غاردان خان و توپ مرواريد وزارت خارجه
اگر در تاريخ روابط ايران و فرانسه مرورى بکنيم شايد کمتر قراردادى به پر محتوائى ودر عين حال به کوتاه عمرى عهدنامه "ّFinkenstein" که حاوى توافقات سياسى و امنيتى منحصر به فردى بين پادشاه ايران و امپراطور فرانسه است ديده شود.
عهدنامه "فينکن اشتاين" را از طرف فرانسه بنا بر آنچه در متن معاهده آمده است " هوگ برنار ماره" وزير مشاور در دولت فرانسه وداراى حمايل لژيون دو نور و نشان "سن اوبر" از کشور باواريا (آلمان امروز) و نشان لياقت از کشور "بادن" امضا کرده است که اگرچه لقب" دوک دو باسانو" داشته ولى از شخصيت هاى طراز اول در بار ناپلئون بشمار نمى آمده است.
ظاهرا ناپلئون خواسته است کسى هم وزن نماينده فتحعليشاه معاهده را امضا کند زيرا سفير اعزامى ايران ميرزا رضا قزوينى در حقيقت مباشر يکى از فرزندان فتحعلى شاه يعنى محمدعلى ميرزا بود که بتازگى او را بيگلر بيگى قزوين کرده بودند وبراى افزودن به شوونات او با عجله شاه به او لقب "خان" هم داد تا با "ژوبر" سفير غير مقيم اعزامى فرانسه به تهران، به ديدار ناپلئون برود.
بدين ترتيب "ميرزا محمد رضا خان سفير فوق العاده و بيگلر بيگى قزوين" در 4 مه 1807 برابر با (25 صفر 1222 قمرى) در اردوگاه نظامى "فين کن اشتاين" در خاک لهستان هنگاميکه او مشغول جنگ با اتحاديه چهارم اروپا مرکب از پروس، روسيه، انگلستان و سوئد بود بحضور ناپلئون رسيد وهداياى فتحعليشاه و نامه وى را به امپراطور فرانسه داد و عهدنامه فين کن اشتاين در 16 ماده را با دولت فرانسه امضا کرد.
قصدم بررسى اين معاهده مهم تاريخى نيست. اگرچه از نظر تاريخ ديپلماسى شايسته است که در فرصتی مناسب مورد تجزيه و تحليل قرار گيرد. ولى براى ورود به اصل مطلب، محکوم به خواندن اين مقدمه نه چندان کوتاه هستيد.اميدوارم صبر و حوصله داشته باشيد.
در معاهده "فین کن اشتاین" چند نکته قابل توجه وجود دارند که امهات آن بقرار زیرند:
- در ماده سوم و چهارم "اعليحضرت امپراطور فرانسويان و پادشاه ايتاليا ، گرجستان را حقا از آن اعليحضرت پادشاه ايران مى داند" و... "تمام مساعى خود را بکار خواهد برد تا روسها گرجستان و خاک ايران را ترک کنند".
- در ماده 5 و 6 و 7 فرانسه متعهد به تاسيس سفارتخانه در ايران و اصلاح پياده نظام و توپخانه و استحکامات نظامى ايران بروش فرانسويان شده و به هر اندازه که افسر توپخانه و مهندسى و پياده نظام که براى استحکام دژ ها و ايجاد توپخانه و پياده نظام به سبک اروپا لازم باشد در اختيارش بگذارد".
- در ماده 8 و 9 و10و11 و 12 عهد نامه پادشاه ايران متعهد ميشود با کمپانى هند شرقى قطع مراوده کند و نماينده خود را از بمبئى فراخواند وکالاهاى انگليسى را ضبط نمايد.در هر جنگى که انگلستان و روسيه در آن در برابر فرانسه و ايران اتحاد کنند فرانسه و ايران نيز در برابر ان دو دولت متحد خواهند شد". پادشاه ايران همه نفوذ خود را بکار خواهد بست تا افغانان و ديگر اهالى قندهار را با ارتش خود در برابر انگلستان متحد کند" و... "پس از آن لشگرى بمتصرفات انگلستان در هند وستان بفرستد".
