گفتوگو مىتواند راه حل بحران عراق باشد
هاس با حمايت از اهداف ديپلماتيک «گروه بررسى عراق» که طرفدار گفتگو با ايران و سوريه براى ايجاد ثبات در عراق بود، مىگويد بوش با چشمپوشى از آزمايش راهحلهاى ديپلماتيک دچار اشتباه شده است. «من مخالفت بىدليل بوش با پيگيرى يک ديپلماسى منطقهاى را درک نمىکنم. نمىفهمم اگر ابتدا از اين کانالهاى ديپلماتيک وارد مىشديم چه چيزى را از دست مىداديم. اگر به اهداف خود مىرسيديم که چيزى از اين بهتر نمىشد و اگر هم به جايى نمىرسيديم، باز چيزى را از دست نداده بوديم.»
رئيس جمهور بالاخره گزارش خود درباره عراق را به مردم آمريکا ارائه کرد. دريافت کلى شما از سخنرانى رئيس جمهور چيست؟
دريافت کلى من اين است که رئيس جمهور تقاضاى آن دسته از کارشناسانى را که خواهان خروج آمريکا از عراق بودند، رد کرده است. واضح است تحليلهاى آن دسته از کارشناسان دولتى که مىگويند خروج آمريکا از عراق داراى پيامدهاى فاجعهبارى خواهد بود، او را قانع کرده است. با اين حال او با قرار دادن افزايش نيروهاى نظامى در کانون سياست جديد آمريکا در عراق، دست به يک قمار بزرگ زده است. با توجه به تمام تبليغاتى که براى اين سخنرانى شد، بوش خود را در جايگاهى قرار داده است که اگر اين سياست جديد منجر به بهبود قابل ملاحظهاى در اوضاع عراق نشود، فشار بر ايالات متحده براى کاهش حضور نظامى و حتى خروج از عراق به طرز بىسابقهاى افزايش مىيابد. اين نکته هم جالب است که رئيس جمهور با اين سياست جديد به گمان خود احتمال موفقيت آمريکا در عراق را افزايش داده است، اما در عين حال بوش با اين کار احتمال اين که آمريکا در نهايت وادار به عقبنشينى و خروج نظامى از عراق شود را هم افزايش داده است.
من از تاکيد بيش از حد بوش بر همکارى نورى المالکى و دولت عراق براى توقف حملات تروريستى و فعاليت گروههاى شبهنظامى تعجب کردم.
من هم با شما موافقم. اما اين قضيه دو جنبه دارد که تا حدى هم با يکديگر متناقض است. اگر اين کار گونهاى تشويق و درخواست از دولت عراق براى همکارى است، نمىفهمم چرا دولت بوش تغيير رفتار دولت عراق و اين که دولت عراق قادر و خواهان به انجام چنين کارى است را به عنوان يک پيش شرط تعيين نکرد. رئيس جمهور در عوض گفتاگر در نهايت و با گذشت زمان، دولت عراق نشان ندهد که خواهان و قادر به انجام اصلاحات سياسى، اقتصادى و نظامى است، آن گاه مردم آمريکا بردبارى خود را از دست مىدهند.
رويکرد متفاوتى که مىتوانستيم در پيش بگيريم اين بود که بگوييم: «ما آمادگى اين را داريم که کارهاى بيشترى براى شما انجام دهيم، اما ابتدا شما بايد تلاش بيشترى از خودتان نشان دهيد.» اما دولت بوش اين رويکرد شرطى را رد کرد. اما جنبه دوم قضيه که در کانون آن قمار بزرگى که از آن حرف زديم قرار دارد، اين است که دولت بوش ظاهراً بر مبناى اين فرض عمل مىکند که دولت نورى المالکى رفتار خود را از ريشه تغيير داده است و اکنون به جاى دولتى که در پى برترى و حکومت شيعيان است، به يک دولت واقعاً ملى تبديل شده است. من هم مانند اغلب مردم، اميدوارم که دولت بوش اشتباه نکرده باشد. اما هيچ نشانهاى مبنى بر اين که المالکى و اطرافيانش رفتار خود را تغيير دادهاند و آمادگى اين را دارند که به رغم در اختيار داشتن اکثريت نسبى در دولت و حکومت، فضاى سياسى و اقتصادى بيشترى در اختيار سنىها بگذارند و شبهنظاميان شيعه را منحل کنند، مشاهده نمىکنم.
