اوباما و آینده روابط ایران و امریکا

۱۰ اسفند ۱۳۸۷ | ۱۴:۵۹ کد : ۴۰۴۷ اخبار اصلی
گفت‌گوى روزنامه اعتماد با دکتر محمود سريع‌القلم
اوباما و آینده روابط ایران و امریکا

منصور بیطرف/ کیوان مهرگان
* انتخاب اوباما به عنوان چهل و چهارمین رئیس جمهور امریکا، برای جامعه امریکا جالب توجه بود به طوری که کروگمن که برنده جایزه نوبل اقتصادی سال ۲۰۰۸ است، در یادداشتی نوشت اگر جامعه امریکا از انتخاب اوباما هیجان زده نباشد، نمی گویم از شدت هیجان گریه نکرده باشد، ولی اگر حداقل هیجان زده نباشد، باید به عقل آن فرد شک کرد. جامعه امریکا تا پنج دهه پیش یک جامعه با گرایش نژادپرستانه بود و نخبگان جامعه در مقابل این وضع موضعی نداشتند، اما بعد از پنج دهه مشاهده می کنیم یک سیاهپوست رئیس جمهوری امریکا می شود و کروگمن این مطلب را هم بیان می کند. در نحوه انتخاب اوباما، طی پنج دهه در جامعه امریکا چه سیر و تحولی رخ داد که یک سیاهپوست با آرای نسبتاً بالایی که در بین روسای جمهور این کشور کم سابقه است، انتخاب می شود و قصد دارد امریکا و عملاً دنیا را هدایت کند؟

 من فکر می کنم انتخاب اوباما را باید در سه دایره مطالعه کرد؛ دایره اول سیاست در امریکا است، دایره دوم شرایط سیاسی دوره ریاست جمهوری بوش است و دایره سوم استراتژی خود اوباما برای مبارزات انتخاباتی است. در مورد هر کدام از این موارد نکاتی را عرض می کنم. در رابطه با سیاست در امریکا به نظر من در این کشور سیاست هم مانند اقتصاد است یعنی برای کار و تولید، رقابت بازاری وجود دارد و کسانی که کالاهای بهتر و باکیفیت تری ارائه می دهند قدرت جذب سهم بالایی را در بازارهای اقتصادی دارند. سیاست در امریکا هم به همین صورت است، یعنی به دلیل فرهنگ عمیق رقابتی که در امریکا هست و از سال ۱۹۴۶ تاکنون امریکا همیشه اولین کشور دنیا در ظرفیت های رقابتی بوده است، چه در صحنه های اقتصادی و چه در صحنه های سیاسی، بنابراین این فرصت برای همه وجود دارد که به این بازار وارد شوند و اگر شرایط برای آنها فراهم باشد و نسبت به آن شرایط راهبردهای دقیقی را اتخاذ کنند، بتوانند آرا را جذب کنند. بنابراین به نظر من در این سیستم برای هر کسی این فرصت وجود دارد تا بتواند رئیس جمهور شود. اما در رابطه با دایره دوم یعنی شرایطی که در هشت سال گذشته به وجود آمد، باید اضافه کرد که عامه مردم امریکا در موضوع جنگ با عراق و همین طور بحران های فزاینده اقتصادی در این کشور احساس می کردند دولت بوش مسوول این نارسایی ها در کشور است. به دنبال یک آلترناتیو و بدیل می گشتند تا این شرایط را اصلاح کنند. من فکر می کنم در امریکا هنوز موضوع نژاد وجود دارد و با آمار و ارقامی که در انتخابات وجود داشت، می توانیم این مساله را نشان دهیم.