" اگر نيروى دريائى فرانسه به خليج فارس بيايند شاه ايران وسائل و تسهيلات براى ان فراهم خواهد نمود"... "اگر پادشاه فرانسه اراده کند که براى حمله بمتصرفات انگليس در هند از راه خشکى ارتشى بفرستد پادشاه ايران به انان راه عبور خواهد داد".
شایان ذکر اینکه ميرزا رضا قزوينى اين معاهده را بصورت " ad-referendum "امضا کرده بود و قرار بود ظرف چهار ماه اين معاهده باصطلاح Ratify" "شود که چنين نيز شد .
نسخه رونوشت برابر اصل معاهده را در اسناد فرانسه، پرنس دو تاليران مهر کرده است. امضاى اين عهد نامه در ابتدا دربارهاى انگلستان و روسيه نگرانی و ولوله اى براه انداخت.
ولى تنها نتيجه اى که از قرارداد "فين کن اشتاين" گرفته شد ،اين بود که هيات نظامى فرانسه به ايران آمد.
براى اجراى اين بخش عهد نامه ناپلئون تصميم گرفت سفيرى به ايران بفرستد که در ضمن رياست هيات نظامى را هم داشته باشد.
براى اين منظور ژنرال 41 ساله اى بنام "کلود ماتيو گاردان" را برگزيد که سالها بعد لقب کنت به او دادند و"کنت دو گاردان" شد. جالب اين است فتحعلى شاه نيز که پس از انعقاد عهد نامه بسیار محظوظ بود به او لقب "خان" اعطا کرد .پس از آن ژنرال رادر ايران "غاردان خان" خطاب مى کردند.
ژنرال گاردان هیاتی را که برای افتتاح سفارت در ایران با خود بهمراه آورده بود با احتساب خودش بعنوان "شف دو میسیون" 53 نفر بودند.گذشته از اعضای رسمی سفارت ومستشاران نظامی و بتعبیر امروزی کادر دیپلماتیک، وی چند نفر مترجم و صنعتگر وخدمتکار و آشپز نیز آورده بود که با 90 راس اسب و قاطر از طریق استانبول و ترکیه امروزوارد ایران وتبریزشده وسپس عازم تهران شدند.
کاروان دیپلماتیک فرانسوی از استانبول تا مرز ایران را طی دوماه و از مرز ایران تا تهران را در عرض سه ماه طی کرده اند.
کاروان سفارت روزانه بین 12 تا 16 ساعت در حرکت بوده اند وروز اول نوامبر 1807وارد تبریز شده و عباس میرزا نایب السلطنه و حاکم آذربایجان پذیرائی شاهانه ای از آنان به عمل اورد و سروان "لامی" وچند نفر از افسران را برای تعلیم قشون خود نگاهداشت وبقیه راهی طهران شدند.
وقتی وارد قزوین شدند تا چهار روز به آنان اجازه حرکت بصوب تهران داده نشد. بعدا کاشف به عمل آمد از آنجا که فتحعلی شاه معتقد به پاره ای خرافات و اباطیل ونیزاحکام نجوم و سعد و نحس کواکب بود،اطرافیان به تقویم رجوع کرده بودند ودر حرکت کواکب واقمار دیده بودند که اگر اعضای سفارت فرانسه بغیر ازروز دوم شوال 1222 یعنی 4 دسامبر 1807 وارد تهران شوند بدبخت خواهند شد!
ژنرال گاردان وهمراهان بعد از چهار روز توقف اجباری در قزوین،وارد تهران شدند و در تهران بنا بر انچه "فابویه" افسر توپخانه در خاطرات دقیق و مشروح خود نوشته است، در تهران جمع کثیری به پیشواز امده بودند و درخيابان هاى مسير هيات،دهل و سرنا می زدند و شعبده باز ها با لباسهای خاص مردم راسرگرم می کردند و کاروان و کارناوال شادی براه افتاده بود.بفرمان فتح على شاه از ژنرال گاردان در منزل میرزا شفیع صدر اعظم پذیرائی شد و برای بقیه هیات، منزل یکی از اعیان شهر را خالی کرده بودند.
