عقاب، اژدها و دیگران
در دو دهه ای که از آغاز خیزش مسالمت آمیز چین می گذرد، مناسبات پکن و واشنگتن هرگز به برودت دوران بوش پسر نرسید. به این سبب، یکی از تغییراتی که باراک اوباما سعی دارد در سیاست خارجی اجرا کند، نزدیکی به چین و نگریستن به این غول اقتصادی و نظامی به منزله رقیب استراتژیک آمریکا در قرن جدید است. چندان که به نظر می رسد اوباما و تیم سیاست خارجی آمریکا به این جمع بندی رسیده اند که به جای دشمن تراشی و نثار انتقادات تند و تیز در باب حقوق بشر و غیبت دموکراسی در ساختار چین کمونیستی، خویش را به هماهنگ ساختن دیدگاه های دو کشور در مدیریت جهان سرگرم کنند.
قابلیت های چین برای آمریکا تازگی ندارد اما بوش پسر در دورانی که چینی ها بی رحمانه بر سرعت رشد اقتصادی و نقش آفرینی های جهانی خود می افزودند، به خواب فرو رفت و چشم بر توانایی های روز افزون اژدهای شرق دور بست. میانه سالهای 1978 تا 2000 چین سالانه رشد 9 درصدی را تجربه کرد؛ در حالی که بر نیاز انرژی این کشور هر سال 4 درصد اضافه می شد. این رشد امروز به جایی رسیده است که 16 درصد نیاز انرژی جهانی از سوی چینی ها درخواست می شود و به این ترتیب چین رتبه دوم در مصرف انرژی جهانی را از آن خود کرده است. «چشم انداز انرژی جهان» (World Energy Outlook) پیش بینی می کند که نیاز چین به انرژی نفت وارداتی از 2.1 میلیارد تن به 3.8 میلیارد تن در سال 2030 خواهد رسید که در آن صورت از ژاپن، اتحادیه اروپایی و روسیه در زمینه واردات انرژی پیشی خواهد گرفت.
فرید زکریا سردبیر بخش بین الملل نیوزویک تاثیر رشد حیرت انگیز چین بر ایالات متحده را در کتاب «جهان پساآمریکایی» این گونه گزارش می دهد : «صادرات چین به امریکا طی 15 سال گذشته 1600 درصد افزایش داشته است و واردات آن از امریکا طی همان زمان 7 درصد رشد را نشان می دهد. وال مارت سالانه اجناسی به ارزش 18 میلیارد دلار از چین وارد می کند و اکثریت بالایی از عرضه کنندگان خارجی آن در چین هستند. زنجیره وال مارت واقعاً یک زنجیره چینی است».
این همبستگی متقابل اقتصادی در ابعاد نظامی - امنیتی نیز هر روز بیشتر خودنمایی می کند. کافی است به نقشآفرینی ارتش خلق چین به عنوان صلح بانان جهانی از آفریقا تا آسیا که نشانگر «نقشه راه چین» در راه تبدیل شدن به یک قدرت نرم جهانی است، نظری بیفکنیم.
نویسندگان کتاب« قدرت نرم: استراتژی ظهور چین در سیاست بین الملل» در این رابطه اتفاق نظر دارند که نه تنها گرایش چین به مدیریت نوع منحصر به فرد چینی در گوشه و کنار دنیا روند صعودی دارد بلکه بر تمایل ملت های آسیایی و آفریقایی در الگوبرداری از مدل توسعه چینی در نتیجه کامیابی اقتصادی و نظامی این قدرت در حال طلوع نیز افزوده شده است.
احتمالاً میلیون ها توریست و کارآفرین چینی در جنوب و شرق آسیا نخواهند توانست دیدگاه ژئوپولیتیک هند را در رابطه با چین تغییر اساسی دهند یا کره جنوبی را کمتر بترسانند. شاید رادیو بین المللی چین، المپیک باشکوه 2008 پکن و شبکه تلویزیونی CCTV و خریداران اسباب بازی های ارزان و سرگرم کننده چینی از بدبینی ویژه امریکایی نسبت به خیزش چین نکاهند اما ترکیب این عناصر قدرت نرم با مولفه های قدرت سخت چین با ارتش دو میلیونی، ذخیره ارزی 1.5 تریلیون دلاری (یعنی سه برابر ژاپن و دو برابر اتحادیه اروپا) و همچنین تولید زیردریایی اتمی غول پیکری که توانایی رقابت با نمونه های امریکایی را دارد و سرانجام ورود چین به رقابت با امریکا در فضای بیرون از اتمسفر زمین، قدرت واقعی و تکان دهنده چین را به معرض نمایش می گذارد؛ قدرتی که از دید کسی دور نمی ماند.
