/نشست بررسى مذاکرات صلح خاورميانه/
بررسى بحران خاورميانه و فلسطين
ديپلماسى ايرانى: با توجه به سخنرانیهای پیشین ما از مقدمه تاریخی بحث عبور میکنیم اما اگر بخواهیم بحران خاورمیانه و فلسطین را به لحاظ سیاسی بررسی کنیم، میتوان آن را در سه سطح بررسی کرد. اول بحث از منظر داخلی یعنی بُعد فلسطین-اسرائیلی مسئله، دوم سطح تحلیل منطقهای و دیگری سطح تحلیل بین المللی. در این نشست سطح تحلیل منطقهای و بین المللی را برعهده جناب آقای دکتر سلیمی گذاشته اند و سطح داخلی مسئلهای به نام فلسطین، بحران خاورمیانه و صلح خاورمیانه را که پیامد بحران است، من مطرح میکنم. بحث، دو جزء فلسطینی و اسرائیلی دارد که در هر دو بعد اشاره سریعی به عمده شکافهای موجود در طرفین داخلی این منازعه است و اشاره اى به آن چه که به عنوان صلح یا سازش مطرح میشود خواهیم کرد و در فراز آخر بحث به مسئله صلح خاورمیانه و بحران خاورمیانه میپردازیم.
ابتدا با مسئله شکافهای تاریخی موجود در فلسطین روبه رو میشویم، که صحنه سیاسی فلسطین به دور آن شکل گرفته است. میتوان کلیه این شکافها را در چهار دسته عمده تقسیم بندی کرد.
اولین شکاف، شکاف تاریخی است که تا به حال هم موجود است؛ شکاف دوم شکاف ایدئولوژیک است، در ذیل این شکاف ما شاهد سه دسته نیروهای سیاسی در جامعه فلسطینی هستیم: اسلام گرایان، ملی گرایان و چپ گرایان؛ سمبل معروف اسلام گرایان در حال حاضر جنبش حماس است که در جزء کوچکی از سرزمین فلسطین و اراضی 67، یعنی نوار غزه، سیطره دارد. در کنار آن و پیش از آن جنبش دیگری وجود دارد به نام جنبش جهاد اسلامی فلسطین که در حقیقت پیشتاز جریان اخیر اسلام گرایی در صحنه فلسطین است. جریان دیگر جریان ملی گرایان است که سمبل تاریخی این جریان، جنبش فتح به رهبری مرحوم یاسر عرفات است. در حال حاضر ریاست عالی یا فرماندهی کل این جنبش در اختیار آقای ابومازن، رییس حکومت خودگردان و رئیس فعلی سازمان آزادی بخش فلسطین است. باید به این نکته توجه داشت که در صحنه سیاسی فلسطین این حرف معروفی است که ما فتح نداشتیم، فتوح داشتیم، یعنی فتح تنها یک جنبش نبوده است. نوع برنامه ای که جنبش فتح از زمان تاسیس برای خود ارائه داده بوده به شکلی سیال و منعطف بوده است تا چتر شاملی برای نیروهای آزادی بخش فعال در صحنه فلسطین باشد. هرچند آغاز جنبش فتح به این شکل بوده است اما امروز وقتی از فتح سخن میگوییم، جریان غالب فعلی یعنی جریان آقای ابومازن و دوستانش منظور است.
جریان دیگر در ذیل شکاف ایدئولوژیک، چپ گرایان هستند که به لحاظ تاریخی، حزب کمونیست فلسطین قبل از تقسیم فلسطین هستند که مثل خیلی از کشورهای دیگر در ارتباط با تحولات روسیه و مجموعه تحولات بلوک شرق شکل گرفت. این جریان تا پیش از تاسیس اسرائیل طرفدار تشکیل یک دولت در فلسطین باشد اما پس از تشکیل دولت اسرائیل، حزب کمونیست هم دوپاره شد. این حزب که از همان ابتدا هم اعضای یهود و هم اعضای عربی و فلسطینی داشت، دو پاره شد و جزئی در درون ساختار سیاسی اسرائیل ماند و جزء دیگر بعد از تحولات بلوک شرق سابق به نام حزب خلق فلسطین در صحنه فلسطین حضور پیدا کرد. اضافه بر این حزب، دو حزب یا جبهه گروه فلسطینی به نام جبهه خلق برای آزادی فلسطین به رهبری تاریخی آقای جورج حبش که فوت کرد و جبهه دموکراتیک برای آزادی فلسطین به رهبری آقای نائف حواتمه بوده در جریان چپ گرای این کشور وجود دارند.
