چرا پدرم نخست وزير نشد
ايرج امينى پسر دکتر على امينى، نوه فخرالدوله و نتيجه مظفرالدين شاه است. او بعد از سال ها به ايران آمده و کتابى درباره پدرش نوشته که در طول چند روز به چاپ دوم رسيده است. او در کتاب «بر بال بحران» با بى طرفى يک ديپلمات درباره پدرش قضاوت کرده و از انتقاد کردن به او ابايى نداشته است. صريح و ساده پاسخ مى گويد و از هزينه آمدنش به ايران و مصاحبه هايى که به طرفدارى از ويژگى هاى مثبت ايران امروز انجام داده، سخن مى گويد.
کتاب بر بال بحران از دوران کودکى امينى آغاز مى شود و با يادداشت هاى شخصى او در بحبوحه انقلاب پايان مى پذيرد.دکتر امينى 14 سال بعد از انقلاب زنده ماند و در سال 71 بدرود حيات گفت.
---
-آيا انگيزه شما از نگارش کتاب «بر بال بحران» تصحيح تصويرى است که از دکتر امينى در تاريخ معاصر ما ثبت شده است؟
بله، کاملاً همين طور است. کتاب اولى که درباره دکتر امينى در ايران به چاپ رسيد تاريخ شفاهى هاروارد بود که به نظر من خيلى بد بود چرا که سوال کننده زياد به تاريخ ايران وارد نبود و گويى بلندگو را به دست دکتر امينى داده بود و چون سوال دقيقى از ايشان نشده بود، فهم اينکه ايشان مى خواهد چه بگويد، دشوار است و من خيلى ناراحت شدم و به ويراستار اين کتاب (آقاى لاجوردى) هم گفتم اين کتاب به درد اشخاصى مى خورد که درباره تاريخ معاصر تحقيقاتى مى کنند و مى تواند خلاء تحقيقات آنها را پر کند اما به درد خاطراتى که شما به اسم خاطرات شفاهى چاپ مى کنيد، نمى خورد. ماجراى دومين کتاب که درباره ايشان چاپ شد هم همين بود که دکتر امينى شروع به نگارش خاطراتش کرده بود. يک روز در پاريس آقاى مصباح زاده از ايشان پرسيد تا چه حد از خاطرات را نوشته ايد؟ دکتر امينى هم توضيح دادند بخشى از خاطرات درباره مادرشان را نوشته اند. آقاى مصباح زاده هم از ايشان خواست به صورت مرتب آنها را در روزنامه کيهان چاپ کنند. متاسفانه بعد از چاپ قسمت اول، پدرم بيمار شدند و نوشتن خاطرات برعهده عده يى از نزديکان ايشان افتاد که از وى سوال مى کردند و چاپ شد که آن هم به نظر من تعريفى ندارد. (آقاى يعقوب توکلى اين خاطرات را در ايران چاپ کرده اند) مدت ها هم بود که به من مى گفتند چرا کتابى در اين زمينه نمى نويسم. خودم هم بسيار به اين کار علاقه مند بودم اما به دليل مشاغلى که در آن دوره داشتم با خودم گفتم اگر وارد مباحث مربوط به دکتر امينى و محمدرضا پهلوى بشوم ممکن است چيزهايى بگويم که مصداق تف سربالا باشد.به همين دليل ترديد من سال ها طول کشيد و اگر از اول مى خواستم اين کار را بکنم در طول اين مدت سوالاتى را به تدريج از پدرم مى پرسيدم و شايد اطلاعات بيشترى هم به دست مى آوردم. اما حالا مجبور شدم پنج شش سال در اسناد داخلى و خارجى تحقيق کنم تا بتوانم اين کتاب را تنظيم کنم.
-چرا شما در اين کتاب درباره زندگى پدرتان بعد از سال 57 تا سال 71 سکوت کرده ايد و سير خاطرات با پايان دوره پهلوى به آخر مى رسد؟
اولاً تحقيقات من درباره فعاليت ايشان در گروهک هاى اپوزيسيون، خود مستلزم چند سال تحقيق بود و مدارک کافى هم در اختيار نبود.