دیدگاه ایالات متحده نسبت به چین در چنین فضای خوف انگیزی شکل گرفت و گروهی را بر آن داشت تا از برخورد غول ها (Clash of Titans) در آینده سخن بگویند. جان مرشایمر استاد سیاست بین الملل در دانشگاه شیکاگو از جمله واقع گرایان بدبینی است که پیش بینی می کند جنگ میان امریکا و چین اجتناب ناپذیر است. طبق این نظر مایوس کننده در دنیای هرج و مرج زده هر بازیگری به این دلیل که هرگز نمی تواند نسبت به نیات سایر بازیگران در آینده اطمینان یابد، می کوشد به مقصود حصول عالی ترین شکل امنیت به هژمونی جهانی دست یابد اما چون دست یافتن به هژمونی جهانی برای همه بازیگران میسر نیست لاجرم تلاش خود را در مسیر تبدیل شدن به هژمون منطقه ای به کار می بندند. رسیدن به چنین جایگاهی موجب تشدید رقابت های منطقه ای میان قدرت هژمون و سایر مدعیان می شود که در نهایت یا به چیرگی بلامنازع اما موقت هژمون ختم می شود یا از همان ابتدا و در ثمره پدیداری موازنه گرهای جدید، ساختار پویایی منطقه ای به شکل توازن قدرت در می آید.
چین از هم از این قاعده مستثنی نیست. رهبران پولیت بورو همواره خطر استقلال تایوان را در شرایطی احساس می کند که نظامیان امریکایی در کره جنوبی و تنگه تایوان در کمین نشسته اند تا نخستین حمله تلافی جویانه پکن به چین تاپیه را پاسخ دهند. برتری نظامی امریکا در تنگه مالاکا، دریای چین جنوبی و حمایت بی قید و شرط از ژاپن، محیط امنیتی چین را به شدت سست و لرزان ساخته است. یک چین قدرتمند احتمالاً خواهد کوشید امریکا را از آسیا بیرون براند؛ همان گونه که امریکای نیرومند، اروپا را از نیمکره غربی بیرون راند. تسلط منطقهای چین تنها راهی است که بازگشت تایوان به سرزمین مادر را بیمه میکند.
سناریوی خوش بینانهای هم البته وجود دارد که میگوید تسلیحات اتمی وضعیت را به کلی تغییر داده است. چنانکه پیوستگی اقتصادی از احتمال جابه جایی خشونت بار قدرت های بزرگ کاسته است. ایالات متحده برای نخستین بار در سال 1998 رسما اعلام کرد که از سیاست چین واحد حمایت می کند و حامی استقلال تایوان نیست. بخشی از سبب این احتیاط به منافع ناشی از حفظ وضع موجود بازمی گردد که همزمان هر دو قدرت چین و ایالات متحده را منتفع می سازد. درگیری چین در ساختار لیبرال اقتصادی سیاسی بین المللی و حرکت آرام اما دائمی این کشور به سوی آزادسازی بیشتر اقتصادی، آگاهی رسانی و سیاسی در نهایت موجب خواهد شد چین نسبت به وضع موجود رویه محافظه کارانه تر در پیش بگیرد. چین مانند آلمان و ژاپن در 1930 خواستار برهم زدن قواعد بازی نیست. چرا که از این قواعد بهره می برد. نزد رهبران پکن شاید تصور دگرگونیهای امنیتی پس از خروج ایالات متحده از آسیای خاوری دشوار باشد. اما بگذارید برای چند لحظه هم که شده روزی را با هم مرور کنیم که در آن زخم کهنه ژاپن و چین سرباز می کند و منطقه گرفتار رقابت های تسلیحاتی این دو کشور می شود. یک ژاپن ناسیونالیست مجهز به تسلیحات اتمی، نزد چین سخت آزار دهنده است.
