خاورميانه از دريچه نگاه اوباما
يادداشتى از آوى پريمور، سفير سابق اسرائيل در آلمان در روزنامه اعتماد
پس از آنکه «جرج دبليو بوش» در ژانويه 2001 به رياست جمهورى امريکا رسيد، وزير خارجه اش «کالين پاول» به وسيله تلفن با مهم ترين همتايانش در دنيا تماس گرفت و خود را معرفى کرد. بعدها وزير امور خارجه بريتانيا گفت پاول در تماس تلفنى با وى حدود 20 دقيقه به تشريح و ارائه ايده هايش پرداخته است. هنگامى که صحبت هاى پاول به پايان مى رسد همتاى بريتانيايى اش از وى مى پرسد چرا هيچ اشاره يى به خاورميانه نکرده است و پاول هم در پاسخ مى گويد؛ «زيرا خاورميانه علاقه يى به دولت جديد امريکا ندارد.» به گفته پاول سلف بوش يعنى بيل کلينتون چندين سال را صرف برقرارى صلح در اين منطقه کرده بود و دولت جديد امريکا به اين خاطر انتخاب نشده بود که ادامه دهنده سياست شکست خورده کلينتون باشد.
پاول تاکيد کرده بود تنها مورد مهم خاورميانه که دولت جديد امريکا به آن علاقه دارد عراق است. پاول قول داده بود در مورد عراق به تفصيل با همتاى بريتانيايى خود صحبت خواهد کرد. رفتار دولت بوش هيچ امر خارق العاده يى نبود. همه روساى جمهور جديد امريکا در وهله اول اصولاً به سياست هاى داخلى مى پردازند و آنگاه که به سراغ سياست خارجى مى آيند، در وهله اول توجهى به منطقه حساس خاورميانه نشان نمى دهند و اصولاً مدت زمان زيادى طول نمى کشد که همه اين روساى جمهور متوجه مى شوند که مساله خاورميانه يکى از مشکلات جهانى به حساب مى آيد و با مهم ترين منافع ايالات متحده سروکار داشته و نمى توان آن را ناديده گرفت.
با اين وجود روساى جمهور امريکا کار چندانى در اين مورد انجام نمى دهند. اگر چه از زمان جيمى کارتر تلاش هايى در جهت برقرارى صلح ميان اعراب و اسرائيل صورت مى گيرد اما در نهايت همه اين تلاش ها در حد حرف باقى مى ماند و روساى جمهور امريکا از نفوذ خود به نحو شايسته يى بهره نمى گيرند. اوباما هم با ملتى سر و کار دارد که گرچه اکثريت آنان به نوعى طرفدار اسرائيل هستند اما چندان رغبتى به مداخله فعالانه در روند صلح ندارند. بى ترديد اوباما در آغاز کار با مشکلات پيچيده يى به ويژه در مورد بحران اقتصاد سر و کار خواهد داشت. با اين حال مانند همه اسلافش تازه بعد از مدتى کوتاه متوجه مى شود که بايد در خاورميانه حرکت هايى انجام دهد. پرسش اينجاست که اين حرکت ها چه مى تواند باشد. به احتمال زياد سياست اوباما در قبال ايران تفاوت چندانى با سلفش نخواهد داشت. او نيز به مانند بوش ديگر از حمله نظامى نمى گويد و ظاهراً نوعى رابطه ديپلماتيک نصفه و نيمه (مانند تاسيس دفاتر حفظ منافع در تهران و واشنگتن) را در دستور کار خود قرار خواهد داد. اوباما در عراق هم تغيير عمده يى اعمال نخواهد کرد زيرا موقعيت در اين کشور بهتر شده و پايان اشغال عراق در دستور کار قرار گرفته است.افغانستان براى اوباما مهم است ولى به غير از تقويت نيروهاى امريکايى در آن کشور ظاهراً برنامه جديدى ندارد. پس آنچه مى ماند همان مناقشه ميان اسرائيل و همسايگان است.