دوم اينکه من هميشه فکر مى کردم ايشان به جاى اينکه خودش را وارد اين گروه ها بکند بهتر بود به عنوان يک سياستمدار استخواندار قديمى در خانه مى نشست و طرف مشورت قرار مى گرفت.
من در فصل پايانى هم اشاره کردم به اينکه افرادى مثل قوام، دکتر مصدق و دکتر امينى در چارچوب مشروطه سلطنتى مى توانستند مبارزه کنند، در اپوزيسيون باشند، سرکار بيايند و... ولى آنها اپوزيسيون برانداز نبودند و رفتن ايشان به اين گروه ها به صلاح ايشان نبود. اين بخش از زندگى دکتر امينى را من به کسانى که به اين حوزه علاقه مندند، واگذار کردم.
-شما اين انتقادات را هم با خود ايشان مطرح مى کرديد؟
من در اين مورد خودم را قدرى گناهکار مى دانم. ابتدا به ساکن چيزى نگفتم و فکر مى کردم خودشان مى دانند چه کار مى کنند ولى بعد از يکى دو سال به ايشان يادآور شدم خودتان را از اين کارها بيرون بکشيد.
-يکى از بخش هاى جذاب اين کتاب يادداشت هاى شخصى ايشان در روزهاى منجر به انقلاب است. اما اين سوال هم براى خواننده ممکن است به وجود بيايد که چرا دکتر امينى هم طرف مشورت نيروهاى انقلابى قرار مى گرفته و هم شاه، در حالى که روابطش با هر دو در گذشته سياسى شان مخدوش شده بود؟
دکتر امينى يک آدم مذهبى بود، به خرافات عقيده يى نداشت اما نماز مى خواند و با روحانيون رابطه خيلى نزديکى داشت و خيلى هم جايگاه مهمى البته خارج از سياست براى آنها قائل بود و شايد روحانيون يکى از معدود پايگاه هاى وى بودند چرا که همان طور که مى دانيد بين مليون طرفدارى نداشت. (به دليل قرارداد کنسرسيوم) نتيجتاً تنها گروهى که از وى حمايت مى کرد، روحانيون بودند و همان طور هم که در کتاب نوشته ام يکى دو بار به قم رفتند و يک بار هم با آيت الله خمينى ملاقات کردند و با آقاى بهشتى و طالقانى ارتباط داشتند. و قبل از انقلاب سعى در آرام کردن اوضاع داشتند.
-دکتر امينى در ملاقاتى که با آقاى طالقانى داشتند از ميزان انطباق اطلاعات ايشان با واقعيات سياسى و اجتماعى ابراز تاسف کردند.
بله، متاسفانه زمان محمدرضا پهلوى به اشخاص اعم از روحانى و غيرروحانى زياد اجازه ورود به عرصه سياست را نمى دادند، مگر اينکه واقعاً طرفدار سيستم موجود باشند، در نتيجه آقايانى که در حاشيه سياست بودند طبيعى بود تجربه يى را که بايد پيدا کنند، نمى کردند.
-چرا دکتر امينى با اين جايگاهى که ذکر کرديد، پيشنهاد نخست وزيرى را در سال 1357 قبول نکرد؟
تجربه اول به ايشان نشان داده بود بدون اختيارات بيشتر به خصوص در حوزه ارتش نمى تواند کارى انجام دهد و اگر شهربانى و سازمان امنيت و ژاندارمرى را در اختيار نداشته باشد قادر به انجام کارى نيست و اگر مى آمد اين اختيارات را مى خواست و شاه به او نمى داد. همان طور که به بختيار هم نداد.