در این شکاف ایدئولوژیک، اسلام گرایان روی دو موضوع تاکید دارند؛ یکی اینکه فلسطین باید آزاد و دولت اسلامی در آن ایجاد شود و آزادی فلسطین توسط فلسطینیها یا توسط عربها محقق نخواهد شد بلکه با جمع امکانات جهان اسلام امکان آزادسازی فلسطین ایجاد خواهد شد؛ بدون تردید پیشتاز این مبازرات خود فلسطینیها هستند اما در حلقه دوم این مبارزات اعراب و در حلقه سوم مسلمانان و جهان اسلام قرار دارند و تکمیل این سه حلقه میتواند آزادی فلسطین را در پی داشته باشد. اما در مورد ناسیونالیستها که در ذیلش میتوان از ملی گرایان فلسطینی و ناسیونالیستهای عرب یاد کرد، با فروکشی ناسیونالیسم عربی در منطقه و بعد از فوت ناصر و اتفاقاتی که افتاد، ناسیونالیستهای عرب گرچه باقی مانده بودند و -کسانی مثل احمد جبریل و جبهه ناسیونالیست خلق فرماندهی کل و گروه چههای دیگر نمایندگی آن را میکنند- اما این جریانات تضعیف شده اند و آن چنان نقش جدی در صحنه امروز فلسطین ندارند. آنچه که باقی مانده است، جریان ملی فلسطینی است. این جریان معقتد است اولویت ما مثل همه دولتهای عربی باید اولویت منافع فلسطینی باشد و این ما هستیم که باید تصمیم بگیریم. نه روی اعراب میتوان حساب کرد و نه روی جهان اسلام، و این امیدها خیالی است و باید بر اساس واقعیتهای موجود ببینیم چه کار میتوانیم بکنیم. در این معادله بین المللی جریانهایی که خود را جریان ملی فلسطینی مینامند، به نوعی در فتح بروز پیدامیکند. چپ گرایان نیز که مانند همه جریانات کمونیست و سوسیالیست در منطقه به لحاظ ایدئولوژیک به بلوک شرق سابق گرایش داشتند و سیر تحولات متفاوتی را دنبال میکردند.
شکاف دوم که خیلی در مورد آن صحبت شده، شکاف سیاسی است که در پایان بحثم در مورد آن بيشتر اشاره خواهم کرد اما شکاف سومی که مهم است، شکاف جغرافیایی- جمعیتی است. برای فهم صحنه فلسطین این شکاف بسیار حائز اهمیت است، بنابراین باید دید که ملت فلسطین در کدام مناطق زندگی میکنند و متمرکز هستند. در ابتدا باید توجه داشت، در سیر تحولات بحران خاورمیانه و فلسطین در داخل فلسطین و در خارج از آن حدود پنج میلیون فلسطینی از اراضی تاریخی آن آواره شده اند. از این پنج میلیون بیش از سه میلیون یا سه میلیون و نیم آنها در اردن متمرکز هستند. بخش مهمی از آنها، یعنی در حدود هشتاد درصد از آوارههای فلسطینی، تابعیت اردنی را هم گرفته اند. حدود یک میلیون از آوارگان نیز در سوریه و لبنان هستند.
درون سرزمین فلسطین دو منطقه مسکونی برای آوارگان وجود دارد، یکی نوار غزه است که يک میلیون و نیم فلسطینی در آن ساکن هستند. نوار غزه متراکم ترین نقطه جمعیتی دنیا است چون مساحت این نوار تنها حدود سیصد و شصت کیلومتر است. بخش دیگر کرانه باختری رود اردن در شرق فلسطین است که حدود پنج هزار و ششصد کیلومتر مربع مساحت و بیش از سه، تا سه و نیم میلیون فلسطینی در آن سکونت دارند. در باقی این سرزمین، اسرائیل توسط جامعه بین المللی به رسمیت شناخته شده است که در ادبیات فلسطین به آن اراضی اشغال شده 1947 میگوئیم. در این اراضی هم حدود یک میلیون و نیم فلسطینی باقی مانده اند که تابعیت اسرائیلی دارند. مطابق آخرین آمار جمعیتی در اسرائیل، گفته شده است که از هفت میلیون و نیم جمعیت اسرائیل، یک میلیون و نیم عرب فلسطینی هستند که تابعیت اسرائیلی دارند. آنهایی که در داخل سرزمین تاریخی فلسطین هستند، چه در کرانه باختری چه در نواز غزه و چه در درون فلسطین خودشان دو دسته هستند.