در تحقیقات انجام گرفته توسط دولت ژاپن که در کتاب «جریانات پاسیفیک» به ثبت رسیده است، نظر مثبت ملت ژاپن به چین میانه 2003 تا 2006 از 48 درصد به 32 درصد کاهش یافت و نظر منفی در رابطه با چین در همان بازه زمانی از 48 به 63 درصد رسید. سوی دیگر، بدبینی چینی ها به ژاپن در دوران مشابه نیز از 43 درصد به 53 درصد افزایش یافته است. اگرچه این افت همسویی متقابل بی تاثیر از دیدار کویزومی نخست وزیر وقت ژاپن از معبد یاسوکونی نبود اما به خوبی می تواند نشانگر استعداد دشمنی و کینه توزی میان چین و ژاپن باشد.
در آن روز راس پیکان تایوان، ژاپن و کره جنوبی به سوی چین نشانه می رود و احتمالاً روسیه، ویتنام و سنگاپور وارد دستهبندیهای منطقهای می شود تا راه هژمونی چین را مسدود کنند. اختلافات مرزی چین و ملل جنوب آسیا پیرامون جزایر اسپارتلی، سنکاکو با ژاپن و آکسای چین با هند عود می کند و در نهایت منازعات منطقهای را شعله ور می سازد که نتیجهای جز سلاخی اقتصادهای شتابان آسیای شرقی نخواهد داشت. نه تنها چین بلکه سایر کشورهای شرق دور نیز از برهم خوردن وضع کنونی رضایت ندارند. اینان فاقد توانایی نظامی در به زمین زدن چین هستند و بازار یک میلیارد نفری چین را بهترین مکان فروش محصولات تولیدی خود می دانند.
در یک بازی شدیدا رقابتی میان چین و شش ببر آسیایی صادارت آنها به چین طی 10 سال از 1996 تا 2006 به بیش از پنج برابر افزایش یافت و از 51 به 278 میلیارد دلار رسید. در حالی که صادرات چین به شش کشور در همان دوران چنان کاهش نشان داد که شش کشور پس از امریکا و اروپا در رتبه سوم صادرات چین قرار گرفتند. بنابراین بدیهی است که تسخیرکنندگان بازار چین نخواهند مشتریان خود را از دست بدهند. به گفته مارتین بولارد از لوموند دیپلماتیک:« به نظر چين، نظم موجود ـ حتى امريکايى و حتى اگر کمتر به نفع آنها باشدـ از هرج و مرج بهتر است، چرا که هرج و مرج رشد اقتصادى و صعود به جايگاهى که پکن در عرصه جهانى براى خود در نظر گرفته است را بر هم مى زند».
اما دیدگاه سومی هم وجود دارد که من هم طرفدار آن هستم. واقع گرایان و نئولیبرال ها که یکی به ساختار بدخیم قدرت و دیگری به ساختار خوش خیم بازار تکیه دارند، حدود روابط چین و ایالات متحده را به وجه ساختاری آن تنزل می دهند و نقش کارگزاران را به کلی از یاد می برند. هرچه باشد چین هنگامی درهای خود را به جهان گشود که مائوتسه تونگ از قدرت به زیر آمد و جاده را بر رهبران روشنفکر صاف کرد.
دوران بوش پسر تاریک ترین دوران در تاریخ جدید روابط چین و امریکا بود چون نومحافظه کاران ترجیح میدادند چین را با عینک عداوت ببینند. اینکه چه کسی در واشنگتن دی سی درباره آینده ظهور چین حرف می زند، آینده را هم می سازد. برای مثال باراک اوباما در دیدار اخیر از شانگهای نه با رهبران حزبی یا تاجران محلی و ثروتمند که با دانشجویان به گفتوگو نشست تا از دریچه امروز با رهبران فردا سخن بگوید. در این گفتوگوها امریکا و چین سعی دارند به یکدیگر اطمینان دهند که آن دیگری را درک می کنند. امریکا از رشد افسارگسیخته چین می هراسد اما آنقدر دلیر نیست که تایوان را به سوی اعلام استقلال تشویق کند. چین باید بداند که برای ایالات متحده موازنهای که از عدم استقلال تایوان حاصل می شود بیش از استقلال آن که واشنگتن را در بن بست قرار می دهد، ارزش استراتژیک دارد و شاید امریکا باید درک کند که چین بهراحتی حاضر نیست تا از لذایذ بازار دست بشوید.
