نگاهی متفاوت به بحران منطقه
بحران غزه اکنون در کدام مرحله است؟
نویسنده خبر:
على موسوى خلخالى
ما وضعیت فعلی را بر اساس آنچه اکنون هست میخواهیم بررسی کنیم. آیا بر این اساس در روزهای اخیر به نظر میرسید حمله اسرائیل به غزه از اهدافی که در ابتدا از سوی این رژیم تعریف میشد، منحرف شده است.
پس از گذشت 22 روز از حمله اسرائیل به غزه منابع خبری و مسئولان نزدیک به دولت این رژیم اعلام کردند، به زودی اسرائیل آتشبس در غزه را میپذیرد. به گفته این منابع این تصمیم زمانی از سوی اسرائیل اتخاذ شد که وزیر امور خارجه این رژیم، زیپی لیونی در واشنگتن با همتای امریکایی خود توافق نامه ای را امضا کرد که بر اساس آن قاچاق اسلحه به غزه گرفته می شود.
تا کنون محتوای این توافقنامه منتشر نشده است. هیچ کس نیز نمیداند رسما در این توافقنامه چه آمده و امریکا تا چه اندازه امکانات دارد که بتواند چنین کمکی را به اسرائیل بکند. همچنین ابعاد اجرایی این توافقنامه نیز مشخص نیست و به هیچ روی معلوم نیست که امریکا آیا می خواهد مستقیما در بحران منطقه وارد شود یا این که اهداف دیگری را دنبال میکند.
ما وضعیت فعلی را بر اساس آنچه اکنون هست میخواهیم بررسی کنیم. ممکن است در آینده شاید هم آیندهای نزدیک تحلیلها جملگی تغییر کنند. اما آنچه اکنون میبینیم، چیز دیگری است. یعنی این که اسرائیل توافقنامهای را با ایالات متحده به امضا رسانده که بر اساس آن به این مرحله از اطمینان رسیده که میتواند آتشبس یک طرفه اعلام کند. در این جا این پرسش مطرح میشود که آیا اسرائیل نمیتوانست بدون جنگ چنین توافقنامهای را با ایالات متحده امضا کند؟ باید حتما جنگی به پا میشد، متحدان اسرائیل یک به یک از آن دور میشدند و اسرائیل تحت فشارهای بینالمللی بیشائبه برای این جنگ خونین که در نهایت مشخص نشد هدف از انجام آن چه بود، قرار میگرفت تا چنین توافقنامهای امضا شود؟
همه میدانیم اسرائیل تا چه اندازه در کشورهای غربی به ویژه ایالات متحد نفوذ دارد و میتواند خواستههای خود را به آسانی به کرسی بنشاند، خوب چگونه است که باید جنگی به پا شود و اسرائیل تا گلو زیر فشارهای بینالمللی قرار بگیرد تا توافقنامهای امضا شود؟ خوب این توافقنامه را از همان روز اول تقاضا میکرد، بر سر آن با طرفهای مورد نظرش به مذاکره میپرداخت و یقینا با توجه به وضعیت طرفهای متحدش به آنچه میخواست، میرسید؟ پاسخ به تمام این پرسشها شاید هنوز زود باشد. یقینا گذشت زمان حقایق بیشتری را برای ما آشکار خواهد ساخت.
شاید همان طور هم که گفته شد، بسیاری از دیدگاهها را تغییر دهد. در این جا بهتر است با توجه به این جنگ که گمان نمیرفت تا این اندازه به درازا بکشد، تحلیلی از آنچه روی داده، ارائه دهیم. اول این که در روزهای اخیر به نظر میرسید حمله اسرائیل به غزه از اهدافی که در ابتدا از سوی این رژیم تعریف میشد، منحرف شده است.
