در بحبوحه مذاکره می‌خواستند مسلمانم کنند

۰۵ آذر ۱۳۸۷ | ۱۵:۴۹ کد : ۳۲۸۱ اخبار اصلی
دهمین قسمت از مصاحبه بطرس غالى، وزير امور خارجه‌ اسبق مصر و دبيرکل اسبق سازمان ملل متحد.
در بحبوحه مذاکره می‌خواستند مسلمانم کنند

در شانزدهم مارس1978 سى‌هزار سرباز اسرائيلى جنوب لبنان را به آتش کشيدند. فکر نمى‌کنى سفر سادات به اسرائيل چراغ سبز به اسرائيلى‌ها بود و اگر سادات نگفته بود که جنگ اکتبر آخرين جنگ است اسرائيلى‌ها چنين کارى نمى‌کردند؟

 

آن زمان کسى از اعراب قدرت اين را داشت که در برابر اسرائيلى‌ها بايستد؟

 

حداقل مصر قدرتى بود و اسرائيل از آن مى‌ترسيد.

 

واقع بين باشيم. واقعا ما آنقدر قدرت نظامى داشتيم که نگذاريم اسرائيلى‌ها وارد لبنان شوند؟

 

وقتى اراده باشد نيروى نظامى کارآمد خواهد شد. اراده نبود.

 

اين حرف‌ها را بگذار کنار. بى طرف و واقع‌بينانه که بخواهيم صحبت کنيم بايد بگوييم که کارشناسان زبده و امانت‌دار نظامى گفتند که نمى‌توانيم در برابر اسرائيل بايستيم. حالا شما راحت مى‌توانى اين‌جا بنشينى و بگويى که اراده نبوده يا قدرت نظامى بوده...

 

خوب اين سياست شکست است...

 

بله شما هم مثل بقيه مى‌توانى مرا متهم کنى به اين‌که طراح آکادميک شکست‌خوردگى اعراب هستم.

 

واقعا به شما چنين چيزى گفته شد؟

 

بله.

 

چه کسى گفت؟

 

روزنامه‌هاى مخالف. جناح مخالفان.

 

من اين حرف را کار ندارم. من مى‌گويم تا وقتى که مبناى ما اين باشد که چون ضعيف هستيم پيروز نخواهيم شد هميشه شکست‌خورده خواهيم ماند.

 

ببين اين‌ها به درد انشانويسى مى‌خورد. واقع بينانه حرف بزن. تعداد تانک‌ها را بگو، توان نظامى را بگو. يک کارشناس نظامى امانت‌دار متعهد بياور که با مسئوليت حرف بزند و نظر بدهد.

 

در سال 1973 هم وضع نظامى ما بهتر از اسرائيل نبود اما اراده داشتيم.

 

و با اين اراده چه کرديد؟

 

اسرائيل را شکست داديم.

 

آن اول کار بود. خط بارليو را گرفتيد اما بعد اسرائيلى‌ها تا 103 کيلومتر وارد مصر شدند.

 

علتش اشتباهات تاکتيکى بود.

 

خوب باشد. واقع‌بينانه صحبت کن. بين حرف قشنگ انشا تا واقعيت فاصله‌ى زيادى است.

 

اما اين‌گونه واقع‌بينى به شکست مى‌انجامد.

 

نه خير به مذاکره مى‌انجامد.

 

ما وقتى ضعيف هستيم بايد تلاش کنيم تا قوى شويم. مانند عبدالناصر که 14 سال مقاومت کرد و گفت آن‌چه به زور گرفته شده بايد به زور پس گرفته شود.

 

اين حرف‌ها همه براى انشا نوشتن خوب است. صحبت قدرت اسرائيل نيست. بلکه قدرت امريکاست و من نمى‌توانم با امريکا جنگ کنم.

 

اين منطق سادات بود تا کارهايش را با آن توجيه کند.