واقع گرایان حق دارند که دنیای ساخته شده از پولاد آنارشی را مستعد جنگ قدرت های بزرگ بدانند و بر لیبرالها خرده بگیرند که زیاده از اندازه بر جذبه بازار دل خوش می کنند اما این را هم باید اضافه کنند که هزینه جنگهای مدرن چنان گران تمام می شود که تنها تهدید به اشغال سرزمینی و نابودی فیزیکی یکی از قدرتها است که پرداخت چنین بهایی را معقول جلوه میدهد. مایکل ماندلبوم استاد سیاست خارجی امریکا در دانشگاه استنفورد در مقالهای با عنوان «آیا جنگ عمده منسوخ شده است؟»، به همین موضوع می پردازد. او استدلال می کند؛ از آنجا که منافع برآمده از صلح بسیار بیشتر است، هزینههای جنگ در قرن بیست و یکم بالا رفته است.
آنگونه که انتظار می رفت، این قبیل برداشت های نو از سرشت سیاست بین الملل به تعابیر تازه ای از انواع دولت ها انجامید. چارلز کوپچان در اثر «انتقال قدرت» (Power Transition) ژانر جدیدی از دولتها را شناسایی میکند که هرگز وارد جنگ نمیشوند و رغبتی به درگیری نظامی نشان نمیدهند مگر آنکه منافع حیاتی آنان مانند تمامیت سرزمینی ایشان به مخاطره بیفتد. کوپچان این دولت ها را دولت های خوش خیم (Benign States) می نامد. انتخاب عبارت «خیزش مسالمت آمیز» (Peaceful Rise) از ناحیه رهبران چین و پرهیز آنان از هراساندن قدرتهای بزرگ نسبت به نیات نهان چین دلیل کافی بر این خواهد بود که چین را در لیست دولتهای خوش خیم قرار دهیم.
نه چین و نه امریکا هیچ یک تهدید فیزیکی علیه تمامیت دیگری نیست. بیشتر از ساختار بازار و قدرت، مدیریت بازار و قدرت است که آینده را شکل می دهد. در ساختار هیچ اجباری نیست. «ژی کان ژهو» متخصص علوم سیاسی در دانشگاه باکنل که در مدافعان پرشور نظریه ساختار- عامل در مناسبات پکن- واشنگتن است درکتاب «روابط چین و امریکا در قرن21: انتقال قدرت و صلح» می نویسد: «نزد ایالات متحده و چین شاید بزرگترین چالش، ایجاد و تداوم آگاهی داخلی به منظور حفظ روابط حسنه با دیگری است. سیاستمداران، رسانهها، رهبران افکار عمومی و دانشگاهیان و شهروندان در جهت خلق چنین اتمسفری در هر دو کشور مسئول هستند.» بدون تردید در دنیایی که رهبران به شدت در برابر افکار عمومی و شهروندان پاسخگو هستند، این نکته اهمیت بالاتری می یابد.
در چنین پس زمینهای، مطالعه نگرانی های همسان چین و ایالات متحده در راستای به دست دادن زمینههای عمل مشترک رنگ روشن تری به خود می گیرد. بحران های زیست محیطی، مسئله هستهای کره شمالی و ایران مواردی است که نه تنها همکاری چین و امریکا را در پی آورده بلکه ضرورت این همکاری را نیز ثابت کرده است. پرسش اینجاست که چین تا کجا در این گونه موارد حاضر به همکاری با آمریکا است؟ پاسخ روشن است؛ تا جایی که به سرعت رشد اقتصادی چین ضربه نزند. تعقیب چنین هدفی در شرایطی که پیوندهای متقابل اقتصادی چین و امریکا بنیان و شالوده رشد اقتصادی چین را شکل می دهد، ون جیابائو را وادار کرد تا در اوج بحران وال استریت در گفتوگو با نیوزویک بگوید که «ما برای رفع بحران مالی دستمان را به سوی امریکا دراز می کنیم». همان امریکایی که چین آماده است تا اگر دستش به سوی تایوان دراز شد، قطع کند.
تا جایی که به امید ایرانیان نسبت به همراهی چین مربوط می شود، احتمال تداوم همراهی لنگ لنگان چین با ایران وجود دارد اما تا وقتی که روابط با امریکا را به کلی نابود نکند. ایران در جایی قرار گرفته است که ژئواکونومی آینده چین را در کف خویش دارد اما مهمتر از آن بازار بزرگ ایالات متحده است که بیش از هر جای دیگری در کره خاکی چینیها را مجذوب می کند. راه جلب همکاری فزونتر چین این است که جاذبههای ژئواکونومیکی را به گرفتاریهای ژئواستراتژیک تبدیل کنیم. لوله های گاز این قابلیت را دارند.
نظر شما :