تعبیری وجود دارد به نام آواره در وطن؛ یعنی این آوارگان در درون فلسطین هستند اما در خانه و کاشانه خود نیستند بلکه در اثر تحولات مربوط به سیر بحران فلسطین و خاورمیانه از جای خود حرکت کرده اند و در جای دیگری از فلسطین زندگی میکنند. بنابراین در غزه يک و نیم میلیون فلسطینی هست که بیش از هشتاد درصد آواره در وطن هستند. در کرانه باختری حدود چهل درصد از ساکنان آواره در وطن هستند و تنها در حدود شصت درصد مردم در شهرها و روستاهای خود ساکن هستند. این امر شکافی جغرافیایی جمعیتی ایجاد میکند که در موضع گیریهای سیاسی تاثیر اساسی دارد، به عنوان مثال کانون مقاومت فلسطین به لحاظ تاریخی در نوار غزه بوده است زیرا به دلیل تعداد بالای جمعیت، یعنی یک و نیم میلیون جمعیت در سیصد و شصت کیلومتر مربع خاک با بیش از هشتاد درصد آواره شرایط خاصی را به وجود آورده است که نواره غزه را به لحاظ تاریخی کانون مبارزه کرده است و بسیاری از گروهها و رهبران درجه يک فلسطینی چه در سابق و چه در حال حاضر ساکنان اردوگاههای نوار غزه بوده اند.
اما کرانه باختری به دلیل آنکه تنها چهل درصد آواره دارد و پنج هزار و ششصد کیلومتر مربع است با جمعیتی حدود سه میلیون نفری، تراکم جمعیت متفاوت تری دارد و به لحاظ تاریخی در کرانه باختری مردم محافظه کارترند و کمتر ویژگیهای جنگجویی و مبارزاتی از خود نشان داده اند. باید به این نکته توجه داشت که این امر مطلق نیست. بیشتر نیروی مورد نیاز عملیاتهای استشهادی از همین کرانه باختری تامین می شود و نمیتوان گفت نیروی مبارزاتی در کرانه نیست. کرانه باختری به دلیل ماهیت تحت اشغالش یکی از کانونهای مبارزاتی و مقاومت فلسطینی است اما در مقایسه با نوار غزه از اهمیت کمتری برخوردار است.
اما مهم ترین شکاف در این میان شکاف سیاسی است. ما در صحنه فلسطین دو جریان عمده داریم. یک جریان فقط مقاومت و جریان دیگر فقط مذاکرات را پیگیری میکند. با گذر از سیر تاریخی بحث، همه جریانات به اتفاق موافق بودند که مبارزه باید مسلحانه باشد و کل فلسطین تاریخی را باید آزاد کرد، اما در حال حاضر دو جریان عمده فلسطینی پیرامون این شکاف سیاسی اساسی حضور دارند که میتوان از آن با عنوان شکاف جنگ و صلح یاد کرد. یک جریان فقط به مقاومت اعتقاد دارد و یک جریان معقتد است فقط باید مذاکره کرد. این دو، دو جریان غالب صحنه فلسطین هستند که جنبش فتح فقط مذاکرات را نمایندگی میکند و جنبش جهاد اسلامی و بیشتر از آن حماس نماینده جریان مقاومتی هست. البته يک جریان اقلیتی در بین این دو جریان قرار میگیرد که معقتد است باید هم مقاومت و هم مذاکره کرد و در واقع به موازات یکدیگر باید مبارزه و مقاومت را پیش برد.
درون اسرائیل هم چند شکاف عمده وجود دارد. شکاف ایدئولوژیک بین یهودیان صهیونیست و یهودیان غیر صهیونیست و غیر یهودیان است. شکاف جمعیتی اسرائیل است که اشاره شد از هفت میلیون و نیم جمعیت اسرائیل، حدود یک میلیون و نیم آن عرب فلسطینی هستند که اصلاً یهودی نیستند که مجموعه احزابی هم آنها را نمایندگی میکنند؛ از جریان اسلامی با دو شاخه اش که به طور رسمی یا ضمنی فعالیت میکنند تا جریانات ناسیونالیست و جریانات چپ. اما در میان یهودیان مقیم اسرائیل نیز دو دسته وجود دارند، یک دسته که اکثریت را در بر میگیرند و یهودیان صهیونیست هستند و دسته اقلیت که در سیر تحولات این چند دهه کمتر هم شده اند، یهودیان غیر صهیونیست هستند. جریانی که در خارج با ظاهری خاص و گیسهای بافته از آقای احمدی نژاد استقبال میکنند، به لحاظ تاریخی و فکری جزء همین جریان هستند.
