انگلیس اصلیترین بازیگر اروپا میشود
انتخابات پارلمانی انگلیس دولت ائتلافی جدیدی را روی کار آورد که در تاریخ این کشور بیسابقه بوده است. کشوری که دو حزب بزرگ محافظه کار و کارگر دهههای متوالی بازیگران اصلی سیاسی آن بودند این بار با حزب جدید و نوپایی مواجه شدند که در این دوره فرصت دارد که برای باقی عمر بماند و یا مانند شهابی از صحنه سیاسی این کشور محو شود. با این همه جنس این ائتلاف به تنهایی موضوعی بسیار جالب و در خور توجه است. این تحول بزرگ سیاسی در انگلیس به طور قطع براروپا تأثیرگذار است چرا که محافظه کارانی اکه الان سکان دولت را در این کشور به دست دارند به شدت از مخالفان اتحادیه اروپا محسوب میشوند و از آنجا که هر رویدادی در اروپا مانند زنجیر به سایر رویدادها متصل است قطعاً این تحول سیاسی بر بحران اقتصادی حاکم بر این قاره تأثیرگذار خواهد بود. صادق خرازی، سفیر سابق کشورمان در فرانسه که هفته گذشته مهمان کافه خبر بود به تفصیل درباره مسائل اروپا، انتخابات انگلیس و رشد سیاسی چشمگیر اسلامگرایان در ترکیه با ما سخن گفت. برای اینکه از تحلیلهای او به عنوان یک دیپلمات باتجربه در اروپا به خوبی استفاده شود تصمیم گرفتیم این گفتوگو را در سه بخش ارائه کنیم. در بخش اول با نگاه خرازی به موضوع وحدت برای حفظ قدرت که در انتخابات انگلیس نمود پیدا کرده است آشنا میشویم.
شکست فاحش حزب کارگر با آن همه سابقه سیاسی در انگلیس و نمودار شدن یک ائتلاف نیم بند با روی کار آمدن حزبی که در هیچ زمانی تا این حد بالا نیامده بود، تا چه حد میتواند برمناسبات اروپای امروز تأثیرگذار باشد.
ائتلاف لیبرال دمکراتها با محافظه کاران، پدیده مهمی است که از جمله حوادث مهم پس از انتخابات محسوب میشود. اصولاً اروپا انتخابات انگلستان و به قدرت رسیدن محافظه کاران و شخص کامرون را بانگرانی دنبال میکند. درواقع از نگاه راوپاییها پیروزی کامرون برای اتخادیه اروپا نگرانکننده است. از سال ۱۹۲۰ تاکنون انتخابات انگلستان پدیدهای دو سویه میان دو حزب محافظه کار و کارگر بوده است اما این دوره پس از نود سال انتخابات سه سویه شد و حزب لیبرال دمکرات هم در این رقابتها نقش افرینی کرد. هر اتفاقی در اروپا تأثیراتی بر کشورهای دیگر دارد. آنها از هم تأثیر میپذیرند و یا حتی حوادث تکرار میشوند. این ائتلافی که الان میان محافظه کاران و لیبرال دموکراتها در انگلیس پدید آمده شبیه به آن چیزی است که یک دوره در فرانسه بوقوع پیوست. در حدود هشت سال پیش اتفاق مشابهی در فرانسه افتاد که از آن به نام وحدت برای سرنوشت قدرت نام میبرم. در آن زمان شیراک نتوانست در دور اول انتخابات آرای لازم را کسب کند و زمانی که به دور دوم انتخابات ریاست جمهوری راه پیدا کرد با رقیب سرسختی به نام لوپن روبهرو شد که بنیانگذار و رهبر جبهه ملی فرانسه بود. راه یافتن این راستگرای افراطی به دور دوم انتخابات ریاست جمهوری به قدری احزاب سیاسی را به وحشت انداخت که رقیب دیگر شیراک به نام لیونل ژوسپن که نمایندگی سوسیالیستها را داشت و در دور اول شکست خورده بود، در دور دوم به کمک گلیستها آمد و وحدتی بوجود آمد که در هیچ مقطعی از تاریخ فرانسه نظیر نداشت. با چنین رویداد عجیبی یعنی اتحاد گلیستها و سوسیالیستها، شیراک توانست با درصد بالایی در سال 2002 رئیسجمهور شود. همه اینها به خاطر ترس از راستگرایان افراطی بود که ژان ماری لوپن آنها را هدایت و رهبری میکرد. این ترس آنقدر زیاد بود که هم سوسیالیستها و هم گلیستها به دولت اشتراکی و حداقلهای قدرت رضایت دادند.
و حالا چنین مدلی در انگلیس دیده میشود.