در عرصه مناقشه اسرائيل و فلسطين تقريباً مورد جديدى مشاهده نمى شود. مساله قرارداد صلح ميان اسرائيل و فلسطين نيز از همان دوران به اصطلاح خاکسترى در دستور کار قرار دارد و همه ابتکارات و پروژه ها و طرح هاى صلح هم شبيه يکديگر بوده و فقط تکرار شده اند. ادامه نشست هاى سران دو کشور نيز حاصل جديدى در بر نخواهد داشت.
مساله اصلى بر سر يک قرارداد صلح نيست بلکه مساله به اجرا درآوردن چنين قراردادى است. اين کار دقيقاً به اين خاطر ناممکن است که با توجه به ضعف تشکيلات خودگردان در عمل کسى وجود ندارد که بتواند پس از خروج اسرائيل از کرانه باخترى امنيت اين منطقه را تامين کند. اوباما هم قادر نيست پس از خروج اسرائيل از مناطق فلسطينى مسووليت امنيت اين مناطق را قبول کند.
اما موضوعى که اوباما مى تواند با ايجاد تغييرى در سياست امريکا (حداقل در عرض يک زمان کوتاه) موفقيتى در آن داشته باشد، مساله صلح ميان اسرائيل و سوريه است. هر دو کشور اسرائيل و سوريه علاقه زيادى به برقرارى صلح دارند. هر دو کشور به خوبى با تغيير شرايط و مطالبات آشنا بوده و به صورت اصولى خواهان صلح هستند. از آغاز دهه 90 به اين سو پنج نخست وزير اسرائيل کم و بيش با سوريه مذاکرات پنهانى داشته اند و حال اين علاقه دوجانبه به برقرارى صلح در طول زمان افزايش يافته است. اسرائيل نيازمند صلح با سوريه است تا يک بار براى هميشه خطر جنگ با اين کشور برطرف شود. خطر جنگ امروزه بيش از هر زمان ديگرى موجب نگرانى اسرائيل مى شود زيرا امروزه جنگ به معناى جنگ موشک ها است ؛ جنگى که به جبهه محدود نمى شود بلکه شهرها را هم به کام خود فرو مى برد. از سوى ديگر صلح با سوريه تقريباً به صورت خودکار صلح با لبنان را در پى خواهد داشت و اين به معنى آن خواهد بود که اسرائيل در اين صورت با همه همسايگان بلاواسطه خود در صلح به سر خواهد برد.بدون حضور سوريه چيزى به نام جنگ اعراب و اسرائيل وجود نخواهد داشت و بدون سوريه حزب الله ديگر به مانند امروز تهديدى به شمار نخواهد آمد. حتى حماس هم بدون کمک سوريه تضعيف مى شود. ارتباط سوريه با اسرائيل و به تبع آن ارتباط آن کشور با غرب منجر به فاصله گرفتن دمشق از تهران خواهد شد و بدين ترتيب خطر ايران براى اسرائيل کاهش مى يابد.
سوريه نيز براى خروج از انزواى تحميلى از سوى غرب و جهان عرب، به اسرائيل نياز دارد. اما اين کار طبيعتاً مستلزم باز پس گيرى بلندى هاى جولان و به تبع آن تقويت پايه هاى قدرت در داخل است. در اين ميان هر دو طرف براى تحقق خواسته هاى خود نيازمند ايالات متحده امريکا هستند. جنگ و خونريزى در نوار غزه لزوم و ضرورت مداخله واشنگتن را نشان داد، اگر چه اين مداخله در آغاز کار با ترديد صورت گرفت. حتى پرزيدنت سادات هم براى جدايى از متحدش يعنى شوروى سابق نيازمند حمايت هاى ديپلماتيک و نظامى و اقتصادى امريکا بود. حال سوريه نيز نيازمند کمک هاى کلان امريکا نه فقط براى خروج از انزوا بلکه براى جدايى از تنها متحد خود ايران است. پرزيدنت بوش اين کمک را از سوريه دريغ کرد و هنوز هم رژيم سوريه را جزء محور شرارت قلمداد مى کند اما سوريه بايد از اين محور خارج شود. چنانچه اوباما خط مشى امريکا را در اين منطقه تغيير دهد، اين به مثابه گام بلندى خواهد بود که مى تواند نهال صلح را بارور گرداند.
