هشیاری دیپلماتیک برای شکست جنگ روانی/ ماکان عيدىپور
دکتر ماکان عیدیپور، کارشناس مسائل استراتژیک مراحل جنگ روانی اسراییل علیه ایران را مورد بررسی قرار داده است. وی معتقد است که اگر دیپلماسی ایران به اهداف اسراییل تن ندهد میتواند پیروز این میدان باشد.
یادداشت ماکان عیدیپور برای دیپلماسی ایرانی:
جنگ روانی با ابزار صرفا رسانهای و غیر فیزیکی انجام نمیشود. سلاحها میتوانند تنها تاثیر روانی داشته باشند. امروز ما با دامنه و گستردگی عملیات روانی که بر علیه جمهوری اسلامی ایران در سطح بینالمللی صورت میگیرد، مواجه هستیم.
این جنگ روانی را میتوان به عنوان یک پدیده مقطعی مورد بررسی قرار داد که در واقع طبعات سیاست خارجی ما است.
از سال 2003 میلادی مرحله آخر جنگ روانی در سه مقطع کوچکتر علیه ایران آغاز شدهاست. اولین مقطع در سال 2003 آغاز شد و با بهانه برنامه هستهای ایران بود، که از بین بردن مشروعیت بینالمللی ایران را دنبال میکرد تا بتواند یک اجماع بینالمللی علیه ایران بهوجود آورد. این اجماع بینالمللی تقریبا در ابتدا بهوجود آمد، یعنی تبلیغات رسانهای غرب و حجم تاکتیکهای روانی که استفاده شد در حدی بود که کشورهای اروپایی و بسیاری از کشورها منطقه خیلی زود مرعوب شدند و قانع شدند که ایران خطر بزرگی است و باید برعلیه برنامه هستهای آن اقدام کرد. مهندسی این پروسه و مهندسی این جنگ روانی را اسراییلیها و رژیم صهیونیستی در دست داشتند، بنابراین ما باید اهداف و تغییر رویکرد آنها را همیشه مدنظر داشته باشیم.
رژیم صهیونیستی به عنوان یک قدرت هستهای در منطقه خاورمیانه که اهداف بلندمدت شومی در سر دارد و به دنبال افزایش قدرت سخت و قدرت نرم خود در منطقه است، سعی داشت که ایران را که کشوری با ثبات و بزرگ در منطقه است؛ اولا از میدان به در کند و ثانیا اگر بتواند به سرنوشتی مانند عراق دچار کند تا در واقع قدرت بلامنازع در منطقه خاورمیانه شود.
در پرونده هستهای ردپای این مسئله به خوبی مشهود است. این پرونده به درازا کشید، چراکه اولا از نظر فنی آنچه که رژیم صهیونیستی پی آن بود اسناد و مدارکش موجود نبود، دعوی که داشتند از نظر فنی به جلو نمیرفت و تایید آژانس را به همراه نداشت. ثانیا از نظر حقوقی در چارچوب NPT ایران به حقوق خود واقف بود. در واقع به دام انداختن ایران در این عرصه هم برای آنها به اندازهای مشکل بود. با ایستادگی ایران در پرونده هستهای این مسئله وارد فاز جدیدی شد.
در فاز دوم اسراییلیها و رژیم صهیونیستی تصمیم گرفتند که کشورهای منطقه را برعلیه ایران به اجماع برسانند تا به چند هدف خود برسند. انتقال از فاز اول به فاز دوم نشانه شکست نسبی فاز اول است. آنها در فاز اول به اهداف خود نرسیدند، بنابراین سطح جنگ روانی را یک سطح پایینتر آوردند و به سطح منطقهای تبدیل کردند. در این راستا سعی کردند با تبلیغات گسترده خود از طریق شبکههای العربیه و الجزیره نشان دهند که ایران عنصر منفی و مخربی است. در افغانستان و عراق نقش بی ثبات کنندگی دارد و مشکل اصلی ایران است. تمام این مسائل به دو دلیل بود یکی در راستا اهداف بلند مدت اسراییلیها و جنگ روانی بود که برعلیه ایران آغاز شدهبود و مسئله دیگر این بود که گاهی اسراییل تنها برنده حملات امریکا به عراق و افغانستان بود، چراکه در این بازی توانست به اندازه کافی توجهها را از مسئله فلسطین و لبنان منحرف کند و مسائل را به روش قرون وسطی، با قدرت سخت صرف، با لشکر کشی و گسترش قلمرو پیگیری کند. این فرصت بسیار خاصی برای اسراییل به شمار میرفت. اسراییل به دنبال هردوی این اهداف بود.