 

نه خير. اين واقعيت تأسف‌آور تاريخ است. اين‌که از 1975 يک کشور قدرت مطلق جهان است و آن هم امريکاست و اين کشور هم از اسرائيل حمايت مطلق مى‌کرد به حدى که اسرائيل را مى‌شد يکى از ايالت‌هاى امريکا دانست.

 

من از اين‌جا مى‌خواهم درباره‌ى مسئله‌ى فلسطين صحبت کنم که در جريان مذاکراتِ شما بسيار ضرر کرد. دوست شما آقاى وايزمن که مى‌گوييد بسيار در آرام کردن جو مذاکرات کمک مى‌کرد در سال 1978 اعلام کرد که غزه و نوار باخترى بخش‌هاى جدايى‌ناپذير از خاک اسرائيل‌اند.

 

بله هنوز هم در اسرائيل کسانى اين حرف را مى‌زنند. در عوض کسانى هم هستند که مى‌گويند براى تحقق صلح بايد در غزه و نوار باخترى حکومت فلسطينى حاکم شود.

 

من مى‌خواهم بگويم که اقدام يکجانبه‌ى سادات مسئله را به ضرر فلسطين به پايان رساند.

 

اما منصفانه مى‌گويم که الآن مصر براى حمايت از فلسطين موضع قدرتمندترى دارد.

 

بايد بگويم که از خاطرات شما و ديگران برمى‌آيد که سادات فقط به دنبال گرفتن سينا بود نه راه حل نهايى مسئله‌ى اعراب و اسرائيل.

 

اصلا چنين چيزى نيست. ما آن سال‌ها نگرانى‌هايى داشتيم اما الان که مى بينم معلوم مى‌شود اين‌که توانستيم سينا را پس بگيريم و از مسئله‌ى اسرائيل و جنگ با اسرائيل راحت شويم يک معجزه بود.

 

هر روز از جايى به جايى ديگر مى‌رفتيد و جز شکست پشت شکست چيزى نصيبتان نمى‌شد تا اين‌که سايروس وانس آمد و با سادات ملاقات کرد...

 

چرا مى‌گويى شکست؟ بله شايد آن مذاکرات بى نتيجه مى‌ماند اما همه مقدمه‌اى بود براى موفقيت نهايي. معلوم است که در نشست اول و در مذاکره‌ى اول توافق حاصل نمى‌شود.

 

آمادگى براى کمپ‌ديويد

 

شما انتظار داشتيد که سادات به شما بگويد که براى رفتن به کمپ‌ديويد حاضر شويد؟

 

معلوم است و از قبل نشست‌هايى در اين باره داشتيم.

 

قبل از اين‌که اعلام شود به کمپ‌ديويد بايد برويد يا قبل از آن؟

 

نه قبلش.

 

شما در خاطراتتان نوشته‌ايد که در 24 آگوست 1978 ملاقاتى طولانى با محمد ابراهيم کامل وزير خارجه داشته‌ايد درباره‌ى کنفرانس کمپ‌ديويد و نمى‌دانسته‌ايد چگونه کنفرانسى خواهد بود و حدود سه ماه در حالت خلأ مانده بوديد.

 

ما نمى‌دانستيم در کمپ‌ديويد قرار است چه اتفاقى بيفتد. اما اين معنايش اين نيست که از قبل خودمان را حاضر نکرده بوديم.

 

پس استراتژى داشتيد يا نه؟

 

اتفاقا بيست استراتژى آماده کرده بوديم. شما دارى مسائل را با هم قاطى مى‌کني. اين‌که نمى‌دانستيم در آن‌جا قرار است چگونه مذاکره کنيم به اين معنا نيست که هيچ استراتژى ديپلماتيکى نداشته‌ايم.

 

سادات به شما نمى‌گفت که چه بايد بکنيد؟

 

مهم نيست که سادات چه مى‌گفت يا نمى‌گفت چون در نهايت ما بوديم که مذاکره مى‌کرديم نه سادات.