از میان فرانسویها "فابویه" مامور اصلاح توپخانه شد.ديگر افسران هر يک مامور اصلاح صنفى ورسته اى شدند.آنها در مدت يکسال و دو ماه و نه روز که در ايران بودند توانستند يک لشگر 4.000 نفرى را تجهيز و سازمان واموزش دهند وسه مرکز آموزش در تهران و تبريز و اصفهان ايجاد کردندو رسته هاى مختلف نظامى بر اساس الگوى تشکيلات ارتش ناپلئون سازمان دادندو به آن "نظام جديد" نام گذاشته بودند.
در گزارشی که فابويه داده است می نویسد که "توپخانه ایران اصلاح پذیر نیست بلکه از نو باید آنرا ساخت". در آن زمان ایران نه کارخانه توپ ریزی داشته و نه زراد خانه ای .نمونه هائی از چند لوله توپی هم که مانده بود، تا قبل از انقلاب اسلامی ،در جلوی عمارت سابق قزاق خانه یعنی ساختمانهای وزارت دفاع (جنگ سابق) در خیابان سرهنگ سخائی (سوم اسفند سابق) بصورت دکور،تا مدتی حفظ شده بودند.
مودب الدوله می نویسد که "این توپها رایا در زمان شاه عباس از پرتغالی ها گرفته اند ویا اینکه از توپهائیست که از روسها گرفته شده بودند".
فابویه افسر توپچی می نویسد که این توپهای فاقد چرخ و عراده (يا اراده) را بالای دیوار برخی از قلاع روی خاک گذاشته بودندو دور آنها را سنگ چیده بودند و هیچ پایه و تکیه گاه محکمى هم نداشتند.یگانه توپی که میتوانست حرکت کند در دربار شاه بود و آن را در جنگ از روسها گرفته بودند وشاه خیلی آنرا دوست میداشت چون در روزی شاه با آن نشانه گرفته بود و خود شخصا توپ را "در" کرده بود ، گلوله بهدف خورده بود.
علاوه بر اینها توپخانه ایران عمدتا متشکل از زنبورک بود که دارای لوله های کوتاه و گلوله هائی با وزنی حدود 250 گرم بود که در پشت شتر یا قاطر حمل میشد وغير از خرج انفجارى ضعيف، برد کوتاهى هم داشتند.در ان زمان کل نفرات توپخانه ایران اعم از توپچی و زنبورکچی رویهم 150 نفر بودند که هیچیک اطلاعات و سواد فنی نداشتند.
بالاخره قرار شد که فابویه به اصفهان برود ودر آنجا کارخانه توپ ریزی تاسیس کند. وی از شاه اختیارات تام برای اینکار گرفت وقرار شد پول و لوازم و کارگران و توپچیانی که لازم دارد همانجا اجیر کند و در پایان سال 50 قبضه توپ کامل شبیه همان توپی که در نظر شاه عزیز بود تحویل دهد.
وى تصور مى کرد وقتى اعليحضرت قدر قدرت و قوى شوکت فرمان داده است ديگر کار تمام است.غافل از اينکه اينجا ايران است و پيچيدگيهاى ديوانسالاران و نوکران آنموقع حکومت، لوله توپ اور اهم مى ترکانند!
فابویه در اصفهان بکلی تنها و بی کس ماند ودر خاطرات و نامه های خود که برای کسانش نوشته از رنج و تعب ودوران تنهائییش در اصفهان مطالب تلخ و شیرینی بجای گذارده است.
