هانتينگتون انديشمندى که خوب خوانده نشد
نویسنده خبر:
حسین سلیمى
يادداشت حسين سليمى در روزنامه اعتمادملى به مناسبت درگذشت ساموئل هانتينگتون
در ميان نظريهپردازان معاصر سياسى کمتر متفکرى به اندازه ساموئل هانتينگتون در محيط فکرى کشور ما تاثيرگذار بوده است. البته اين تاثير در هياهوى انکار و حملات تبليغاتى عليه او مغفول مانده است در حالى که اندکى تدقيق بيشتر در آراى او نشان مىدهد که او بر گروههاى فکرى مختلف، بر جناحهاى سياسى گوناگون و حتى بر تفکر مسلط تبليغاتى در ايران مؤثر بوده و ردپاى تفکر او را در حوزههاى مختلف فکرى و انديشهاى مىتوان ديد. هر چند گرداب تبليغاتى ايجاد شده عليه عنوان يکى از نظريات او يعنى برخورد تمدنها سبب شد که نظريه او، ناخوانده مورد تهاجم رسانهاى قرار گيرد و مصاحبهگران و مصاحبهشوندگان حرفهاى رسانههاى دولتى، ناخوانده و نادانسته بر انديشهها و افکار او بتازند اما به هر حال وزن و اهميت انديشه او بر هيچکس پوشيده نيست.
حال به بهانه درگذشت او به عنوان يکى از مهمترين و تاثيرگذارترين نظريهپردازان قرن بيستم، جاى آن است که نگاهى دوباره به برخى از انديشههاى او بيندازيم و در شرايطى که هياهوى تبليغاتى عليه نظريه برخورد تمدنها فروکش کرده است، مجالى براى تأمل بيشتر در مورد آن فراهم آوريم. حقيقت اين است که <برخورد تمدنها> در جامعه علمى و سياسى ما به درستى خوانده نشد و خوانده نشده مورد لعن ونفرين قرار گرفت. مانند نظريه دموکراسى و سامان سياسى او که خوب خوانده نشد و خامدستانه مبناى برخى از بازىهاى نظرى و حتى راهبردهاى سياسى قرار گرفت. گرچه در اين گفتار کوتاه مجال بحث تفصيلى و علمى درباره نظرياتهانتينگتون در مورد دموکراسى و همچنين در مورد برخورد تمدنها نيست ولى مىتوان به چند نکته که شايد وجود مغفول انديشه او در ايران باشد، اشاره کرد.هانتينگتون شايد بيش از آنکه و پيش از آنکه نظريهپرداز برخورد تمدنها باشد، تئورىپرداز دموکراسى است. از نظر او براى توسعهيافتگى و گريز از بحرانهاى سياسى و اجتماعى دموکراسى يک راهحل اساسى است. اما نمىتوان دموکراسى را در مفهوم خام توسعه سياسى خلاصه کرد. وجه مشترک دو کتاب اصلى او در اين زمينه جداسازى مفهوم دموکراسى از توسعه سياسى است زيرا شرايط متنوع حاکم بر جوامع مختلف و گوناگونى شرايط اجتماعى، مفهوم توسعه سياسى را به يک معنى غيرقابل دسترس نموده و بهعکس دموکراسى را به معيار اصلى تحول سياسى بدل کرده است.
بنابراين در مسير تحول سياسى ديگر به سختى بتوان از توسعه سياسى سخن گفت بلکه به جاى آن بايد به سراغ معيارهاى دموکراسى رفت؛ دموکراسىاى که با توجه به شرايط مختلف اجتماعى شکلها و اندامهاى متفاوتى خواهد داشت. وجه ديگر سخن ناشنيده هانتينگتون، تغيير پارادايم و يا الگوى شناختى سياست چه در عرصههاى داخلى و چه در گستره جهانى است. او مدعى آن است که پارادايم جديدى را براى فهم سياست مطرح مىکند. در الگوى شناختى جديد مورد نظر وى، فرهنگ به مهمترين زمينه تقسيمبندىهاى جوامع انسانى و اصلىترين زمينه عملکردهاى سياسى بدل مىشود. به نظر او همانطور که در قرن نوزدهم ميلادى، دوران دولتهاى سنتى و اشرافى به پايان رسيد و زمان محوريت دولت- ملتها بهعنوان بازيگران اصلى صحنه جهانى فرارسيد، در پايان قرن بيستم نيز زمان محوريت دولت- ملتها تمام شده است و مىتوان گفت که ديگر حوزههاى فرهنگى تمدنى در برابر و يا به زبان بهتر در رقابت با هم قرار گرفتهاند. از نظر او در اين پارادايم جديد، ديگر نمىتوان بر مسائلى چون امنيت ملى يا منافع ملى به عنوان موضوعات اصلى و هادى سياست تکيه کرد، زيرا الزامات و شرايط برخاسته از فرهنگها و تمدنها الگوهاى متفاوتى از رفتارهاى سياسى و بينالمللى را به دنبال خواهد داشت.