در این انتخابات باراک اوباما ۵۳درصد آرا را کسب کرد که معادل ۶۹ میلیون و ۴۰۰ هزار نفر از رای دهنده ها می شود. مک کین ۴۶درصد آرا را کسب کرد که برابر با ۶۰ میلیون نفر از کسانی است که در انتخابات شرکت کردند. اگر به ایالت ها در امریکا بنگرید، تمام ۲۲ ایالتی که در مرکز، جنوب و جنوب شرقی امریکا قرار دارند، به مک کین رای دادند یعنی ریشه های نژادپرستی هم در همین منطقه وجود دارد. تمام ایالت هایی که اصطلاحاً در امریکا آنها را لیبرال قلمداد می کنند مانند نیویورک، فلوریدا، کالیفرنیا، ایلینویز، پنسیلوانیا و اهایو به اوباما رای دادند که به طور سنتی این ایالت ها همیشه به دموکرات ها رای می دهند. اگر براساس الکترال کالج هم بررسی کنیم، اوباما ۳۶۵ و مک کین ۱۷۳ امتیاز آوردند. تمام ایالت هایی که الکترال کالج آنها بالا است، فرض کنید کالیفرنیا ۵۵ الکترال کالج دارد، اهایو ۲۰، پنسیلوانیا ۲۱، ایلینویز ۲۱، فلوریدا ۲۷ و نیویورک ۳۱ که جمع این شش ایالت ۱۷۵ الکترال کالج می شود، در تمام اینها اوباما اکثریت را آورد. در واقع تمام ایالت های شمال شرق امریکا که منطقه لیبرال و فرهنگی است، کالیفرنیا، آریزونا و همین طور فلوریدا آرای خود را به نام اوباما به صندوق ریختند. به نظر من این رفتار رای دهندگان به این معنا است که اکثریت مردم امریکا علاقه مند بودند در سیستم و سیاست ها تغییری به وجود آید و در گرایش های کلان داخلی و خارجی امریکا تغییر ایجاد شود. البته نکته یی که عرض خواهم کرد، به لحاظ علمی قابل اثبات نیست، اما حدس قوی بنده این است که اگر رقابت بین مک کین و خانم کلینتون بود، حداقل نیمی از آرای مک کین به خانم کلینتون اضافه می شد.

* یعنی خانم کلینتون با فاصله بیشتری پیروز می شد؟

بسیار بالاتر یعنی بخش اعظم منطقه جنوب، مرکز و شمال امریکا که به مک کین رای دادند، به خانم هیلاری کلینتون رای می دادند یعنی در واقع با یک الکترال کالج بسیار بالا خانم هیلاری کلینتون رای می آورد، یعنی عده زیادی که به مک کین رای دادند به این دلیل بود که نمی خواستند اوباما رئیس جمهور شود. به نظر من به این معنا است که موضوع نژادپرستی در جامعه امریکا به شدت رو به افول گذاشته اما هنوز در بخش هایی از این کشور این گرایش وجود دارد. بخش دیگری که اوباما توانست آنها را به شدت فعال کند جوانان بودند. نزدیک به ۱۰ میلیون نفر دانشجویان و جوانان در امریکا برای اولین بار جهت رای دادن ثبت نام کردند؛ همان کاری که جرج بوش توانست در دور دوم انتخابات خود انجام دهد و آن هم بسیج نزدیک به ۵/۴ میلیون رای اقشار مذهبی در لایه های میانی امریکا و جغرافیای وسط امریکا بود که اصطلاحاً به آنجا «مید وست» گفته می شود، یعنی بوش اقشاری که به آنها مذهبی یا بعضاً بنیادگرا گفته می شود را بسیج کرد و در انتخابات دور دوم رای دادند و همین برتری سبب شد جان کری ببازد و جرج بوش مجدداً انتخاب شود، یعنی با برتری که در امریکا به وجود آمد در واقع نسل جوان در امریکا فعال شد. این به این معنا است که در امریکا بالاخره عده یی آرای ثابت دارند. کاندیدایی که بتواند شرایط را به خوبی مطالعه و مشاهده کند کدام بخش از جامعه نسبت به سیاست های موجود بیشتر ناراحت هستند، می تواند برتری داشته باشد. بنابراین من فکر می کنم شرایط به گونه یی بود که وضع بین المللی امریکا، وضع جنگ و مشکلاتی که در رابطه با شاخص های اقتصادی در امریکا وجود داشت، نسل جوان را برای مشارکت سیاسی علاقه مند کرد و این همان قسمتی بود که اوباما تشخیص داد و آن را فعال کرد.