فابویه می نویسد کسی که بیش از دیگران با وی معاشر بوده رئیس توپخانه اصفهان بنام اصلان خان ودیگری عبد الله خان پسر امین الدوله حکمران وقت اصفهان که در غیبت پدر سمت نایب الحکومه ای داشته و کشیش کاتولیک اصفهان بنام "پر ژوزف "بوده اند که وی ازاین کشیش تحت عنوان "پیر مرد میخواره حقیر" یاد می کند. نصاراى اصفهان ويا ارمنى هاى جلفا که او توقع داشت با وى نزديک و محشور شوند ، بگمان او سوداگران رندى بودند که هر کسى به سودائى به او تملق مى گفت.
اصلان خان اکثرا برای قلیان کشیدن پیش او میرفته است وضمنا مشاور پزشکی وی نیز بوده است.وی مینویسد که اصلان خان گاهی اورا حجامت میکرده و گاهی هم تنقیه. ولی بطور منظم روزی 10-12 بارنبض اورا میگرفته و اگرفابویه سر برهنه بیرون می رفته است اصلان خان با وی دعوا میکرده و مکافات داشته است.
چون مقرر شده بود که مخارج توپ ریزی از مالیات اصفهان پرداخت شود کم کم کار شکنی ها وآیه یاس خواندن ها شروع میشود.برای ایجاد این کارخانه کاروانسرائی را به او دادند و او مجاز بود که کارگرانی که میخواهد استخدام کند، ولی یکنفر کارگر نبودکه بتواند پرگاری ويا ابزارى بدست بگیرد.همکاری مامورین اصفهان در همین حد ختم شد.
فابویه با وسائل اولیه خودش یک مته و یک چرخ تراش ساخت. وى مى نويسدهنگامیکه با کوشش بسیار توانست چرخ دندانه دار بسازد وآنها را بهم سوار کند که حرکت افقی را به حرکت عمودی تبدیل میکرد،حاکم شهر ومن تبعش و نیزمردم شهر دسته دسته میآمدند وبا تعجب این اختراع مهم! را تماشا میکردند و فریاد وا حیرتا، و ماشاالله سر میداده اند.
از یادداشت های های فابویه بر می اید که او برای ریخته گری لوله های توپ ،با مختصر تغییری از کوره های کهنه ای که سابقا انگلیسی ها در اصفهان ساخته بودند استفاده کرده است.ولی برای ساختن مفرغ به قلع و مس محتاج شده و نایب الحکومه بعد از چند هفته که اورا سردوانده برای اینکه پول ندهد دستور داده بود هرچه دیگ مسی در اصفهان هست از مردم بگیرند تاذوب کنند.
مردم با چشمان اشک الود و نالان دیگهای خود را آورده اند. فابویه از این کار عصبانی شده ونایب الحکومه را تهدید کرده است که به طهران برمی گردد وکارشکنیهای او را به شاه خواهد گفت. ظاهرا وی مرعوب شده و فردای ان روز چند شمش مس برای فابویه می فرستد و توپ ریزی آغاز میشود.
سرانجام فابویه بهر مصیبتی بود توانست بیست قبضه توپ سنگین بسازد. در روز 15 اوت 1808 بمناسبت جشن تولد ناپلئون طى مراسمى توپها را به غرش درآوردند.
در اکتبر همان سال فتحعلی شاه فرمان داد تا بیست عراده توپ را که ساخته بودند به طهران بفرستد. وبدین ترتیب تکنولوژی مدرن توپ ریزی در ایران نهادینه و بومی شد. فابويه هم در نوامبر همانسال توسط گاردان پس از يکسال و اندى به طهران فرا خوانده شد تا تدارک مراجعت به فرانسه را ببيند.
واما ژنرال گاردان قدری بیشتر از افسرانش در ایران ماند.گاردان که در 1766 در مارسى متولد شده بود ، پس از بازگشت از ماموريت ايران در 1818 درناحيه باسز آلپ فرانسه درگذشت.
وى پيش از انقلاب فرانسه در سواره نظام درجه سروانى داشت. بلحاظ شجاعت هايش در جنگ مدال گرفت و خيلى زود ترقى کرد.ژنرال مورو سردار معروف ناپلئون در 1799 به او درجه سرتيپى داد.در 1804 فرمانده گارد شخصى ناپلئون و يکسال بعد آجودان لشگرى ناپلئون شد.