بنابراين سياست در دنياى دگرگون شده ما تابعى از تحولات و الزامات فرهنگى-تمدنى خواهد بود. به همين دليل هم اگر برخورد يا تنازعى صورت گيرد روى خطوط گسل تمدنها خواهد بود.
نکته مهم ديگر اين است که هانتينگتون برخلاف آنچه در ايران معروف شده است، توصيه به درگيرى تمدنها نمىکند و يا اقدام خصمانه و جنگطلبانه غرب عليه تمدنهاى ديگر را جايز نمىداند. او پيشبينى مىکرد که اگر برخورد و معارضهاى اتفاق افتد روى خطوط گسل تمدنها و به دليل اختلافات موجود ميان حوزههاى فرهنگى و تمدنى خواهد بود. همانطور که درگيرىها و جنگهاى بالکان و قفقاز و آسياى ميانه روى خط گسل و تماس تمدن ارتدوکس و تمدن اسلامى، درگيرىهاى هند و پاکستان روى خط گسل و تماس تمدن هندى و اسلامى، درگيرىخاورميانه روى خط گسل تمدن غربى و اسلامى و درگيرىهاى تبت روى خط گسل تمدن اسلامى و چينى بوده است. اما او اين درگيرىها را توصيه نمىکند و اجتنابناپذير هم نمىداند. از ديد او اگر برخوردى اتفاق افتد ماهيتى تمدنى و فرهنگى خواهد داشت، اما مىتوان و بايد از آن اجتناب کرد. صفحات آخر کتاب <برخورد تمدنها و بازسازى نظم جهانى> او به صراحت پيشنهاد مىکند که قدرتهاى بزرگ غربى از درگيرى با کشورهاى محورى تمدنهاى رقيب به خصوص تمدنهاى اسلامى و چينى بپرهيزند چون درگيرى با آنها جهان را به آتش کشيده و حتى ممکن است به جنگى جهانى بينجامد. البته او توصيه مىکند که به هر شکل ممکن از دستيابى اين کشورها به سلاحهاى اتمى و ديگر سلاحهاى کشتار جمعى پرهيز شود.
نکته مهم ديگر اين است که هانتينگتون برخلاف آنچه در ايران معروف شده است، توصيه به درگيرى تمدنها نمىکند و يا اقدام خصمانه و جنگطلبانه غرب عليه تمدنهاى ديگر را جايز نمىداند. او پيشبينى مىکرد که اگر برخورد و معارضهاى اتفاق افتد روى خطوط گسل تمدنها و به دليل اختلافات موجود ميان حوزههاى فرهنگى و تمدنى خواهد بود. همانطور که درگيرىها و جنگهاى بالکان و قفقاز و آسياى ميانه روى خط گسل و تماس تمدن ارتدوکس و تمدن اسلامى، درگيرىهاى هند و پاکستان روى خط گسل و تماس تمدن هندى و اسلامى، درگيرىخاورميانه روى خط گسل تمدن غربى و اسلامى و درگيرىهاى تبت روى خط گسل تمدن اسلامى و چينى بوده است. اما او اين درگيرىها را توصيه نمىکند و اجتنابناپذير هم نمىداند. از ديد او اگر برخوردى اتفاق افتد ماهيتى تمدنى و فرهنگى خواهد داشت، اما مىتوان و بايد از آن اجتناب کرد. صفحات آخر کتاب <برخورد تمدنها و بازسازى نظم جهانى> او به صراحت پيشنهاد مىکند که قدرتهاى بزرگ غربى از درگيرى با کشورهاى محورى تمدنهاى رقيب به خصوص تمدنهاى اسلامى و چينى بپرهيزند چون درگيرى با آنها جهان را به آتش کشيده و حتى ممکن است به جنگى جهانى بينجامد. البته او توصيه مىکند که به هر شکل ممکن از دستيابى اين کشورها به سلاحهاى اتمى و ديگر سلاحهاى کشتار جمعى پرهيز شود.
