گفت وگوى گروگان با گروگان
گفت وگوى اينگريد بتانکور با آلن جانسون خبرنگار بى بى سى در غزه
آلن جانسون: در اتاقى از ساختمان معروف و قديمى شوراى شهر پاريس که مشرف به کرانه رود سن است و امروز يکى از اتاق هاى هتل «دو ويل» به شمار مى رود با اينگريد بتانکور ديدار کردم.داستان زندگى بتانکور توجه مردم جهان را به خود جلب کرده است. او نامزد انتخابات رياست جمهورى کلمبيا بود که توسط نيروهاى شورشى ربوده شد و در اعماق جنگل هاى اين کشور بيشتر از شش سال را در اسارت سپرى کرد. وقتى ارتش موفق شد در ماه جولاى سال جارى ميلادى او را نجات دهد او به يکى از مشهورترين زنان جهان تبديل شده بود.به عنوان يک خبرنگار طبيعى بود که از فرصت ديدار و مصاحبه با اينگريد بتانکور هر جا و هر طور که باشد استقبال کنم، اما اين ديدار براى من چيزى فراتر از يک مصاحبه معمولى بود. در واقع قضا و قدر اين طور بود که زمان اسارت بتانکور در کلمبيا، من هم به گروگان گرفته شوم. سال گذشته ميلادى گروهى موسوم به «جيش الاسلام» هوادار القاعده من را در نوار غزه ربودند. به رغم تفاوت زياد زندان هاى ما دو نفر که به اندازه نيمى از محيط کره زمين با يکديگر فاصله داشتند، زندانبان فلسطينى من و زندانبان کلمبيايى او يک نقطه مشترک داشتند؛ هر دو آنها يک راديوى قديمى به هر يک از ما دادند و اين تنها نقطه تماس يکجانبه دوران اسارت با جهان بيرون بود.دورانى که من در سلولى در نوار غزه اسير بودم از طريق برنامه هاى راديو بى بى سى داستان اينگريد را دنبال مى کردم و برايم شگفت آور بود وقتى از او شنيدم که او هم در زندان جنگلى خود، در همان زمان و از طريق همان راديوى قديمى اخبار مربوط به من را دنبال مى کرده است.
وقتى اينگريد در هتلى در پاريس در را به روى من گشود، بعد از گفتن سلام و رسوم معمول نشستيم و با يکديگر صحبت کرديم؛ گفت وگوى يک قربانى آدم ربايى با يک قربانى ديگر. همان اوايل صحبت مان بود که به او گفتم بى ترديد تجربه من را با تجربه او درباره اسارت در دست آدم رباها نمى توان مقايسه کرد. من ظرف کمتر از چهار ماه آزاد شدم در حالى که او سال هاى متمادى، شرايطى به مراتب سخت تر از شرايط دوران اسارت من را به ناچار تحمل کرده است. با اين حال تجربيات مشترکى بين ما وجود داشت. شايد برجسته ترين تجربه مشترک احساس گناه بود؛ احساس گناه از اينکه به خاطر پذيرش اين خطر و شرايطى که در آن قرار گرفته ايم چگونه خانواده هايمان را دچار رنج و نگرانى کرده ايم. اينگريد در اين باره گفت؛ «بله، من هم همين احساس را داشتم.»
جنگ روانى
به صحبت درباره رنج و فشارى که خانواده هايمان تحمل کرده اند ادامه داديم و اينگريد تعريف کرد چطور مطلع شده پدرش مدت کوتاهى پس از ربوده شدن او درگذشته است. مدت ها پس از مرگ پدرش، در اردوگاهى که او را همراه ديگر اسرا و گروگان ها نگهدارى مى کردند، پاره يى از روزنامه يى کهنه و قديمى را پيدا مى کند و در شرايطى که در نبود هيچ وسيله مطالعه، عطش خواندن داشته، آن پاره روزنامه مچاله شده را باز مى کند تا بخواند اما عکسى از تابوت پدرش را در آن مى بيند. به خودش مى گويد؛ «اين پدر من نيست. حتماً يک تشابه اسمى بوده است. ممکن نيست که اين تابوت پدر من باشد.» امروز هم که اين خاطره را تعريف مى کند، اشک در چشم هايش جمع مى شود.از اينگريد مى پرسم که در دوران اسارتش چه چيزى درباره طبيعت و ماهيت بشر آموخته است. مى گويد؛ «همه چيز را درباره طبيعت بشر ياد گرفته ام. براى مثال ديده ام که چقدر انسان ها در برابر فشار جمع ضعيف هستند و چطور به سادگى چيزى را مى گويند که دقيقاً عکس اعتقاد قلبى آنها است. فقط براى اينکه از بيان آنچه در درون شان است واهمه دارند.»