حدود کمتر از سه سالى که در ايران بود عليرغم کار شکنيهايى که انگليسها و اياديش در انجام ماموريتش در ايران کردند، و شايد هم بلحاظ عدم اشنائى با خلق و خوى پيچيده ايرانى ها نتوانست آنطور که ناپلئون از او انتظار داشت در ماموريت ايران موفق شود وازنظر نظامى نيز از چشم ناپلئون تا حدى افتاد.
اگرچه در خلال ماموريتش يکبار وقتى که هنوز ايران اهميتش را براى امپراطور از دست نداده بود به حکومت محلى هانور و وستفالى دستور داد تا مبلغ قابل توجهى بعنوان پاداش براى گاردان کارسازى کندو به افسران زير دست او ترفيع درجه داد.
از آنجا که روزگارغدار و فلک کجرفتارسرنوشت ديگرى را رقم زده بود و ظرف مدت کوتاهى ناپلئون با تزار روس در تيليسيت صلح کردند و حد اقل بخش مربوط به گرجستان معاهده بهوا رفت . آرزوى اردو کشى به هندوستان نيزعليرغم مطالعات جغرافيائى وسوق الجيشى نسبتا دقيقى که انجام شده بود در "انواليد"در سينه دارنده آن در دل زمین مدفون شد. در اين ميان آنچه عايد شد تحولى بود که در نگرش شاهان قاجار به تکنولوژى تسليحاتى مدرن قوت بيشترى يافت وبا ترکمانچاى يقين حاصل شد.
بالاخره بيخودى نيست که ميگويند "از دل برود هر آنچه از ديده برفت" . فرمانده گارد امپراطور بودن در کاخهاى فرانسه کجا، و خانه ميرزا شفيع، در عود لاجان کجا ؟!
آخر و عاقبت ژنرال گاردان دست کمى از سرنوشت خود عهد نامه نداشت.ناپلئون بلحاظ انکه گاردان بعد از تيليسيت نتوانسته بود دست انگلستان را از ايران قطع نمايد اورا متهم به بى کفايتى کرده بود.
بعد از پايان ماموريت گاردان به او لقب "کنت" دادند و به Gardane Claude–Mathieu de Comte مبدل شد و 25.000 فرانک هم پاداش برايش مقرر کردند و با احترام و القاب از پستهاى فرماندهى ارتش کنارش گذاردند.ولى او همواره ميل داشت که يک سرباز باقى بماند.
بالاخره بمدد دوستان در 1811 يک ماموريت نظامى در پرتقال به او داده شد که با ناکامى روبرو شد و بکلى پرونده نظاميش خراب شد وديگر ناپلئون به او محبتی نکرد.
شايان ذکر انکه عليرغم اينوضع ذره اى از وفاداريش به ناپلئون کاسته نشد. وقتى ناپلئون از انگلستان و اطريش شکست خورد و به جزيره الب تبعيد شد ولى مخفيانه بفرانسه بازگشت و حکومت صد روزه اى، قبل از تبعيد نهائى به سنت هلن ،را در فرانسه برقرار کرد جزو اولين افسرانى بود که بوى پيوست ودرجنگ واترلو که طومار ناپلئون پيچيده شد وى از افسران زير دست او بود.
او 55 سال عمر کرد. سه چهار سال آخر عمر او چيزى نبود جز ياس و حرمان و انزوا . از حاصل وعاقبت کاراو در ايران نه ناپلئون راضى بود ونه فتح على شاه و نايب السلطنه عباس ميرزا. ولى شايد اگر در حافظه نيم قرنى اين سرباز سرخورده و دل شکسته بکاويم، بلحاظ خدمات دوران سه ساله خدمت در ايران لبخند رضايت بخشى بر لبان او نقش خواهد بست. او مامور به وظيفه اى بود،مسول نتيجه که نبود.
