دوباره همديگر را دربهشت مى‌بينيم

۲۰ مهر ۱۳۸۶ | ۱۰:۱۹ کد : ۸۵۲ اخبار اصلی
مرد جوان با شلوار جين و تى‌شرت در آپارتمان کوچکى در دمشق نشسته و می گوید چطور کمربند انفجارى را به کمر برادرش بست.او مى‌گوید 15 کيلوگرم تى ان تى را در کيسه‌هايى جاسازى کرد و بعد به دور کمر برادر 19 ساله خودش بست.
دوباره همديگر را دربهشت مى‌بينيم

مرد جوان با شلوار جين و تى‌شرت در آپارتمان کوچکى در دمشق نشسته و توضيح مى‌دهد که چطور کمربند انفجارى را به کمر برادرش بست؛ همان طور که روى بسته سيگار گالواس خط مى‌کشد، تعريف مى‌کند که شاهد داخل شدن برادرش به يکى ازنوشگاه‌هاى سربازان آمريکايى بود که پس از چند لحظه منفجر شد.

 

مرد جوان خودش را احمد معرفى مى‌کند. او 23 سال دارد و در رشته شيمى تحصيل کرده است. احمد تمام ريزه ‌کارى‌هاى لازم براى ساختن بمب را مى‌داند.

 

او با آرامش توضيح مى‌دهد که سال گذشته 15 کيلوگرم تى ان تى را در کيسه‌هايى جاسازى کرد و بعد آنها را به دور کمر برادر 19 ساله خودش بست.

 

هيچ ترديدى وجود نداشت که بمب منفجر مى‌شود. احمد دو چاشنى درجيب‌هاى شلوار برادرش گذاشته بود و چاشنى سومى نيز براى اطمينان، درجيب پيراهن برادرش جاسازى شده بود.

 

در نهايت، کف دست برادرش هم چند سيم‌ اتصال را پنهان کرد. اين کار براى آن بود که درصورت هدف شليک قرار گرفتن و زخمى شدن برادرش، حتى با فشردن دست خود بتواند بمب را منفجر کند.

 

احمد يکى ازدکه‌هايى را اجاره کرده بود که در مسير بغداد به تکريت قرار داشت و سربازان و ماموران آمريکايى درطول مسير خود در آنجا استراحت مى‌کردند. برادرش چند شيشه نوشابه را دردست خالى خود گرفت و به سمت سربازانى رفت که براى استراحت، توقف کرده بودند.

 

احمد به آرامى به برادرش گفت:" برو به آنها چند پپسى بفروش. دوباره همديگر را دربهشت مى‌بينيم. تو و من. قول مى‌دهم."

 

احمد مى‌گويد برادرش او را بوسيد، پشتش را به او کرد و بدون لحظه‌اى ترديد به راه افتاد.

 

وقتى از او مى‌پرسم دلت نمى‌خواست او را صدا کنى و بخواهى که برگردد؟ چشم‌هايش از اشک خيس مى‌شود و مى‌گويد:"او ليخند مى‌زد. چون مى‌دانست در حال رفتن به جايى است که در آنجا به عنوان يک شهيد با خالقش رو به رو خواهد شد."

 

احمد آرام مى‌شود و با اطمينان از نقشه خودش مى‌گويد که همان راه برادرش را خواهد رفت؛ از اين مى‌گويد که وقتى کشته شود، چند نفر از آمريکايى‌ها را هم با خود خواهد برد. آرزوى او اين است که چند نفر از ماموران سازمان ”سيا“ را با خود نابود کند.

 

آپارتمانى که در آن هستيم ازسوى يکى از افراد واسطه در دمشق، پايتخت سوريه اجاره شده است. او داوطلبان شهادت را به گروه‌هاى شورشى در عراق معرفى مى‌کند.