 

شما مى‌دانستيد در ذهن سادات چه مى‌گذرد؟

 

بله. هر کسى تصورى از موضوع مذاکره دارد. مهم آن است که اين تصور با تصور طرف ديگر هماهنگ شود. براى اين کار بايد هر طرف کوتاه بيايد تا اين تصورات مختلف با هم عمل کنند.

 

براى رفتن به کمپ‌ديويد چگونه خودتان را آماده کرديد؟

 

بسيارى پرونده همراهمان بود. وزير خارجه‌ى فعلى آقاى احمد ابوالغيط دو چمدان پرونده همراهش آورده بود.

 

که سادات همه را به سطل آشغال انداخت.

 

اصلا چنين چيزى نيست.

 

همه در خاطراتتان گفته‌ايد که سادات به اين چيزها کار نداشت.

 

بله سادات نظر خودش را داشت اما عملا آن که چند ماه ماند و مذاکرات راپيش برد او نبود. کمال حسن على و من بوديم که در بليرهاوس مانديم.

 

ببينيد بايد هميشه ثوابت و سقف‌هايى باشد که همه موظف‌اند از آن تخطى نکنند. شما همه‌تان زير سقف ثابتى عمل مى‌کرديد که سادات و کارتر و بيگن ايجاد کرده بودند در حالى که شما نخبگان سياسى بايد اين سقف‌ها را تعيين مى‌کرديد.

 

من اصلا با اين حرف شما موافق نيستم.

 

من از کتاب خودتان شاهد مى‌آورم.

 

گفته‌ام که اين کتاب فقط از نگرانى‌ها و دلهره‌هاى آن زمان من خبر مى‌دهد. تو باز هم به همان چرخه برگشتي. خوب بگو.

 

در کتاب راه مصر به قدس صفحه‌ى 139 نوشته‌اى که حسن التهامى در هيئت همراه شما بود. نوشته‌اى حسن التهامى براى سادات نقش پيشگو را بازى مى‌کرد. تهامى يک مقام نظامى بود که در جنگ نقش فعال و درخشانى داشت و بعد از آن صوفى‌مسلک شد که معتقد بود پيغمبر را در خواب مى‌بيند و ايشان به او آموزش مى‌دهد. خود را صلاح‌الدين مصرى مى‌دانست و فکر مى‌کرد بايد قدس را بازپس گيرد و اسلام را زنده کند. سادات به او توجه داشت و از همراهى با او لذت مى‌برد. حسن التهامى در کنار شما چه نقشى داشت؟

 

هيچ نقشي. او در مذاکرات وارد نمى‌شد.

 

راست است که مى‌خواست مسلمانت کند؟

 

(با خنده) بله.

 

داستان از چه قرار بود؟

 

من کتابى به عنوان پيش‌‌درآمد فکر سياسى دارم و درباره‌ى فکر سياسى در اسلام کار کرده‌ام و برخى جزئيات را مى‌دانم. يک بار با تهامى وارد بحثى شديم و معلوم شد که برخى از متفکران سياسى ما از خوارج بوده‌اند. خلاصه بحث که کرديم معلوم شد او اطلاعاتش در اين باره کم است. يک بار که داشتيم بحث مى‌کرديم و بحث بالا گرفته بود من براى آن‌که فضا را آرام کنم براى آن‌که سادات را بخندانم گفتم: آقاى رئيس مى‌خواهم شکايت حسن التهامى را پيش شما بکنم. او مى‌خواهد من را مسلمان کند. سادات هم گفت: حسن مواظب باش اين بطرس کارى نکند مسيحى شوي. همه خنديدند اما حسن التهامى ناراحت شد و به‌اش برخورد.

 

البته حسن التهامى اولين کسى بود که در مغرب با اسرئيليان ملاقات کرد و دايان در خاطراتش آورده که دو بار با او ديدار کرده قبل از آن که سادات به قدس برود.

 

البته سادات در کتاب‌هايش آورده که اين ديدارها ربطى به آن‌چه در قدس و کمپ‌ديويد اتفاق افتاد نداشته است.

 

 

ادامه دارد...


نظر شما :