وقتى از اين مسائل مى گويد، ياد دوران اسارت خودم در نوار غزه مى افتم که بيشتر به دوره يى از جنگ روانى شبيه بود. آن طور که در دوران اسارت با خودم تکرار مى کردم، مى خواستم ذهنم را در موقعيت درست خودش حفظ کنم و اين به تلاشى بى وقفه براى من تبديل شده بود. اينگريد هم در سخنانش به تلاشى مشابه اشاره مى کند تنها با اين تفاوت که تعبير او از اين کار کوششى مداوم بوده براى اينکه «سرش را از آب بيرون نگه دارد» يعنى در برابر غرق شدن در يأس و نااميدى مقاومت کند.همچنين وقتى با اينگريد صحبت مى کردم، متوجه شدم هر دو ما لحظه يى حساس را از اين نوع اسارت تجربه کرده ايم؛ لحظه يى که مى پذيرى شايد براى مدتى بسيار طولانى رنگ آزادى را به خود نبينى و بعد سعى مى کنى خود را به لحاظ روانى با شرايط مقتضى اين حقيقت هولناک وفق دهي. اينگريد مى گويد؛ «وقتى پذيرفتم که براى مدتى طولانى آنجا خواهم بود، تازه شروع کردم به اينکه به محيط اطراف خودم به شيوه جديدى نگاه کنم. مثل اين بود که به خودم بگويم قرار است مدت بسيار زيادى اينجا باشم و در نتيجه اينجا دنياى من است.» بعد از اين مرحله نوبت دوره يى فرا مى رسد که شخص اسير مى کوشد عزت نفس خود را حفظ کند آن هم در شرايطى که در اسارتى نامحدود به سر مى برد به اين معنا که هرگز نمى داند اين دوران چه موقع به پايان مى رسد.در گفت وگو با اينگريد به زمانى اشاره کردم که در اسارت بودم و دائم به خودم مى گفتم اين وضعيت بالاخره روزى به آخر مى رسد پس بايد طورى رفتار کنم که بعد از آزادى از رفتار دوران اسارتم شرمسار نباشم. اينگريد در پاسخ گفت؛ «درست است. کاملاً همين طور است. من هم هميشه به همين فکر مى کردم. هميشه ترجيح مى دادم اين طور فکر کنم که روزى آنچه در اسارت برايم اتفاق مى افتد، به خاطرات گذشته تبديل مى شود و نمى خواستم که نه خودم از مرور خاطراتم شرمسار باشم و نه فرزندانم به خاطر من احساس سرافکندگى کنند. اين مساله بسيار مهمى بود.»
ايمان
اما در اين بين يک مساله مهم شايد بزرگ ترين تفاوت من و اينگريد بتانکور باشد. مى دانم وقتى در نوار غزه در اسارت بودم انسان هاى خوش قلبى براى آزادى من دعا کرده اند و به همين خاطر هميشه از آنها سپاسگزارم. هميشه به اخبار کشتارها که از آن راديويى قديمى پخش مى شد، گوش مى دادم و وقتى مثلاً مى شنيدم که در جمهورى دموکراتيک کنگو چه مى گذرد با خودم دچار ترديد مى شدم اگر خداوند براى جلوگيرى از کشتار اين همه انسان بى گناه کارى نمى کند به چه دليلى بايد شرايط آزادى من را فراهم کند. با اين حال هميشه کوشيده ام به اين مساله معتقد باشم که خداوند در زندگى تک تک ما منشاء اثر مستقيم است.