آنچه در انگلیس اتفاق افتاده مشابه همین است. دولت ائتلافی بیتردید دولت قدرتمندی نخواهد بود برای نخستین بار محافظه کاران با لیبرال دموکراتها ائتلاف کردند و این در تاریخ انگلیس بیسابقه بوده است اما نشان میدهد که استراتژی وحدت برای حفظ قدرت و وحدت برای سرنوشت کشور به یک واقعیتی بدل شده که از منظرهای ملی و فراملی خودش را آورده در قلمروی ملی و حتی داخلی و خودش را دارد نشان میدهد. اما برخی سیاستماران انگلیس معتقدند اگر سیاست اروپایی نداشته باشند از توانایی کافی برای رویارویی با چالش ها بر خوردار نخواهند بود اکنون زمان تغییر در سیاست خارجی انگلستان فرارسیده است. آمریکا مهمترین شریک و دوست انگلستان و اتحادیه به مثابه این است که انگلیس در حیات خلوت اروپا بلند قامت نقش افرینی کند.
منظورتان از قلمروی فراملی چیست؟ یعنی نمونه این وحدتها خارج از حکومتها هم بوده است؟
مثلاً اگر نگاهی به جنگهای آلمان وفرانسه در اوایل قرن بیستم بیندازید متوجه خواهید شد که استراتژی وحدت برای حفظ قدرت در ابعاد وسیعی بر این قاره حاکم است. آنچه الان میان فرانسه و آلمان حاکم است نوعی آتش بس ناگفته و نانوشتهای است که آنها بتوانند در یک قاره با هم به صورت مسالمت آمیز زندگی کنند. این یعنی فراموش کردن کینهها و جراحتهای ناشی از سالها جنگ که اوج آن در جنگ جهانی دوم بود. در این استراتژی المان و فرانسه به یک جمعبندی میرسند که وحدت آلمان و فرانسه را پدید میآورد تا به هدف بزرگتری به نام اروپای واحد برسند. اینها تعاریفی جدی است که دارد در اروپا شکل میگیرد.
شما گفتید که اتفاقات اروپا مثل زنجیر با یکدیگر مرتبط هستند، ایا چنین ارتباطی میان اروپا و آمریکا نیز برقرار است؟
بدون شک آنچه در آنسوی آتلانتیک اتفاق میافتد بر این سوی آن تأثیر میگذارد. وقتی در آنسو دموکراتها روی کار میآیند بلافاصله در انتخابات این سوی آتلانتیک احزاب قبلی به قدرت باز میگردند و وقتی در آن سو جمهوری خواهان به مسند باز میگردند احزاب این سو نیز دستخوش افت و خیز میشوند. در واقع نوعی ارتباط نامرئی میان دموکراتها و جمهوری خواهان آنسوی اقیانوس با لیبرالها وسوسیالیستها و محافظه کاران این سو وجود دارد.
بحران اقتصادی جهان بیشتر از آمریکا گویا بر اروپا تأثیرگذار بوده است برخی معتقدند که اروپا بیمار شده و در خطر انقراض است. در این میان گویا وضعیت انگلیس بهتر از سایر رقبای اروپایی خود است.
بدون شک یکی از پاشنههای آشیل اروپا بحران اقتصادی است که خود را در ظرفهای مختلف نشان میدهد. ضعیف شدن یورو یکی از عناصری است که نشان میدهد سیاسیتهای اقتصادی اروپا با یکسری انشقاقها و تعارضهای داخلی روبهروست. انگلستان هیچگاه از پول واحد اروپایی حمایت نکرد و لیر خود را حفظ کرد. درهمه این سالها کوشید سیاستهای پولی خود را داشته باشد. از این رو میبینیم که با برنامههایی که معمار آن همین اقای گوردون براون بود اکنون نسبت به سایر کشورهای اروپایی وضعیت بهتری دارد. یکی از مشکلات اصلی اروپا اختلافاتی است که چندین مجموعه مالی اروپا از جمله شورای پولی اروپا، بانک مرکزی واحد اروپایی و شواری اقتصادی اروپا با بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول دارند.
مشکلات اقتصادی اروپا البته بعد از پیوستن کشورهای جدید به اتحادیه وسعت بیشتری گرفت. اکنون عمده اروپا با بحران اشتغال مواجه است که کاملاً قابل ردگیری است. سیاستهای فرصت طلبانه کشورهای جدید و لحاظ نکردن سیاستهای توسعه اروپا از سوی این کشورها مثل رومانی، لهستان، چک و حتی بلغارستان تا اندازه زیادی براین بحران دامن زده است.
حتی سیاستهای دولتهای جدید اروپایی نیز در این بحران تأثیرگذار بوده است. بحران اشتغال در زمان مرکل و سارکوزی به مراتب بیشتر از زمان شیراک و شرودر است. بحرانهای پولی و مالی در فرانسه، یونان و حتی اسپانیا کاملاً خودش را نشان داده است.
شما گفتید که انگلیس وضعیت خوبی دارد. حال آنکه یکی از عوامل شکست حزب کارگر همین وضعیت بد اقتصادی این کشور مطرح شده است.