 

بنا برآمار اعلام شده، از سال 2003 که نيروهاى آمريکايى درعراق حضور يافتند بيش از هزار و300 بمب‌گذار انتحارى با خودرو يا به شکل پياده به نيروهاى خارجى حمله کردند. اين افراد که بزرگ‌ ترين مبارزه انتحارى در طول سال‌هاى اخير را شکل داده‌اند از مجموع  حملات انتحارى در طول 20 سال گذشته در نقاط مختلف جهان بيشتر هستند.

 

مطمئنا اين آمار در سال جارى افزايش خواهد يافت. در طول 9 ماه اول امسال، حملات انتحارى بيش از چهار هزار نفر قربانى داشت. اهداف اين افراد بسيار متنوع است و از نيروهاى پليس عراق تا ساکنان روستايى در مرز سوريه را دربرمى‌گيرد که پس ازحمله، 500 نفر کشته در آن برجا ماند.
 

اين بمب‌گذاران چه کسانى هستند و چرا اين کار را مى‌کنند؟ چگونه سازمان‌دهى مى شوند؟ و واقعا تا چه حد مى‌توانند برجنگى تاثيرگذار باشند که بيش از هر دوران ديگرى افراد شهادت طلب را از سراسر خاورميانه به گرداب عراق مى‌کشاند؟ 

 

ما درجست ‌و‌جوى پاسخ اين سوال‌ها با سه نفر از اين افراد شهادت طلب ديدار کرديم. آنها بيماران روانى تنهايى ازحلبى آباد شهرها نيستند. بلکه افرادى خوش صحبت  از طبقه متوسط  جامعه به شمار مى‌روند که در سال‌هاى ميانى دهه 20 يا 30 زندگى خود به سر مى‌برند؛ افرادى که به دانشگاه رفته و از خانه‌هاى خوبى بيرون آمده‌اند. يکى از آنها حسابدارى تازه ازدواج کرده، بود.

 

همه آنها اين نتيجه مشترک را در ذهن داشتند که کشتن” گناهکاران“ آنها را به بهشت مى‌برد. هيچ کدام از آنها کوچک‌ترين اطلاعى نداشتند که ممکن است از سوى القاعده يا ديگر گروه‌هاى راديکال به کار گرفته شده باشند؛ گروه‌هايى که ازاين گوشت‌هاى تازه آرمان‌گرا براى زنده نگه داشتن خشونت بارترين درگيرى فرقه‌اى دوران ما استفاده مى‌کنند.
 

اين مرد ميانسال که در يکى از قهوه‌خانه‌هاى دمشق منتظر ما بود و قهوه ترک خود را جرعه جرعه مى‌نوشيد و قليان مى‌کشيد، مى‌توانست تاجرى باشد که مشغول افطار کردن بود. اما” ابو ضياد“ يک تاجر معمولى نيست. او داوطلبان مشتاق را در ازاى دريافت پول به عراق مى‌برد و به گروه‌هاى شورشى مى‌سپارد و آنها به سمت مرگ خونين خود پيش مى‌روند.
 

شبکه او شامل عده‌اى است که داوطلبان را تشويق مى‌کنند و گروهى‌ جاعل که اوراق هويتى لازم براى سفر آنها به عراق را سامان مى‌دهند. او بايد به برخى کارمندان دولتى نيزرشوه بدهد تا چشم خود را به روى اين نقل و انتقالات ببندند.

 

در انتهاى راه، گروه‌هاى شورشى قرار دارند که از پان عرب‌ها تا القاعده، ملى‌گراهاى انقلاب 1920 و نيروهاى وفادار به صدام حسين را در برمى‌گيرند.

 

هرچند برخى افراد در کشورهاى غربى سوريه را به دست داشتن درارسال نيرو به عراق دخيل مى‌دانند اما به نظر نمى‌رسد ابوضياد با دولت سوريه در ارتباط باشد؛ حتى برعکس به نظرمى‌رسد او درتلاش است تا دورازدسترس نيروهاى امنيتى سوريه بماند.