اسرائیلیها مدعی بودند که یک جنگ اخلاقی راه انداختهاند و قبل از آن که اهداف خود را مورد حمله قرار دهند ساعاتی قبل به آنها اطلاع میدادند که محل مورد حمله را ترک کنند. اما این اواخر مشخص شد، این ادعای اسرائیلیها چندان هم با واقعیت مطابقت ندارد. اسرائیل مدرسه سازمان ملل در غزه و چند روز بعد در یک روز و ظرف کمتر از 6 ساعت، دو بیمارستان که یکی متعلق به سازمان هلال احمر جهانی بود، مرکز «انروا» وابسته به سازمان ملل که در آن کمکهای انساندوستانه سازمان ملل نگهداری میشد و برج رسانهها که در آن رسانههای مهم جهان از جمله رویترز، بیبیسی، شبکه های خبری عربی و خبرگزاریهای بینالمللی دیگر نمایندگی داشتند مورد هدف قرار داد که نشان داد بیش از آنچه اسرائیلیها ادعا دارند، خباثت در پس پرده وجود دارد.
عجیب آن که این اتفاق زمانی رخ داد که بان کی مون، دبیر کل سازمان ملل وارد اسرائیل شد که بسیاری این گونه تعبیر کردند که اسرائیل میخواهد حتی به سازمان ملل نیز هشدار دهد. این عمل به اندازهای شوکآور بود که گرودون براون، نخست وزیر بریتانیا که در همین زمان در برلین به سر میبرد و در حال دیدار با آنگلا مرکل، صدر اعظم آلمان بود با شنیدن این خبر فورا مشترکا اعلام کردند، از شنیدن این اخبار کاملا شوکه شدند. دولت فرانسه نیز نتوانست خشم خود را مخفی کند و این عمل اسرائیل را به شدت محکوم کرد.
اسرائیل بیش از پیش تحت فشار قرار گرفت. حتی مقامهای ارشد اسرائیلی که تا پیش از این دائما در صفحههای تلویزیون ظاهر میشدند تا توضیح و تفسیری درباره حرکتهای نظامی شان در غزه ارائه دهند، این بار در صفحههای تلویزیون حاضر نشدند و لب به سخن نگشودند. به راستی چه اتفاقی در پس پرده رخ داده است؟
تحلیلگران بر این باورند که طرفهایی در اسرائیل وجود دارند که با این شیوه تلاش دارند، بازی سیاسی را در درون خود اسرائیل تغییر دهند. به هر حال نزدیک انتخابات است و تمام احزابی که اکنون به نوعی خود را درگیر جنگ کردهاند از زاویهای دیگر، با هم رقابت دارند.
اما بحث رقابتهای انتخاباتی بخشی از ماجرا میتواند، باشد. چیزی که بیش از پیش خود را نشان میدهد، این است که در درون اسرائیل اختلافها اوج گرفته است. چند نشانه وجود دارد که میتواند این ادعا را ثابت کند. یک نشانه این که اولمرت در مصاحبههای پراکنده خود در هفته دوم جنگ اعلام کرده بود، ما به اهداف خود رسیدهایم و به زودی جنگ پایان مییابد. اما بلافاصله پس از آن زیپی لیونی وزیر امور خارجه اسرائیل گفت، جنگ ادامه خواهد داشت زیرا هنوز به اهداف مد نظرمان نرسیدیم. ایهود باراک، وزیر دفاع نیز ساعاتی پس از آن اعلام کرد، جنگ غزه کوتاه مدت نخواهد بود و همچنان ادامه خواهد داشت.
نشانه دیگر، پس از آن که بان کی مون به اسرائیل رسید و به شدت از فعالیت های این رژیم در غزه انتقاد کرد و در کنفرانس خبری مشترکش با وزیر امور خارجه اسرائیل علنا و با عصبانیت بمباران انروا را محکوم کرد و از این کار اعلام انزجار کرد و از اسرائیل خواست فورا اعلام آتش بس کند، ساعاتی بعد منابع دولتی اسرائیل اعلام کردند، دولت و وزارت دفاع اسرائیل از این عمل عذرخواهی میکنند و آن را غیر عمدی میدانند. اما بلافاصله پس از آن ایهود باراک با صدور بیانیهای اعلام کرد، به هیچ عنوان از آنچه رخ داده عذرخواهی نمیکند و تنها از وقوع این حادثه متاسف است.
علاوه بر آن هنگامی که نمایندگان سازمان ملل اعلام کردند، حمله اسرائیل به ساختمانهای سازمان ملل تعمدی بوده، اسرائیل در برابر آن سکوت اختیار کرد و هیچ واکنشی نسبت به آن از خود نشان نداد. این نشانهها جملگی حاکی از آن است که اختلاف در درون کابینه اسرائیل و میان احزاب مختلف بسیار بالا است و در بسیاری از موارد اهداف اصلی خود را که از سوی دولت این رژیم اعلام شده، گم کرده است.