بنابراين نمىتوان او را منادى جنگ و توصيهگر به اقدام قهرآميز عليه تمدنهاى ديگر دانست.
هانتينگتون از تنها متفکرانى است که غرب را يک کليت واحد و داراى يک روح کلى مىداند، توجه دنياى غرب را به ضعفها و مشکلات اجتنابناپذير خود جلب مىکند و اين تمدن را نيز همانند ديگر تمدنهاى بزرگ و مسلط تاريخ در سراشيبى سقوط مىداند. او در نخستين فصل کتاب برخورد تمدنها به روشنى بيان مىکند که از نظر او تمامى تمدنها چرخه ظهور و سقوط را طى خواهند کرد. تمدن غرب نيز روزى از فراز جهان فرود خواهد آمد و جاى خود را به تمدنهاى ديگر خواهد داد. از نظر او اين فرآيندى اجتنابناپذير است و نمىتوان اصل آن را تغيير داد. از نظر او تمدنهاى اسلامى و چينى مهمترين تمدنهايى هستند که استعداد لازم را براى برترى در جهان آينده دارند. بر اساس اين نظريه برخلاف بسيارى از نظريههاى موجود، غرب امکان جهانى شدن و جهانشمولى را ندارد. او عنوان يکى از مقالات خود در نشريه فارين افرز که بعدها به يکى از فصلهاى کتاب برخورد تمدنها بدل شده را چنين عبارتى قرار مىدهد: <غرب، يگانه است و جهانشمول نيست.> از نظر او غرب حتى قبل از آغاز دوران مدرن، غرب بوده است و در دوران مدرن تنها در قالبى جديد قرار گرفته است لذا بقيه جهان ممکن است که مدرن بشود اما غربى نخواهد شد زيرا ويژگىهاى بنيادى فرهنگى و تمدنى آنها آنقدر متفاوت است که اجازه نمىدهد کاملا همسان شوند. اتفاقاً هر چه جوامع ديگر مدرنتر شوند آگاهىهاى تمدنى آنها افزايش يافته و مقاومت آنها در مقابل فرهنگ غربى بيشتر خواهد شد.
در نهايتهانتينگتون بيان مستدلى در مورد بيدارى و قدرتيابى جهان اسلام دارد. او در يکى از فصلهاى کتاب خود اطلاعاتى کمى و آمارى ارائه مىکند که بر اساس آن جهان اسلام چه از نظر جمعيتى و چه از نظر مالى و چه از لحاظ آگاهىهاى اجتماعى در حال چنان رشدى است که مىتواند در بسيارى موارد سيادت و سيطره تمدن غربى را به مخاطره افکند. از اين رو او به صراحت مىنويسد که قرن آينده قرن محمد(ص) خواهد بود. مطالب او در اين زمينه به گونهاى است که اگر کسى اين بخش از کتاب را بخواند و نداند که نويسنده آن يکى از نظريهپردازانى است که بيش از هر کس ديگرى مورد هجوم رسانههاى رسمى ايران قرار گرفته است، ممکن است تصور کند توسط همان رسانههاى رسمى نوشته و منتشر شده است. در نهايت مىتوان گفت که نظريات هانتينگتون که سالها رئيس انجمن دانشمندان علوم سياسى آمريکا بوده و آثار او به تمامى زبانهاى زنده دنيا از جمله فارسى ترجمه شده است، در ايران بعضاً خوانده نشده مورد لعن و نفرين قرار گرفت. بىگمان بخشى از آراى او جاى نقد جدى دارد اما چون بسيارى بدون خواندن دقيق آثارش به او تاختند، فرصت نکردند که وجوه مشترک تفکر او را با خود بيابند و نقد خود را بر اساسى درست بنا کنند.
نظر شما :