 

با تاکسى به يکى از خيابان‌هايى مى‌رويم که مشتريان آخر شب مشغول خريد ازمغازه‌ها هستند. درآن خيابان سوارماشين ديگرى مى‌شويم و وقتى ابوضياد مطمئن مى‌شود کسى ما را تعقيب نمى‌کند، به راننده دستور مى‌دهد به آپارتمانى برود که آنجا با احمد ديدار مى‌کنيم.

 

با احمد دست مى‌دهيم و روى مبل‌ها مى‌نشينيم و با نگرانى به هم نگاه مى‌کنيم. ابو ضياد تلويزيون را روشن مى‌کند تا صداى برنامه‌هاى تلويزيونى مانع از بيرون رفتن صداى ما از ديوارهاى نازک خانه شود.

 

احمد يک عراقى است که چشمان کوچک و سياهش بازتابى ازوحشتى است که درکشورخود شاهد آن بود. او در يک خانواده نظامى بزرگ شده و دردوران تحصيلش در گروه شبه نظامي” فدائيان“ صدام عضويت داشت.

 

وقتى حکومت صدام در سال 2003 ساقط شد او فقط کمى بيش از 18 سال داشت. پدر احمد او را تشويق کرد که به همراه گروهى ازهمسايگانشان، هسته‌اى براى مقاومت در برابر نيروهاى اشغالگردرمنطقه سنى نشين خودشان دربغداد تشکيل دهند.

 

آنها براى شروع عمليات خود از نارنجک‌هايى استفاده کردند که به سمت خودروهاى در حال عبور نيروهاى آمريکايى پرتاب مى‌شد. گروه کوچک احمد با پيوستن دو گروه شورشى ديگر توسعه يافت و عمليات آنها در اطراف بغداد گسترش پيدا کرد. اما احمد در همان زمان در تکريت دستگير شد.

 

درزندان بود که او براى اولين بار درباره حملات انتحارى شنيد. اشتياق او به اين موضوع با موعظه‌هاى آتشينى که مى‌شنيد افزايش پيدا کرد. وقتى او از زندان آزاد شد نه تنها ديدگاه‌هايى راديکال پيدا کرده بود بلکه به سلاح مخرب تازه‌اى نيز مجهز بود.

 

وقتى براى دومين بار دستگير شد با اين نيرنگ که مى‌تواند اعضاى گروه خود را لو دهد، آزاد شد. اما اودر عوض با اين پيشنهاد به سراغ سربازان خود رفت که اولين حمله انتحارى گروه را خودش اجرا کند. اعضاى گروه که او را فرمانده خود مى‌دانستند به دليل ارزشمند بودن حضور او در گروه، خواستند فرد ديگرى براى اين کار انتخاب شود.

 

احمد براى اينکه به افرادش نشان دهد به همان اندازه گوشت وخون خود براى آنها ارزش قائل است، برادر 19 ساله‌اش را براى انجام عمليات انتخاب کرد.

 

عزم کشتن سربازان آمريکايى در بين سه نفرى که با آنها صحبت کرديم کاملا راسخ بود اما واقعيت اين است که تعداد کمى از آنها موفق به انجام اين کار مى‌شوند. کمتر ازيک چهارم حملات انتحارى موفق مى‌شوند به سربازان خارجى حاضر درعراق آسيب برسانند که در پشت حفاظ‌هاى مستحکم قرار دارند و به سلاح‌هاى مختلف مجهزند.

 

اين حملات انتحارى بيشترعليه افراد شيعه سازمان‌دهى مى‌شود. سربازان، پليس، کارکنان دولت و حتى مردم معمولي. بر اساس مطالعاتى که بر روى حملات سنى‌ها انجام شده، هدف اصلى آنها خونخواهى از نيروهاى اشغالگر آمريکايى نيست؛ بلکه قصد دارند تفاوت‌هاى قومى را گسترده‌تر و نفرت بين اقوام را نهادينه کنند تا به اين ترتيب بتوانند به دولت تحت تسلط شيعيان ضربه بزنند.


نظر شما :