اما درباره اينگريد مساله فرق مى کند. ايمان قوى او به خدا شايد بزرگ ترين عاملى بود که به او کمک کرد سال هاى طولانى اسارت را تحمل کند و در نهايت شاهد آزادى خود باشد. او معتقد است که من به درستى درباره خدا تفکر نکرده ام و از او آنچه را که بايد، نخواسته ام. به اعتقاد او رابطه ما با خداوند به عنوان معبود است که ما را در مقام انسان از ساير موجودات متمايز مى کند. اينگريد مى گويد منشاء رنج ها و دردهاى جهان مانند آنچه من درباره کنگو گفتم، خدا نيست. او معتقد است خدا به انسان اختيار داده و در واقع انسان هايى که منشاء اين درد و رنج بوده اند، بايد مورد عتاب قرار بگيرند. به اعتقاد اينگريد آنهايى که ايمان قوى ندارند از روى کاهلى راهى ساده تر را در زندگى در پيش گرفته اند.
بخشايش
اينگريد در ادامه صحبت هايش از بخشش نيز مى گويد و مى گويد که آدم رباها و افرادى را که سال ها وى را در اسارت نگه داشته اند، بخشيده است. بخشيدن بعضى از آنها ساده بوده و بعضى ديگر نه. او زمان زيادى از دوران اسارت را در حالى سپرى کرده که زنجير بر دست و پايش بسته بودند. به همين خاطر شايد زمانى که از زنجير مى گويم و صدايى که هنگام راه رفتن از آن بلند مى شود، براى دومين مرتبه در طول اين مصاحبه اشک در چشم او حلقه مى زند و مى گويد هنوز چيزهايى از آن دوران هست که آمادگى صحبت کردن درباره آنها را ندارد. او درباره سوءاستفاده هاى فيزيکى دوران اسارت - هر چه که بوده - مى گويد؛ «خيلى در اين باره فکر کرده ام و در نهايت به اين نتيجه رسيده ام که چيزهايى وجود دارد که بهتر است هرگز به سطح نيايند و هرگز مطرح نشوند. چيزهايى که بايد براى هميشه در اعماق همان جنگل ها مدفون شوند.»
با اين حال وقتى لحظه آزادى را توسط نيروهاى ارتش کلمبيا به خاطر مى آورد صورتش از هم باز مى شود و مى گويد؛ «خداى من، بايد بگويم که اولين واکنشم يک واکنش کاملاً فيزيکى بود. چنان تحت تاثير آن لحظه قرار گرفته بودم که فقط شروع کردم به جيغ کشيدن؛ يک فرياد طولانى طولانى طولانى،»خيلى زودتر از آنچه تصور مى کردم گفت وگوى ما به پايان مى رسد. اينگريد بايد براى حضور در ضيافت ناهار که به افتخار بونو، هنرمند ايرلندى و با حضور برندگان جايزه نوبل برپا شده، هتل را ترک کند. اين دنيايى است که پس از آزادى به اينگريد بتانکور تعلق دارد؛ اين دنياى امروز اوست. در حالى که خداحافظى مى کنيم به او مى گويم؛ «اميدوارم از خطرات و مشکلات در امان بمانيد.» و او نيز پاسخ مى دهد؛ «شما هم همين طور،» منبع: روزنامه اعتماد
وقتى اينگريد در هتلى در پاريس در را به روى من گشود، بعد از گفتن سلام و رسوم معمول نشستيم و با يکديگر صحبت کرديم؛ گفت وگوى يک قربانى آدم ربايى با يک قربانى ديگر. همان اوايل صحبت مان بود که به او گفتم بى ترديد تجربه من را با تجربه او درباره اسارت در دست آدم رباها نمى توان مقايسه کرد. من ظرف کمتر از چهار ماه آزاد شدم در حالى که او سال هاى متمادى، شرايطى به مراتب سخت تر از شرايط دوران اسارت من را به ناچار تحمل کرده است. با اين حال تجربيات مشترکى بين ما وجود داشت. شايد برجسته ترين تجربه مشترک احساس گناه بود؛ احساس گناه از اينکه به خاطر پذيرش اين خطر و شرايطى که در آن قرار گرفته ايم چگونه خانواده هايمان را دچار رنج و نگرانى کرده ايم. اينگريد در اين باره گفت؛ «بله، من هم همين احساس را داشتم.»