* چقدر تعیین کننده بود؟

هنوز مطالعات دقیق انجام نشده است، اما آنچه در رسانه ها صحبت می شود، نزدیک به شش میلیون جوان به اوباما رای دادند یعنی از ۱۰ میلیونی که فعال شدند شش میلیون نفر به اوباما رای دادند و فکر کردند او می تواند این تغییرات را به وجود آورد. در رابطه با دایره سوم که دایره استراتژی و راهبرد اوباما برای پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری است، می توان به راحتی گفت امریکا وارد یک مرحله دموکراسی دیجیتال شده است. اوباما رئیس شرکت گوگل، آقای اریک اشمیت را مشاور ارشد اینترنتی و رسانه یی خود کرد. نزدیک به ۱۵ میلیون نفر در امریکا به سایت اینترنتی اوباما دسترسی داشتند و اخبار انتخابات به ای میل و تلفن همراه این افراد ارسال می شد. از جوانان و افرادی که احساس می کردند در جامعه به لحاظ مسائل اقتصادی آسیب پذیر هستند و همین طور از اقشار تحصیلکرده جامعه خواستند در سایت اوباما ثبت نام کنند و از این طریق به آنها اطلاعات ارسال می کردند و آنها را در جریان قرار می دادند و این سبب شد اوباما بتواند طرفداران فعال و وفادار را برای خود در دو سال دوره انتخابات مقدماتی فراهم کند. مثلاً فرض کنید اوباما به جوانان امریکا گفت شما فقط سه دلار به من کمک کنید تا جامعه شما عوض شود و با رقم های بسیار پایین کار کرد؛ همان استراتژی که ژاپنی ها در فروش کالا دارند که سود بسیار کم اما تولید انبوه. اوباما نزدیک به ۷۵۰ میلیون دلار پول برای انتخابات جمع کرد که بالاترین رقمی است که در تاریخ ریاست جمهوری امریکا کاندیدایی توانسته جمع آوری کند البته این انتخابات پرهزینه ترین انتخابات در تاریخ امریکا بوده است. نزدیک به چهار میلیارد دلار تمام کاندیداهای جمهوریخواه و دموکرات پول خرج کردند. بنابراین استراتژی اوباما این نبود که مردم تگزاس را بسیج کند زیرا می دانست کار سختی است یا فرض کنید می دانست در کالیفرنیا بخش مهمی به او رای خواهند داد. در واقع او به جای ایالت ها، بخش هایی از مردم امریکا را انتخاب کرد، که همیشه در امریکا سنت این بود که در ایالت ها فعالیت کنند؛ ایالت هایی که الکترال کالج آنها بالا است. اما اوباما به جای ایالتی کار کردن، براساس اقشار اجتماعی کار کرد.زنان، جوانان، افراد حرفه یی، تحصیلکرده وطبقه متوسط را بسیج کرد.

روزی که اوباما پیروز شد، بی بی سی تحلیلی انجام داد و گفت اوباما حتی ایالت های جمهوریخواه را به ایالت های طرفدار دموکرات تبدیل کرد یعنی عملاً نگرش مردم را تغییر داد. مانند ایالت فلوریدا که یک ایالت جمهوریخواه است. اما می بینیم در این انتخابات فلوریدا به دموکرات ها رای داد.

تا آنجا که من دنبال کردم، بعد از اینکه اوباما به عنوان کاندیدای حزب دموکرات برای ریاست جمهوری انتخاب شد، خانم کلینتون و بیل کلینتون وقت قابل توجهی را در فلوریدا صرف کردند که بتوانند به نفع حزب دموکرات و اوباما رای مردم را عوض کنند یعنی اتفاقی که در فلوریدا افتاد، یک اتفاق حزبی بود. فاصله بین خانم کلینتون و اوباما در انتخابات مقدماتی نهایتاً ۱۰۰ امتیاز بیشتر نبود، یعنی حدود ۲۱۰۰ امتیاز اوباما آورد و خانم کلینتون حدود ۱۹۹۰ امتیاز کسب کرد و بسیار نزدیک به هم بودند. به همین دلیل بسیاری از ریشه های انتخاب ها و عملکردهای اوباما همچنان که در دو سه ماه گذشته خود را نشان داده است و نشان خواهد داد، حزبی است زیرا اگر فرض کنید خانم کلینتون ۱۵۰۰ امتیاز می آورد و اوباما سریع همه امتیازهای دیگر را می آورد، نه به خانم کلینتون بدهکار بود و نه به حزب. اما چون با فاصله بسیار کمی اوباما توانست کاندیدای حزب دموکرات شود، از این حیث سعی کرده است که به آقای کلینتون و خانم کلینتون کمک کند که در حزب فعال شوند و باهم کار کنند. گفته شما در رابطه با ایالت فلوریدا به طور عمده درست است، فقط حزب تلاش بسیاری کرد که رای مردم را به طرف دموکرات ها ببرد.