اما جدای از این موضوع اکنون دیگر وقت آن است که بپرسیم برنده جنگ اسرائیل و حماس کیست؟ آیا اسرائیل در صورتی که فردا اعلام آتشبس کند، میتواند بگوید برنده این جنگ بوده است؟ مسلما خیر. خیر به دلایل مختلف.
1- اسرائیل در هفته نخست حمله مدعی شد که تنها میخواهد نقاطی که حماس توسط آنها به پرتاب موشک میپردازد را تصرف کند. هفته دوم جنگ که دید توانسته بر آتش حملات خود بیفزاید و خسارتهایی بسیاری را بر مردم غزه متحمل کند، اعلام کرد، به دنبال سرنگونی حماس است و هفته سوم که انتقادها به اوج خود رسید و فشارهای بینالمللی به تلاویو روز به روز افزایش یافت، اعلام کرد تنها میخواهد جلوی قاچاق اسلحه را بگیرد. این یعنی این که اسرائیل از اهداف خود عقبنشینی کرده است. در این جا پرسشی که مطرح میشود که البته پرسشی است که در ابتدای همین یادداشت آمد، این است که آیا اسرائیل برای رسیدن به این اهداف نیازمند این جنگ بود؟ همین پرسش به تنهایی شکست اسرائیل را در این جنگ بیش از پیش نشان میدهد.
2- اسرائیل حقیقتا در این جنگ به چه اهدافی رسید؟ آیا حماس سرنگون شد؟ آیا از قدرت حماس کاسته شد؟ آیا اسرائیل توانست تضمینی بگیرد که دیگر حملات موشکی به داخل اسرائیل انجام نخواهد داد؟ آیا حماس تن به خواستهای داد؟ تا کنون که همه چیز حکایت از آن دارد که هیچ کدام از اهداف اسرائیل محقق نشده است. نه حماس تضعیف شده، نه تن به خواستهای داده و نه تضمینی وجود دارد که حماس موشکپرانی نکند. این یعنی شکست اسرائیل. تازه اگر اسرائیل به طور یکجانبه اعلام آتشبس کند که شکستش سنگینتر هم میتواند باشد.
3- اسرائیل مدعی است که یکی از بزرگترین ارتشهای بزرگ دنیا را دارد. از پیشرفتهترین سلاحها بهره میبرد و نیروی نظامیش یکی از کارکشتهترین نیروهای نظامی دنیا است. چنین ارتشی در برابر یک جنبش فلسطینی که یقینا بر اساس ادعای اسرائیل از توان نظامی مشابه این رژیم برخوردار نیست، انتظار میرفت تا این اندازه جنگ را به درازا نکشاند. اسرائیل ظرف 22 روز نه تنها نتوانست به چیزی برسد بلکه در اطراف غزه هم متوقف باقی ماند.
4- اسرائیل فکر میکرد بتواند شمار زیادی از رهبران حماس را نابود کند. اما چنین نشد و تنها دو یا سه تن از رهبران حماس در این جریان کشته شدند.
5- لیونی در گفت و گو با مجله اشپیگل که اواخر هفته گذشته انجام شد، سخنان خود را تغییر داد و گفت، استراتژی ما مبتنی بر این است که حماس را به تدریج تضعیف کرده و آن را دچار فرسایش کنیم تا به مرور شکست بخورد. دو پرسش در این جا مطرح است.
نخست، حماس جریانی نیست که تازه به وجود آمده باشد. این جریان در طی سالیان گذشته ثابت کرده توان تجدید قوا را دارد و در ابعاد و اندازههای خود از قدرت ضربه زدن به اسرائیل برخوردار است. هنگامی که اسرائیل تمام رهبران اصلی آن را پی در پی ترور کرد، این جنبش نه تنها تضعیف نشد بلکه به هر ترتیب توانست راهی بیابد تا خود را تقویت کند که اتفاقا هم کرد. در حالی که بسیاری از کشورهای منطقه همچنان از حماس حمایت میکنند و هیچ تضمین و نشانهای وجود ندارد که این حمایتها متوقف شود، چگونه میتوان تصور کرد که به گفته زیپی لیونی حماس دچار فرسایش شود.