در گفتگويى که پس از انتشار گزارش گروه بررسى عراق با يکديگر داشتيم، اشاره کرديد که در اين گزارش راهکارى براى خروج از عراق در صورت عدم همکارى دولت اين کشور، پيشبينى شده است. اين راهکار هنوز به قوت خود باقى است؟
تا حد زيادى بله. رئيسجمهور عمداً يا سهواً با افزايش داو آمريکا در قمار عراق، احتمال توسل به اين راهکار را افزايش داده است. بوش با اين کار براى خود زمان بيشترى خريده است، اما در عين حال هزينه موفقيت و احتمال شکست را افزايش داده است. اگر سياست جديد رئيسجمهور در عراق به نتيجه چشمگيرى نرسد، فشار براى ايجاد تغييرات کلى در سياست آمريکا به شدت افزايش مىيابد. در اين صورت اين بحث مطرح مىشود که «ما هر کارى مىتوانستيم انجام داديم، اما عراقىها با ما همکارى نکردند.» هر چند چنين استدلالى ممکن است درست باشد، اما پيامدهاى استراتژيک خروج اجبارى ايالات متحده از عراق را خنثى نمىکند.
نکته طنزآميز اين جا است که آمريکا به نوعى براى نجات و آزادسازى شيعيان وارد اين جنگ شد، اما اکنون شيعهها بيش از همه از نظر سياسى براى آمريکا مشکل درست کردهاند.
من از زاويه ديگرى به اين بحث نگاه مىکنم و آن هم اين است که دولت بوش گام بلندى از سپردن مسائل عراق به دست عراقىها فاصله گرفت. سخنرانى شب گذشته بوش بيش از هر چيز نشانگر افزايش نقش آمريکا در عراق است. کارى که ما مىکنيم تنها افزايش ابعاد و ميزان حضور نيروهاى آمريکايى نيست، بلکه افزايش نقش عملياتى نيروهاى آمريکايى در کوتاه مدت براى ايجاد فضايى براى فعاليت عراقىها در ميان مدت است. اين امر از يک تغيير تاکتيکى بسيار مهم خبر مىدهد.
هنگامى که گزارش گروه بررسى عراق منتشر شد، تمامها توجهها معطوف به پيشنهاد اين گزارش براى مذاکرات ديپلماتيک با ايران و سوريه شد. اما رئيس جمهور کاملاً راهى در خلاف جهت اين توصيه پيش گرفته است و مىگويد ايران و سوريه بدمنهاى ماجرا هستند و ما بايد تا جايى که مىتوانيم فشارمان را بر آنها افزايش دهيم. اين يک اشتباه بزرگ نيست؟
به اعتقاد من، چرا هست. من نمىتوانم اين جا بنشينم و به شما يا کس ديگرى تضمين بدهم که برگزارى يک نشست منطقهاى با ايران و سوريه واقعاً موجب بهبود اوضاع در عراق خواهد شد. اما فکر مىکنم اين امکانى است که ارزش بررسى و امتحان دارد. ايران نمىخواهد با يک عراق تجزيه شده روبرو شود؛ ايران نمىخواهد با سيل پناهندگان عراقى روبرو شود. سوريه هم به همين ترتيب چنين چيزهايى را نمىخواهد و به علاوه سوريه در ايجاد پيوندهاى ديپلماتيک با آمريکا و از سرگيرى گفتگوهاى سياسى با اسرائيل داراى منافع منطقهاى ديگرى هم هست. من کاملاً مخالف کنار گذاشتن بىدليل يک استراتژى ديپلماتيک منطقهاى هستم. نمىفهمم اگر ابتدا از اين کانالهاى ديپلماتيک وارد مىشديم چه چيزى را از دست مىداديم. اگر به اهداف خود مىرسيديم که چيزى از اين بهتر نمىشد و اگر هم به جايى نمىرسيديم، باز چيزى را از دست نداده بوديم.