پاسخگوى نتيجه شايدبايد شاهان بلند پروازی ميبودند که اشتباه محاسبه استراتژيک فاحش داشتند. بالاخره وبا هر انگیزه ای ،اوسربازى بود که در کسوت سفيرى ، در مدرن سازى و خود کفائى تسليحاتى ايران و دفاع از اين مرز و بوم نقش موثرى داشته است.
در آن زمان نقص بزرگ ارتش ایران در مقابل روسها ،در آتش توپخانه بود که در آن زمان به آن "قلعه کوب" میگفتند.وگرنه از سواره نظام ایران شجاعت و شاهکارهای زیادی دیده شده بود. اگر در آکادمی های نظامی تحلیلی از جنگهای عباس میرزا در مقابل روسها بعمل آمده باشد مشاهده می شود ضعف عمده لشگریان وی ،در گرفتن ویا بازپس گرفتن قلاع جنگی ودلیل عمده شکستهای وی نداشتن توپهای پر قدرت بوده است.
در این فاصله تحولات بین المللی موجب شده بود که شاه از ناپلئون دلسرد و نومید شود ومعتقد شد که ناپلئون به ایران خیانت کرده است. بعد از آن هیئت نظامی از چشم وی افتادند و آن التفات گذشته را به آنان نداشت.
لذا شروع به بهانه و ایراد گیری کردند. از جمله صدر اعظم کتبا اعتراض کرد که چرا مثلا روی لوله توپ ها باصطلاح مگسک و یا دکمه ای برای نشانه گیری نگذاشته اند، و يا چرا توپها اينقدر سنگين اند که براى کشيدن ان ها دو راس اسب لازم است،يک اسبى بهتر بود،ومسائلی از این دست.
ژنرال گاردان در 12 فوریه طی مراسم رسمی خداحافظی در محلی که اینک کاخ گلستان است با فتحعلی شاه خدا حافظی کردند و ایران را ترک نمودند و لشگر کشی به هندوستان هم با شکستهای دو پادشاه که منتهی به معاهده گلستان ونبرد واتر لو شد، برای همیشه از یاد رفت .
این یکی 17 شهر قفقاز را از کف داد وآن دیگری ورسای و تویلری را.
این تجربه تلخ موجب شده بود که بعدها چه فتحعلی شاه وچه جانشین وی محمد شاه به ریختن توپهای سنگین اهمیت بسیار داده اند. حاج میرزا آقا سی صدراعظم محمدشاه که حفر قنات بزرگترین دلمشغولی او بود و ضرب المثل و دیالوگ حاجی با مقنی در مورد نداشتن آب در چاه قنات وداشتن نان برای مقنی مشهور است، نیز در ریختن توپ جنگی اهتمام و سعی بلیغ داشته است.
فتحعلی شاه با ین کار به اندازه ای اهمیت می داده که بیشتر توپهائی که در زمان وی ساخته شد،روی لوله آنها کتیبه ای حک ميکردند که غالبا بشعر و یا بحروف ابجد ویا هردو،تاریخ ریختن توپ نوشته می شد. برخی از این توپها که عزیز بودند مانند شمشیر ها و اسبهای خاص اسم و لقب داشته اند.
معروف ترین این سلاح های غرنده وآتشین "توپ مروارید" نام داشت و فتحعلیخان کاشانى متخلص به صبا که ملک الشعرا ی معروف دربار شاه بود شعری گفته بود که بر روی توپ حک شده است وحکايت از آن دارد که این توپ در سال 1233 هجری قمری یعنی چند سال پس از آنکه ژنرال گاردان وفابویه ایران را ترک نموده بودند ساخته شده است. تردیدی نیست که از الگوهای ساخت فرانسویان و دانش فنی بجای مانده از آنان ساخته شده است.
توپ مروارید را مدتها در زمان قاجاريه در میدانی در نزديکى محله سنگلج (در مقابل محل سابق وزارت کشور) به تماشا گذارده بودند. بعضا مردم ساده دل و خرافاتی ونا آگاه به آن دخیل می بستند وحاجات خود را می طلبیدند.