-آقاى امينى، ايران در دوره معاصر دچار دو بحران اقتصادى شده که يکى از آنها بحران اقتصادى زمان دکتر امينى بوده که خيلى شديد بوده است. آيا به نظر شما سياست هاى انقباضى دکتر امينى موجب تشديد اين بحرانى شد که به دست اسدالله علم برطرف شد؟
من به اين نکته اعتقادى ندارم. زمان شريف امامى، وضع ارزى خيلى بد بود. وقتى دکتر امينى روى کار آمد مجبور شد برنامه تثبيت اقتصادى را که سازمان بين المللى پول تجويز کرده بود، پياده کند و از واردات و برخى مسافرت ها به خارج جلوگيرى کردند تا وضعيت ارزى درست شود. ايشان هم مثل هر سياستمدارى که وضعيت اقتصادى کشورش بد مى شود به مردم اطلاع داد وضع به اين صورت است و بايد کمرها را سفت کرد و سعى کنيم اوضاع بهتر شود. يکى از عواملى که به نظر من موجب تشديد خرابى اوضاع اقتصادى شد، تيترهاى بزرگى بود که روزنامه هاى تهران چاپ کردند. چند ارتشى و مقاطعه کار را گرفتند ولى کيهان آن موقع اين تيتر را چاپ مى کرد که فردا قرار است هزار نفر را بگيرند و همين ناامنى به وجود آورد و در اوضاع اقتصادى اثر منفى گذاشت.
امريکايى ها هم آن کمک هايى که بايد به ارتش مى کردند، نکردند و دولت هم اعلام کرد نمى تواند از بودجه برنامه هاى عمرانى براى ارتش کم کند در نتيجه دکتر امينى استعفا داد. در آن زمان کسى اعلام ورشکستگى نکرد. آنقدر براى تخريب دکتر امينى تبليغ کردند که همه باور کردند.
-حمايت امريکا از دکتر امينى به چه دليل بود؟ آيا براى بسط دموکراسى خواهى در ايران وى را مورد حمايت قرار دادند؟
امريکايى ها راجع به حکومت فردى شاه نگران شده بودند. اوضاع بين المللى هم خيلى موثر بود، براى اينکه جنگ سرد به اوج رسيده بود و يک روزنامه نگار معروف امريکايى هم از خروشچف شنيده بود ايران مثل يک سيب گنديده است که به زودى ساقط مى شود و ما در اين سقوط دخالتى نخواهيم کرد، خود به خود مى افتد. اين مساله موجب نگرانى شديد امريکايى ها شد و آنها هم مى خواستند يک نفر در ايران به قدرت برسد که به دامن شوروى نيفتد و طرفدار غرب باشد. چه کسى بهتر از دکتر امينى که در آنجا سفير و عاقد قرارداد کنسرسيوم و طرفدار پيمان بغداد بود ولى معتقد بودند دکتر امينى بايد شاه را وادار به سلطنت کند. شايعه يى هم در آن زمان مطرح بود که امريکايى ها از اينکه دکتر امينى بال هاى شاه را نبريده بود، از حمايت او پشيمان شده بودند ولى اينکه شاه به امريکا رفته و آنها را قانع کرده بود خودش بهتر از امينى برنامه هاى آنها را اجرا مى کند، طبق اسناد نادرست است.
-آيا همان طور که در اسناد ساواک آمده دکتر امينى قصد تاسيس حزبى به نام «حزب دموکراتيک اسلامى» را داشته است؟
نخير، تا آنجا که من اطلاع دارم اين طور نبوده. البته صحبت از اين بود که مثل زمان قوام السلطنه که حزب دموکراتيک تاسيس شد، دکتر امينى هم حزبى تاسيس کند، اما به آن مرحله نرسيد.
-به نظر شما ايده اصلى اصلاحات ارضى مربوط به کيست؟ شاه، امينى يا ارسنجانى؟
فکر اصلاحات ارضى هميشه مطرح بوده است، سيستم ارباب- رعيتى ديگر مورد قبول دنيا نبود و خيلى از کشورهاى ديگر هم اين اقدام را کرده بودند. بعد از اولين بارى که آقاى نهرو به ايران آمده بود در مسافرت آيزنهاور به هند گفته بود بهترين راه اصلاح ايران، اصلاحات ارضى است. آيزنهاور هم همين نکته را به شاه گفته بود، شاه پاسخ داده بود ما خودمان هم در فکر اين کار هستيم و به صورت محرمانه به نهرو بگوييد ما در حال گذراندن قانون اصلاحات ارضى هستيم.
