد از سی سال بیتوجهی نظافت و تمیز کرده است [کنایه از این که به فساد و قصور طولانی دموکراتها بعد از مدت زمان بسیار طولانی پایان داده است، بر اساس اساطیر یونان آوگییس پادشاه الیس اصطبل خود را سی سال مورد غفلت قرار داده بود و نسبت به آن بیتوجهی کرد تا این که سرانجام هرکول آن را پاک کرد].
بعد هم بوش آمد. ابتدا همه چیز به خوبی و زیبایی پیش میرفت و "کارل روو" مرشد بوش پیشبینی میکرد که اکثریت به نفع محافظه کاران بعد از دوره هشت ساله بوش هم تداوم خواهد داشت. اما این پیشبینی و امکان وقوع آن به دلایلی که همه میدانیم درست از آب در نیامده است.
اکنون آمریکاییها به این تجربه رسیدهاند که محافظهکاران به وعدههایی که داده بودند عمل نکردند. اما آیا از این اوضاع و احوال درس گرفتهاند؟ این که محافظهکاری خسته وفرسوده شده و نمیتواند پاسخگوی مشکلات باشد؟ یا این که مشکلات آنان ناشی از محافظهکاری نیست بلکه فقط به خاطر بوش است که با این مکافات دست به گریبانند و به طور کلی جنبش محافظهکاری هنوز کارآمد و نسبت به حزب رقیب امانتدارتر و صادقتر است و خود را با این برداشت قانع خواهند کرد؟
محافظهکاران و نامزدهای جمهورخواه ریاست جمهوری در آمریکا امیدوارند و استدلال میکنند که دومی درستتر است یعنی معضلات کنونی آنها به دلیل تصمیمهای بوش است و خود محافظهکاری هنوز کارامد و با مردم صادق است. آنها از اکثر سیاستهای دولت بوش دفاع کرده و میگویند که بعضی از آن خط مشیها را بسط خواهند داد- که برای بعضی نام و برای برخی ننگ ایجاد کرده از جمله "میت رامنی" وعده کرده اندازه اردوگاهها را در گوآنتانامو افزایش خواهد داد.
مانند بوش همه گفتهاند با کاهش مالیات موافقند و از کاهش تصدیگری دولت دفاع میکنند و در راه حل مشکلات داخلی کوشش خواهند کرد. آنها سعی میکنند در زمینه کارآمدی و قابلیت از بوش متمایز جلوه کنند. رامنی از موفقیتهایش در بنگاه اقتصادی سخن به میان میآورد. رودی جیولیانی بر رشادتها و تواناییهایش به عنوان شهردار نیویورک تأکید میورزد.
دموکراتها هم چندان با صدای بلند مخالف با محافظهکاران موضع نمیگیرند و به شدت از کلمه "لیبرال" پرهیز میکنند و به هیچ وجه منتقد فلسفی نحوه مدیریت محافظهکاران نیستند. با این وجود همه نامزدهای پیشروی دموکرات روی سکوهای پویا وقوی ایستادهاند.
در مورد مسائل بهداشت و درمان، پدیده گرمایش زمین و مصرف انرژی همگی نوید میدهند که رویه کاملاً جدیدی در پیش خواهند گرفت. هیلاری کلینتون هم در مسائل تجاری همان حرفهایی را میزند که شوهرش میزد. در مورد امور خارجه و سیاست خارجی می توان گفت کلینتون، باراک اوباما و جان ادواردز از جنگطلبی و لفاظی پرهیز میکنند و سعی دارند از لحاظ ایدئولوژیک، حساب خود را از رویه کنونی پاک جدا جلوه دهند.
تابستان و پاییز سال آینده جنگ اصلی در خواهد گرفت. آن وقت جمهورخواهان به رأیدهندگان خواهند گفت که نامزدهای دموکرات برنامههایی به ارزش میلیاردها دلار پیشنهاد کردهاند که به شکل اجتنابناپذیر میزان پرداخت مالیات را بالا خواهد برد. دموکراتها هم که باید موضع خود را حفظ کنند، و در ضمن احتیاط خود را در مورد مالیات از دست نداده و وعده و وعید بیجا ندهند، روی چشمانداز متفاوتی برای جامعه کار خواهند کرد و علائمی وجود دارد که 51 درصد رأیدهندگان این چشمانداز را باور خواهند کرد.
نظر شما :