این توپ، بعدها به وزارت جنگ سابق که قبل ها قزاقخانه و میدان مشق قشون بود منتقل شد ودر محلی که بعد ها باشگاه افسران شد، جا خوش کرد. بعد از سقوط دکتر مصدق، در جريان کودتاى 28 مرداد و روزهاى بعد آن اين باشگاه موقتا مقر سرلشگر فضل الله زاهدى نخست وزير کودتا بود.
پس از آن این ساختمان در اوائل انقلاب برای مقر رئیس جمهور بازسازی شد. البته چون قسمت نبود که چنین شود، این باغ وعمارت با "توپ مروارید"بوزارت امورخارجه منتقل شد و اینک ساختمان شماره 7 این وزارت خانه است که کارمندان ادارات و دوائر مختلف در آن مستقرند و توپ مرواريد در مقابل چشمان آنها.
بعضا برای برخی نا اگاهان و تازه واردین به وزارت امورخارجه ممکن است این سوال پیش آید که حکمت سمبل قرار دادن توپ در وسط ساختمان وزارتخانه ای که على القاعده پرسنل آن به داشتن دستکش های مخملین و لبخند های دیپلماتیک معروفند ونوعا و باقتضاى حرفه اهل مذاکره وسلم و صفا هستند و سعی دارند توپها را ساکت و خاموش کنند، چیست؟
البته با دانستن سوابق رفع شبهه بسادگى امکان پذير است. حال که صحبت به اينجا رسيده است ، به مقتضاى بحث وربط غیر مستقیم به موضوع بحث، اجازه بدهيد يک نکته ديگر را هم عرض کنم.
صاحب اين قلم، نه شاهزاده قاجاراست ، نه دائى جان ناپلئون ونه رئيس بلديه تهران . ولى متجاوز ازنيم قرن درتهران زندگى کرده است و سى و چهار پنج سال هم در وزارتخارجه اين مملکت، مثلاکارکرده است. بفهمى نفهمى دو کلاس درسى و کوره سوادى هم شايد.
ولى نمى داند و نميتواند بفهمد، خيابانى که از وسط ساختمانهاى وزارت امورخارجه ايران، مابين توپ مرواريد (ساختمان شماره 7) و مقر وزير امورخارجه(ساختمان شماره 1) مى گذرد، گذر گاهى که محصور ما بين خيابانى بنام روز تاريخى و قيام ملي30 تير است و خيابانى که به ياد يکى از مفاخر تاريخ و ادبيات ايران، فردوسى نامگذارى شده است . آنهم تنها منطقه اى در تهران است که از نظر معمارى و شهر سازى داراى زيبائى و هويت و هارمونى است ، چرا بايد اسمش "شيخ عبدالحميد کوشک مصرى" باشد؟
ترديدى نيست اين بزرگوار که اين معبر ، مسما به اسم ايشان است، باغلب احتمال، خدمات بزرگى کرده اند و منشا برکاتى بوده اند . ولى چرا نامش بايد در اين خيابان به اين کوتاهى و نيمه بسته، زنده بماند تا عوام هائى مثل من که هر از گاهى به نيازى و يا حاجتى به قديمى ترين وزارتخانه ايران ميائيم و اطلاع از مکارم او نداريم ، حتى نتوانيم براحتى اسمش را تلفظش کنيم . ما تا بخواهيم مقصدمان را به راننده تاکسى بگوئيم ،همچون باد صرصر تا چراغ قرمز بعدى رفته است؟!
نميدانم آيا چنين رسم وقاعده اى در شهردارى شهر ما هست که اسامى فرنگيان را هم روى خيابانها بگذارند يا نه ؟ اگر هست ، واگر من جاى شهردار تهران بودم، اسم اين خيابان را ميگذاشتم" ژنرال گاردان".
اگر با من موافق نيستيد، نگران نباشيد. چون خوشبختانه نه آقاى قاليباف اين نوشته را ميخواند ، ونه احتمال و امکان عقلى وجود دارد که من شهردار تهران شوم !
نظر شما :