پرسش دیگر این که وقتی جریان، حادثه یا اتفاقی دچار فرسایش شود، تجربه نشان داده تمام عوامل مرتبط با آن نیز دچار فرسایش خواهند شد و این فرسایش بر عکس، مشکلات بیشتری را برای آن وسیله به وجود خواهد آورد. اتفاقا همیشه گفتهاند اگر مسئلهای دچار فرسایش شود، حل آن بسیار سخت خواهد بود. این بدان معنا است که اسرائیل، حکومت خود گردان و دیگر عواملی که به نوعی با این جریان و این موضوع درگیرند نیز دچار فرسایش خواهند شد و این در نهایت خسارتهای بسیار و آزاردهندهای را به تمام اطراف متحمل خواهد کرد. آیا لیونی فکری هم به حال این مرحله کرده است؟
در نهایت و در کنار این جنگ یک نفر یا یک جریان بیشترین ضرر را متحمل شدند. آن هم کسی نیست جز ایهود اولمرت و حزب کادیما. این بار نیز ثابت شد، چون اولمرت از سابقه نظامی برخوردار نیست، توان اداره نظامی یک عملیات نظامی را ندارد. اتفاقی که در جریان جنگ 33 روزه اتفاق افتاد، ظاهرا این بار نیز تکرار شده است. لیونی که رهبری این حزب را بر عهده دارد با وجود این که تلاش میکند، چهرهای متفاوت با اولمرت از خود نشان دهد، باز هم به دلیل عدم برخورداری از تجربه نظامی از این عدم تجربه آسیب دیده است. بنا به نظرسنجیهای اخیر ایهود باراک توانسته به واسطه این جنگ از دیگر رقیبان خود پیش بیفتد و به نوعی رقابت را به خود و لیونی محدود کند. فاصله او از لیونی محدود است و احتمال این که در انتخابات اسرائیل او را شکست دهد بالا است.
در این میان یک جریان نیز بیش از همه ضربه دید. آن هم جریان محمود عباس و جنبش فتح بود که به نوعی خود را طرفدار اسرائیل در بحران غزه معرفی کرده و بسیاری معتقدند چراغ سبز حمله اسرائیل به غزه را داده بود. آیا اسرائیل گمان نمیکند، بدین ترتیب یک متحد فلسطینی خود را نه تنها تقویت نکرده بلکه تضعیف نیز کرده است؟
تا کنون محتوای این توافقنامه منتشر نشده است. هیچ کس نیز نمیداند رسما در این توافقنامه چه آمده و امریکا تا چه اندازه امکانات دارد که بتواند چنین کمکی را به اسرائیل بکند. همچنین ابعاد اجرایی این توافقنامه نیز مشخص نیست و به هیچ روی معلوم نیست که امریکا آیا می خواهد مستقیما در بحران منطقه وارد شود یا این که اهداف دیگری را دنبال میکند.
ما وضعیت فعلی را بر اساس آنچه اکنون هست میخواهیم بررسی کنیم. ممکن است در آینده شاید هم آیندهای نزدیک تحلیلها جملگی تغییر کنند. اما آنچه اکنون میبینیم، چیز دیگری است. یعنی این که اسرائیل توافقنامهای را با ایالات متحده به امضا رسانده که بر اساس آن به این مرحله از اطمینان رسیده که میتواند آتشبس یک طرفه اعلام کند. در این جا این پرسش مطرح میشود که آیا اسرائیل نمیتوانست بدون جنگ چنین توافقنامهای را با ایالات متحده امضا کند؟ باید حتما جنگی به پا میشد، متحدان اسرائیل یک به یک از آن دور میشدند و اسرائیل تحت فشارهای بینالمللی بیشائبه برای این جنگ خونین که در نهایت مشخص نشد هدف از انجام آن چه بود، قرار میگرفت تا چنین توافقنامهای امضا شود؟
همه میدانیم اسرائیل تا چه اندازه در کشورهای غربی به ویژه ایالات متحد نفوذ دارد و میتواند خواستههای خود را به آسانی به کرسی بنشاند، خوب چگونه است که باید جنگی به پا شود و اسرائیل تا گلو زیر فشارهای بینالمللی قرار بگیرد تا توافقنامهای امضا شود؟ خوب این توافقنامه را از همان روز اول تقاضا میکرد، بر سر آن با طرفهای مورد نظرش به مذاکره میپرداخت و یقینا با توجه به وضعیت طرفهای متحدش به آنچه میخواست، میرسید؟ پاسخ به تمام این پرسشها شاید هنوز زود باشد. یقینا گذشت زمان حقایق بیشتری را برای ما آشکار خواهد ساخت.