جنگ روانى
به صحبت درباره رنج و فشارى که خانواده هايمان تحمل کرده اند ادامه داديم و اينگريد تعريف کرد چطور مطلع شده پدرش مدت کوتاهى پس از ربوده شدن او درگذشته است. مدت ها پس از مرگ پدرش، در اردوگاهى که او را همراه ديگر اسرا و گروگان ها نگهدارى مى کردند، پاره يى از روزنامه يى کهنه و قديمى را پيدا مى کند و در شرايطى که در نبود هيچ وسيله مطالعه، عطش خواندن داشته، آن پاره روزنامه مچاله شده را باز مى کند تا بخواند اما عکسى از تابوت پدرش را در آن مى بيند. به خودش مى گويد؛ «اين پدر من نيست. حتماً يک تشابه اسمى بوده است. ممکن نيست که اين تابوت پدر من باشد.» امروز هم که اين خاطره را تعريف مى کند، اشک در چشم هايش جمع مى شود.از اينگريد مى پرسم که در دوران اسارتش چه چيزى درباره طبيعت و ماهيت بشر آموخته است. مى گويد؛ «همه چيز را درباره طبيعت بشر ياد گرفته ام. براى مثال ديده ام که چقدر انسان ها در برابر فشار جمع ضعيف هستند و چطور به سادگى چيزى را مى گويند که دقيقاً عکس اعتقاد قلبى آنها است. فقط براى اينکه از بيان آنچه در درون شان است واهمه دارند.»
وقتى از اين مسائل مى گويد، ياد دوران اسارت خودم در نوار غزه مى افتم که بيشتر به دوره يى از جنگ روانى شبيه بود. آن طور که در دوران اسارت با خودم تکرار مى کردم، مى خواستم ذهنم را در موقعيت درست خودش حفظ کنم و اين به تلاشى بى وقفه براى من تبديل شده بود. اينگريد هم در سخنانش به تلاشى مشابه اشاره مى کند تنها با اين تفاوت که تعبير او از اين کار کوششى مداوم بوده براى اينکه «سرش را از آب بيرون نگه دارد» يعنى در برابر غرق شدن در يأس و نااميدى مقاومت کند.همچنين وقتى با اينگريد صحبت مى کردم، متوجه شدم هر دو ما لحظه يى حساس را از اين نوع اسارت تجربه کرده ايم؛ لحظه يى که مى پذيرى شايد براى مدتى بسيار طولانى رنگ آزادى را به خود نبينى و بعد سعى مى کنى خود را به لحاظ روانى با شرايط مقتضى اين حقيقت هولناک وفق دهي. اينگريد مى گويد؛ «وقتى پذيرفتم که براى مدتى طولانى آنجا خواهم بود، تازه شروع کردم به اينکه به محيط اطراف خودم به شيوه جديدى نگاه کنم. مثل اين بود که به خودم بگويم قرار است مدت بسيار زيادى اينجا باشم و در نتيجه اينجا دنياى من است.» بعد از اين مرحله نوبت دوره يى فرا مى رسد که شخص اسير مى کوشد عزت نفس خود را حفظ کند آن هم در شرايطى که در اسارتى نامحدود به سر مى برد به اين معنا که هرگز نمى داند اين دوران چه موقع به پايان مى رسد.در گفت وگو با اينگريد به زمانى اشاره کردم که در اسارت بودم و دائم به خودم مى گفتم اين وضعيت بالاخره روزى به آخر مى رسد پس بايد طورى رفتار کنم که بعد از آزادى از رفتار دوران اسارتم شرمسار نباشم. اينگريد در پاسخ گفت؛ «درست است. کاملاً همين طور است. من هم هميشه به همين فکر مى کردم. هميشه ترجيح مى دادم اين طور فکر کنم که روزى آنچه در اسارت برايم اتفاق مى افتد، به خاطرات گذشته تبديل مى شود و نمى خواستم که نه خودم از مرور خاطراتم شرمسار باشم و نه فرزندانم به خاطر من احساس سرافکندگى کنند. اين مساله بسيار مهمى بود.»