اين قانون زمان آموزگار در حال تصويب شدن بود که با مخالفت آيت الله بروجردى روبه رو شد و مجبور شدند مفاد آن را عوض کنند که مورد موافقت قرار بگيرد. با عوض شدن چند دولت زمانى که دکتر امينى روى کار آمد، ارسنجانى را به دليل اينکه به اين مساله وارد بود، به عرصه آورد. منتها گرفتارى ارسنجانى اين بود که مى خواست يکدفعه خراب کند و بعد درست کند. دکتر امينى معتقد بود اول بايد در چندين ده اصلاحات ارضى صورت بگيرد و بعداً اين تجربه را بسط و گسترش داد. ارسنجانى فکر مى کرد اگر اين کار را بکنند بعد از رفتن آنها از عرصه قدرت دولت بعدى اين کار را نخواهد کرد.
زمان علم که ارسنجانى را در وزارت کشاورزى حفظ کرده بودند خيلى تندروى کرد.
-اگر اصلاحات ارضى تدريجى انجام مى شد، ممکن بود چنين نتايجى را نداشته باشد؟
من در اين نکته با ارسنجانى موافقم که اگر تدريجى اين کار را مى کرد دولت بعدى حتماً زير آن مى زد.
-پدر شما چرا در شوراى سلطنتى عضو نشد؟
دکتر صديقى معتقد بودند شاه بايد در ايران و در جايى مثل کيش بماند و يک شوراى سلطنتى تشکيل شود که مملکت را اداره کند و شاه هم به خارج نرود. شايد دکتر صديقى و دکتر امينى به همين دليل نخست وزيرى و عضويت در شوراى سلطنت را رد کردند.
-پدر شما در فاصله سال هاى 56 تا 71 که در قيد حيات بودند چه برداشتى درباره انقلاب اسلامى داشتند؟
دکتر امينى فکر مى کرد روحانيون به رغم نقش اساسى که در انقلاب داشتند بعد از انقلاب قدرت را به دولت موقت مى سپارند. وقتى بازرگان به جاى بختيار آمد آقاى امينى خيلى اظهار ناراحتى نکرد و اميدوار بود.
-شما در مقدمه کتاب به همکارى سازمان اسناد انقلاب اسلامى با خودتان اشاره کرديد که اسناد را به راحتى در اختيار شما قرار دادند، به عنوان پسر دکتر امينى خودتان را معرفى کرديد؟
بله. گرفتارى ما اين است افرادى که در خارج زندگى مى کنند، فکر مى کنند پسر دکتر امينى اگر به ايران بيايد حتماً يک ساخت و پاختى کرده و براى جمهورى اسلامى کار مى کند. باور نمى کنند فرد با آزادى کامل در اينجا کارش را بکند. من هميشه رژيم سياسى را از مملکت جدا مى کنم و دوست ندارم اوضاع به هم بخورد، به اين دليل که نمى خواهم مملکت از بين برود. ما طبق معمول فضا را سياه و سفيد مى بينيم. يکى از جاهايى که من براساس شنيده هايم نمى خواستم به آن مراجعه کنم همين مرکز اسناد انقلاب اسلامى بود ولى از هر سازمانى بيشتر به من محبت کردند و 800 سند روى سى دى و مقدار زيادى عکس به من دادند.
-با خود آقاى حسينيان هم ملاقات کرديد؟
بله، بسيار. آقاى دعايى هم از روز اولى که به ايران آمدم خيلى به من محبت کردند.
-به نظر شما چرا کتاب تان اينقدر مورد اقبال مردم قرار گرفته است؟
شايد دکتر امينى هنوز براى مردم شخصيت جالبى باشند.
نظر شما :