شاید همان طور هم که گفته شد، بسیاری از دیدگاهها را تغییر دهد. در این جا بهتر است با توجه به این جنگ که گمان نمیرفت تا این اندازه به درازا بکشد، تحلیلی از آنچه روی داده، ارائه دهیم. اول این که در روزهای اخیر به نظر میرسید حمله اسرائیل به غزه از اهدافی که در ابتدا از سوی این رژیم تعریف میشد، منحرف شده است.
اسرائیلیها مدعی بودند که یک جنگ اخلاقی راه انداختهاند و قبل از آن که اهداف خود را مورد حمله قرار دهند ساعاتی قبل به آنها اطلاع میدادند که محل مورد حمله را ترک کنند. اما این اواخر مشخص شد، این ادعای اسرائیلیها چندان هم با واقعیت مطابقت ندارد. اسرائیل مدرسه سازمان ملل در غزه و چند روز بعد در یک روز و ظرف کمتر از 6 ساعت، دو بیمارستان که یکی متعلق به سازمان هلال احمر جهانی بود، مرکز «انروا» وابسته به سازمان ملل که در آن کمکهای انساندوستانه سازمان ملل نگهداری میشد و برج رسانهها که در آن رسانههای مهم جهان از جمله رویترز، بیبیسی، شبکه های خبری عربی و خبرگزاریهای بینالمللی دیگر نمایندگی داشتند مورد هدف قرار داد که نشان داد بیش از آنچه اسرائیلیها ادعا دارند، خباثت در پس پرده وجود دارد.
عجیب آن که این اتفاق زمانی رخ داد که بان کی مون، دبیر کل سازمان ملل وارد اسرائیل شد که بسیاری این گونه تعبیر کردند که اسرائیل میخواهد حتی به سازمان ملل نیز هشدار دهد. این عمل به اندازهای شوکآور بود که گرودون براون، نخست وزیر بریتانیا که در همین زمان در برلین به سر میبرد و در حال دیدار با آنگلا مرکل، صدر اعظم آلمان بود با شنیدن این خبر فورا مشترکا اعلام کردند، از شنیدن این اخبار کاملا شوکه شدند. دولت فرانسه نیز نتوانست خشم خود را مخفی کند و این عمل اسرائیل را به شدت محکوم کرد.
اسرائیل بیش از پیش تحت فشار قرار گرفت. حتی مقامهای ارشد اسرائیلی که تا پیش از این دائما در صفحههای تلویزیون ظاهر میشدند تا توضیح و تفسیری درباره حرکتهای نظامی شان در غزه ارائه دهند، این بار در صفحههای تلویزیون حاضر نشدند و لب به سخن نگشودند. به راستی چه اتفاقی در پس پرده رخ داده است؟
تحلیلگران بر این باورند که طرفهایی در اسرائیل وجود دارند که با این شیوه تلاش دارند، بازی سیاسی را در درون خود اسرائیل تغییر دهند. به هر حال نزدیک انتخابات است و تمام احزابی که اکنون به نوعی خود را درگیر جنگ کردهاند از زاویهای دیگر، با هم رقابت دارند.