وضع انگلیس در قیاس با اروپا خوب است. آنها توانستند لیر خود را حفظ کنند و برنامههای اقتصادی خوبی را در زمان براون اغاز کنند که قطعاً ثمرات آنه در اینده نزدیک ظاهر خواهد شد و نفع آن را دولت کامرون خواهد برد. پیشبینی من این است که در اینده اروپا با پیشتازی انگلیس در عرصه اقتصادی روبهرو خواهد شد چرا که وضع اقتصادی آن را برنامههای براون به جای خوبی خواهد رساند و آن را متفاوت از اروپا خواهد کرد. در چنین شرایطی انگلیس نقشی بسیار پررنگتر از اکنون در اروپا خواهد داشت.
هیچ راهکاری برای برون رفت از این بحران نیست؟
برخی از کشورهای اروپایی درحال رسیدن به این نتیجه هستند که باید برای فرار از بحران به سیاسیتهای سوسیالیستی بازگردند. این موضوع برای خیلی از آنها تلخ است اما چارهای نیست. الان نخستوزیر اسپانیا توانسته موقعیتش را با توسل به همین سیاسیتها مستحکم کند. رجعت به اقتصاد سوسیالیستی در فرانسه نیز در حال مطرح شدن است و فرانسه میکوشد کاری کند که به سرنوشت مرکل مواجه نشود حال آنکه وضعیت سیاسی سارکوزی به مراتب از خانم مرکل بدتر است. با این همه بحران یونان توانست سرنوشت سیاسی مرکل را تحت تأثیر قرار دهد و آنها در انتخابات ایالتی این کشور شکست بخورند.
آنچه در یونان اتفاق افتاد چقدر در سایر کشورهای اروپایی محتمل است؟
وضعیت یونان یک تذکر و هشدار جدی به همه اروپا است. یونان است نشاندهنده این است که وضع بحرانی است و آنها نتوانستهاند براساس توصیههای شورای اروپا به یک ثبات مالی و اقتصادی مناسب برسند. بحران مالی یونان پرسشهای زیادی ایجاد کرده است و بحرانی برای اینده یورو و مقوله اشتغال در اروپا شده است
آمریکا چطور توانست خود را از بحران اقتصادی جهانی نجات دهد؟
آمریکا یک کشور یکپارچه است با یک تصمیم گیرنده به نام رئیسجمهور. در آنجا اوباما شجاعانه و بدون توجه به انتقادات و حملات منتقدین بستههای کمک مالی به بانکها اعطا کرد و توانست از شکسته شدن کمر آنها در برابر بحران جلوگیری کند. پول بزرگی که اوباما به بانکها تزریق کرد توانست آنها را در برابر بحران اقتصادی مقاوم کند. باتزریق پول به بانکها، به مردم وام داده شد و مردم توانستند دوباره خرید کنند و خرید یک جهش در وضعیت اقتصادی آمریکا پدید آورد.
آینده اروپا فروپاشی است؟
من اینقدر بدبین نیستم. دلیل آن هم این است که اتحادیه اروپا و آمریکا چارهای ندارند که قوانین مشترکی را دنبال کنند. اروپا سرانجام راه برون رفت خود از این بحران را پیدا میکند.
در بحث سیاست خارجه چطور؟ دولت جدید انگلیس میتواند در رخوتی که اروپا در مسائل سیاسی بینالمللی دارد ایفای نقش جدیدی کند؟
مدیریت کاهش تهدیدات و عدم تمایز میان قدرت نرم و قدرت سخت و مکمل دانستن این دو، شناخت ظهور تهدیدات جدید در دهه اینده و ضرورت راهبردهای باز دارنده، وفاداری به اصلاح نظام بینالمللی و مسائل مهم جهانی مثل تغییرات اب و هوا تضمین انرژی، چاره اندیشی برای چالشهای جمعیتی و ازادسازی تجارت و در بعد داخلی پایان تمرکز گرایی و دولت گرایی است. از سوی دیگر مواضع دولت جدید انگلیس دست کم نسبت به خاورمیانه تندتر خواهد شد. آنها در مباحث اسرائیل و فلسطین همیشه داغتر و پر انرژیتر از حزب کارگر ظاهر شدهاند و احتمالا این نقش را باز مییابندو مشارکت بیشتر و جدیتری در این مباحث خواهند داشت. همینطور در بحث عراق و افغانستان نیز آنها با برنامهریزی دقیقتر و فعالتری ظاهر خواهند شد. اگرچه ممکن است برنامههای خود را در لفافه جدیدی پیگیری کنند اما به طور قطع سیاست تندتری را پیش خواهند گرفت. انگلیسیها در دوره جدید با اتکا به اقتصاد بهتری که نسبت به سایر اروپا دارند و با توجه به بحران اقتصادی پدید آمده در این قاره میتوانند در آینده نزدیک بار دیگر به اصلیترین بازیگر اروپا بدل شوند. تصور من این است انگلستان از اتحادیه فاصله میگیرد و روابط بین آمریکا و انگلستان توازن و کیفیت جدیدی به خود خواهد گرفت.
نظر شما :