درون فلسطین حزب شاس نمایندگی این تفکر را برعهده دارد و به لحاظ تاریخی اگر تقریب بگذاریم بیشترین شباهت را با انجمن حجتیه در ایران دارد. این جریان معتقد است که در دوران قبل از ظهور حضرت مسیح، که به اعتقاد یهودیان هنوز ظهور نکرده؛ یهودیان اجازه ندارند دولت یهودی تاسیس بکنند و اين کار غيرشرعى است، بلکه باید صبر کنند تا مسیح ظهور کند و در آن صورت دولت اسرائیل تاسیس خواهد شد. این خلاف اراده الهی است که يهودیان تا پیش از آن دولتی تاسیس کنند.
حزب شاس نیز مثل مشابههای وطنی بعد از تاسیس اسرائیل، به دلیل موضع ایدئولوژیکش ابتدا یک گارد در برابر این واقعیت داشتند اما با گذشت زمان تصمیم گرفتند وارد سیستم شوند، به ویژه به حضور در بخشهای آموزشی تاکید دارند. حزب شاس بیش از هر چیز در مسائل مربوط به آموزش درون اسرائیل تمرکز دارد. اما یهودیان صهیونیست دودسته اند، صهیونیستهای سیاسی و صهیونیستهای مذهبی. صهیونیستهای مذهبی را حزب مفتای نمایندگی میکند که جریان ملی مذهبی اسرائیل است. اعضای این حزب به صهیونیسم از زاویه مذهبی معتقدند و جریان صهیونیسم غیر مذهبی یا صهیونیسم سیاسی که تمام احزاب مهمی که اسرائیل را تاسیس کرده اند و تا امروز اداره میکنند از جمله سه حزب اصلی، حزب لیکود، حزب کار و حزب کادیما جزء یهودیان صهیونیست غیر مذهبی هستند.
اما شکاف دوم اسرائیل، شکاف اقتصادی است که به لحاظ تاریخی وجود داشته اما کنشش در حال حاضر کمرنگ شده است. این شکاف در حال حاضر یک شکاف فعال نیست کما این که در خیلی از جاهای دیگر دنیا هم نیست.
سومین شکاف هم شکاف نژادی است که بر اساس مکان یا منشا مسقط الراس یهودیانی که در درون اسرائیل هستند شکل گرفته اند. به این معنا که ما سه دسته عمده یهودی در درون اسرائیل داریم؛ یهودیان شرقی تبار یا کسانی که سفاردیم یا سفاردی خوانده میشوند و یهودیان غربی تبار یا اشکنازی. این دو دسته، شکافهای عمده نژادی را ایجاد کرده اند؛ دسته سومی هم از یهودیان وجود دارند و آنها یهودیانی هستند که خودشان و پدرشان و جدشان مقیم فلسطین بوده اند که به آنها حسيديم گفته مى شود.
و بالاخره شکاف سیاسی جنگ و صلح، مانند آنچه که در فلسطین هست. این شکاف عقيده دارد اگرچه ما قدرت داریم و سرزمین فلسطین متعلق به ما است اما منطق تحولات و واقعیتها اقتضا میکند تا زمانی که ما خودمان قدرت داریم، جزئی از فلسطین را به فلسطینیان بدهیم و به این منازعه پایان دهیم. جریان دیگر معتقد است این سرزمین از آن ما است و به دلیل ضعف مفرط عربها و فلسطینیها هیچ دلیل موجهی وجود ندارد تا چیزی به فلسطینیها داده شود. اما هر دوی این جریانها در یک موضوع مشترک هستند و آن این است که به لحاظ تاکتیکی باید از موضوع صلح استفاده کرد. اگرچه نوع نگاه به موضوع صلح متفاوت است اما یک نوع شبه اجماع در درون اسرائیل وجود دارد. اکثریت نگاه تاکتیکی به جریان صلح دارند و اقلیتی نگاه استراتژیک به جریان صلح دارند، اما اتفاق نظر در مورد این نگاه تاکتیکی که اسرائیل در شرایط رویارویی دائمی و جنگ دائمیهزینههای بسیار بالایی پرداخت میکند و درون اسرائیل که شعار صلح باید داده شود تا هزینههای رویارویی دائمی باید به حداقل ممکن برسد تا بتوان ادامه حیات داد و اهدافی که در رابطه با سیطره و حاکمیت کامل بر فلسطین هست به بهترین نحو ممکن محقق کرد.
نظر شما :