اما بحث رقابتهای انتخاباتی بخشی از ماجرا میتواند، باشد. چیزی که بیش از پیش خود را نشان میدهد، این است که در درون اسرائیل اختلافها اوج گرفته است. چند نشانه وجود دارد که میتواند این ادعا را ثابت کند. یک نشانه این که اولمرت در مصاحبههای پراکنده خود در هفته دوم جنگ اعلام کرده بود، ما به اهداف خود رسیدهایم و به زودی جنگ پایان مییابد. اما بلافاصله پس از آن زیپی لیونی وزیر امور خارجه اسرائیل گفت، جنگ ادامه خواهد داشت زیرا هنوز به اهداف مد نظرمان نرسیدیم. ایهود باراک، وزیر دفاع نیز ساعاتی پس از آن اعلام کرد، جنگ غزه کوتاه مدت نخواهد بود و همچنان ادامه خواهد داشت.
نشانه دیگر، پس از آن که بان کی مون به اسرائیل رسید و به شدت از فعالیت های این رژیم در غزه انتقاد کرد و در کنفرانس خبری مشترکش با وزیر امور خارجه اسرائیل علنا و با عصبانیت بمباران انروا را محکوم کرد و از این کار اعلام انزجار کرد و از اسرائیل خواست فورا اعلام آتش بس کند، ساعاتی بعد منابع دولتی اسرائیل اعلام کردند، دولت و وزارت دفاع اسرائیل از این عمل عذرخواهی میکنند و آن را غیر عمدی میدانند. اما بلافاصله پس از آن ایهود باراک با صدور بیانیهای اعلام کرد، به هیچ عنوان از آنچه رخ داده عذرخواهی نمیکند و تنها از وقوع این حادثه متاسف است.
علاوه بر آن هنگامی که نمایندگان سازمان ملل اعلام کردند، حمله اسرائیل به ساختمانهای سازمان ملل تعمدی بوده، اسرائیل در برابر آن سکوت اختیار کرد و هیچ واکنشی نسبت به آن از خود نشان نداد. این نشانهها جملگی حاکی از آن است که اختلاف در درون کابینه اسرائیل و میان احزاب مختلف بسیار بالا است و در بسیاری از موارد اهداف اصلی خود را که از سوی دولت این رژیم اعلام شده، گم کرده است.
اما جدای از این موضوع اکنون دیگر وقت آن است که بپرسیم برنده جنگ اسرائیل و حماس کیست؟ آیا اسرائیل در صورتی که فردا اعلام آتشبس کند، میتواند بگوید برنده این جنگ بوده است؟ مسلما خیر. خیر به دلایل مختلف.
1- اسرائیل در هفته نخست حمله مدعی شد که تنها میخواهد نقاطی که حماس توسط آنها به پرتاب موشک میپردازد را تصرف کند. هفته دوم جنگ که دید توانسته بر آتش حملات خود بیفزاید و خسارتهایی بسیاری را بر مردم غزه متحمل کند، اعلام کرد، به دنبال سرنگونی حماس است و هفته سوم که انتقادها به اوج خود رسید و فشارهای بینالمللی به تلاویو روز به روز افزایش یافت، اعلام کرد تنها میخواهد جلوی قاچاق اسلحه را بگیرد. این یعنی این که اسرائیل از اهداف خود عقبنشینی کرده است. در این جا پرسشی که مطرح میشود که البته پرسشی است که در ابتدای همین یادداشت آمد، این است که آیا اسرائیل برای رسیدن به این اهداف نیازمند این جنگ بود؟ همین پرسش به تنهایی شکست اسرائیل را در این جنگ بیش از پیش نشان میدهد.
2- اسرائیل حقیقتا در این جنگ به چه اهدافی رسید؟ آیا حماس سرنگون شد؟ آیا از قدرت حماس کاسته شد؟ آیا اسرائیل توانست تضمینی بگیرد که دیگر حملات موشکی به داخل اسرائیل انجام نخواهد داد؟ آیا حماس تن به خواستهای داد؟ تا کنون که همه چیز حکایت از آن دارد که هیچ کدام از اهداف اسرائیل محقق نشده است. نه حماس تضعیف شده، نه تن به خواستهای داده و نه تضمینی وجود دارد که حماس موشکپرانی نکند. این یعنی شکست اسرائیل. تازه اگر اسرائیل به طور یکجانبه اعلام آتشبس کند که شکستش سنگینتر هم میتواند باشد.