* همان طور که همه مشاهده کردند، رقابت خانم کلینتون و آقای اوباما بسیار نزدیک بود. برعکس حزب جمهوریخواه که نامزد نهایی شان یعنی آقای مک کین سریع مشخص شد. دموکرات ها تا این اواخر رقابت شدید و نفسگیری داشتند و خیلی ها پیش بینی می کردند رقابت کلینتون و اوباما ممکن است به شکاف در حزب دموکرات منجر شود ولی دیدیم که حزب دموکرات توانست خود را به سرعت بازسازی کند و حتی در ایالت فلوریدا توانستند رای حزبی را از جمهوریخواه به دموکرات برگردانند. این قضیه چگونه و طی چه فرآیندی اتفاق افتاد؟

من فکر می کنم بخش اعظم این حادثه به شخصیت خود اوباما برمی گردد.

* یعنی کاریزمای اوباما؟

خیر، استراتژی سیاسی او، یعنی او می داند که اتفاق بسیار مهمی افتاده است که به عنوان یک سیاهپوست رئیس جمهور شده است. بنابراین، باید از این فرصت استفاده کند و میراث مثبتی را به جا بگذارد. نکته دوم دوره اول ریاست جمهوری اوباما است. او باید به فکر هشت سال باشد. اگر می خواهد به فکر هشت سال باشد باید حزب را با خود همراه داشته باشد.

* صرف نظر از این بحث ها، سوال من معطوف به پیش از انتخابات است. اینکه حزب توانست به خوبی پشت سر آقای اوباما قرار بگیرد و شکافی که برخی پیش بینی می کردند بر اثر رقابت خانم کلینتون و آقای اوباما به وجود آمده بود، موثر باشد ولی نه تنها اثر نگذاشت بلکه حزب دموکرات بسیار منسجم تر از حزب جمهوریخواه عمل کرد، کمااینکه در حزب جمهوریخواه، آقای پاول به عنوان یک جمهوریخواه از اوباما حمایت می کند ولی در حزب دموکرات چنین اتفاقی نمی افتد.