ايمان
اما در اين بين يک مساله مهم شايد بزرگ ترين تفاوت من و اينگريد بتانکور باشد. مى دانم وقتى در نوار غزه در اسارت بودم انسان هاى خوش قلبى براى آزادى من دعا کرده اند و به همين خاطر هميشه از آنها سپاسگزارم. هميشه به اخبار کشتارها که از آن راديويى قديمى پخش مى شد، گوش مى دادم و وقتى مثلاً مى شنيدم که در جمهورى دموکراتيک کنگو چه مى گذرد با خودم دچار ترديد مى شدم اگر خداوند براى جلوگيرى از کشتار اين همه انسان بى گناه کارى نمى کند به چه دليلى بايد شرايط آزادى من را فراهم کند. با اين حال هميشه کوشيده ام به اين مساله معتقد باشم که خداوند در زندگى تک تک ما منشاء اثر مستقيم است.
اما درباره اينگريد مساله فرق مى کند. ايمان قوى او به خدا شايد بزرگ ترين عاملى بود که به او کمک کرد سال هاى طولانى اسارت را تحمل کند و در نهايت شاهد آزادى خود باشد. او معتقد است که من به درستى درباره خدا تفکر نکرده ام و از او آنچه را که بايد، نخواسته ام. به اعتقاد او رابطه ما با خداوند به عنوان معبود است که ما را در مقام انسان از ساير موجودات متمايز مى کند. اينگريد مى گويد منشاء رنج ها و دردهاى جهان مانند آنچه من درباره کنگو گفتم، خدا نيست. او معتقد است خدا به انسان اختيار داده و در واقع انسان هايى که منشاء اين درد و رنج بوده اند، بايد مورد عتاب قرار بگيرند. به اعتقاد اينگريد آنهايى که ايمان قوى ندارند از روى کاهلى راهى ساده تر را در زندگى در پيش گرفته اند.
بخشايش
اينگريد در ادامه صحبت هايش از بخشش نيز مى گويد و مى گويد که آدم رباها و افرادى را که سال ها وى را در اسارت نگه داشته اند، بخشيده است. بخشيدن بعضى از آنها ساده بوده و بعضى ديگر نه. او زمان زيادى از دوران اسارت را در حالى سپرى کرده که زنجير بر دست و پايش بسته بودند. به همين خاطر شايد زمانى که از زنجير مى گويم و صدايى که هنگام راه رفتن از آن بلند مى شود، براى دومين مرتبه در طول اين مصاحبه اشک در چشم او حلقه مى زند و مى گويد هنوز چيزهايى از آن دوران هست که آمادگى صحبت کردن درباره آنها را ندارد. او درباره سوءاستفاده هاى فيزيکى دوران اسارت - هر چه که بوده - مى گويد؛ «خيلى در اين باره فکر کرده ام و در نهايت به اين نتيجه رسيده ام که چيزهايى وجود دارد که بهتر است هرگز به سطح نيايند و هرگز مطرح نشوند. چيزهايى که بايد براى هميشه در اعماق همان جنگل ها مدفون شوند.»
با اين حال وقتى لحظه آزادى را توسط نيروهاى ارتش کلمبيا به خاطر مى آورد صورتش از هم باز مى شود و مى گويد؛ «خداى من، بايد بگويم که اولين واکنشم يک واکنش کاملاً فيزيکى بود. چنان تحت تاثير آن لحظه قرار گرفته بودم که فقط شروع کردم به جيغ کشيدن؛ يک فرياد طولانى طولانى طولانى،»خيلى زودتر از آنچه تصور مى کردم گفت وگوى ما به پايان مى رسد. اينگريد بايد براى حضور در ضيافت ناهار که به افتخار بونو، هنرمند ايرلندى و با حضور برندگان جايزه نوبل برپا شده، هتل را ترک کند. اين دنيايى است که پس از آزادى به اينگريد بتانکور تعلق دارد؛ اين دنياى امروز اوست. در حالى که خداحافظى مى کنيم به او مى گويم؛ «اميدوارم از خطرات و مشکلات در امان بمانيد.» و او نيز پاسخ مى دهد؛ «شما هم همين طور،» منبع: روزنامه اعتماد
نظر شما :