3- اسرائیل مدعی است که یکی از بزرگترین ارتشهای بزرگ دنیا را دارد. از پیشرفتهترین سلاحها بهره میبرد و نیروی نظامیش یکی از کارکشتهترین نیروهای نظامی دنیا است. چنین ارتشی در برابر یک جنبش فلسطینی که یقینا بر اساس ادعای اسرائیل از توان نظامی مشابه این رژیم برخوردار نیست، انتظار میرفت تا این اندازه جنگ را به درازا نکشاند. اسرائیل ظرف 22 روز نه تنها نتوانست به چیزی برسد بلکه در اطراف غزه هم متوقف باقی ماند.
4- اسرائیل فکر میکرد بتواند شمار زیادی از رهبران حماس را نابود کند. اما چنین نشد و تنها دو یا سه تن از رهبران حماس در این جریان کشته شدند.
5- لیونی در گفت و گو با مجله اشپیگل که اواخر هفته گذشته انجام شد، سخنان خود را تغییر داد و گفت، استراتژی ما مبتنی بر این است که حماس را به تدریج تضعیف کرده و آن را دچار فرسایش کنیم تا به مرور شکست بخورد. دو پرسش در این جا مطرح است.
نخست، حماس جریانی نیست که تازه به وجود آمده باشد. این جریان در طی سالیان گذشته ثابت کرده توان تجدید قوا را دارد و در ابعاد و اندازههای خود از قدرت ضربه زدن به اسرائیل برخوردار است. هنگامی که اسرائیل تمام رهبران اصلی آن را پی در پی ترور کرد، این جنبش نه تنها تضعیف نشد بلکه به هر ترتیب توانست راهی بیابد تا خود را تقویت کند که اتفاقا هم کرد. در حالی که بسیاری از کشورهای منطقه همچنان از حماس حمایت میکنند و هیچ تضمین و نشانهای وجود ندارد که این حمایتها متوقف شود، چگونه میتوان تصور کرد که به گفته زیپی لیونی حماس دچار فرسایش شود.
پرسش دیگر این که وقتی جریان، حادثه یا اتفاقی دچار فرسایش شود، تجربه نشان داده تمام عوامل مرتبط با آن نیز دچار فرسایش خواهند شد و این فرسایش بر عکس، مشکلات بیشتری را برای آن وسیله به وجود خواهد آورد. اتفاقا همیشه گفتهاند اگر مسئلهای دچار فرسایش شود، حل آن بسیار سخت خواهد بود. این بدان معنا است که اسرائیل، حکومت خود گردان و دیگر عواملی که به نوعی با این جریان و این موضوع درگیرند نیز دچار فرسایش خواهند شد و این در نهایت خسارتهای بسیار و آزاردهندهای را به تمام اطراف متحمل خواهد کرد. آیا لیونی فکری هم به حال این مرحله کرده است؟
در نهایت و در کنار این جنگ یک نفر یا یک جریان بیشترین ضرر را متحمل شدند. آن هم کسی نیست جز ایهود اولمرت و حزب کادیما. این بار نیز ثابت شد، چون اولمرت از سابقه نظامی برخوردار نیست، توان اداره نظامی یک عملیات نظامی را ندارد. اتفاقی که در جریان جنگ 33 روزه اتفاق افتاد، ظاهرا این بار نیز تکرار شده است. لیونی که رهبری این حزب را بر عهده دارد با وجود این که تلاش میکند، چهرهای متفاوت با اولمرت از خود نشان دهد، باز هم به دلیل عدم برخورداری از تجربه نظامی از این عدم تجربه آسیب دیده است. بنا به نظرسنجیهای اخیر ایهود باراک توانسته به واسطه این جنگ از دیگر رقیبان خود پیش بیفتد و به نوعی رقابت را به خود و لیونی محدود کند. فاصله او از لیونی محدود است و احتمال این که در انتخابات اسرائیل او را شکست دهد بالا است.
در این میان یک جریان نیز بیش از همه ضربه دید. آن هم جریان محمود عباس و جنبش فتح بود که به نوعی خود را طرفدار اسرائیل در بحران غزه معرفی کرده و بسیاری معتقدند چراغ سبز حمله اسرائیل به غزه را داده بود. آیا اسرائیل گمان نمیکند، بدین ترتیب یک متحد فلسطینی خود را نه تنها تقویت نکرده بلکه تضعیف نیز کرده است؟
نظر شما :