 بله، حمایت پاول دلایل مختلفی دارد. یکی از آنها هم این است که خود او یک سیاهپوست است و این امر در امریکا اتفاق می افتد یعنی حمایت از کاندیدای حزب مقابل در فرهنگ سیاسی امریکا گاه اتفاق می افتد و یک امر طبیعی است. فرمایش شما درست است و حزب سریعاً پشت سر اوباما ایستاد و همه را اقناع کرد که ما به یک پیروزی رسیده ایم و باید از این پس کار جمعی انجام دهیم. در واقع خود اوباما این مساله را متوجه شد که اکنون کل حزب از او حمایت می کند. اگر به خاطر داشته باشید اولین شایعه یی که پس از انتخاب اوباما به عنوان کاندیدا اتفاق افتاد این بود که اگر ایشان رئیس جمهور شود، خانم کلینتون وزیر خارجه او خواهد شد، یعنی می خواستند بخشی از حزب را که طرفدار خانم کلینتون بودند جمع کنند تا اجماعی را به وجود آورند. دلیل بعدی این بود که به هر حال برای حزب دموکرات شکست بسیار بزرگی بود اگر یک دور دیگر جمهوریخواهان انتخاب می شدند، به رغم تمام مشکلاتی که در دوره ریاست جمهوری بوش وجود داشت زیرا سیستم غربی و سیستم حزبی در غرب حول و حوش فرد نیست بلکه حول و حوش منافع حزب و موضوعات مهم است، به همین دلیل این کار را بسیار راحت تر انجام می دهند. در زیمبابوه وقتی مخالفان موگابه به قدرت رسیدند وی گفت شما مخالف من هستید، باشید اما من هم باید باشم و یک سهم می خواهم و پس از ۳۰ سال دیکتاتوری گفت من هم باید در اینجا حضور داشته باشم. اما در فرهنگ سیاسی غرب افراد بسیار راحت به نفع منافع حزب و کشور کنار می روند. در واقع این فرهنگ عمومی آنهاست. از بحث اول جمع بندی انجام می دهم و آن این است که به هر حال شرایط بین المللی، شرایط داخلی امریکا و بحران اقتصادی که تقریباً از ژانویه ۲۰۰۸ آغاز شد و رو به وخامت گذاشت، فضایی را فراهم کرد که دموکرات ها در امریکا پیروز شوند. رقابت تنگاتنگ بین خانم کلینتون و اوباما نشانگر تمایل بخش قابل توجهی از جامعه امریکا به دموکرات ها بود و این شعاری که اوباما اتخاذ کرد تحت عنوان «تغییری که ما می توانیم به آن باور داشته باشیم»، همین یک عبارت توانست در بخشی از جامعه امریکا تحرک و انسجام به وجود آورد. البته تیم انتخاباتی اوباما هم بسیار اهمیت دارد.

مهم ترین فرد در تیم اوباما شخصی به نام «دیوید الکس راد» است. این همان فردی است که استراتژی وی سبب شد اوباما به عنوان سناتور انتخاب شود. نقش اصلی وی این بود که الفاظ، عبارات، مفاهیم و سخنرانی هایی را طراحی کند که بتواند بخش خاموش جامعه امریکا را که علاقه مند به مشارکت و در ضمن به دنبال تغییر بود، فعال کند. در واقع استراتژی هم بسیار مهم بود یعنی جذابیت سخنرانی های اوباما و صدای رسایی که دارد و اعتمادی که مردم در صورت اوباما دیدند، احساس کردند او در یکسری تغییرات جدی است، فکر می کنم این بخش کاریزمای او بود. من شخصاً برای نقش کاریزمای او در انتخاب شدن بیش از ۲۰ درصد سهم قائل نیستم و فکر می کنم اهمیت دلایل دیگر به مراتب بیشتر است. این مجموعه شرایط کمک کرد اوباما به این سمت برسد اما ما باید در نظر داشته باشیم که موضوع نژادپرستی بیشتر در اقشار مسن تر امریکا وجود دارد. جوان ها در جامعه، در دانشگاه ها و در محیط کار با سیاه ها بیشتر زندگی و کار کرده اند و با آنها نوعی همزیستی مسالمت آمیز دارند و البته موضوع سیاهپوست ها در داخل حزب دموکرات حل شده است. در هر صورت من فکر می کنم شرایط بسیار تعیین کننده بود. اگر دولت بوش، یک دولت موفق بود (در حوزه های اقتصادی و بین المللی) امکان اینکه مجدداً یک جمهوریخواه انتخاب شود، وجود داشت زیرا دلیلی نداشت که مردم به سراغ شعارها و افراد دیگری بروند اما به طور طبیعی انتخاب اوباما یک حادثه بزرگ نه تنها در امریکا بلکه در روابط بین الملل است.

* چرا در روابط بین الملل؟

امریکایی ها از ظهور یک شخص سیاهپوست در حوزه ریاست جمهوری حتماً بهره برداری های وسیع سیاسی نرم به نفع امریکا خواهند کرد و حتماً چهره جدیدی از امریکا در دنیا شکل خواهد گرفت و چهره نظامی که در دوره بوش شکل گرفت، به یک چهره نرم دیپلماتیک مبتنی بر حقوق بشر و همکاری و چندجانبه گرایی در امریکا منتقل خواهد شد.

* حزب جمهوریخواه همچنان به عنوان یک جریان تاثیرگذار در امریکا حض


نظر شما :