به اعتقاد شما چرا بوش تلويحاً اين استراتژى را رد کرد؟ او هيچ گاه مستقيماً در اين باره حرفى نزده است، اما ظاهراً به ديپلماسى تنها تا جايى که به کشورهاى عرب و حمايت آنها از عراق مربوط مىشود، اعتقاد دارد.
شما از من مىخواهيد تا سياستى را که با آن مخالف هستم، توضيح دهم. چنين سياستى در تداوم سياست شش سال گذشته دولت بوش براى انزواى اين دو کشور است. هنگامى که در آغاز کار دولت بوش و ماههاى نخست پس از يازده سپتامبر آمريکا دست بالا را داشت، مذاکرات ديپلماتيک با ايران با اين بهانه که ما نيازى به چنين کارى نداريم، رد شد. آن زمان قيمت نفت پايين بود، آمريکا قدرتمند بود، حکومت ايران ضعيف به نظر مىرسيد و همه اميدوار بودند که به زودى شاهد تغيير رژيم در اين کشور خواهيم بود. حالا هم دولت بوش مذاکره با ايران را به اين بهانه که ايران اکنون دست بالا را دارد، رد مىکند. آمريکا هنوز اهرم فشارهاى کوچک و باارزشى عليه ايران دارد. به اعتقاد من پنج سال پيش موقعيت براى مذاکره با ايران بسيار بهتر بود، اما فکر مىکنم حتى اکنون هم و با توجه به سيگنالهايى که ما پس از انتخابات اخير ايران در مورد کاهش محبوبيت احمدىنژاد و همچنين مشکلات صنعت نفت و اقتصاد ايران به طور کلى دريافت مىکنيم، شانسهايى براى مذاکره با ايران وجود دارند که ارزش بررسى دارند.
به لحاظ نظامى، گسيل 21 هزار سرباز جديد به عراق چيزى را تغيير مىدهد؟
به لحاظ نظامى هیچ. در نهايت، افزايش نيرويى در اين مقياس حتى براى مهار بحران عراق هم کافى نيست، چه رسد به زير و رو کردن اوضاع در اين کشور. در واقع مىتوان گفت که اگر عراقىها آمادگى انجام آن چه بايد انجام دهند را مىداشتند، اصلاً به چنين افزايش نيرويى نياز نبود. اگر هم عراقيثها آمادگى انجام وظيفهشان را نداشته باشند، چنين افزايش نيرويى به هيچ وجه کافى نيست. به همين خاطر اصلا نمىفهمم اين سياست جديد چگونه به تغيير اوضاع عراق کمک مىکند. به صراحت بگويم، افزايش نيرو اصلاً استراتژى محسوب نمىشود. نمىفهمم سياستى که کانون آن افزايش نيرو است چگونه مىتواند اوضاع را به طرز چشمگيرى بهتر کند.
از نظر سياسى که اين استراتژى مطمئناً منجر به افزايش محبوبيت بوش نخواهد شد.
نه فکر نمىکنم از اين نظر چندان منفعتى براى بوش داشته باشد. در واقع از اين لحاظ سخنرانى بوش بيشتر حالت تدافعى داشت: اعتراف به اشتباهات گذشته، پايين آوردن انتظارات و اين که اگر عراقىها همکارى سازندهاى از خود نشان ندهند، سياست آمريکا به طرز چشمگيرى تغيير خواهد کرد.