این مسئله هم تا قدری شکست خورد و عامل شکست امریکاییها بودند، چراکه امریکاییها در این دو کشور به قدری بد عمل کردند، که به سرعت جایگاه نامشروعی پیدا کردند و با مشکل مواجه شدند. این مشکلات سبب شد تا آنها به سمت واقعگرایی رانده و کشانده شوند. حرکت امریکاییها به این سمت به آنها نشان داد که بدون حضور ایران هیچ راه حل و فرمولی برای منطقه وجود ندارد. بنابراین امریکاییها به سمت ایران آمدند و با پذیرفتن ایران به عنوان طرف مذاکره و شریک تامینکننده امنیت در عراق، ایران به یک مشروعیت مضاعف منطقهای رسید.
با مذاکرات ایران و امریکا بر سر موضوع عراق شکست فاز دوم رقم خورد.
شکست فاز دوم اسراییلیها را به سمت مطالعه و بررسی دلایل دو شکست قبلی سوق داد و آنها به این نتیجه رسیدند که ایران با دیپلماسی خاص و فعال و همراه با متحدین بسیار اندک ولی نافذ خود در منطقه به نوعی سدهایی را که اسراییلیها می خواهند در برابر ایران قرار دهند، می شکند. اسراییلیها به حماس و نوار غزه حمله کردند تا به ادعای خود، پای ایران را از مسئله فلسطین ببرند. آنها معتقد بودند که بدون حماس ایران نقشی نخواهد داشت و مقاومت پایان می پذیرد و فلسطین به آنچه آنها میخواستند نزدیک خواهد شد. در جنگ 22 روزه این مسئله شکست خورد.
حمله به غزه و اغنا کشورهای عربی در حمایت نکردن از غزه و حماس آغاز فاز سوم بود. هدف اصلی فاز سوم از بین بردن یا خنثی کردن دوستان و متحدان ایران در منطقه بود، که پایینترین سطح جنگ روانی اسراییل علیه ایران محسوب میشد و به گروههای مقاومت اسلامی و کشورهایی مانند سوریه محدود شد. در این سطح رژیم صهیونیستی اقدامات گستردهای را آغاز کرد که از جمله آنها حمله به غزه و پیشنهاداتی به سوریه مبنی بر مذاکرات صلح بود. به ظاهر اسراییل با این اقدامات درصدد است تا حلقه محاصره دور ایران را تنگتر کند. ولی من معتقدم اسراییل توان خودش را از ایجاد یک حلقه بزرگتر از دست داده و به یک حلقه کوچکتر بسنده کردهاست. این مسئله مسلما قدرت حلقه بزرگتر که همان اجماع جهانی علیه ایران است را ندارد و شکنندهتر است. اسراییل اعراب را میانجی قرار داد تا سوریه را به سمت خودشان بکشند، با خیال اینکه اگر سوریه با اسراییل وارد مذاکره بشود نیروهای مقاومت اسلامی حداقل عمق استراتژیک خود را از دست میدهند.
در نهایت نکته مهم این است که ما امروز با پدیده جدیدی به عنوان جنگ روانی روبه رو نیستیم. جنگ روانی موضوع جدیدی نیست، بلکه موضوعی است که در تاریخ جنگ همواره در موازات جنگ سخت مطرح بوده و به نوعی استفاده هوشمندانه از قدرت نرم و قدرت سخت است.
در صورتی که دستگاه دیپلماسی ایران پخته عمل نکند و به انزوایی که اسراییل در پی آن است تن دهد، گاهی امکان پیروزی دراین جنگ روانی وجود نخواهد داشت. مهمترین نکتهای که ایران امروز باید به آن توجه کند این است که هم در عرصه قدرت سخت و هم در عرصه قدرت نرم یک کشور میتواند به بازدارندگی برسد. ولی در عرصه قدرت نرم که ما امروز با آن مواجه هستیم، عمدتا در حوزه قدرت نرم و جنگ روانی است و در این حوزه نوع بازدارندگی متفاوت است. ایران باید با هشیاری دیپلماتیک و رسانهای به حدی برسد و ابزارهای خودش را آنقدر تقویت کند که قادر باشد هزینه هر تاکتیک و عملیات روانی علیه خودش را آنقدر بالا ببرد که از دستاورد آن عملیات بیشتر باشد.
نظر شما :