در عرصه مناقشه اسرائيل و فلسطين تقريباً مورد جديدى مشاهده نمى شود. مساله قرارداد صلح ميان اسرائيل و فلسطين نيز از همان دوران به اصطلاح خاکسترى در دستور کار قرار دارد و همه ابتکارات و پروژه ها و طرح هاى صلح هم شبيه يکديگر بوده و فقط تکرار شده اند. ادامه نشست هاى سران دو کشور نيز حاصل جديدى در بر نخواهد داشت.
مساله اصلى بر سر يک قرارداد صلح نيست بلکه مساله به اجرا درآوردن چنين قراردادى است. اين کار دقيقاً به اين خاطر ناممکن است که با توجه به ضعف تشکيلات خودگردان در عمل کسى وجود ندارد که بتواند پس از خروج اسرائيل از کرانه باخترى امنيت اين منطقه را تامين کند. اوباما هم قادر نيست پس از خروج اسرائيل از مناطق فلسطينى مسووليت امنيت اين مناطق را قبول کند.
اما موضوعى که اوباما مى تواند با ايجاد تغييرى در سياست امريکا (حداقل در عرض يک زمان کوتاه) موفقيتى در آن داشته باشد، مساله صلح ميان اسرائيل و سوريه است. هر دو کشور اسرائيل و سوريه علاقه زيادى به برقرارى صلح دارند. هر دو کشور به خوبى با تغيير شرايط و مطالبات آشنا بوده و به صورت اصولى خواهان صلح هستند. از آغاز دهه 90 به اين سو پنج نخست وزير اسرائيل کم و بيش با سوريه مذاکرات پنهانى داشته اند و حال اين علاقه دوجانبه به برقرارى صلح در طول زمان افزايش يافته است. اسرائيل نيازمند صلح با سوريه است تا يک بار براى هميشه خطر جنگ با اين کشور برطرف شود. خطر جنگ امروزه بيش از هر زمان ديگرى موجب نگرانى اسرائيل مى شود زيرا امروزه جنگ به معناى جنگ موشک ها است ؛ جنگى که به جبهه محدود نمى شود بلکه شهرها را هم به کام خود فرو مى برد. از سوى ديگر صلح با سوريه تقريباً به صورت خودکار صلح با لبنان را در پى خواهد داشت و اين به معنى آن خواهد بود که اسرائيل در اين صورت با همه همسايگان بلاواسطه خود در صلح به سر خواهد برد.بدون حضور سوريه چيزى به نام جنگ اعراب و اسرائيل وجود نخواهد داشت و بدون سوريه حزب الله ديگر به مانند امروز تهديدى به شمار نخواهد آمد. حتى حماس هم بدون کمک سوريه تضعيف مى شود. ارتباط سوريه با اسرائيل و به تبع آن ارتباط آن کشور با غرب منجر به فاصله گرفتن دمشق از تهران خواهد شد و بدين ترتيب خطر ايران براى اسرائيل کاهش مى يابد.
سوريه نيز براى خروج از انزواى تحميلى از سوى غرب و جهان عرب، به اسرائيل نياز دارد. اما اين کار طبيعتاً مستلزم باز پس گيرى بلندى هاى جولان و به تبع آن تقويت پايه هاى قدرت در داخل است. در اين ميان هر دو طرف براى تحقق خواسته هاى خود نيازمند ايالات متحده امريکا هستند. جنگ و خونريزى در نوار غزه لزوم و ضرورت مداخله واشنگتن را نشان داد، اگر چه اين مداخله در آغاز کار با ترديد صورت گرفت. حتى پرزيدنت سادات هم براى جدايى از متحدش يعنى شوروى سابق نيازمند حمايت هاى ديپلماتيک و نظامى و اقتصادى امريکا بود. حال سوريه نيز نيازمند کمک هاى کلان امريکا نه فقط براى خروج از انزوا بلکه براى جدايى از تنها متحد خود ايران است. پرزيدنت بوش اين کمک را از سوريه دريغ کرد و هنوز هم رژيم سوريه را جزء محور شرارت قلمداد مى کند اما سوريه بايد از اين محور خارج شود. چنانچه اوباما خط مشى امريکا را در اين منطقه تغيير دهد، اين به مثابه گام بلندى خواهد بود که مى تواند نهال صلح را بارور گرداند.
نظر شما :