به اعتقاد شما دمکراتها واقعاً براى کاهش بودجه جنگ عراق و قطع کردن کمکها اقدام مىکنند؟
پيشبينى نمىکنم که دمکراتها از حربههاى مالى و بودجهاى براى کوتاه کردن حضور آمريکا در عراق استفاده کنند، چرا که چنين کارى به لحاظ سياسى يک خودکشى محسوب مىشود. چنين کارى باعث مىشود مسئوليت سياستهاى دولت بوش در عراق بر دوش دمکراتها بيافتد و خب سياستهاى دولت هم چندان موفقيتآميز به نظر نمىرسد. اما اجازه دهيد تا يک نکته را اضافه کنم: اگر افزايش نيرو استراتژى محسوب نمىشود، مخالفت با افزايش نيرو هم استراتژى محسوب نمىشود.
چالشى که پيش روى مخالفان بوش قرار دارد، حال چه دمکرات باشند و چه جمهورىخواه، ارائه يک استراتژى جايگزين عملى است. به اعتقاد من خروج چشمگير و تعجيلآميز نيروهاى آمريکايى از عراق (اگر بخواهيم از عبارات به کار رفته در گزارش گروه بررسى عراق استفاده کنيم) هم يک سياست عملى و قابل اجرا نيست.اگر قرار بود من يک استراتژى جايگزين پيشنهاد دهم، علاوه بر اضافه شدن ابعاد ديپلماتيک منطقهاى به سياست آمريکا، از دولت مىخواستم تا روند سپردن امور به دست عراقىها را ادامه دهد و حضور نظامى آمريکا در عراق را به شيوهاى آرام و تدريجى کاهش دهد. به اين ترتيب آمريکا پاى خود را از ميان يک جنگ داخلى بيرون مىکشيد و نقشى فرعى بر عهده مىگرفت.
چنين کارى باعث مىشد تا آرامش به صحنه سياسى آمريکا برگردد. اين استراتژى زمان بيشترى را در اختيار دولت مىگذاشت و در عين حال ميزان تعهد آمريکا به عراق را بيش از هر چيز به عملکرد دولت اين کشور و توانايىاش براى به عهده گرفتن نقش يک دولت ملى منوط مىکرد. به گمان من اين مىتوانست رويکرد بهترى باشد تا اين که آمريکا را در مرکز همه چيز قرار دهيم و انتظارات، و در نتيجه فشارها را افزايش دهيم.
***
ريچارد نيتن هاس (متولد 1951 در بروکلين، نيويورک)، از ژوئيه 2003 مدير انستيتو مطالعاتى «شوراى روابط خارجى» بوده است. شوراى روابط خارجى يک مرکز مطالعات غيرحزبى است که هدف خود را افزايش درک آمريکا از جهان و مسائل مربوط به سياست خارجى اين کشور اعلام کرده است و از طريق انتشار مقالات و نشرياتى چون مجله تخصصى Foreign Affairs و نيز مشاوره با مسئولان و مقامات دولتى براى دستيابى به اين هدف تلاش مىکند. هاس پيش از اين مدير برنامهريزى سياسى در وزارت امور خارجه آمريکا و يکى مشاوران نزديک کالين پاول، وزير امور خارجه پيشين آمريکا بوده است. او همچنين فرستاده ويژه آمريکا به ايرلند شمالى بوده است و به خاطر نقش خود در روند صلح ايرلند شمالى از وزارت امور خارجه مدال افتخار دريافت کرده است.
هاس همچنين بين سالهاى 1989 تا 1993 دستيار ويژه جرج بوش پدر و مدير ارشد شوراى امنيت ملى در خاور نزديک و جنوب آسيا بوده است. هاس همچنين در سال 1991 به خاطر نقش خود در طراحى سياستهاى آمريکا در جريان عمليات توفان صحرا از دست رئيسجمهور آمريکا مدال گرفت.
هاس مولف چندين کتاب و مقاله تخصصى در زمينه سياست خارجى آمريکا است و کارشناس مسائل سياست خارجى، امنيت بينالمللى، خاورميانه و آسيا محسوب مىشود.
نظر شما :